< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

99/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکم مطلق مخالفین إمامیّه از نظر طهارت و نجاست.

بزرگان از فقهای إمامیه عمدتاً نسبت به اهل خلاف از مسلمین که منکر إمامت و ولایت امیرالمومنین علی و ائمه اثنی عشر شده‌اند حکم به إسلام و طهارت آنان نموده‌اند به استناد روایاتی که حکم شده در آن به إسلام و طهارت کسانی که اظهار شهادتین نموده‌اند و از بین اهل إسلام تنها سه فرقه یعنی خوارج، غُلات و نواصب را إستثناء نموده و حکم به کفر آنان نموده‌اند و در مقام إستدلال گفته‌اند زیرا این سه فرقه منکر یکی از ضروریات دین یعنی ولایت امیر المومنین علی شده و بغض و عداوت آن حضرت را جزء دین خود قرار داده‌اند یا در مورد غُلات به الوهیت یا نبوت آن حضرت اعتقاد داشته اند.

این در حالی است که اهل سنت نیز منکر امر إمامت و ولایت امیرالمومنین علی هستند و اط طرفی امر ولایت از ضروریات دین إسلام است و روایات در خصوص مسأله غدیر خم از طریق شیعه و سنی به صورت متواتر نقل است تا جایی که مرحوم علامه امینی ره از110 یا 120 نفر از تابعین و 70تا80 نفر از صحابه رسول الله حدیث غدیر را به طُرُق مختلف نقل نموده است از این جهت امر ولایت یکی از فرائض مسلم و بلکه از اهم فرائض الهی است که در روایات متعدّد به این امر تصریح شده است از جمله:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: بُنِيَ الْإسلام عَلَى خَمْسٍ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‌ءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ يَوْمَ الْغَدِيرِ.[1]

حال با توجّه به اینکه امر إمامت در مناسبت‌های مختلف مورد توجّه خاص و تاکید رسول الله واقع شده و در آیات شریفه قرآن هم به آن اشاره شده است می‌توان گفت که ولایت حضرت امیر از مسلمات و ضروریات دین مقدس إسلام است از این جهت همچنان که فقها حکم به کفر منکر ضروری دین به طور مطلق نموده‌اند علی القاعده باید حکم به کفر منکر ولایت هم بنمایند لکن به عکس، فقها غالباً حکم به طهارت اهل سنت نموده‌اند با اینکه آنان نیز منکر أمر ضروری دین شده‌اند واز بین اهل إسلام تنها حکم به کفر غُلات، خوارج و نواصب به عنوان اظهر مصادیق منکر ضروری دین به جهت إنکار إمامت نموده‌اند در حالی که این امر در مورد مطلق مخالفین إمامت امیرالمومنین علی صادق است چه حکمی در إسلام بالاتر و ضروری تر از مسأله ولایت.

چطور می‌توان بین این دو مطلب را جمع نمود که از یک طرف فقها به عنوان ارسال مسلمات گفته‌اند إنکار ضروری دین موجب برای کفر است و از طرف دیگر حکم به إسلام و طهارت اهل سنت کرده‌اند با اینکه آنان منکر امر ولایت به عنوان یکی ضروریات و قطعیات دین مبین إسلام شده‌اند؟

برای روشن شدن مطلب ناگزیر مراجعه نمودم به مجموع روایاتی که در آن حکم به کفر منکر ضروری دین شده و کلمات بزرگان که حکم به طهارت اهل سنت نموده‌اند.

مرحوم استاد خویی ره در حکم به طهارت اهل سنت تمسّک نموده به سیره رسول الله نسبت به منافقین هم عصر خود که به جهت مصلح وقتی در زبان اظهار شهادتین می‌نمودند ولی قلبا معتقد به إسلام نبودند ولی با این حال رسول الله با اینکه می‌دانستند آنان قلبا ایمان نیاورده‌اند بلکه «لم يؤمنا باللّه طرفة عين» با آنان معامله إسلام می‌نمودند چنان که در قرآن هم به این حقیقت اشاره شده است که بسیاری از اطرافیان رسول الله مومن حقیقی نبوده‌اند: ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾. [2]

برای روشن شدن مطلب و جمع بین این دو مطلب عبارت فقها را در این جهت بررسی می‌کنیم:

کلام مرحوم شیخ مفید ره در مقنعه: «و لا يجوز لأحد من أهل الايمان ان يغسل مخالفا للحق في الولاية و لا يصلي عليه إلا ان تدعو ضرورة الى ذلك من جهة التقية».

کلام شيخ طوسی ره در تهذيب: ان المخالف لأهل الحق كافر فيجب ان يكون حكمه حكم الكفار إلا ما خرج بدليل و إذا كان غسل الكافر لا يجوز فيجب ان يكون غسل المخالفين ايضا غير جائز، ثم قال: و الذي يدل على ان غسل الكافر لا يجوز إجماع الإمامية لأنه لا خلاف بينهم في ان ذلك محظور في الشريع.

کلام صاحب حدائق بعد از نقل کلام مفید ره: و هذا القول عندي هو الحق الحقيق بالاتباع لاستفاضة الأخبار بكفر المخالفين و شركهم و نصبهم و نجاستهم كما أوضحناه بما لا مزيد عليه في الشهاب الثاقب في بيان معنى الناصب و ما يترتّب عليه من المطالب.

ابن ادریس في السرائر: بعد ان اختار مذهب المفيد في عدم جواز الصلاة على المخالف فقال: و هو أظهر و يعضده القرآن و هو قوله تعالى: «وَ لٰا تُصَلِّ عَلىٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً.» يعني الكفار، و المخالف لأهل الحق كافر بلا خلاف بيننا.

محمد صالح مازندرانی در شرح اصول کافی: و من أنكرها يعني الولاية فهو كافر حيث أنكر أعظم ما جاء به الرسول و أصلاً من اصوله.

قاضی نور الله ره در احقاق الحق: من المعلوم ان الشهادتين بمجردهما غير كافيتين إلا مع الالتزام بجميع ما جاء به النبي من أحوال المعاد و الإمامة كما يدل عليه ما اشتهر من‌قوله «من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية» و لا شك ان المنكر لشي‌ء من ذلك ليس بمؤمن و لا مسلم لأن الغلاة و الخوارج و ان كانوا من فرق المسلمين نظرا إلى الإقرار بالشهادتين إلا انهما من

الكافرين نظرا الى جحودهما ما علم من الدين و ليكن منه بل من أعظم اصوله إمامة أمير المؤمنين .

قال الفاضل المولى المحقّق أبو الحسن الشريف في شرحه على الكفاية: و ليت شعري أي فرق بين من كفر بالله تعالى و رسوله و من كفر بالأئمة مع ان كل ذلك من اصول الدين؟ الى ان قال: و لعل الشبهة عندهم زعمهم كون المخالف مسلماً حقيقة و هو توهّم فاسدٌ مخالف للاخبار المتواترة، و الحق ما قاله علم الهدى من كونهم كفارا مخلدين في النار، ثم نقل بعض الأخبار في ذلك و قال و الاخبار في ذلك أكثر من ان تحصى و ليس هنا موضع ذكرها و قد تعدت عن حد التواتر. و عندي ان كفر هؤلاء من أوضح الواضحات في مذهب أهل البيت .

بیان استاد أشرفی : بینی و بین الله ولایت آقا امیرالمومنین علی امری قطعی و جزء مسلمات دین مقدس إسلام است چرا که إمامت و وصایت حضرت از ابتدای دعوت رسالت رسول الله در اوّلین مجلسی که رسول الله مامور به دعوت علنی خویشاندان به إسلام شدند مطرح بوده است﴿وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[3] در همان مجلس رسول الله امیرالمومنین علی را به عنوان وصی و خلیفه خود معرفی نموده و فرمودند: «ان هذا اخى و وصيى و خليفتى عليكم فاسمعوا له و اطيعوه». [4]

و بعد از آن در مناسبت‌های مختلف به این امر اشاره نمودند و باری دیگر به صورت علنی در حجة الوداع هنگام بازگشت رسول اللّه  از مكه به مدينه در موضعى به نام غدير خم مسأله إمامت امیر المومنین على  را مطرح و آن حضرت را به دستور خداوند به عنوان جانشين خود منصوب نمودند: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ﴾.[5] در اين حال رسول خدا  در جمع مسلمانانى كه شمار آنان را پيش از يك ‌صد هزار نفر ذكر كرده‌اند فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه. اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» سپس رسول اللّه  به جهت بیعت صحابه با امیرالمومنین على  سه روز در آن محل اقامت نمودند به عقيده إماميه و بسيارى از اهل سنت در آن روز آيه مباركه ذیل در تأييد خلافت على  نازل گردید: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي...﴾.[6] با این بیان چطور می‌توان حکم به إسلام و طهارت اهل سنت کرد با اینکه منکر امر ولایت هستند قبل از بیان وجه الجمع چند روایت تیمناً در این جهت به عرض می‌رسد:

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ لَيْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِأَنَّكَ لَمْ تَجِدْ رَجُلًا يَقُولُ أَنَا النَّاصِبُ أُبْغِضُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ لَكِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَكُمْ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّكُمْ تَتَوَالَوْنَا وَ أَنَّكُمْ مِنْ شِيعَتِنَا.‌[7]

نکته: این دلیل حاکم است و معنای ناصبی را که در روایات متعدّد حکم به کفر و نجاست وی شده معنا می‌کند که ناصبی کسانی هستند که با شما شیعیان اظهار دشمنی می‌کنند چنان که مرحوم مجلسی ره حدیثی را به این مضمون از ان ادریس نقل نموده است: «أَنَّ مَنْ قَدَّمَ الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ وَ اعْتَقَدَ إمامتَهُمَا فَهُوَ نَاصِبٌ». طبق این روایت منکر إمامت ناصبی شمرده شده و نواصب هم طبق روایات متعدّد محکوم به کفر و نجاست هستند آری می‌توان گفت که مستضعفین از اهل سنت در حکم به کفر و نجاست ملحق به آنان نیستند به استناد روایاتی که در آن حکم منکر ضروری دین در الحاق به کافر مقیّد شده به اینکه جاحد باشد و این در جایی است که فرد از روی علم و تعمّد منکر امر إمامت شده باشد.

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا يُونُسُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِيّاً  عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَانَ مُشْرِكاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ.[8]

وجه الجمع بین این دو مطلب چیست: از طرفی سیره رسول الله قائم شده به اینکه با منافقینی که قلبا اعتقاد به إسلام نداشتند معامله إسلام را می‌نمودند و در روایات هم اظهار شهادتین کافی در إسلام و ترتّب احکام إسلام ذکر شده است از طرف دیگر مفاد برخی از روایات آن است که منکر ضروری دین محکوم به کفر است با توجّه به اینکه امر ولایت نیز از ضروریات و مسلمات دین مبین إسلام است.

بیان استاد أشرفی در راه حل و جمع بین أدلّه:

راه حل اوّل: یک إحتمال این است که بگوییم حکم به إسلام کسی که اقرار به شهادتین نموده ولی منکر امر ولایت است و معامله إسلام توسط رسول الله با آنان به حکم ولایی سیاسی در آن وقت بوده است همچنان که امیرالمومنین علی در یکی از سالهای حکومت خود به جهت شرائط زمانی خاص زکات را بر قاطر و اسب ماده واجب نمودند این امر منوط به این است که قبلا بدانیم که رسول الله و ائمه به عنوان جانشینان به حق رسول الله حق تشریع داشته‌اند به مقتضای آیه

شریفه که فرمود: ﴿وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ﴾[9] از همین قبیل است دستورات تقیه‌ای که ائمه به سشیعیان خود می‌دادند از این قضایا استفاده می‌شود که ائمه نیز حق تشریع داشته‌اند فلذا بُعدی ندارد که رسول الله در ابتدای رسالت به جهت مصالحی به عنوان حکم ولایی، اظهار شهادتین را کافی در إسلام فرد دانسته باشند که اگر چنین باشد این حکم در جمیع ازمنه ثابت نیست بلکه تنها محدود به عصر رسول الله بوده و در ازمنه دیگر که امر ولایت به صورت علنی برای عموم مسلمان ها بیان گردید چنین حکمی ثابت نیست و إنکار امر ولایت موجب برای کفر است.

راه حل دوّم: برخی گفته‌اند صحابه رسول الله اکثراً تا قبل از وفات رسول الله شهادتین را از روی عقیده قلبی بر زبان جاری نموده‌اند و قبل از زمانی که رسول الله رسماً در روز غدیر از مردم برای إمامت بیعت بگیرند حتی تا زمان فوت رسول الله این جمعیت إنکار و مخالفتی در این جهت نداشته‌اند و اگر هم إنکار کرده‌اند بعد از فوت رسول الله بوده است پس می‌توان گفت معامله إسلام با چنین کسانی علی القاعده بوده است و بعد از فوت رسول الله که قبول ولایت بر مردم واجب شد و برخی منکر آن شدند چنین کسانی محکوم به کفر و نجاست هستند.

راه حل سوّم: بنای رسول الله ذکر احکام به صورت تدریجی بوده است از این جهت منافاتی ندارد به اینکه قبل از بیان امر إمامت حکم به طهارت و إسلام مسلمانان شود و بعد از اینکه امر ولایت به صورت علنی اعلان شد و بعد از رحلت رسول الله که قبول إمامت حضرت بر مردم واجب شد إنکار آن موجب برای کفر شود البته بحث تفصیلی منکر ولایت بعداً خواهد آمد و غرض ما در این درس این بود که چگونه اکثر فقها که گاه ادعای إجماع هم شده منکر ضروری دین را کافر دانسته‌اند ولی با این حال همگان «الا عده قلیلی از فقها» حکم به إسلام و طهارت مخالفین یعنی سنی ها نموده‌اند؟ با اینکه همگان معترفند که موضوع ولایت امیر المومنین علی از أهم فرائض اسلامی است.

 


[4] . تصریح به وصایت و امامت امیر المومنین على : به اعتراف تاريخ نويسان و محدثان، نخستين شخصى كه به اسلام گرويد، و دعوت پيامبر اسلام  را پذيرفت امام على  بود، به اين ترتيب:پيامبر اسلام  در آغاز بعثت تا سه سال، مخفيانه مردم را دعوت به اسلام مى كرد، على  به عنوان نخستين نفر به او ايمان آورد و بعد خديجه  به او ايمان آورد، و بطور مخفيانه سه نفرى نماز جماعت برپا مى كردند و...پيامبر  در سال سوم بعثت، ازطرف خدا مأمور ابلاغ و آشكار نمودن و دعوت خود گرديد، در اين هنگام آيه 214 سوره شعراء نازل شد: ﴿و انذر عشيرتك الاقربين ﴾ «خويشاوندان نزديكت را انذار كن»پيامبر  خويشان نزديك خود را كه چهل نفر بودند، به خانه ابوطالب دعوت كرد كه بيشتر آن ها، عموها و پسر عموهاى آن حضرت بودند، پس از صرف غذا وقتى كه پيامبر  مى خواست مأموريت خود ابلاغ اسلام را آشكار كند، ابولهب با سر و صدا و جوسازى، مجلس را به هم زد و زمينه را از بين برد، و طبق گفته بعضى ابولهب دوبار مجلس را بهم زد. فرداى آن روز پيامبر  باز بستگان خود را دعوت نمود و به على  دستور داد مقدارى غذا و مقدارى شير تهيه نمود، آنگاه 40 يا 45 نفر را دعوت نمود، وقتى كه آنها حاضر شدند و از غذا خوردند، ابولهب فهميد كه مجلس براى دعوت به رسالت پيامبر  تشكيل شده است خواست مجلس را بهم بزند، ولى دفاع و نگهبانى ابوطالب از يكسو، و پيشدستى پيامبر  براى اعلام از سوى ديگر، نقشه ابولهب را نقش بر آب كرد، پيامبر  دعوت خود را اين گونه شروع نمود:«اى فرزندان عبدالمطلب !من از جانب خدا به سوى شمابشارت دهنده و ترساننده، فرستاده شده ام، به من ايمان بياوريد و مرا يارى كنيد تاهدايت شويد، تا در دنيا سرور عرب و عجم گرديد و درآخرت اهل بهشت شويد.اى بستگانم !هيچكس مانند من براى خويشان خود، چنين ارمغانى نياورده، من خير و سعادت دنيا و آخرت شما را آورده ام آيا كسى هست كه با من برادرى كند و از دين من پشتيبانى نمايد، تا خليفه و وصى من گردد، و در آخرت نيز با من در بهشت باشد.سكوت مرگبار سراسر مجلس را فراگرفت، ولى ناگهان نوجوانى اين سكوت را شكست و او على  بود «كه در حدود 13 سال داشت» برخاست و گفت: «اى رسول خدا! من تو را يارى مى كنم» رسول خدا  فرمود: بنشين ! بار دوم باز پيامبر  دعوت خود را ابلاغ كرد، هيچكس پاسخ نداد، جز على  بار سوم نيز اين دعوت تكرار شد، و تنها على  پاسخ مثبت داد.در اين هنگام پيامبر  فرمود:ان هذا اخى و وصيى و خليفتى عليكم فاسمعوا له و اطيعوه: «اين - اشاره به على  - برادر و وصى و جانشين من بر شما است، سخنان او را گوش دهيد و از او اطاعت كنيد» .حاضران از مجلس برخاستند، و هر كس سخنى مى گفت، ابولهب كه سخت عصبانى شده بود از روى استهزاء به ابوطالب گفت «محمد  به تو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت بدهى و از او اطاعت كنى» ابوطالب گفت: اى اعور «پست» ساكت باش، تو چكار دارى؟ در اين مجلس ابوطالب پدر على  براى تجمع بستگان و اداره مجلس نقش مهمى داشت، و پسرش على  با كمال شجاعت اعلام وفادارى كرد. برگرفته از كتاب داستان هاى شنيدنى از چهارده معصوم اثر محمد محمدى اشتهاردى.
[5] سوره مائده، آيه: 67.
[6] سوره مائده، آيه: 3.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo