< فهرست دروس

درس خارج اصول ابوالقاسم علیدوست

1402/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مشتق

چند سؤال:

5- 9- اموری در خاتمۀ مشتق

5- 9- 1- امر نخست: بساطت یا ترکب مفهوم مشتق:

بحثی که با شما داشتیم راجع به مفهوم مشتق بود. به این‌جا رسیدیم که در مشتق منسوب‌الیه (همانی که از آن تعبیر به ذات می‌کنند) لحاظ شده؛ یعنی ناطق با نطق فرق دارد. ضارب با ضرب فرق دارد. با ضرب فرق دارد. پس یک منسوب‌الیهی در مشتق هست؛ منتها آیا به نحو تفکیک و لحاظ استقلالی؟ این جا است که کمی باید بیشتر از جاهای دیگر دقت کنید. آیا این لحاظ ذات، لحاظ منسوب‌الیه به نحو مستقل است؟ چطور تعبیر کنم؟ به وجه تفکیک است؟ به طوری که ناطق یک تکه اش شیء است؛ شیء له النطق. نه، این طوری کسی نباید بگوید. به عبارتی که به گمان ما عبارت خوبی است. ضارب نه یعنی شخص و زدن او به طوری که قیچی کنیم؛ بگوییم نصفش دلالت بر شخص است؛ نصفش دلالت بر زدن است؛ ثلثش هم دلالت بر او است. زید و زدن او، این نیست؛ ولی نمی توانیم هم بگوییم ذات لحاظ نشده؛ چون وجدانًا بین زننده با زدن با زد فرق می‌بینیم. می‌دانید هنر این قسمت چیست؟ این است که ما ذات را می‌آوریم که به آن می‌گویند منسوب‌الیه؛ اما نمی‌گوییم به نحو استقلال لحاظ شده. لذا ناخودآگاه در فارسی هم (این‌ها ارزش‌مند است.) مرکب تعبیر نمی‌کنیم. می‌گوییم زننده، دانا، توانا؛ اما همین توانا را وقتی که بازش کنید شخص در آن است. شما وقتی می‌خواهید شخص قادر را بگویید می‌گویید توانا؛ ولی وقتی می‌خواهید مصدر بگویید می‌گویید توانا؟ می‌گویید توانا بودن یا توانایی؛ اسم مصدر یا توانا بود (اگر فعل بخواهیم بگوییم.). پس لحاظ هست. ما این جا دیگر با آقای میرسیدشریف خیلی مؤدبانه درگیر می‌شویم. می‌گوییم شما که می‌گویید بسیط است، اگر می‌گویید ذات لحاظ نشده، به جد محترم خودت اخذ شده؛ چون ما فرق می‌بینیم بین ضارب و ضرب و ضَرَب. باز هم تکرار می‌کنیم: به نحو استقلال لحاظ نشده.

شماره سه در برگه را نگاه کنید (البته عبارت دیروز را هم خواندیم؛ ولی قرار شد امروز تطبیق بدهیم.): ان المنسوب الیه (یعنی ذات. در مثالمان زید) لم یلحظ فی المشتق علی وجه التفکیک و الاستقلال فمعنی الضارب لیس الذات و المبدأ و النسبة علی وجه التفکیک که ترجمه‌اش بشود زید و زدن او؛ نه ضارب معنایش این نیست. بل معناه شیء که در فارسی می‌گویند زننده؛ اما همین کلمۀ زننده همۀ آن‌ها را دارد. و هذا مرادهم من قولهم شیء له کذا یا ذات ثبت لها کذا. این تعبیر گویا می‌خواهد استقلال را برساند؛ بگوید ذات ثبت له، این هم نسبت، الضرب. این‌ها را اگر به نحو استقلال نگاه کنید معنای ضارب نیست؛ معنای عالم نیست. اگر در مورد خداوند متعال بگوییم الله عالم، نه یعنی ذاتٌ ثبت له العلم. عالم یعنی دانا؛ اما خب مگر می‌شود مشتق بدون منسوب‌الیه باشد؟ شماره چهار را هم نگاه کنید: کان لازم ما ذکر، ان الذات مأخوذة فی مفهوم المشتق؛ اما علی وجه الابهام و عدم التعین. منظورم عدم استقلال است؛ همان در شماره سه گفتیم. ولیست هی بخارجة عنه بوجه. خارج از مفهوم مشتق نیست اصلًا. اگر میرسیدشریف می‌خواهد بگوید خارج است، خارج نیست.

حالا من یک سؤال از شما بکنم؛ چون این سؤال و جوابش را جایی نمی‌بینید. آیا بهتر است ما روی ترکب و بساطت مفهوم مشتق بحث کنیم؟ یا نحوۀ دخول یا خروج ذات از مفهوم مشتق؟ اگر دقت کنید ما روی این دومی بیشتر تأکید داریم؟ یعنی می‌گوییم داخل است لیست بخارجة عنها. خارج نیست از آن. داخل است؛ اما داخل به نحو منطوی، به نحو عدم استقلال؛ نه به نحو مستقل. حالا اگر نمی دانم من آخر کار نوشته‌ام یا ننوشته‌ام. اصلًا می‌توانیم بگوییم که نزاع ... . اصلًا اگر بگوییم نزاع غیرواقعی است، بین میرسیدشریف با دیگران، نزاع غیرواقعی است. می‌دانید برای چه؟ برای این‌که اگر قائلین به قول آقایان ترکب (ما که از این کلمه پرهیز داریم؛ ولی حالا منظور معلوم است.) می‌خواهند بگویند که در مشتق ذات مستقلًا می‌آید، یعنی ضارب یعنی ذات و زدن او. نه، معنای ضارب این نیست. این یک لفظ مرکبی می‌خواهد. زید و ضربه. عربی‌اش هم این می‌شود. در حالی که ما از ضارب تعبیر بسیط می‌کنیم. از آن طرف آقای میرسیدشریف اگر می‌خواهد همین مقدار را هم که ما می‌گوییم انکار کند، نزاع می‌شود واقعی؛ ولی معلوم نیست ایشان این‌ها را انکار کند. ایشان دیده که آقایان شیء می‌آورند، یا ذات می‌آورند. یک چیزی مثل شیء یا ذات در معنای مشتق؛ گفته این را مستقلًا نیاورید. اگر این طور باشد دعوا واقعی نیست دیگر.

اگر کسی بگوید مشتق مرکب است که مشهور می‌گویند یا مثل ما یک چیز بینابینی بگوید، یعنی بگوید ذات به نحو لا استقلال در مفهوم مشتق هست، ... . باز هم تکرار می‌کنم چون باید فرق باشد بین ضارب و ضرب، بین ضارب و ضَرَبَ، باید فرق باشد. فرقش هم همین است که در این لحاظ ذات شده. یک کسی سه اشکال به ما بگیرد: بگوید اگر ذات مأخوذ است، شما در البیاض ابیض چه می‌گویید؟ این آقای میرسیدشریف دارد و اگر اشتباه نکنم، با این‌که اخیرًا هم رجوع کردم، ظاهرًا باشد در عبارتش، در حاشیه بر شرح مطالع.[1] ایشان ظاهرًا وقتی می‌خواهد اشکال بگیرد، می‌گوید اگر ذات در مفهوم مشتق هست و مفهوم مشتق مرکب است، شما در البیاض ابیض چه می‌گویید؟ حالا یک وقت می‌گویید الثوب ابیض، العمامة بیضاء، این ذات دارد و مبدأ دارد و نسبت. عمامۀ سفید یعنی شیء ثبت له البیاض (با همان تعبیر مشهور می‌گوییم). منظور همانی که گفتیم است؛ اما البیاض ابیض چه؟ یک مثال دیگر. زید موجود. کسی سؤال می‌کند: فلانی بچه دارد؟ بله بچه دارد. محمود اسمش است؛ اما یک وقتی می‌گوییم الوجود موجود. غلط که نیست. الوجود موجود یعنی ذات ثبت له الوجود؟ در زید و محمود و احمد می‌توانیم بگوییم ذات ثبت له الوجود، بعد از تولد یا بعد از انعقاد نطفه، اما الوجود موجود چه؟ میرسیدشریف می‌گوید اگر بسیط باشد، دیگر ذات نیست؛ شیء نیست. الوجود موجود، یعنی الوجود وجود. البیاض ابیض، یعنی از البیاض بیاض؛ ولی وقتی مشتق مرکب است این جا گیر می‌کنیم. این یک مثال.

مثال دیگر: قرآن که خوانده‌اید. اگر اشتباه نکنم سورۀ حج، خدا متعال می‌فرماید: ان زلزلة الساعة شیء عظیم. آن‌جا دیگر هشت ریشتر و هفت ریشتر و فلان نیست؛ شیء عظیم. سؤال می‌کنیم. شیء عظیم. اگر در خود عظیم شیء هست، چون بنا شد عظیم مشتق باشد؛ مشتق بنا شد مرکب باشد؛ یعنی شیء له العظمة. پس‌طور می‌شود: ان زلزلة الساعة شیء شیء له العظمة؛ واقعًا احساس تکرار می‌کند آدم. میرسیدشریف می‌گوید من شیء نمی‌گیرم مقدر. راحت هستم. آقایان مشهور مقدر می‌گیرند ناراحت هستند. این هم یک مثال.

مثال دیگر: اصلًا چرا برویم سراغ این مثال‌ها؟ همان مثال‌ها دم دستی. زید عالم. زید عالم یعنی چه؟ یعنی زید شیء، یعنی همان ذات، این‌جا خود زید است دیگر. اگر شیء هم بگیرید مصداق شیء این‌جا کیست؟ مصداق شیء که عمرو نیست که. نمی‌توانیم بگوییم زید عمرو له العلم. زید عالم، یعنی زید شیء ای زیدٌ (چون مصداق شیء زید است.) له العلم. لذا زید عالم این‌طور می‌شود: زید زید له العلم. تکرار ... . واقعًا شما در زید عالم، زید قادر، زید کاتب، زید نائم، زید شارب، زید آکل احساس تکرار می‌کنید؟ فکر می‌کنید دارد تکرار می‌شود؟ اگر مشتق است این‌ها تکرار است دیگر. مثل آقای میرسیدشریف، اگر بسیط می‌گیرد به این خاطر است. ولی اگر بسیط بگیریم، زید عالم یعنی زید دانا است. دیگر تکرار نیست که. البیاض ابیض یعنی البیاض سفید. دیگر نمی‌گوییم شیء له سفیدی. تکرار نمی‌شود.

پس کسی که مدافع بساطت است و مخالف ترکب است، این ها را می‌آورد. حالا دو گروه باید این را جواب بدهند؛ یکی قائلان به ترکب و یکی هم خود ما. ما چه‌کاره شدیم این وسط؟ ما شدیم میانه دیگر. در بحث نه می‌توانیم ترکب به آن معنای جدا، ترکب خالص، یعنی واقعًا مرکب، نه آن را من درست می‌دانم، نه بساطت را. چون نظر ما را فهمیدید دیگر چیست. ما می‌گوییم ذات هست؛ به جد سیدمیرشریف هم قسم خوردیم؛ گفتیم ذات هست. منسوب‌الیه در مفهوم مشتق هست و الا با ضرب و ضَرَب چه فرق دارد؟ ولی نه به نحو استقلال. این شد میانه. لذا ما هم باید جواب بدهیم. می‌خواهم بگویم این اشکال را فقط مشهور نباید جواب بدهند؛ ما هم که فکر می‌کنیم راه وسط داریم می‌رویم باید جواب بدهیم. البته ما هم عملًا داریم مرکبی می‌شویم. گفت اسمش بیاید خودش نیاید؛ اما ترکب را یک طور خاصی بیان می‌کنیم و الا اگر بخواهید ما را دسته‌بندی کنید، ما را هم باید ببرید در همان جدول مشهور، جدول ترکب؛ منتها به همین مدیریتی که کردیم.

اگر من این مثال‌ها را جواب بدهم، هم از مشهور دفاع بکنم و هم از نظر خودم که دیگر آقای میرسیدشریف نباید اشکال داشته باشند. روی ترتیب: سه گروه مثال داشتیم. گروه اول البیاض ابیض با الوجود موجود با السواد اسود ... بود. به نظر شما اشکال دارد بگوییم این ها مجاز است؟ البیاض ابیض بگوییم مجاز است؛ وگرنه ابیض نیامده بود که حمل بر بیاض بشود. مگر منکر داشت؟ مگر این حمل اصلًا فایده دارد؟ ابیض آمده بود حمل بر لباس و بدن و کیف و کفش و کتاب و فرش و سنگ و این‌ها بشود. بگوییم الثوب ابیض؛ العمامة یا عمامۀ فلانی ابیض یا کیف من ابیض. آمده بود حمل بر ذات بشود. حالا بگوییم مجاز یا بگویید از باب توسع. واضع اجازه داد که ما ابیض را بر خود بیاض هم حمل کنیم. آقایان یک وقتی حس اشکالتان گل نکند بگویید که خب اگر البیاض ابیض مجاز است پس حقیقتش چیست؟ حقیقتش البیاض بیاض است. این خوب است. یا الوجود وجود؛ اما الوجود موجود، بگوییم مجاز است، بگوییم توسع است [درست است]. این دو هم فرق می‌کنند. مجاز یعنی از موضوع‌له خارج شده. توسع یعنی واضع اجازه می‌دهد این هم موضوع‌له فرض بشود. پس ببینید یک سری قضایا مثل البیاض ابیض، الوجود موجود، السواد اسود، نباید باعث بشود که ما بگوییم در مشتق ذات نیست. آن روشی که ما دیروز پیاده کردیم، گفتیم واضع مشتقات را آورده برای ذوات متلبس به مبدأ؛ یعنی واضع دید مثلًا برای اشیا که رنگ دارند باید مشتق بیاورد. اسود را آورد برای اشیای سیاه؛ ابیض را آورد برای اشیای سفید و هکذا. اگر بگوییم مجاز است.

اما برویم سراغ دومی. مثال دوم چه بود؟ قرآن بود. ان زلزلة الساعة شیء عظیم. البته می‌دانید که این مثال است. شما می‌توانید از کلام عرب مثال‌های بسیاری پیدا کنید؛ آن‌جایی که مثلًا شیء یا ذات جدا از صفت آمده؛ مثل‌ این‌که می‌گوییم زید شخص‌کریم. نمی‌گوییم؟ شخص نجیب. شخص در خود نجیب هست؛ چون نجیب یعنی ذات. ذات هم که با شخص یکی می‌شود؛ در علم یکی می‌شود. می‌گوییم زید شخص نجیب. این هم هست. شیء عظیم. می‌دانید من چه جوابی می‌دهم این‌جا؟ ما راحت هستیم.‌ اگر شیء (در مثال آیه) در مشتق به نحو استقلال آمده بود، به طوری که معنای عظیم یعنی شیء له العظمة، قهرًا تکرار بود؛ یعنی حس تکرار می‌کردیم؛ تکراری که چندان جالب هم نبود؛ چون این‌طور می‌شد دیگر: ان زلزلة الساعة شیء له العظمة. البته برای تکرار و تأکید طوری نیست؛ ولی فرض کنید جای تأکید نیست؛ نمی‌خواهیم تأکید کنیم؛ آدم احساس تکرار می‌کرد؛ ولی ما گفتیم شیء یا ذات اگر هم هست، به نحو، غیر استقلال است؛ اگر این‌طور باشد دیگر آدم احساس تکرار نمی‌کند. در فارسی هم ببینید عظیم معنایش چیزی که برای آن عظمت است نیست؛ این‌که خودش جمله است. عظیم یعنی بزرگ. عظیم در فارسی هم خودش را می‌گوییم عظیم. می‌گوییم فلان چیز خیلی عظیم است؛ ولی بخواهیم یک تعبیر فارسی بکنیم، می‌گوییم بزرگ؛ اما بزرگ قهرا با بزرگی باید فرق کند. ذات هست. این هم ثمرۀ قول ما که ما ذات را مستقلًا در نظر نگیریم. این هم راجع به شیء عظیم.

از این جوابی که به شیء عظیم دادیم آن یکی هم حل می‌شود: زید عالم. واقعًا اگر عالم معنایش این باشد: زید ذات (ذات در این‌جا یعنی همان زید) له العلم. در واقع می‌شود زید زید له العلم؛ ولی که گفته که عالم را معنا کنیم به ذات و بعد زیر ذات هم بنویسیم زید تا احساس تکرار بشود؟ این را بگذارید برای کسی که بخواهد بهانه بگیرد. زید عالم یعنی زید دانا. دانا هم همین معنایی که ما گفتیم؛ ذات در آن هست، اما نه به نحو مرکب؛ یعنی یک تکه. البته جالب است کسی به ما بگوید دانا را معنا کن، می‌گوییم شخصی که علم دارد؛ اما این‌ها در بیان می‌آید نه در لحاظ. این را هم دقت کنید.

اگر به ما بگویید نظر کلاس را بگو، ما همین می‌گوییم که درشت نوشتیم. برگه را نگاه می‌کنید؟ 246. کیف کان (علی ای حال. نتیجۀ تقریبًا دو کلاس) ان المنسوب الیه (یعنی همان ذات) مأخوذ فی مفهوم المشتق بوجه. اولًا من تعبیر مرکب نکردم. حالا بعدش هم می‌خوانیم؛ ولی گفتیم مأخوذ است. بوجه هم می‌گوییم که نکتۀ سه و چهار درس امروزمان بود؛ یعنی به وجه ضمنیت؛ به وجه لااستقلال. و الترکب بهذا المعنی صحیح و بمعنی غیره باطل. یعنی به این معنا اگر بگوییم ذات داخل است درست است؛ اما اگر بگویید به نحو مستقل غلط است. و بذلک قد یرتفع الخلاف المعروف (خلاف چندصد ساله برداشته می‌شود.) بینهم فی مفهومه و النجح فی الوئام. می‌گوید رستگاری در وئام و التیام و توافق است؛ نه در اختلاف.

تفاوت بین مفهوم مشتق و مفهوم مبدأ مشتق

شما را آماده کنم برای روز شنبه. یادتان می‌آید قرار بود کفایه شش مطلب بگوید آخر و دیگر از بحث مشتق برود بیرون. عمده همین نکتۀ اول بود؛ اما نکتۀ دوم من دوست دارم مطرح کنم و اگر صلاح می‌دانید دیگر بقیه‌اش را خودتان مطالعه کنید. حالا یک نکته‌ای دارد آن «نقول» را بعد می‌گویم.‌ ببینید نکته این است که بین مشتق با مبدأ مشتق چه فرقی است؟ به نظر شما اصلا این سؤال مزخرف نیست؟ یک کسی بگوید این چه سؤالی است؟ فرق بین مشتق با مبدأ مشتق. مبدأ یعنی همان مصدر دیگر. ضارب، ضرب، ظاهرا مراد این است. این‌که می‌گویم ظاهرا یک نکته دارد حالا بعدًا می‌گویم. فرق بین ضارب با ضرب، فرق بین بیاض با ابیض، همین طور مثال بزنید، فرق بین وجود و موجود، فرق بین قدرت و قادر. می‌دانید این بحث چرا مطرح می‌شود؟ که‌ها گیر می‌کنند؟ شما بفرمایید. آن‌هایی که می‌خواهند بسیط بدانند؛ و الا آن‌هایی که مرکب می‌دانند که گیر ندارند؛ این‌هایی که بسیط می‌دانند. آقای آخوند هم از این‌ها است دیگر. آن‌چه که ظاهر عبارتش است، این‌ها در این قصه گیر می‌کنند. فرق بین مبدأ با مشتق چیست؟ اگر خوشتان بیاید، از ذات مقدس خداوند هم صحبت کنیم، در بحث خدا هم این بحث پیش می‌آید. بین مبدأ اشتقاق در خداوند و مشتق چیست؟ چون خداوند مبدأ (مشتق در آن هست) قدرت است. قادر هم هست. فرق بین قادر و قدرت در خداوند چیست؟ فرق بین علم و عالم در خداوند چیست؟ در مورد خداوند به خصوص باید یک عنایتی داشته باشیم. لذا امر دوم تیتر را نگاه کنید: فی الفرق بین المشتق و مبدئه مفهومًا. بحث ما هم بحث مفهوم است دیگر؛ مفهوم مشتق، مفهوم مبدأ. حالا خارجًا آیا فرق دارند یا نه، ممکن است خارجًا فرقی نکند؛ در ذات باری که فرقی نمی‌کند؛ اما مفهومًا چه فرقی دارد؟ فضلا مطالعه کنید بحث را بحث مهمی است؛ مخصوصًا اگر پرش اعتقادات را هم بگیرد این‌طور که ما سرایت دادیم ان‌شاءالله شنبه با هم صحبت می‌کنیم. معلوم است بحث شنبه‌مان همان شش امر است. حالا امر دوم است تا ببینیم چندتایش پیش می‌رود.


[1]  .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo