< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

99/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی حکم ناصبی، مجسّمه، مجبّره و قائلین به وحدت وجود، از نظر طهارت و نجاست.

قال السید ره فی العروة: المسألة الثانیة: لا إشكال في نجاسة الغلاة و الخوارج و النواصب‌ و أما المجسمة و المجبّرة و القائلين بوحدة الوجود من الصوفية إذا إلتزموا بأحكام الإسلام فالأقوى عدم نجاستهم إلا مع العلم بإلتزامهم بلوازم مذاهبهم من المفاسد.

بعد از حکم به کفر و نجاست نواصب و خوارج صحبت در چند طائفه دیگر است که آیا می‌توان حکم به کفر و نجاست آنان نمود یا خیر؟ یکی از آنان مجبره است یعنی کسانی که اعتقاد دارند انسان در افعال ارادى خود مجبور بوده و‌ از خود اختيارى ندارد گفتیم چنین کسانی تنها در صورتی که ملتزم به لوازم آن باشند محکوم به کفر و نجاستند دوّم مفوضه هستند که قائل به تفویض امور به بندگان هستند، سوّم قائلین به وحدت وجود هستند و چهارم فرق اسلامی که قائل به إمامت همه ائمه اثنی عشر نیستند مثل اسماعیلیه یا زیدیه و پنجم سنی ها هستند که اعتقاد به إمامت امیرالمومنین علی ندارند ولی دشمن آن حضرت هم نیستند بلکه محبت اهل بیت را دارند.

اما نسبت به نواصب و خوارج که از آنان تعبیر شده «بأنهم مَرَقُوا من الدِّينِ» این دسته قطعا محکوم به کفر و نجاستند «المارِقُون: الخَوَارِجُ؛ لأَنَّهُمْ مَرَقُوا من الدِّينِ، كما يَمْرُقُ السَّهْمُ من الرَّمِيَّةِ».[1] [2] [3] [4] و در برخی روایات سؤر آنان از قبیل سؤر یهود و نصاری شمرده شده و نجاست آنان انجس از کلب ذکر شده است البته قدر متیقّن از نجاست ناصبی کسانی هستند که عداوت با امیرالمومنین علی را جزء دین خود قرار داده‌اند بنابراین اگر عداوت با آن حضرت جزء دین فرد ناصبی نباشد و به جهت شبهه‌ای در اعتقادات وی باشد بدون اینکه آن را به عنوان دین خود اختیار کند و تعمد و جحد هم در بین نباشد نمی‌توان حکم به نجاست چنین فردی کرد.

و اما مجبره یعنی کسانی که قائل به جبرند و معتقدند که انسان در افعال ارادى خود مجبور است و افعال انسان به اراده الهی است لازمه چنین اعتقادی آن است که بعثت انبیاء، اصل تکلیف، عقاب و ثواب در آخرت، اوامر و نواهی الهی لغو و بی فائده باشد زیرا اگر افعال انسان فعل الله باشد در اختیار کفر و ایمان و فعل محرمات مجبور بوده و ثواب و عقاب معنی ندارد و بلکه ظلم بر او محسوب می‌شود و بر خلاف عدل الهی است و لازمه آن نسبت ظلم به خداوند متعال است این فرقه هم اگر ملتزم به لوازم چنین اعتقادی باشند محکوم به کفر و نجاستند و الا محکوم به طهارتند.

و اما مفوضه که قائلند خداوند امور را به خود انسان واگذار کرده و خود هيچ گونه دخل و تصرفی در عالم و در افعال بندگان ندارد این فرقه هم در حقیقت مشرکند زیرا قدرت الهی را محدود کرده و بشر را در افعال خود مستقل می‌دانند به این معنی که در عالم دو قدرت وجود دارد یکی قدرت خداوند و دیگری قدرت بشر و این مخالف با توحید افعالی است زیرا «لا موثر فی الوجود الا الله» یعنی همه چیز در ید قدرت اوست و این خداوند است که لحظه به لحظه به بشر افاضه حیات و قدرت می‌کند و افعال انسان به اقدار از جانب خداوند صادر می‌شود به طوری که اگر یک لحظه فیض الهی قطع شود حیات و قدرت و اراده انسان سلب خواهد شد اگر چه فرد با اراده خود عمل را انجام می‌دهد ولی همچنان که اراده و قدرت را خداوند به انسان عطا نموده بقاء آن هم به دست اوست.

در روایات اگر چه حکم به شرک مفوضه شده است ﴿وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ كَافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِيضِ مُشْرِكٌ﴾ لکن فقها در مورد مفوضه حکم به نجاست ننموده‌اند زیرا إطلاق شرک بر چنین کسانی از قبیل إطلاق شرک به مرائی است یعنی کسی که در عمل خود غیر خدا را شریک قرار داده است نه شرک اصطلاحی بنابراین نمی‌توان حکم به کفر و نجاست چنین کسانی نمود زیرا آنان معتقد و ملتزم به قرآن و دستورات شرع مقدس هستند و اگر هم حکم به کفر آنان شود کفر ملازمه با نجاست بدن آنان ندارد و اما آنچه که خود ائمه به عنوان اعتقاد صحیح بیان نموده‌اند امر بین الامرین است ﴿لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ﴾.

عَنْ يَزِيدَ بْنِ عُمَيْرِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الشَّامِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا بِمَرْوَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ رُوِيَ لَنَا عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ قَالَ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ مَا مَعْنَاهُ؟ فَقَالَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ أَفْعَالَنَا ثُمَّ يُعَذِّبُنَا عَلَيْهَا فَقَدْ قَالَ بِالْجَبْرِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ إِلَى حُجَجِهِ فَقَدْ قَالَ بِالتَّفْوِيضِ وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ كَافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِيضِ مُشْرِكٌ.

فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ؟ فَقَالَ وُجُودُ السَّبِيلِ إِلَى إِتْيَانِ مَا أُمِرُوا بِهِ وَ تَرْكِ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْتُ وَ هَلْ لِلَّهِ مَشِيَّةٌ وَ إِرَادَةٌ فِي ذَلِكَ؟ فَقَالَ أَمَّا الطَّاعَاتُ فَإِرَادَةُ اللَّهِ وَ مَشِيَّتُهُ فِيهَا الْأَمْرُ بِهَا وَ الرِّضَا لَهَا وَ الْمُعَاوَنَةُ عَلَيْهَا وَ إِرَادَتُهُ وَ مَشِيَّتُهُ فِي الْمَعَاصِي النَّهْيُ عَنْهَا وَ السَّخَطُ لَهَا وَ الْخِذْلَانُ عَلَيْهَا قُلْتُ فَلِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا الْقَضَاءُ؟ قَالَ نَعَمْ مَا مِنْ فِعْلٍ يَفْعَلُهُ الْعِبَادُ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ قَضَاءٌ قُلْتُ مَا مَعْنَى هَذَا الْقَضَاءِ؟ قَالَ الْحُكْمُ عَلَيْهِمْ بِمَا يَسْتَحِقُّونَهُ مِنَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ‌.[5]

توضیح ذلک: بشر در افعال خود نه مجبور است چنان که جبریه قائل به آن شده‌اند و نه مستقل است چنان که مفوضه قائل به آن شده‌اند بلکه امر بین الامرین است به این معنی که انسان در عین اینکه افعال خود را با اختیار انجام می‌دهد ولی در افعال خود بی نیاز از خداوند نیست زیرا خداوند لحظه به لحظه حیات و قدرت را به او افاضه می‌کند و دست خداوند از این جهت بسته نیست و می‌تواند مانع صدور فعل شود.

مرحوم استاد خویی ره در این جهت مثالی را ذکر نموده و می‌فرماید: افعال انسان مثل روشن کردن برق اتاق است که روشن کردن برق اگر چه به اختیار انسان و منسوب به اوست ولی این امر منوط به این است که توربین برق در حال تولید برق باشد و جریان برق در کلید موجود باشد و الا روشن کردن برق بوسیله انسان حاصل نمی‌شود و یا مثل فرد مفلوجی که قدرت بر هیچ کاری را فی نفسه ندارد لکن با اتصال وسائل الکتروکی به بدنش، این فرد قادر به حرکت است با اینکه اگر یک لحظه جریان برق و وسائلی که به بدن او وصل شده قطع شود این فرد دیگر قادر بر حرکت نیست از همین قبیل است افعال اختیاری انسان که با قدرتی که از جانب خداوند لحظه به لحظه به او افاضه می‌کند کارهای خود را با قصد و اراده خود انجام می‌دهد پس افاضه قدرت از خداست و انجام فعل از عبد و اصل تاثیر و تأثّر از افاضه الهی به اشیاء است.

حکم قائلین به وحدت وجود از نظر طهارت و نجاست.

وحدت وجود معانى متعدّدى دارد، آنچه به طور قطع باطل بوده و موجب برای خروج از إسلام و حکم به کفر می‌شود آن است كه فرد معتقد باشد مخلوقات عالم عين خالق عالم هستند یعنی خالق و مخلوق و عابد و معبود یکی هستند و تکثّر بالإعتبار حاصل شده ولی مصداقاً یکی هستند به عبارت دیگر در عالم هستى وجودى جز خدا نيست و همه چيز عين ذات اوست هرگاه فرد ملتزم به لوازم آن هم باشد محکوم به کفر و نجاست است مرحوم ملا صدرا و مرحوم سبزواری در منظومه می‌گویند این قول منسوب به جهله صوفیه است سپس از آنان تبری جسته و آنان را لعنت نموده‌اند چنین کسانی معتقدند موسی و فرعون یکی هستند و بلکه همه مخلوقات از خدا جدا نیستند و به قول شاعر:

چون‌كه بى‌رنگى اسير رنگ شد موسى با روسى در جنگ شد

چون كه اين رنگ از ميان برداشتى موسيى با روسيى كرد آشتى. [6]

وحدت وجود معناى دیگری هم دارد که عبارت باشد از وحدت مفهوم وجود كه بسیاری از مردم معتقد بدان بوده و از وحدت وجود چنین معنایی را اراده می‌کنند به این بیان که مفهوم وجود در موجودات عالم مثل نباتات و جمادات و حیوانات و انسان ها با مفهوم وجود در خداوند به یک معنی است اگر چه مخلوقات در مصداق منحاز از خالق بوده و خداوند خالق همه موجودات است ولی معنای متصور از کلمه وجود در همه موجودات عالم یکی است و گاه به معناى وحدت حقيقت نیز گفته شده است مانند نور آفتاب و نور چراغ كه هر دو يك حقيقت است ولى مصداق آن متعدّد است این معنی هم اشكالى ندارد و موجب برای کفر نیست.

مرحوم کربلایی که یکی از عرفای اخیر است مفهوم وجود را طور دیگری تفسیر نموده به این صورت که إطلاق وجود به حق متعال حقیقی است ولی إطلاق وجود به دیگر موجودات مجازی است مثل لابن و تامر که از تمر و لبن مشتق شده و مجازاً به فروشنده تمر و لبن إطلاق می‌شود به جهت نسبتی که با لبن و تمر دارند که فروشنده و مالک این دو شیء هستند نه اینکه ذاتی هستند که ثبت له اللبن یا ثبت له التمر که معنای حقیقی تامر و لابن است از همین قبیل است إطلاق وجود به مخلوقات و کائنات هستی زیرا وجود حقیقی مختص به خداوند باری تعالی است ولی اسناد وجود به دیگر مخلوقات مجازی است از این جهت که منسوب به خداوند و مخلوق خداوند هستند یعنی إطلاق وجود حقیقتاً به خداوند متعال می‌شود ولی إطلاق وجود به دیگر موجودات عالم مجازی است مرحوم سیّد کربلایی ره به این معنی از وحدت وجود معتقد است.

باطن این معنی از وحدت وجود برای ما معلوم نیست ولی با معنای اوّل که همه موجودات را اعم از خالق و مخلوق یکی می‌داند فرق دارد چنین اعتقادی مسلماً مصداق کفر نیست ولی با کمال أسف بسیاری از معاصرین بازگشت این معنی را به معنای وحدت وجود صوفیه دانسته‌اند از این جهت حکم به کفر فلاسفه نموده‌اند با اینکه آنان خود از وحدت وجود صوفیه تبرّی جسته اند.

 


[6] مثنوى: 68.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo