< فهرست دروس

درس اصول فقه استاد علیرضا اعرافی

1402/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: اصول/ حجیت قول خبره/مسئله ششم/مناقشات

 

پیشگفتار

بحث در اولین دلیل برای حجیت قول خبیر و کارشناس بود که عبارت بود از آیه شریفه ذکر یا سؤال، ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾[1] مباحثی در آیه مطرح شد و عمده‌ترین بحث در مبحث ششم بود که بررسی اشکالات متوجه به تقریر به استدلال به آیه بود.

جمع زیادی استدلال به آیه را برای حجیت قول خبره قبول نکردند، ولی از آن طرف معدودی و کسانی تمامیت استدلال را پذیرفتند.

برای مناقشه در این استدلال وجوهی ذکر شده بود و در واقع همین وجوه بود که مانع از دلالت و ظهور این آیه در حجیت قول خبره شده بود.

تاکنون چهار مناقشه در استدلال را بررسی کردیم که در میان این چهار مناقشه دو تا اهمیت بالایی داشت، یک اینکه این آیه شریفه موردش اعتقادات است و در مورد اعتقادات حجیت قول خبره علی وجه مطلق نمی‌شود قائل شد چون آن جا علم لازم است و این اشکال مهمی بود که در کلمات جمعی از اعلام به آن اشاره شده بود و به نظر ما قابل پاسخ بود که ملاحظه کردید.

یکی هم از اشکالات مهم از این چهار اشکالی که تاکنون بررسی شد عبارت بود از بحث ارشادیت و مولویت و باز گفته می‌شد مقام مناظره و جدلی که با کفار در این جا هست اقتضاء می‌کند که این ارشادی باشد در حالی که ما اگر بخواهیم به این آیه استدلال بکنیم باید آن را مولوی بدانیم تا بشود یک خطاب مربوط به شارع، مقدمات حکمت در آن جاری بشود، اطلاق درست بشود و بتواند یک قاعده کلی به عنوان قاعده شرعی اثبات کند و این نمی‌شود

این هم به نظر ما قابل پاسخ بود برای اینکه در این مقام یک حکم مولوی محض نمی‌شد بیاید اما چیزی که دستمایه ارشاد در آن هست و نوعی حکمی امضائی است امکان دارد شارع یک خطابی را در اینجا می‌آورد ضمن اینکه هم‌زمان از این در جدل قابل بهره‌برداری است و از آن استفاده می‌کند، در عین حال اصل مولویت در خطابات مولاست، اینکه قواعد خود را بیان می‌کند و گفتیم هم اصالة المولویه و هم برخی از شواهد در حد مؤیدات مولویت را در این آیه تثبیت می‌کند.

ثمره این است که اگر کسی در استدلال به سیره این را نپذیرفت کما اینکه کثیری این را نپذیرفته‌اند خود صاحب کفایه هم نپذیرفته است می‌گوید این برای جایی است که اطمینان ایجاد بشود، یا بپذیرد و بگوید باید اطمینان نوعی باشد، حالا جایی که اطمینان نوعی نیست باز اطلاق دارد. فرقش این است و لذا این اشکال هم قابل دفع است.

اشاره‌ای هم به این جمله داشته باشم که دلالات آیات قرآن هم اوسع و اقوی از روایات است و این را جاهای مختلف جسته و گریخته اشاره کردیم که ظرفیت ظهوری و دلالت و دامنه مدلولات آیات قرآن فراتر از ظرفیت یک روایتی است که سؤالی کرده است و امام هم جوابی می‌دهد، تا متن قرآن که با این عنایت در قرآن جاری می‌شود. این هم یک مؤیدی است که استیحاش را کم بکند.

اصل در اوامر و نواهی ظهور در بعث و زجر دارند، بعث و زجر هم یعنی مولا و متکلم بعث و زجر خود را اعلام می‌کند.

مناقشه پنجم به استدلال حجیت آیه

این است که مصب و مورد بحث عبارت است از قول کارشناس و اشاره کردیم در آغاز مباحث که در اخبارات دو امر وجود دارد؛ یک اخبارات حسی و دیگری اخبارات حدسیه است.

خبر حسی؛ همان خبر واحد و بینّه و امثال اینهاست که یک امر مشهود علی الاصول را گزارش می‌دهد، باران می‌آید، او را زد، چنین اقدام کرد و چنان کرد و اموری که علی الاصول مشهود است و محسوس است گزارش می‌دهد به اینها خبر حسی یا ما یقرب الی الحس و در حوزه خبر واحد یا بینه می‌آید.

اما آنکه اینجا بحث است خبر حدسی است، یعنی آنجایی است که مخبر کارشناس و خبیر و خبره است و نظری که می‌دهد بازتاب یک مشاهده قبلی حسی محض نیست بلکه اعمال فکر و رأی و نظر کرده است می‌گوید مثلاً قیمت این، این است، اعمال نظر کرده است و می‌گوید این طلای بیست عیار است و کذا و کذا و کذا.

کار حدس و نظر انجام پذیرفته است و نتیجه شده است این گزاره مخبری که کارشناس است این محل بحث است و آیه هم باید بر این مصب و موضوع دوم انطباق داشته باشد تا دلیل بر حجیت قول خبره و کارشناس باشد.

مناقشه پنجم این است که مورد آیه و نگاه آیه به اخبار حسیه است، مورد این طور است برای اینکه بحث این بوده است که خداوند که پیامبر برای بشر می‌فرستد می‌تواند بشر باشد یا اینکه فرشته باشد، توقعی که گروهی از خدا داشتند و در قرآن منعکس است این است که اگر بناست خدا پیامبری بفرستد لجعله ملکاً او را باید در قالب فرشته بفرستد، معنا ندارد که خدا کسی را از جنس خود ما انتخاب بکند و بگوید این پیامبر است، باید از جنس دیگری باشد که مَلَک و فرشته است.

خدا در اینجا می‌گوید شما بروید از کسانی که از ادیان پیشین هستند سؤال بکنید اصلاً هیچ خبری و گزارشی وجود دارد که پیامبری از جنس ملک ولو در مقام ادعا، ارسال شده باشد، همه اینها که بوده‌اند ملک نبوده‌اند، انسان بوده‌اند.

این گزارشی که می‌گوید از آن‌ها بگیرید و به آن‌ها مراجعه بکنید ببینید که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ﴾[2] آن‌ها همه رجال و انسان‌هایی بودند که ما به آن‌ها وحی کردیم این توقع را نداشته باشید که ملکی بفرستیم میان شما، همه اینها که قبلاً بودند آن‌ها فرشته نبودند بلکه ﴿رِجَالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ﴾، این که آن‌ها ﴿رِجَالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ﴾ بودند و می‌گوید این را از اینها بپرسید این یک امر حسی است که نوح و ابراهیم و اسماعیل و عیسی و موسی علیهم‌السلام فرشته نبودند بلکه انسان بودند، این کاملاً امر حسی است. اینکه ما بگوییم فلانی انسان است، ملک نیست در این اعمال نظر نیست یعنی حسی است یا قریب به حس است جزء اخبارات حسی است و مورد آیه هم این است

بنابراین آیه ربطی به حدسیات ندارد که بحث ما در آن هست و ما می‌خواهیم اثبات قول کارشناسی که اعمال رأی و نظر می‌کند داشته باشیم.

نکته تکمیلی در مناقشه پنجم

پس مورد آیه حسی است که ملک نبودند و انسان بودند و نکته‌ای که باید برای تتمیم اشکال افزود این است که خبر حسی و حدسی را در یک بیان جامع نمی‌شود جمع کرد، عرفیت ندارد که بگوییم این خبر حجت است و مقصود ما از خبر اعم از خبر حدسی و حسی باشد، جامع عرفی خیلی ندارند. اطلاق آن خیلی عرفیت ندارد برای این که فاصله خبر حسی و حدسی خیلی زیاد است؛ خبر حسی محض گزارش است، آینه‌ای است که آن واقع را در خود بازتاب می‌دهد اما خبر حدسی بازتاب مستقیم آن واقعیت نیست بلکه در عالم خارج چیزی بوده است و نظر و رأی و حدس و استدلال به آن ضمیمه شده است و این خبر شده است، این حصیله خبری او چیزی است از جنس نظر و رأی و نظر و رأی غیر از خبر حسی است و این دو را نمی‌شود در یک خطاب جمع کرد و خیلی عرفیت ندارد.

این دو نکته را که با هم ببینیم، اشکال پنجم می‌شود،

۱- یکی اینکه خبری را که ارجاع می‌دهد به کارشناسان یهود و نصاری، ارجاع می‌دهد به خبر حسی آن‌ها، چون موضوع حسی است.

۲- اینکه جمع حسی و حدسی در یک خطاب خیلی عرفیت ندارد.

جواب مناقشه پنجم

جواب این مناقشه چند نکته است

جواب اول

این است که این موضوع ملک نبودن و انسان بودن در انبیاء گذشته با فاصله تاریخی داریم دیگر حسی محض نیست، این یک نوع حدسی است یعنی باید مطالعه کرد و قرائن و شواهد را جمع کرد و گفت اینها ملک نبودند و انسان بودند.

پاسخ به جواب اول

این یک جواب است ولی این جواب قوی نیست برای اینکه امور تاریخی ده قرن هم از آن بگذرد وقتی خبر می‌دهد همان جور که در خبر واحد آمده است می‌گوید او این را گفته است و او این را گفته است و او این را گفته است با چهل پنجاه واسطه است نهایتاً همه این‌ها خبر است که خبرهای حسی است که روی هم سوار می‌شود تا آخر مدلول نهایی که برویم باز حسی است، شهادت بر شهادت است، در همه این روایات این‌طور است. الان کلینی می‌گوید استاد من این گفت، او می‌گوید که آن را گفت هر کسی خبر خود را می‌دهد، خبر نهایی هم باز خبر است ولی با واسطه رسیده است و لذا واسطه بودن و این پیچیدگی‌های تاریخی خبر را از حسی به حدسی نمی‌کند.

اگر کسی بگوید ارجاعی که به آن‌ها داده است از این باب است که می‌گوید لازم نبود، باید و نباید است، آن‌ها هم می‌گویند که لازم نیست که انسان ملک باشد می‌تواند انسان باشد، اگر این باشد در آن اعمال نظر وجود دارد و خبر حدسی می‌شود.

از آن‌ها سؤال کن آن‌ها خواهند گفت لازم نیست که ملک باشد بلکه انسان هم باشد کافی است و این نظر کارشناسی می‌شود و بحث علمی شد، لازم نیست یا نباید ملک باشد چون با آدم نمی‌تواند رابطه برقرار کند.

به هر حال ارجاع به اینها ارجاع به چگونه بودن محض نیست، ارجاع به قاعده‌ای است در بعث رسل که لازم نیست در بعث رسل در قالب ملک انجام بشود می‌تواند در قالب انسان انجام بشود، اگر این باشد حدسی می‌شود، درست هم این است که از آدم‌های کارشناس دینی بپرس، آن‌ها می‌گویند لازم نیست و بلکه درست نیست که ملک باشد. برای اینکه تناسب رسالت به این است که انسان باشد و بشر باشد که در آیات دیگر به این اشاره دارد.

و لذا احتمال اینکه با این تقریر دوم حدسی هم باشد بعید نیست، شاید اگر حسی محض باشد در استدلال هم گیری داشته باشد. با این تقریر دوم مسئله را حدسی می‌کند و با بحث ما هم انطباق دارد.

پس جواب اول یک تقریر اولیه‌ای دارد که سریع می‌شود پاسخ داد ولی یک تقریر دقیق‌تری دارد که شاید قابل قبول باشد.

جواب دوم

آن نکته دومی که در اشکال آوردید علی الاطلاق درست نیست، نکته دوم در تقریر اشکال این بود که جمع خبر حسی و حدسی در یک جامعی مثل خبر خیلی جاافتاده نیست و لذا آیه شریفه نباء هم این‌طور است که ﴿إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾، آنجا نبأ هست و گفته‌اند نبأ هم نمی‌تواند خبر حدسی بگیرد و هم خبر حسی را بگیرد و لذا احتمال اینکه بشود به آن آیه برای خبر کارشناس تمسک کرد خیلی ضعیف است، برای اینکه نبأ ظهور در خبر حسی دارد اما اینکه کارشناس نظر خود را بیان می‌کند، مجتهد و فقیه نظر خود را بیان می‌کند می‌گوییم جَاءَکُمْ بِنَبَإٍ، جَاءَکُمْ بِنَبَإٍ نیست. آن درست

جواب دوم این است که آن فرمایشی که گفتید که نمی‌شود خبر حسی و حدسی را تحت یک جامع در یک خطاب واحد آورد این کلیت ندارد، اگر عنوان خبر یا نبأ باشد، واقعاً خبر و نبأ گرچه می‌تواند خبر و نبأ مفتی و کارشناس را بگیرد ولی انصراف یا ظهور لغوی آن به سمت نبأ عن حسٍ نیست. دوتا را نمی‌تواند بگیرد.

اما در اینجا این نیست اینجا دارد اهل ذکر، ذکر یعنی آگاهی، علم، دانایی و احاطه بر یک موضوعی، ذکر علم است و علم هم می‌تواند متوجه امور حسی باشد و هم متعلق امور حدسی باشد، این مثل این است که می‌گوید به عالم به مسئله مراجعه کن، نه عالم به معنای ملکه‌ای که آن ظهور در متخصص دارد، عالم به مسئله، مسئله اگر حسی است عالم به او یعنی کسی که از حس خبر می‌دهد، مسئله اگر حدسی است عالم به او یعنی کسی که نظر کارشناسی دارد. اهل ذکر یعنی دارای آگاهی، دارای آگاهی می‌تواند هم حسی را بگیرد و هم حدسی را اگر نگوییم ظهور آن در حدسی است، بیشتر ظهور آن در حدسی است، ولی بعید نیست که این اصطلاحی که الان ما می‌گوییم عالم به معنای متخصص یا اهل علم یا اهل ذکر، این مقصود نیست، معنای لغوی مقصود است یعنی واجد این ویژگی و این می‌تواند هم حسی و هم حدسی را بگیرد. از این جهت است که در کتاب فقه معاصر بخش پزشکی که آمده است آنجا هم احتمال داده شده است که حتی بشود برای خبر واحد به این تمسک کرد و لذا شمول و اطلاق اهل ذکر نسبت به آگاهان امور حسی و آگاهان در امور حدسی بعید نیست، ضمن اینکه ظهور در حدسی اقوی است و مورد هم گفتیم بعید نیست که حدسی باشد و لذا قدر متیقن مخبر کارشناس است گرچه ممکن است بگوییم اطلاق دارد و حتی در خبر واحد هم بشود به این تمسک کرد و حتی ممکن است آن را مطرح کرد.

 

سؤال: عبارت اخری این می‌شود که امکان جمع خبر حسی و حدسی در مدلولات لفظی تابعی است از…

جواب: عنوانی که در خطاب آمده است، اگر خبر و نباء آمده باشد ظهور در حسی است ولی ذکر آمده باشد و علم آمده باشد بدون اینکه حالت ملکه‌ای در آن مدنظر باشد بعید نیست که هر دو را بگیرد.

 

ضمن اینکه متیقن این حدسی است مورد هم اگر یک نوعی از حدسیت در آن بود اشکال مرتفع می‌شود.

نتیجه

از این جهت است که بعید نیست اشکال رفع بشود و با این پاسخی که به این پنج مناقشه داده شد لا یبعد که بگوییم آیه شریفه دلالت بر حجیت قول خبیر و کارشناس دارد.

این بعید نیست علی‌رغم اینکه کثیری از بزرگان آن را نمی‌پذیرند اما هیچ بعید نیست.

مناقشه ششم به استدلال به آیه

این است که ممکن است کسی بگوید همه اینها را قبول دارم ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾ مربوط به خبر کاشناس است و مسائل مختلف را هم می‌گیرد، از اعتقادات و غیر اعتقادات را می‌گیرد ولی چون وارد در مورد سیره است باید با همان سیره آن را تطبیق داد.

پس اشکال ششم این است که همه اینها که گفتید را قبول داریم ولی چون این خطاب وارد در سیره است دایره آن هم محدد به آن چه در سیره است می‌شود و در سیره باید کارشناس نظر اطمینانی داشته باشد و این هم با همان است و از این حجیت بیرون نمی‌آید.

جواب مناقشه ششم

دو جواب به این مناقشه هست

اینکه اصالة المولویه وقتی در خطابات جاری شد، خطاب را مستقل می‌کند و می‌تواند فراتر از دایره سیره حجیت داشته باشد و این الزامی نیست و کثیری از بزرگان به این پایبند هستند که خطاباتی که در مورد سیره‌های عقلاییه شده است محدد به سیره نیست، شارع ولو اینکه مبنا گرفته است و دستمایه گرفته است برای صدور این خطاب ولی او الان در کرسی انشاء و بعث و جعل است و در این کرسی این عنوان را آورده است و این خطاب را صادر می‌کند و این بر اطلاق خود باقی است.

بخصوص که خیلی جاها مصالح و مفاسد در حد حکمت‌هاست، وجود آن ارتکاز که خیلی جاها مصالح و مفاسد عقلایی و عقلی در حد یک حکمت است این کمک می‌کند که این اطلاق را در مولویت و اطلاق خود بپذیریم و منصرف به سیره نکنیم، این از یک جهت که می‌شود این را جواب داد. جواب اصلی این است. بنابراین اشکال ششم هم قابل پاسخ است.

 

سؤال: اگر مولویت را قبول بکنیم و قائل به اطلاق بشویم از مقدمات حکمت نبود قدر متیقن در مقام تخاطب است…

جواب: نبود قدر متیقن در مقام تخاطب بحث‌های فراوانی دارد، می‌گوییم اینجا قدر متیقن در مقام تخاطب نیست، قدر متیقن در مقام خارج است، سیره آنجاست اما اینکه در تخاطب این قدر متیقن قرار گرفته است معلوم نیست بخصوص که بسیاری از امور عقلایی و عقلی حکمت‌هاست در احکام، مثل اوفوا بالعقود، احل الله البیع و امثال اینها داریم و فراتر از آن چیز می‌شود.

 

یعنی حکم اوسع و اضیق از آن مصلحتی است که عقل عقلا می‌فهمد این حکم مولوی دایره‌اش گاهی وسیع‌تر است و گاهی ضیق‌تر است. اینها نشان می‌دهد که شارع در خطابات مولوی در محدوده آن مصالح و مفاسدی که عقلا و حتی عقل می‌فهمد بماند بلکه کم و زیاد می‌کند دایره خطاب خود را.

سیره هم اطمینان نوعی را حداکثر ممکن است بپذیریم.

اینکه اطمینان شخصی بخواهد بعید است در سیره باشد اینکه اطمینان نوعی می‌خواهد مقداری دشواری دارد که باید بعد بحث کنیم.

تا اینجا بعید ندانستیم، (ما در مقام نظر نیستیم) بعید نیست که بگوییم آیه شریفه ظرفیتی دارد فراتر از آنچه تاکنون گفته شده است حرکت بکند و لذا قول مجتهد را دلالت می‌کند در باب اجتهاد و تقلید این دلیل تام است و فراتر از آن مطلق کارشناسی‌های موضوعی و حکمی می‌تواند دلالت بکند.

علاوه بر این دو می‌تواند احتمالاً حجیت خبر را افاده بکند با یک تأملی.

افزون بر اینها آیه یک مدلول کلامی هم دارد که پیامبر ارجاع به اهل‌بیت می‌دهد. این آیه از غرر آیات قرآن است که هم یک مبحث کلامی را در امامت دلالت می‌کند البته با روایاتی که دارد و اگر روایات از خود پیغمبر هم بشود اثبات کرد در بحث بین الفریقین قابل احتجاج است و اگر هم نباشد فی حد نفسه یک مدلول کلامی دارد در ارجاع به ائمه علیهم‌السلام، یک مدلول اجتهاد و تقلیدی دارد در بحث اجتهاد و تقلید و یک مدلول هم در حجیت نظر کارشناسی در انواع موضوعات و احکام و احیاناً حجیت خبر واحد را هم می‌گوید. این بعید نیست.

ما احتمالی که می‌دهیم یک مدلول عامی است حدسی و حسی، حدسی هم موضوعی و حکمی و علاوه بر اینها یک مدلول کلامی در امامت را هم افاده می‌کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo