< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

95/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه صد و هشتاد و چهار: ادامه بحث مره و تکرار

 

کلام در این بود که آیا امر دلالت می کند بر مره یا بر تکرار یا هیچ کدام . یک مقام این بود که در مدلول وضعی امر بحث کنیم که خلاصه ی ما ذکرنا این شد که مدلول لفظی نه دال بر مره است و نه بر تکرار

مقام ثانی این است که در مدلول اطلاقی صیغه ی امر بحث کنیم که صیغه ی امر به دلالت اطلاقیه ظهور دارد در مره و یا تکرار یا نه ؟

آقای صدر گفت که یک مطلب مسلم است عرفا که نسبت به موضوع حکم انحلالی است ، متعدد است ، نسبت به متعلق حکم واحد است این دو مطلب جای شبهه ندارد ، انما الکلام در تخریج فنی این است که چه فرقی است بین متعلق و بین موضوع که در موضوع احکام متعدد است و متعلق حکم واحد است . ممکن است توهم شود وجه فنی این مطلب اطلاق و مقدمات حکمت است ، مقدمات حکمت در موضوع اقتضا می کند تکثر موضوع را و در متعلق اقتضا می کند مره را این را رد کرد به این که مقدمات حکمت فقط یک وظیفه ی واحده دارد و آن این که این متعلق یا این موضوع هیچ قیدی ندارد اما حال که هیچ قیدی ندارد چطور می شود این متکثر می شود و آن نمی شود ، این ربطی به مقدمات حکمت ندارد و مقدمات حکمت در هر دو سیان است . فرمود وجه فنی صحیح این است که در ناحیه ی موضوع در مقام جعل موضوع طبیعت اخذ شده ولی فانیا فی الوجود الخارجی ، فرض وجود طبیعت شده یعنی طبیعت فانیا فی الوجود الخارجی و چون وجود خارجی متعدد است طبیعت در خارج متکثر است و افراد زیادی دارد ، هر فردی که موجود می شود به تبع او یک وجوب هم موجود می شود ، چون حقیقت این قضیه بر می گردد به قضیه ی شرطیه ، اذا کان العالم موجودا فأکرمه ، عمر یک عالم است فأکرمه ، بکر یک عالم است فأکرمه ، خالد یک عالم است فأکرمه ، به خلاف متعلق ، متعلق نیز فانیا فی الخارج در جعل اخذ شده و لکن قبل از وجوب این متعلق در خارج وجود ندارد و وجود آن در طول وجود است ، وقتی که در طول وجوب است ، وقتی که در طول وجوب است شارع فرموده اکرم العالم ، اکرم وجود خارجی در رتبه ی قبل از وجوب ندارد وجوب که می آید بعد در رتبه ی بعد از وجوب در خارج موجود می شود وقتی که یک فرد را شما ایجاد کردی تمام شد دیگر فرد دوم و سوم و چهارم را نمی خواهد ، این سر انحلال در موضوع و عدم انحلال در متعلق است ، یعنی مقام جعل هم جعل واحد است و هم حکم واحد است اختلاف بین موضوع و متعلق در مقام جعل نیست در مقام جعل هر دو واحد اند ، هم در متعلق یک جعل و یک حکم است و هم در موضوع یک جعل و یک حکم است ، تکثر در ناحیه ی فعلیت و تطبیق در عالم خارج است وقتی موضوع متکثر شد به تبع او محمول هم متکثر می شود ، وجوب ها هم متعدد می شود ، این سر فرق موضوع و متعلق است .

این بیان آقای صدر یک مقداری اندماج دارد و یک مندمج است و بیان زائدی که ما عرض کردیم این کلام را توضیح دادیم که اگر معنی منظورش باشد کما این که لا یبعد این فنی تر و مطابق با اصول بیشتر است .

اصل این کلام برای آقا ضیاء است ، نه این فرق ، کیفیت جعل نه فرق ، یک کلامی مرحوم آقا ضیا ره دارد که ما سه چیز در مقام ذهن و تصور داریم : وقتی که شما عالم را در نظر می گیرید ، یک – وجود ذهنی عالم را که تصور می کنید دو – کلی طبیعی ، ماهیت عالم و ذات عالم که این ذات عالم و ماهیت عالم بر وجود خارجی هم منطبق می شود ، بر وجود خارجی هم منطبق می شود ، سه – وجود خارجی عالم . ایشان می فرماید معروض بالذات آن اولی و وجود ذهنی است منتهی گاهی بما هی هی در جعل اخذ می شود و یک وقت بما هی فانیة فی الخارج أخذ می شود و هم در متعلق و هم در موضوع بما هی فانیة فی الخارج أخذ شده منتهی این خارجی که در متعلق است غیر از خارجی است که در موضوع است ، چون ما سه چیز درست کردیم ، وجود ذهنی ، ذات طبیعت ، وجود خارجی این طبیعت این وجود ذهنی در متعلق بما هی فانیة فی الخارج أخذ شده ، یعنی بما هی فانیة فی الکلی الطبیعی یعنی از این آن ماهیت را دیده و آن طبیعت را دیده و آن را موضوع قرار داده ، در موضوع وقتی می گوید این صورت ذهنی بما هی فانیة فی الخارج أخذ شده یعنی آن سومی و وجود خارجی عالم نه ماهیت عالم .

این کلام آقا ضیاء ره را ندیدم کسی تقریب این کلام را بکند و ما نیز هجده نوزده سال خیال می کردیم که می گوید صورت خارج دیده ، همان مبنای مرحوم نائینی است ، ایشان هم می گوید بما هی فانیة فی الخارج شما هم می گوید خارج دیده ، این فرقش چیست ؟ حتی اساتید هم که توضیح می دادند متوجه این نکته ، این کلمه ی خارج دیده ی آقا ضیاء چیست ؟ شاید ... حداقل ما نمی فهمیدیم یعنی چی این خارج دیده ؟.

پس در واقع این لبش به این بر می گردد که متعلق کلی طبیعی است و ذات ماهیت است ، موضوع وجودات خارجیه است ، وجود خارجی قابل تکثر است ولی کلی طبیعی که تکثر ندارد و صد تا هم که در خارج موجود شود یک کلی طبیعی بیشتر نیست ، وجودات نیست ، بله کلی طبیعی وجودات دارد ولی خودش که تعدد ندارد در ماهیت که تعدد نیست ، اگر آقا ضیاء این مقصودش باشد که سر این که در متعلق تکثر به وجود نمی آید این است که در آن در رتبه ی قبل از وجوب اکرام وجود ندارد وقتی وجود ندارد یک چیز بیشتر نیست ، این نکته را که عرض می کنم را چاشنی کند که کلی طبیعی تعدد بردار نیست ، این حرف یک صورتی دارد اما اگر این را چاشنی نکند به آن مقداری که در تقریرات نوشته شده و در کلمات نوشته شده آن حرف خیلی پرت است به خاطر این که خودش نیز حواسش هست که اکرام هم افرادی دارد اکرام به تقبیل ید اکرام به قیام و اکرام به اطعام ، ممکن است بگوئیم این اکرم العلماء منحل می شود و تمام اکرام ها را می خواهد ، به مقداری که در کلمات آقای صدر است آن اصلا بزنگاه نیست ، چون این را باید حل کند که در رتبه ی قبل از وجوب درست است که وجود ندارد ولی آن هم حصص مختلف دارد ، اکرام به قیام و اکرام به اطعام و... ، مگر آن جمله این که عرض کردیم آن را چاشنی کنید .

 

سوال : معنای متعلق این است که این را ایجاد کن و اگر همه ی حصص را شامل شود ساقط می شود .

جواب : قبل از ایجاد می گوید یک اکرام به تقبیل ید است و یک اکرام به زیارت است ، کدام یک را ایجاد کنم ؟ همه اش را ایجاد کنم می گوید بله مقدمات حکمت قید ندارد . اگر این نکته را ایشان اضافه کند صورتی پیدا می کند . این توضیحی بود که در توان ما بود برای کلام آقای صدر اما اصل مطلب :

 

جهاتی از ابهام در کلام ایشان هست :

جهت اولی : اصل انحلال را ما نفهمیدیم آقای صدر می خواهد چکار کند و عبارت تقریرات مقصودش چیست ؟ ما یک انحلال عقلی داریم و یک انحلال شرعی ، انحلال عقلی یعنی شارع یک وجوب بیشتر ندارد و عقل است که می گوید این را انجام بده و این را انجام بده ، مثل احل الله البیع که به نظر بعضی شارع فقط طبیعی بیع را امضاء کرده منتهی عقل است که می گوید منطبق بر این است این هم امضاء شد ، این امضاء عقلی است نه شرعی ، و یک انحلال شرعی داریم ، یعنی شارع به تعداد وجودات عالم حکم جعل کرده . شما مقصودتان چیست ؟ مقصودتان این است که انحلال شرعی است مثل مرحوم آقای خوئی یعنی شارع هر عالمی که در خارج است برایش یک وجوب اکرام جعل کرده است ، زید ، بکر و ... خود شارع وجوب اکرام جعل کرده ؟ یا نه مقصود این نیست که شارع در خارج وجوب اکرام جعل کرده عقل است که می گوید. این یک مقدمه ، مقدمه ی دوم این که ما در جعل سه چیز داریم یک جعل است که عملیه ی تکوینه است تصور است و ابراز است و دومی ای که داریم وجوب انشائی و حکم منشأ است ، سه مجعول و حکم فعلی که به تبع موضوع است ، ظاهر عبارت شما این است که در متعلق و موضوع هر دو جعل یکی است و وجوب یکی است ، جعل واحد و حکم واحد ، اگر شارع در اکرم العالم یک وجوب جعل کرده این به تبع موضوع در خارج متعدد می شود یعنی چه ؟ این معقول نیست . به قضیه ی شرطیه بر می گردد یعنی چه ، قضیه ی شرطیه یعنی هر شرطی یک جزائی برایش جعل کرده ، و اصلا این فانیا فی الوجود الخارجی یعنی چه ؟ اگر یک وجوب است یک موضوع بیشتر ندارد آن یک موضوع هم طبیعت است

اما این که شما این را درست کنید که چرا به تبع موضوع، حکم متعدد می شود، غیر از انحلال عقلی، معنای معقولی ندارد. بله اگر می گفت جعل واحد است، کلامش را درست می کردیم و می گفتیم مقصود از جعل، عملیة تکوینیة است. ولی وقتی تصریح دارد که جعل واحد و وجوب واحد، جعل واحد و حکم واحد، اینها با انحلال نمی سازد مگر با انحلال عقلی و اینها نمی سازد با این که فانیا فی الوجودات و چون موضوع، وجودات متعدد است حکم هم متعدد می شود. لذا یا مقررین بد نوشته اند کلمه حکم را یا ایشان صدر و ذیل مطلب را خوب تصور نکرده.

خلاصه کلام این است که یک وضع عام موضوع له عام داریم و یک وضع عام موضوع له خاص. اینی که شما می گویید منحل است، از قبیل وضع عام موضوع له عام است که یک معنایی عامی که عالم باشد که تصور باشد و همان معنای عام را موضوع قرار داده؛ این انحلال نیست. یا این که از قبیل وضع عام موضوع له خاص است که یک معنای عالم را تصور کرده و حکم را برای افرادش جعل کرده؛ این انحلال شرعی می شود که مرحوم آقای خوئی ره و شیخنا الاستاذ گفته اند.

جهت دوم از ابهام در کلام ایشان: حتی با آن توضیحی که عرض کردیم و چاشنی ای که عرض کردیم، اگر مقصود آن باشد، البته ما این جمله را نوشتیم که مهم در بحث های علمی مطلب و مبنا است. حالا این که شیخ انصاری ره مثلا چه می فرماید؟ به چه دردی می خورد؟ بله یک وقت انسان فکر می کند در مبنا، این خوب است. آقای صدر یا این که ما عرض می کنیم می گوید، یا آنی که ظاهرش است می گوید و یا چیز دیگری می گوید. حالا این که کسی بگوید مقصود آقای صدر این نیست، خوب نباشد. کلام امام علیه السلام که نیست که قائلش مهم است.

تقریبی که ما عرض کردیم، این تقریب باز ابهام دارد. چطور شما در موضوع گفتید موضوع تکلیف، هیچ قیدی ندارد لذا بر همه منطبق می شود. خوب در متعلق هم هیچ قیدی ندارد لذا بر همه منطبق می شود.

ان قلت: این که وجود نیست.

قلت: قبل از وجوب، حصص دارد. خود شما مثال زدید به اکرام به تقبیل ید، اکرام به سلام، ... . شارع فرموده اکرم العلماء، هیچ قیدی نیاورده، معنایش این است که همه این حصص را می خواهم. چطور می شود که در متعلق، فانی است و وجودات است و در آنجا این نیست، این را شما ذکر نکردید. و عجیب این است که در بعضی از کلمات ایشان این است که لا یعقل. حالا در بعضی از کلمات دارد که قاعده منضبطة، که اگر قرینه ای بر خلاف نباشد. خوب این قاعده منضبطة را شما توضیح ندادید که چرا در آنجا هم بگوییم این صرف وجود طبیعت است و صرف وجود طبیعت، به یک وجود قائم می شود. آن هم صرف وجود طبیعت به یک ایجاد وجود پیدا می کند. این را که بزنگاه است توضیح ندادید.

جهت سوم از ابهام که در کلام ایشان هست این است که نزاعی هست که آیا متعلق، وجود طبیعت است یا متعلق، ذات طبیعت است؟

مثل مرحوم آخوند ره و مثل آقای نائینی ره و مثل آقای خوئی و شیخنا الاستاذ ره، نظر شریفشان این است که متعلق، وجود طبیعت است چون مصلحت در وجود است و مفسده در وجود است. در مقابل مثل مرحوم آقا ضیاء ره و مرحوم حاج شیخ اصفهانی ره، قائلند که متعلق، ذات طبیعت است نه وجود طبیعت و ثمره اش هم در اجتماع امر و نهی ظاهر می شود. اصلا نزاع اجتماع امر و نهی را بعضی مثل مرحوم نائینی ره این طور تصور کرده اند. البته این تصور درست نیست. گفته اند اگر کسی بگوید امر، تعلق می گیرد به وجود، نهی هم تعلق می گیرد به وجود، این قطعا باید امتناعی بشود. اگر کسی بگوید امر تعلق می گیرد به عنوان، طبیعت، نهی هم تعلق می گیرد به عنوان و طبیعت، این باید قطعا جوازی شود و نزاع در اجتماع امر و نهی، نزاع صغروی است. آیا امر از عنوان به معنون سرایت می کند یا نمی کند؟ اگر به معنون سرایت می کند قطعا امتناعی باشد. اگر سرایت نمی کند، قطعا باید جوازی بشود.

این را مرحوم آقای نائینی ره با همه جلالتی که دارد فرموده، ولی به عقل قاصر ما هیچ ربطی به اجتماع امر و نهی ندارد.

خوب آنجا اشکال کرده اند که امر ، به وجود بخورد، وجود ظرف سقوط تکلیف است. می شود تحصیل حاصل.

آخوند ره فرموده مقصود من ایجادش است. اضرب یعنی طلب ایجاد الضرب نه به این معنا که ایجاد، داخل در ماده است بلکه داخل در امر است. اگر کسی بگوید به نظر آخوند آیا امر تعلق می گیرد به وجود طبیعت یا طبیعت؟ باید بگویید آخوند می فرماید تعلق می گیرد به ذات طبیعت. آیا طلب، تعلق می گیرد به وجود طبیعت؟ بله. یعنی خود امر معنایش طلب الوجود است.

خوب این فرمایش آخوند ره را اشکال کرده اند:

آقای صدر اشکال کرده که تغایر وجود و ایجاد اعتباری است نه حقیقی.

این اشکال وارد نیست. ایجاد و وجود یکی هستند یعنی وقتی که ایجاد صدق کرد، وجود هم قطعا صدق می کند. اما قبل از ایجاد، نه ایجادی هست و نه وجودی هست. خوب می گوید من ایجاد را می خواهم. اگر یک کسی بگوید ایجاد کن این برق را در خانه ی من. بعد بگوییم که تو سواد نداری چون طلب به ایجاد نمی خورد!! اگر بگوییم خداوند سبحان اوجد العالم غلط است؟ خداوند سبحان موجد است غلط است؟! حالا خداوند سبحان می فرماید من موجد عالم است، شما هم موجد این فعل باش.

بله این که آیا طلب تعلق می گیرد به ذات طبیعت، یا به ایجاد؟ اثر عملی به عقل قاصر ما ندارد و به اجتماع امر و نهی هم ربطی ندارد.

خوب همانطور که این طبیعت، در متعلق فانیا فی الخارج است، یعنی در وجود خارجی، این هم فانیا است. هر دو فانی در وجود است. منتها در یکی فرض وجود شده و در یکی فرض وجود نشده.

دوتا کلمه است. اضرب، یعنی طلب ایجاد الضرب ؟ یا اضرب یعنی طلب طبیعت الضرب لیوجد؟ آیا ایجاد، غرض از طلب است؟ که مرحوم آقا ضیاء و حاج شیخ ره می فرماید. یا ایجاد، خودش متعلق طلب است؟ این محذور عقلی ندارد که آقای صدر شما به محذور عقلی بردید.

کدام یکی عرفا درست است؟ ما که هر چه فکر کردیم تشخیص ندادیم که کدام یکی درست است. سرش این است که اینها را ما باید از سیره عقلاء بفهمیم و اثر عملی هم ندارد.

این هم که می فرمایید مصلحت در وجود است، منافاتی ندارد. مصلحت در وجود است، او می خواهد به مصلحتش برسد. آیه که نازل شده که باید امر به همانی بخورد که مصلحت دارد. غرض از این امر این است که مصلحت، استیفاء شود. خوب او دوجور می تواند: طبیعت را طلب کند لیوجد یا ایجاد را. اگر چه که اصلا طبیعت را طلب کند، با عقل سازگار نیست اما فعلا به آن کاری نداریم.

خلاصه ی ما ذکرنا این شد که با این بیان آقای صدر، نتوانستیم فنیا تصحیح کنیم که چرا اضرب، در متعلق انحلالی نیست ولی در موضوع انحلالی است.

بیان دوم عرض کردیم بیانی است که مرحوم آقای خوئی ره در فرمایشاتشان هست که مرحوم شیخنا الاستاذ آن را تقریب می کرد: شارع وقتی می خواهد بفرماید اکرم العالم، اینجا انحلالی است به چه دلیل؟ چون به مناسبت حکم و موضوع، مصلحت در اکرام همه ی علما هست نه در اکرام یک نفر. وقتی مصلحت در اکرام همه هست، باید همه را اکرام کند. ولی در اکرام، مصلحت معمولا در اوامر، در طبیعی اکرام است چون اگر بخواهد بگوید همه افراد اکرام را باید بیاوری، همه ی افراد اکرام که معقول نیست. بعضی را هم که ذکر نکرده. مقدمات حکمت نفی می کند. پس صرف الوجود مطلوب است. در ناحیه عالم، به مناسبت حکم و موضوع، مصلحت در اکرام هر عالمی است پس اکرام هر عالمی هم متعلق امر است.

به این مقدار که در فرمایشات آقای خوئی و بعضی دیگر از بزرگان هست، به عقل قاصر ما ناتمام است چون شما می گویید همه را که نمی تواند. خوب بله، قید می زند. مگر کسی می تواند همه علمای عالم را اکرام کند؟ نه. هیچ کس قدرت ندارد. چطور می گویید آنهائی که مقدور است؟ در متعلق هم یک قید می زند به آن هایی که مقدور است. بنابراین اگر اطلاق اقتضاء دارد در موضوع همه ی آنها را، در متعلق همه اقتضاء می کند همه ی آنها را . لذا این بیان به این مقدار ناتمام است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo