درس خارج فقه استاد اشرفی
99/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی حکم نواصب، خوارج و غُلات.
صحبت در این بود که مراد از منکرِ ضروری دین چیست آیا احکام مترتّب بر منکر ضروری دین مثل ثبوت کفر و نجاست بدن، شامل جاهل قاصر هم میشود یا خیر این احکام تنها إختصاص دارد به شخصی که عالماً و متعمّداً منکر یکی از ضروریات دین شده است که دراین فرض احکام کفر تنها شامل جاهل مقصّرمیشود که درحکم ملحق به فرد منکر متعمّد است نه جاهل قاصر.
بعد از بررسی در کلمات بزرگان و مجموع روایات باب و مراجعه به فرمایشات مرحوم استاد خویی ره معلوم شد که کلمات فقها در این جهت مضطرب و مشوش است از این جهت حکم نمودن در مسأله حقیقتاً مشکل است در این بین برخورد کردم با کلام محقّق اردبیلی ره ایشان معتقد است که منکر ضروری دین تنها در صورتی محکوم به کفر است و احکام کفر بر وی مترتّب میشود که إنکار او بازگشتش به إنکار رسول الله و تکذیب او باشد و این در صورتی است که فرد از روی تعمّد حکمی از احکام ضروری دین را إنکار کند یعنی با اینکه میداند این حکم منسوب به رسول الله منکر انتساب آن به خداوند شده و با این إنکار در حقیقت منکر رسالت شده و از این جهت محکوم به احکام کفر است ولی اگر معتقد به رسالت رسول الله باشد و از طرفی نداند که این حکمی که منکر آن شده از احکام ضروری إسلام است نمیتوان گفت چنین شخصی منکر رسالت رسول الله است و إطلاق کافر و ترتّب احکام کفر بر چنین شخصی در غایت إشکال است.
بنابراین کافر عبارت است از کسی که منکر یکی از این دو چیز باشد: یا منکر وحدانیت خداوند و یا منکر رسالت رسول الله بنابراین منکر ضروری دین چنانچه میداند حکمی جزء ضروریات دین است و با این حال عالماً و متعمّداً منکر آن شود چون إنکار او در حقیقت بازگشتش به إنکار رسالت است از این جهت محکوم به کفر بوده و احکام کافر بر او مترتّب میشود.
و اما کسی که منکر حکمی از احکام دین مثل حرمت موسیقی شود و در عین حال معتقد به رسالت هم باشد چنانچه إنکار او از روی علم و تعمّد نباشد در این صورت نمیتوان حکم به کفر و نجاست چنین فردی کرد مثل خیلی از مسلمانان عصر حاضر که إسلام را قبول دارند ولی با این حال برخی از احکام آن را نپذیرفتهاند حال یا به جهت شبهاتی که در ذهن نسبت به آن دارند و یا به جهت اینکه قریب العهد به إسلام هستند و پذیرش همه احکام إسلام در ابتدا برای آنان سخت است و با اینکه اعتقاد به خدا و رسول دارندولی منکر برخی از فروع إسلام هستند ومیگویند این حرف ها ساخته وپرداخته خود آخوند ها است.
با این بیان إنکار ضروری دین فی نفسه و به عنوان مستقل موجب برای کفر نمیشود مگر در صورتی که بازگشت آن به إنکار رسالت باشد و این در صورتی است که إنکار از روی تعمد و عن علمٍ باشد چنان که در برخی از روایات به این مطلب اشاره شده که إنکار حکمی از احکام إسلام در صورتی موجب کفر است که عن علمٍ باشد «قَالَ فَمَا بَالُ مَنْ جَحَدَ الْفَرَائِضَ كَانَ كَافِراً».[1] و یا در روایت زراره آمده است «إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ» در این روایات حکم به کفر مقیّد شده به جحد و این در صورتی است که فرد بداند حکمی که از مسلمّات إسلام است و با این حال منکر آن شود و اما در صورتی که نداند و اظهار شهادین کند طبق روایات محکوم به احکام إسلام است چنان که فرمود: «الْإسلام شَهَادَةُ... وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ».
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنِ الْإسلام وَ الْإِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ فَقَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإسلام وَ الْإسلام لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَقُلْتُ فَصِفْهُمَا لِي فَقَالَ الْإسلام شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ وَ الْإِيمَانُ الْهُدَى وَ مَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإسلام وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ وَ الْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإسلام بِدَرَجَةٍ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإسلام فِي الظَّاهِرِ وَ الْإسلام لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ وَ إِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَ الصِّفَةِ.[2]
صحیحه محمد بن مسلم: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَالِساً عَنْ يَسَارِهِ وَ زُرَارَةُ عَنْ يَمِينِهِ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَصِيرٍ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِيمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ فَقَالَ كَافِرٌ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ فَشَكَّ فِي رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ كَافِرٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى زُرَارَةَ فَقَالَ إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ.[3]
بررسی حکم نواصب، خوارج و غُلات.
در روایات حکم به کفر و نجاست خوارج و نواصب شده است[4] چرا که آنان لاأقل منکر فضائل حضرت امیرالمومین علی به عنوان یکی از صحابه خاص رسول الله شدهاند و شکی نیست در اینکه این دو فرقه اگر عالما و عامداً منکر إمامت و منکر فضائل حضرت امیر شده باشند و با آن همه فضائل و مناقب مسلمّی که از آن حضرت نقل شده اظهار کینه و دشمنی نسبت به حضرت نمایند در این صورت این إنکار در حقیقت بازگشتش به إنکار رسالت رسول الله است چنین فردی قطعا
محکوم به کفر است چنان که در مورد «حرث بن نعمان» قضیه از این قرار بوده است.[5]
اما سؤال این است که اگر فردی جاهل قاصر باشد یعنی أمر إمامت و فضائل حضرت امیر به او نرسیده باشد و یا به جهت شبهاتی نسبت به آن تردید داشته باشند چنانچه تعمدی در کار نباشد آیا چنین إنکاری هم بازگشتش به إنکار رسالت است تا محکوم به کفر باشد یا خیر؟
در این فرض که عدم پذیرش امر إمامت و فضائل حضرت و نعوذ بالله جسارت و فحش به ساحت مقدس امیر المومنین علی از روی جحد و إنکار نباشد چنین إنکاری بازگشت آن به إنکار رسول الله نیست چرا که آنان خود را در تبعیت از رسول الله و تقید به احکام إسلام به عقیده باطلِ خود، بهتر از شیعیان میدانند تا جایی که نقل شده خوارج از کثرت عبادت پیشانی آنان پینه بسته بود و اظهار دشمنی نسبت به آن حضرت از این جهت است که اوّلاً إمامت آن حضرت را قبول ندارند و ثانیا حضرت امیر را نعوذ بالله کافر میدانند زیرا به زعم آنان امیرالمومنین علی با این کلام «الحکم لله» مخالفت نموده است و حتی دشنام یا لعن آنان به جهت تقرب الی الله است و آنان هرگز رسالت رسول الله را إنکار نمیکردند بلکه رسالت رسول اللله را قبول داشته و در حقیقت منکر بودند نسبت به آنچه که شیعیان معتقد بدان هستند که وصایت و ولایت امیر المومنین و فضائل آن حضرت باشد نه اینکه منکر رسالت رسول الله باشند.
آنچه به نظر بنده می رسد تبعاً للمحقّق الاردبیلی ره آن است که منکر ضروری دین چنانچه إنکار وی از روی تعمد و علم نباشد و معتقد به رسالت رسول الله هم باشد نمیتوان گفت که إنکار وی بازگشتش به إنکار رسالت است و حکم نمودن به کفر چنین فردی و ترتّب آثار کفر بر وی مشکل است چرا که إنکار ضروری دین به عنوان مستقل یکی از اموری نیست که موجب برای کفر و ترتّب احکام کافر باشد و تنها در صورتی که بازگشت آن به إنکار رسالت باشد موجب برای کفر میشود و این منوط به آن است که تعمد و جحد در بین باشد با این بیان همه فرقههای اسلامی که معتقد به رسالت رسول الله هستند و از حضرت امیر به بزرگی وعظمت یاد میکنند درصورتی که نسبت به أمر إمامت جاهل قاصر باشندمحکوم به احکام اسلامند.
آری میتوان گفت نواصب و خوارج چون منکر امر ضروری دین در نظر عموم مسلمانان هستند و آن این است که امیرالمومنین
علی از صحابه خاص رسول الله و نفس پیغمبر و بلکه از بهترین صحابه رسول الله و واجد کرامات و فضائل متعدّدی بوده است و با این حال به آن حضرت دشنام می دهند از این جهت محکوم به کفرند زیرا إنکار این فضائل مسلم حضرت امیر در حقیقت بازگشتش به إنکار و تکذیب رسول الله است نه از باب اینکه تنها إمامت حضرت را قبول ندارند بلکه از این جهت که فضائل و مناقب بی شمار امیرالمومنین علی را که به لسان رسول الله در حد تواتر نقل شده و نزد مسلمین مسلّم است منکر شده و اظهار دشمنی نسبت به آن حضرت میکنند و این خود به منزله إنکار رسول الله است.
و اما غُلات که إمامان معصوم را خدا دانسته و یا معتقدند که خدا در آنان حلول کرده است آنان نیز قطعا محکوم به کفرند زیرا منکر الوهیت و وحدانیت خداوند متعال شدهاند و شکی نیست که چنین افرادی قطعاً محکوم به کفر است.
بنابراین از بین فرقههای اسلامی تنها نواصب، خوارج و غُلات محکوم به کفر و نجاستند ولی دیگر مذاهب اسلامی که حضرت امیر را به عنوان صحابه خاص رسول الله و واجد فضائل متعدّد، پذیرفتهاند ولی منکر إمامت آن حضرت هستند به جهات شبهاتی که ذهن دارند همگی محکوم به احکام إسلام هستند و نیز منکر یکی از احکام إسلام مثل نماز یا روزه و یا خمر چنانچه معتقد به توحید و رسالت باشد و إنکار او هم از روی جحد و تعمد نباشد محکوم به طهارت است و حکم به کفر و نجاست چنین کسانی مشکل است.
چندی قبل در رادیو با یکی از خوانندگان مصاحبه میکردند او میگفت من تا به حال یازده بار قرآن را دور کرده ام ولی در هیچ جای قرآن ندیده ام که حکم به حرمت موسیقی شده باشد این حرف ها را آخوند ها از خودشان در آوردهاند إنکار چنین حکمی نمیتواند منجر به کفر شود با اینکه فرد معتقد به خداوند و رسالت رسول الله و قرآن است در نتیجه إنکار ضروری بما هو ضروری سبب مستقل برای کفر نیست و تنها در صورتی موجب برای کفر است که بازگشت آن به إنکار رسالت باشد و اما روایاتی که در آن قید «جحد» ذکر شده است:
صحیحه محمدبن مسلم: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّد بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَالِساً عَنْ يَسَارِهِ وَ زُرَارَةُ عَنْ يَمِينِهِ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَصِيرٍ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِيمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ؟ فَقَالَ كَافِرٌ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، قَالَ فَشَكَّ فِي رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ كَافِرٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى زُرَارَةَ فَقَالَ إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ.[6]
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا.[7]
مفاد روایت: از این روایت استفاده میشود که اگر فرد در حکمی از احکام إسلام متوقّف شود و جاحد هم نباشند ملحق به
کفار نیست.
قال السید ره فی العروة: الثامن «من النجاسات» الكافر... ولد الكافر يتبعه في النجاسة [8] إلّا إذا أسلم بعد البلوغ أو قبله، مع فرض كونه عاقلًا مميّزاً و كان إسلامه عن بصيرة [9] على الأقوی.
چنان که قبلا گفتیم حکم به نجاست بچّه کافر ثابت نیست زیرا بچّه ی غیر ممیّز قابلیت برای تشخیص حق و باطل و اظهار إسلام را ندارد بنابراین بعید نیست که به مقتضای قاعده طهارت، محکوم به طهارت باشد با این حال برخی از فقها گفتهاند تا هنگامی که به سن تمییز نرسیده و اظهار إسلام ننموده محکوم به نجاست است تبعا لآبائهم و أمهاتهم چنان که سید ره نیز میفرماید: فرزند كافر در کفر و نجاست تابع ابوين است مرحوم سیّد ره در ادامه میفرماید: بچّه کافر اگر پيش از بلوغ مسلمان شود با فرض آن كه عاقل و مميز باشد و إسلام او از روى بصيرت باشد محکوم به إسلام است تمسّکاً لإطلاق الأدلّه که حکم نموده به ترتّب احکام إسلام نسبت به کسی که اقرار به شهادتین نموده است که به إطلاق شامل فرد بالغ و بچّه نیز میشود.
سؤال: به چه چیزی إسلام حاصل میشود آیا اظهار شهادتین کافی است یا اینکه مدار در إسلام اعتقاد قلبی به إسلام است اگر چه فرد شهادتین را بر زبان جاری نکند و یا اینکه مدار در إسلام علاوه بر اظهار زبانی، اعتقاد قلبی به إسلام است یعنی هر دو در تحقّق إسلام معتبر است؟
طبق سوره منافقین بسیاری از اطرافیان رسول الله از منافقینی بودند که به زبان اظهار إسلام نموده ولی در قلب منکر رسالت بودهاند ولی با این حال سیره رسول الله چنین بوده که با آنان معامله فرد مسلمان مینمودند از این امر استفاده میشود که مدار در اسلامی که احکامی مثل طهارت بدن و جواز نکاح و توارث بر آن مترتّب است اظهار لفظی إسلام است و اعتقاد قلبی لازم نیست شاهد بر این مطلب روایات متعدّدی که در کتاب شریف کافی در ابواب کفر و ایمان ذکر شده و مدار در إسلام را تنها اظهار شهادتین ذکر نموده است از جمله این روایات:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنِ الْإسلام وَ الْإِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ فَقَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإسلام وَ الْإسلام لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَقُلْتُ فَصِفْهُمَا لِي فَقَالَ الْإسلام شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ وَ الْإِيمَانُ الْهُدَى وَ مَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإسلام وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ وَ الْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإسلام بِدَرَجَةٍ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإسلام فِي الظَّاهِرِ وَ الْإسلام لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ وَ إِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَ الصِّفَةِ.[10]
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ عَنِ الْقَاسِمِ الصَّيْرَفِيِّ شَرِيكِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ الْإسلام يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِيمَانِ.[11]
شاهد بر این امر، سیره رسول الله هنگام فتح مکه است که تمام اهل مکه اظهار إسلام کردند ولی بلا شک در ابتدای امر إسلام همگی آنان از روی عقیده نبود اگر چه بعداً برخی قلباً معتقد به إسلام شدند ولی با این حال رسول الله با آنان معامله إسلام مینمودند.
نقل شده که وليد بن عتبه و ابوجهل و فرد دیگری از مشرکین مکه به طور پنهانی شبها میآمدند نزدیک منزل رسول الله برای شنیدن قرآن و بعد که هوا روشن میشد همدیگر را میدیدند بعد با هم پیمان بستند که این امر دیگر تکرار نشود ولی باز روز بعد هر سه برای شنیدن صوت قرن حاضر شدند نقل شده که ابوجهل تا فهمید وليد بن عتبه تحت تاثیر قرآن واقع شده به او گفت پدران و اجداد ما همگی بت پرست بودهاندو اگر تو که بزرگ ما هستی چنین کنی ما هم نسبت به اعتقادات خود در مورد بتها سست میشویم... وليد بن عتبه در جواب گفت باید روی این موضوع فکر کنم و بعد از چند روز فکر کردن چون منافع خود و قبیله اش را در خطر دید با اینکه میدانست قرآن سخن بشر نیست منکر خدا و رسول و قرآن شد و بعد از إنکار نسبت سحر و جادو به رسول الله داد سپس آیات 21 تا 25سوره مدثر نازل گردید: إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ* فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ* ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هٰذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هٰذَا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ.
در هر حال سیره رسول الله بر این بوده که با همه اهل مکه که به حسب ظاهر إسلام آورده بودند معامله إسلام مینمودند
با اینکه بسیاری از اهل مکه قلباً معتقد به إسلام نبودند از این امر استفاده میشود که اظهار زبانی إسلام در إسلام و ترتّب آثار آن کفایت است.