< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

95/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه صد و هفتاد و پنج: بحث اطلاق الصیغه

 

کلام در این است که مرحوم آخوند ره می فرماید اطلاق الصیغة یقتضی النفسیة و التعیینیة و العینیة لا الغیریة و لا التخییریة و لا الکفائیة.

در سه جهت باید بحث بشود.

جهت اولی این است که اطلاق صیغه، اقتضاء می کند نفسیت را .

در این جهت باید نکاتی بررسی شود:

نکته ی اولی تعریف واجب نفسی و واجب غیری است.

واجب غیری، آن واجبی است که وجب لواجب آخر. اگر شارع یک فعلی را واجب کرد به خاطر وجوب یک فعل دیگر، می شود واجب غیری.

واجب نفسی آنی است که به خاطر وجوب آخر واجب نشده. حال طبق مسلک عدلیه، واجب نفسی، واجبی است که واجب شده به خاطر مصلحتی که در متعلقش هست و یا حتی مصلحتی که در غیرش هست و او واجب نیست.

بنابر مسلک اشاعره، واجب نفسی واجبی است که وجوبش ترشح از واجب آخر نکرده.

نکته ی دوم استدلال بر این مطلب مرحوم آخوند است که اطلاق الصیغة یقتضی النفسیة لا الغیریة.

این اطلاق در فرمایشات آقای خوئی ره و شاید قبل از ایشان دو تقریب دارد. دو تقریب هم آقای صدر اضافه کرده. دو تقریبی که مرحوم آقای خوئی فرموده، آنها را قبول هم کرده و آقای صدر به این دو تقریب ایشان اشکال کرده. دو تقریب هم خودش بیان کرده و به تقریب سوم خودش هم اشکال کرده و تقریب چهارم خودش را قبول کرده و تقریب چهارم را بر مقام که دوران امر بین نفسیت و غیریت است، تطبیق کرده.

تقریب اول مرحوم آقای خوئی این است که مثلا شارع فرموده توضأ نمی دانم این وجوب غیری است یا وجوب نفسی؟ اگر وجوب غیری باشد، باید توضأ، قید داشته باشد «توضأ اذا وجبت الصلوة» یا به شرط وجوب صلوة. مولی در مقام بیان است اگر مرادش وجوب غیری بود، قید می کرد، حال که قید نفرموده این وجوب، اطلاق دارد توضأسواء کانت الصلوة واجبة ام لا. اطلاق می فرماید توضی، وجوبش مقید به وجوب صلوة است. این مدلول مطابقیش است. ولی مدلول التزامیش این است که قطعا وجوب توضی، وجوب نفسی است چون اگر وجوب غیری بود، باید مقید می بود.

آقای صدر به آقای خوئی اشکال کرده که این در صورتی درست است که وجوب واجبی که مشکوک است نفسی است یا غیری، ملازم با وجوب آخر نباشد. اما اگر ملازم با آن وجوب آخری باشد که احتمال می دهیم این واجب، وجوب غیری نسبت به او باشد، مثلا شارع فرموده توضأ اذا زالت الشمس، نمی دانیم این توضی، وجوب نفسی است موقع زوال یا وجوبش، وجوب غیری است هنگام صلوة، در این صورت ، اطلاق نمی آید چون شما می گویید توضأ اذا زالت الشمس، اطلاق دارد چه وجبت الصلوة و چه لم تجب الصلوة، خوب وقتی زوال شمس شود قطعا نماز واجب است. پس این توضی، وجوبش غیری باشد، باز قید نمی خواهد و نفسی هم باشد، باز قید نمی خواهد. به همین جهت در این موارد، تقریب آقای خوئی ناتمام است.

ان قلت: این چه اثری دارد؟ خلاصه من باید وضو بگیرم، چه وجوب غیری باشد و چه وجوب نفسی تا بخواهیم ثابت کنیم که وجوبش نفسی است.

قلت: اثر دارد چون اگر وجوبش، وجوب غیری بود، نماز نخواند و وضو هم نگرفت، یک اثر دارد. اگر وجوبش، وجوب نفسی بود، نماز نخواند و وضو هم نگرفت، دو عقاب دارد.

به عقل قاصر ما این اشکال آقای صدر به آقای خوئی وارد نیست چون توضأ دو اطلاق دارد. یک اطلاقش این است که توضأ سواء وجبت الصلوة او لم تجب، یک اطلاقش این است که توضأ سواء اتیت الصلوة ام لم تأت بها. این هم یک اطلاق است. بله این صورتی که ملازمه باشد، آن اطلاق اولی کارساز نیست چون قطعا وجوب صلوة با وجوب وضو متلازمینند اما اطلاق دومی، کارساز است چون یک شخصی می گوید من نمی خواهم نماز بخوانم، اگر این توضی، وجوبش غیری باشد، می گوید وضو نگیر، وجوب ندارد. اگر توضی، وجوبش نفسی باشد اثر دارد.

ممکن است کسی اشکال کند که این حرف شما مبتنی بر این حرف است که مقدمه ی موصله واجب باشد نه مطلق مقدمه، طبق این حرف، این اطلاق درست است و مرحوم آقای خوئی فرموده مقدمه ی موصله واجب است ولی اگر کسی گفت ما قبول نداریم که مقدمه ی موصله واجب است، بلکه ذات مقدمه واجب است مثل مرحوم آخوند که فرموده مطلق مقدمه واجب است، نه مقدمه ی به قصد توصل، واجب است فقط و نه مقدمه ی موصله، همه اش واجب است.

ما دو جواب عرض می کنیم:

جواب اول این است که در محل خودش منقح شده که مقدمه ی غیر موصله را شارع واجب کند، لغو است. اطلاق بر حکیم قبیح است. اگر قرار باشد مقدمه واجب باشد فقط حصه ی موصله اش واجب است. مضافا به این که مرحوم آقای خوئی هم فرموده اگر قرار است واجب باشد، فقط فقط حصه ی موصله اش واجب است.

ان قلت: خوب لغو باشد. اطلاق که مؤنه زائده ندارد تا بر مولی قبیح باشد. شارع می فرماید توضأ اذا زالت الشمس، می گوییم آیا این وجوب، نفسی است؟ می فرماید نه، غیری است. می گوییم خوب وجوب غیری که به صورت مطلق لغو است. می فرماید چون اطلاق مؤنه زائده ندارد، قبیح نیست.

قلت: اگر این اشکال را کنید می گوییم اگر می خواهید این اشکال را کنید، چه اشکال را به خصوص جائی که متلازمین هستند آورده اید؟ همانجایی که متلازمین هم نیستند اشکال می شود چون شارع می فرماید توضأ. می گوییم آیا وجوبش غیری است یا نفسی؟ می فرماید غیری است برای صلوة. می گوییم خوب باید قید بزنید توضأ اذا وجبت الصلوة. چرا قید نزدید؟ می فرماید اطلاق که مؤنه ندارد. اگر قرار است این اشکال را کنید، لازم نیست که اشکال را خصوص متلازمین بیاورید.

جواب دوم این است که این توضأ، نمی دانم آیا نفسی است یا غیر است؟ اگر نفسی باشد، در صورت ترک بر این واجب، انسان عقاب می شود ولو این که ترک نماز کنید، ولی اگر غیری باشد، ترک وضو ولو وجوب هم داشته باشد که بگوییم مطلق مقدمه واجب است، عقاب ندارد چون می گوید من که نمی خواهمن نماز بخوانم. یک عقاب که قطعی استف عقاب دوم هم که در کار نیست. در سیره عقلاء وقتی شیئی را واجب می کنند، ظهورش در این است که اگر این را نیاوری، عقابت می کنم. وقتی این ظهور هست، جواب ملازمه داده می شود. منتها بیان اولی، شسته و رفته است ولی بیان دومی نه.

پس اشکال اول به تقریب اول وارد نیست.

تقریب دوم این است که ما به اطلاق صیغه ی واجب مشکوک که توضی بود، اخذ نمی کنیم. ما دو واجب داریم. یکی توضأ و یکی صلّ. نمی دانیم توضی، وجوبش، وجوب غیری است للصلوة یا وجوبش، وجوب نفسی است. تقریب اول، به اطلاق توضأ تمسک کرده. در تقریب دوم به اطلاق ماده ی واجب دیگر اخذ می کنیم. صلّ، اگر آن وضو، وجوب غیری داشته باشد، قطعا متعلق این صلّ قید دارد. یعنی صلّ مع الوضو. اگر وجوبش، وجوب نفسی باشد، متعلق این صلّ، قید ندارد. ما به اطلاق ماده در این واجب دیگر تمسک می کنیم. یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلوة اطلاق دارد. نفرمود یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلوة مع الوضوء.

این تقریب دوم هم همینطور است که مدلول مطابقیش این است که صلوة، قید ندارد ولی مدلول التزامیش این است که توضأ، وجوبش نفسی است. ان قلت: این مثبت است. قلت: مثبتات امارات حجت است.

به این تقریب آقای صدر سه اشکال می کند البته تعبیر اشکال نیست در کلام ایشان بلکه می گوید این تقریب متوقف بر این است که سه امر، تمام باشد:

امر اول: ما باید فرض کنیم آن واجبی که احتمال می دهیم توضأ، وجوب غیری برای آن باشد، خطاب لفظی داشته باشد تا اطلاق در آن منعقد شود. اما اگر وجوبی را احتمال می دهیم نمی شود تمسک کرد به اطلاق ماده چون آن وجوب، خودش محتمل است.

امر دوم این است که این وجوبی که احتمال می دهم وجوب غیری باشد، باید مقدمه ی شرعی باشد مثل وضو که اگر وجوبش وجوب غیری بود، قطعا باید صلّ را مقید کند ولی اگر این وجوبی که وجوب نفسیش مشکوک است، مقدمه ی عقلی باشد مثل این که یک دلیل آمده که نصب سلّم کن و یک دلیل آمده «کن علی السطح» نمی دانم این نصب سلّم وجوبش غیری است یا نفسی، اینجا نمی توانید بگویید تمسک می کنم به اطلاق «کن علی السطح» برای نفی قید نسبت به نصب سلّم چون نصب سلّم قطعا باید بکنم به حکم عقل و دیگر لازم نیست که شارع، قید بزند. اینجا اگر تقیید نکرد، دلیل بر این نمی شود که اطلاق دارد.

امر سوم: باید صلوتی که می خواهیم به اطلاقش تمسک کنیم، متصل نباشد به خطابی که شک داریم نفسی است یا غیری. یعنی باید یک جا فرموده باشد توضأ و بعدا بفرماید صلّ، ولی اگر در یک خطاب بفرماید توضأ و صلّ، شما می خواهید بگویید که ماده ی صلّ، اطلاق دارد ولی یکی از مقدمات حکمت این است که ما یصلح للقرینیة در کلام نباشد و خود این توضأ، یصلح للقرینیة و لذا اطلاق منعقد نمی شود.

اگر این سه امر تمام شد، تقریب دوم تمام است و الا نه و این هم در واقع لبش به این بر می گردد که تقریب دوم هم اخص از مدعاست.

این سه امری که آقای صدر گفته وجهی ندارد چون امر اولی و امر سومی، در ما نحن فیه، بحث از این است که هل یقتضی اطلاق الصیغة النفسیة ام لا؟ شما می گویید شاید واجب دیگر، اصلا خطاب نداشته باشد، اما اگر شما می خواهید اینطور اشکال کنید، اشکال چهارمی هم هست و آن این است که مولی در مقام بیان باشد. اینها خروج از محل بحث است. بحث این است که خطاب لفظی دارد و مقدمات حکمت هم هست، آیا این اطلاق، نفسیت را ثابت می کند یا نه؟ اگر این اشکال را می کنید، باید در تقریب اول هم می گفتید و این که مولی در مقام بیان باشد را هم می گفتید و این که مولی باید حکیم باشد هم می گفتید. اینها همه فرض اطلاق است. مثل این می ماند که کسی اشکال کند که اگر دلیل وضو، اجماع باشد، اطلاق صیغه وجود ندارد!!

امر دوم درست نیست و به آن دو جواب عرض می کنیم:

یک جواب این است که ما اگر تمام فقه را زیر و رو کنیم، یک جایی خطابی نیامده برای وجوب غیری مقدمه ی عقلیه. شما می گویید مولی فرموده انصب السلم، بعد در جایی دیگر هم فرموده کن علی السطح، اگر بخواهد وجوبش (نصب سلم) غیری باشد، گفتن ندارد.

ممکن است بگویید شاید اینجا را گفته باشد.

می گوییم می گویند که اگر مثلا شیخ طوسی بفرماید ابن سنان، ثقةٌ، نمی دانیم این ابن سنان، همین ابن سنان معروف است یا زید بن سنانی هم هست که یک روایت هم ندارد، می گویند اطلاق حمل بر مشهور می شود. کسی تا به امروز یک مورد، خطابی را نگفته که وجوبش غیری باشد و عقل هم حکم می کند. پس اشکال اول این است که اصلا مورد ندارد.

اشکال دوم: افرض که مورد دارد. باز باید بگوییم که این واجب، هم نفسی است و هم غیری. در بحث قدرت شرعیه و قدرت عقلیه، یک بحثی شده که ما از کجا بفهمیم این قدرت، قدرت شرعی است؟ فرمودند اگر در خطاب اخذ کرد، قدرت شرعی است. اگر در خطاب، اخذ نکرد قدرت عقلی است زیرا می گویند اگر مرادش قدرت عقلی بود، خوب عقل می گفت، چرا دیگر در خطاب اخذ کند؟ عین همان در ما نحن فیه می آید. چرا نصب سلم را بفرماید که برای مردم شبهه پیش بیاید و نقض غرض شود؟

ممکن است کسی بگوید این اشکالات درست نیست چون اینهایی که شما می گویید یک برهان دیگری است. کلام این است که اطلاق ماده اینجا را نمی گیرد.

می گوییم درست است و ما که اینها را عرض می کنیم می خواهیم بگوییم این اطلاق ماده ای که محل بحث است، موضوعش فقط مقدمه ی شرعی است و اصلا مقدمه ی عقلی محل بحث نیست چون جای شک نیست. می گویند اصل اولی در هر کلامی این است که تأسیس باشد. اگر وجوب غیری باشد، تأسیس نیست مثل قدرتی که در خطاب اخذ شود.

اما تقریب سوم و چهارم، در واقع چاشنی تقریب اول و دوم است نه این که تقریب جداگانه ای باشد و غلط هم هستند و تطبیق بر مقام هم نمی شوند. ان شاء الله فردا.

یک جمله ای هم آقای روحانی در منتقی دارد که این کلام آخوند تنافی دارد با مطالب دیگرش و خودتان ببینید که آیا تنافی دارد یا ندارد؟

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo