< فهرست دروس

درس کفایة الاصول استاد حمیدرضا آلوستانی

کفایه

1403/03/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقصد سوم: مفاهیم/فصل سوم: مفهوم غایت /بیان بحث از مفهوم«2»

 

فصل: هل الغاية في القضية تدل على ارتفاع الحكم[1] عما بعد الغاية بناء على دخول الغاية في المغيا أو عنها[2] و بعدها بناء على خروجها أو لا؟

فيه خلاف و قد نسب‌ إلى المشهور الدلالة على الارتفاع و إلى جماعة منهم السيد و الشيخ عدم الدلالة عليه[3] .

(فصل...)

بیان بحث از مفهوم غایت

بحث از مفهوم غایت در مورد این است که آیا غایت در این جملات دلالت بر انتفاء سنخ حکم از موضوع (یا متعلّق) نسبت به ما بعد غایت (در صورتی که غایت داخل در مغیّا باشد) یا نسبت به غایت و ما بعد غایت (در صورتی که غایت داخل در مغیّا نباشد) دارد یا خیر؟

مثلا در جمله «البیّعان بالخیار ما لم یفترقا» بحث در مورد این است که آیا در صورت افتراق متبایعین، خیار نیز منتفی می گردد و به هیچ وجهی از وجوه ثابت نمی گردد یا اینکه جمله مذکور نهایتا دلالت بر انتفاء شخص حکم یعنی خیار مجلس دارد و نسبت به غیر از آن ساکت است؟

(فیه خلاف...)

در این زمینه اقوال مختلفی در بین علمای عامه و امامیه وجود دارد. بعضی از آنها قائل به ثبوت مفهوم برای غایت می باشند. محقّق قمی این قول را به اکثر محقّقین نسبت داده و می فرمایند: «قانون: الحقّ أنّ مفهوم الغایة حجّة وفاقا لأکثر المحقّقین»[4] و مرحوم شیخ انصاری آن را به مشهور علماء و بلکه معظم آنها نسبت داده و می فرمایند: «فالمشهور بل المعظم علی الأوّل»[5] .

در مقابل بعضی دیگر مانند مرحوم سیّد مرتضی قائل به عدم ثبوت مفهوم برای غایت می باشند. ایشان در این زمینه می فرمایند: «أمّا تعلیق الحکم بغایة فإنّما یدلّ علی ثبوته إلی تلک الغایة، و ما بعدها یعلم انتفائه أو إثباته بدلیل»[6] .

 

و التحقيق أنه إذا كانت الغاية بحسب القواعد العربية قيدا للحكم كما في قوله «كل شي‌ء حلال حتى تعرف أنه حرام» و «كل شي‌ء طاهر حتى تعلم أنه قذر» كانت دالة على ارتفاعه[7] عند حصولها[8] لانسباق ذلك منها[9] كما لا يخفى و كونه[10] قضية تقييده بها[11] و إلا لما كان ما جعل غاية له بغاية و هو واضح إلى النهاية.

و أما إذا كانت بحسبها[12] قيدا للموضوع مثل «سر من البصرة إلى‌ الكوفة» فحالها[13] حال الوصف في عدم الدلالة، و إن كان تحديده بها[14] بملاحظة حكمه[15] و تعلق الطلب به[16] ، و قضيته[17] ليس إلا عدم الحكم فيها إلا بالمغيا، من دون

(و التحقیق...)

مصنّف قائل به این می باشند که اگر غایت قید حکم باشد، دلالت بر مفهوم دارد ولی اگر قید موضوع باشد، دلالت بر مفهوم ندارد.

توضیح بیان مذکور این است که در بعضی از موارد ادات غایت مانند «حتّی» و «إلی» به حسب قواعد عربی، قید نفس حکم می باشند، خواه حکم وضعی باشد مثل «کلّ شیء طاهر حتّی تعلم أنّه قذر» و خواه حکم تکلیفی باشد مثل «کلّ شیء حلال حتّی تعرف أنّه حرام» و در بعضی از موارد قید موضوع بوده و درصدد تضییق و تحدید موضوع می باشد مثل «سر من البصرة إلی الکوفة» و مانند آیه شریفه «فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق»[18] ؛ در صورت اول غایت دلالت بر مفهوم دارد چون عرف از این قضایا این گونه برداشت می کند که حکم تا زمان غایت تحقّق دارد و بعد از تحقّق

دلالة لها أصلا على انتفاء سنخه عن غيره؛ لعدم ثبوت وضع لذلك، و عدم قرينة ملازمة لها _و لو غالبا_ دلت[19] على اختصاص الحكم به. و فائدة التحديد بها[20] كسائر أنحاء التقييد غير منحصرة بإفادته كما مر في الوصف‌.

غایت، حکم مرتفع می گردد مثلا در جمله «کلّ شیء حلال حتّی تعرف أنّه حرام»، حکم به حلیّت در مورد اشیاء تا حد علم به حرمت تحقّق دارد و هنگامی که علم به حرمت حاصل شود، حلیّت منتفی می گردد و إثبات حلیّت بعد از آن معقول نمی باشد.

اما در صورت دوم، غایت در واقع مانند وصف بوده و درصدد تضییق دائره موضوع است لذا هیچ دلالتی بر انتفاء سنخ حکم نداشته و نهایتا دلالت بر انتفاء شخص حکم در غایت یا ما بعد غایت دارد؛ زیرا همان طور که در مفهوم وصف بیان شد، قیود نه برای علیّت انحصاری وضع شده اند و نه ملازم با خصوصیّتی هستند که آن خصوصیّت دلالت بر مفهوم داشته باشند و نه اینکه تنها فائده قیود، دلالت بر مفهوم می باشد، بلکه شاید به جهت دیگری، غایت ذکر شده باشد؛ مثلا در روایت «إذا حضر شهر رمضان فاتلوا القرآن إلی أن ینسلخ الشهر»، غایت به جهت اهتمام به ماقبل غایت یعنی شهر رمضان آورده شده است و دلالت بر این ندارد که بعد از ماه رمضان خواندن قرآن لازم نمی باشد.

 


[1] أی سنخ الحکم.
[2] أی عن الغایة.
[3] أی علی الارتفاع.
[7] أی ارتفاع الحکم.
[8] أی الغایة.
[9] أی لانسباق الارتفاع من الغایة.
[10] أی ارتفاع الحکم.
[11] أی إقتضاء تقیید الحکم بالغایة.
[12] أی إذا کانت الغایة بحسب القواعد العربیّة.
[13] أی حال الغایة إذا کانت قیدا للموضوع.
[14] أی تحدید الموضوع بالغایة.
[15] أی شخص الحکم.
[16] أی بالموضوع.
[17] أی اقتضاء تحدید الموضوع بالغایة.
[18] در جمله ای همانند «آقیموا الصلاة»، وجوب که از هیئت امر بدست می آید، حکم است و آنچه که این وجوب به آن تعلّق گرفته است یعنی اقامه، متعلّق حکم است و عنوان «صلاة» که متعلّق این متعلّق واقع شده است، موضوع است. تعبیر «موضوع» گاهی به صورت اعمّ بکار رفته و هم شامل متعلّق حکم یعنی اقامه می شود و هم شامل متعلّق المتعلّق یعنی صلاة می شود. در عبارت «سر من البصرة إلی الکوفة» هر دو جار و مجرور قید برای سیر هستند و اینکه مصنّف از آن به موضوع تعبیر کرده است مراد معنای عام است یعنی سیر متعلّق حکم است.
[19] صفت برای «قرینة».
[20] أی بالغایة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo