< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

95/10/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه صد و شصت و پنج: ادامه بحث واجب تعبدی و توصلی و بحث قصد قربت و قصد امر

 

کلام در این بود که اگر شک کنیم یک واجبی تعبدی است یا توصلی به این معنا که قصد قربت لازم است یا لازم نیست و گفتیم مقصود از قصد قربت هم قصد امر باشد آیا می شود خطاب را مقید کرد به قصد امر؟ فرمودند که نمی شود چه به یک امر و چه به دو امر و چه قصد شخص امر و چه قصد طبیعی امر. ما عرض کردیم که هم قصد شخص امر ممکن است و هم قصد طبیعی امر و هم با دو امر و هم با یک امر.

حال اگر گفتیم که امکان ندارد قصد امر در موضوع امر یا متعلق امر اخذ شود، آیا می شود به اطلاق تمسک کرد که اثبات کنیم این واجب توصلی است و قصد قربت نمی خواهد یا این که وقتی تقیید عقلا محال شد، اطلاق هم محال است.

مرحوم آقای نائینی و آخوند و آقا ضیاءو شاید مشهور بین اصولیین این است که اگر تقیید محال شد، اطلاق هم محال است چون تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است. هر جا که تقیید محال شد، اطلاقش هم محال است.

سه مطلب باید بررسی شود.

یکی این که کسانی که می گویند تقابل اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است، دلیلشان چیست؟ کسانی که می گویند تقابل تضاد است، دلیلشان چیست و کسانی که می گویند سلب و ایجاب است دلیلشان چیست؟

نکته ثانیه این است که اگر تقابل اطلاق و تقیید تقابل ملکه و عدم ملکه شد و اطلاق یعنی عدم تقیید در جائی که قابلیت دارد، قابلیت شخصی معتبر است یعنی نسبت به همین مورد قابلیت ملکه داشته باشد یا قابلیت صنفی و نوعی کافی است؟

نکته ثالثه این است که این به چه درد می خورد؟ بر فرض که ما بتوانیم تمسک کنیم به اطلاق این خطاب و بگوییم قصد قربت اخذ نشده، به چه درد می خورد؟

اگر این سه نکته اگر واضح شود، جوانب این بحث روشن می شود.

کسانی که مثل مرحوم نائینی فرمودند تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه وعدم ملکه است، اطلاق یعنی عدم القید فی ما کان شأنه التقیید، می توانست مقید کند و قابلیت داشت، ولی تقیید نکرد: ما از آقای نائینی سوال می کنیم (این نکته که عرض می کنیم را کسی بیان نکرده) که آیا مقصودتان در صدق کلمه اطلاق است یعنی عرفا به جائی می گویند اطلاق که تقابلش تقابل ملکه و عدم ملکه باشد؟ می گوییم لغو است چون در روایتی نداریم که اگر روایتی مطلق بود، مطلق حجت است تا بگویید باید لفظ اطلاق عرفا صدق کند.

ان قلت: روایت نداریم ولی در سیره عقلاء که اطلاق حجت است.

قلت: عقلا که لفظ ندارند. ما باید ببینیم در جائی که قابلیت ملکه نیست، عقلا به این خطاب اخذ می کنند یا نه؟ اگر می گویند ظهور دارد و اخذ می کنند، ما بحث کنیم که به آن اطلاق می گویند یا نمی گویند چه ارزشی دارد؟ اگر اخذ نمی کنند باز چه ارزشی دارد؟

لذا کسی که می گوید تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است در واقع باید بگوید نزاع ما در لفظ اطلاق نیست و در صدق اطلاق نیست. می خواهیم ببینیم اگر در جائی فرمود اکرم العلما، یا لله علی الناس حج البیت، من استطاع الیه سبیلا، می خواهیم ببنیم آیا می شود گفت وجوب حج برای همه جعل شده چه عالم به حکم و چه جاهل به حکم چون اخذ به حکم در موضوع حکم محال است یا نمی توانیم چنین استفاده ای از این خطاب بکنیم. ما می گوییم اگر تقیید محال شد، از این خطاب چنین استفاده نمی توانیم بکنیم.

حال اینجا دو سوال هست: (این که آلان طرح می کنیم معلوم می شود که نزاع این که تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است یا سلب و ایجاب است یا تضاد است، نزاعی است اذهان منحرف شده است) می گوییم شما برای چه می گویید تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است؟ این شخص دو حرف بیشتر ندارد: یک حرف این است که وقتی ما می توانیم بگوییم این خطاب، همه را شامل می شود که حقیقت شمول و اطلاق (نه لفظ اطلاق)، جمع القیود باشد مثل یک کیسه باشد که بگویند اسم را و فعل را و حرف را در آن بیانداز. لذا می گوییم این کیسه، اطلاق دارد یعنی کلمه و همه حصص در آن می افتد. کسی که می گوید عقلاء تمسک می کنند و جمع القیود باشد، قطعا این حقیقت در جائی که تقیید محال است، وجود ندارد چون شما می گویید همه حصص را جمع کند و یکی از حصه ها حصه عالم است و ممکن نیست در آن بیافتد و نمی تواند به اطلاق تمسک کند.

حرف دوم این است که بگوید کما این که آقای نائینی ره می فرماید، اطلاق، جمع القیود نیست. وقتی می خواهیم در سیره عقلاء به اطلاق و لله علی الناس حج البیت تمسک کنیم، نمی خواهیم بگوییم همه حصص جمع می شود. اطلاق یعنی لحاظ القید و رفضه منتها به این شرط که لحاظ قیدی که ممکن است اخذ شود و رفضه. یعنی عقلاء درجائی اخذ می کنند که قیدی را مولی بتواند لحاظ کند و بتواند اخذ کند ولی اخذ نکند و رفض کند. در غیر این صورت، عقلاء به آن اطلاق نمی گویند. نتیجه این هم تقابل ملکه و عدم ملکه است. منتها سوال می کنیم که یعنی چه که عقلاء اخذ نمی کنند؟ یعنی نسبت نمی دهند که مراد استعمالی یا مراد جدی این متکلم، همه افراد است و حجت نیست.

می گوییم بسیار خوب، حجت نیست ولی این لفظی که آمده قیدی همراهش هست؟ می گوید نه.

یعنی کسی احتمال می دهد که میرزای نائینی یا آقا ضیاء عراقی یا آخوند حالیش نمی شود که قید ندارد چون خودشان گفتند که محال است قید داشته باشد. منتها میگویند این که قید ندارد به درد نمی خورد یعنی نمی توانیم از این که قید در این کلام نیست کشف کنیم که مراد استعمالی مولی یا مراد جدی مولی، اطلاق است. این آن حرف حسابی ملکه و عدم ملکه است.

حالا می گوییم آقای خوئی شما بفرمائید نظرتان را. شما می فرمائید، تقابل تضاد است. وقتی قید محال شد، پس قطعا قید ندارد در خطاب. ما گفتیم بله. یعنی آقای نائینی می گوید قید دارد؟ معلوم است که در خطاب قید نیست. منتها شما می خواهید بگویید تمسک به اطلاق می کنیم یعنی چه؟ یعنی عقلاء می گویند مراد استعمالی و مراد جدی این متکلم مطلق است؟ نه. چرا نمی گویند؟ چون اگر کسی گفت آبِ ...، تا بخواست بگوید سرد، یک نفر جلوی دهانش را گرفت. بگویند این شخص چه گفت؟ جواب می دهند که اصلا نگذاشتند حرف بزند. وقتی چی گفت منعقد می شود که این شخص حرفش تمام شود. حالا چه فرق می کند که جلوی دهانش رابگیرند یا عقل، جلوی زبانش را بگیرد. وقتی عقل جلوی دهانش را گرفت، شما نمی توانید نسبت دهید که مراد استعمالی این شخص مطلق است.

اگر بگویید مراد استعمالی مطلق است ولو این که جلوی دهانش را بگیرند.

می گوییم مراد استعمالی به چه درد می خورد؟ مراد استعمالی در جائی به درد می خورد که کاشف از مراد جدی باشد و حجت باشد. اگر یک مولائی غرضش این است که حکم را برای عالم جعل کند، ولی عقل می گوید نمی توانی، بعد بگوییم که تو حکم را مطلق جعل کرده ای. این را اصلا کسی احتمال می دهد؟ جائی می شود گفت که مراد جدیش این است که اگر غیر از این بود، بیان می کرد. نقض غرض می شود. ولی وقتی نمی تواند بیان کند چکار کند؟

بنابراین با این نکته ای که عرض کردیم، این که تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است یا سلب و ایجاب یا تضاد است، لغو است و نزاع لفظی است. به یک معنا عند الکل، تقابلش سلب و ایجاب است و به یک معنا عند الکل، ملکه و عدم ملکه است.

این که می گویند تقابلی که بحث می کنیم تقابل در مقام ثبوت است نه در مقام اثبات، مقصود این است که ما یک اطلاق و تقییدی داریم که تقییدش ممکن است. اینجا اگر بخواهیم اطلاقش را ثابت کنیم در خطاب، مقدمات حکمت می خواهد. ولی یک اطلاق و تقییدی در همین مقام اثبات داریم که تقییدش عقلا محال است. این اطلاقش در مقام اثبات، احتیاج به مقدمات حکمت ندارد. منتها اسم این را گذاشته اند اطلاق و تقیید در مقام ثبوت. یعنی اگر می فرماید لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا، بعد خودش بفرماید لم أکن فی مقام البیان، می گوییم این خطاب نسبت به علم و جهل، اطلاق دارد. می فرماید در مقام بیان نیستم. می گوییم در مقام بیان نمی خواهد. آن اطلاقی استفاده اش از خطاب، احتیاج به بیان دارد که تقییدش ممکن باشد. لذا خود آقای خوئی در فرمایشاتش دارد اگر یک خطابی از همه جهات مجمل باشد، صد در صد در مقام بیان نباشد، ولی مع ذلک یقین داریم نسبت به علم و جهل مطلق است. چون استفاده اطلاق از خطابی که تقییدش محال است احتیاج به مقدمات حکمت ندارد. بله ایشان اسمش را گذاشته اطلاق و تقیید در مقام ثبوت بعد در محاضرات هم نوشته «شما خلط کردید بین اطلاق و تقیید در مقام ثبوت و مقام اثبات». اما نه! کسی خلط نکرده. این تعبیرات اشتباه نوشته شده است. این معنایش این است که هر خطابی و هر جعلی که صادر شد، به مجرد صدور قطعا پیدا می کنیم که نسبت به آنهائی که تقییدش محال است، اطلاق دارد. اما مقدمات حکمت احتیاج هست در جائی که تقییدش ممکن است.

خوب آقای خوئی و آقای صدر! این حرف آقای نائینی است. به این حرف اشکال دارید؟ می شود به این حرف اشکال کرد؟ مولایی که نمی تواند خطابش و جعلش را مقید کند، کجا عقلاء به این شخص نسبت می دهند که مرادش مطلق است؟ خودش تصریح دارد که در جائی که تقیید محال است، عقلاء تمسک به اطلاق نمی کنند؟ تمسک به اطلاق برای چیست؟ برای کشف مراد جدی و غرض مولی. این حرف قابل اشکال نیست.

لذا کسی بپرسد تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل، ملکه و عدم ملکه است؟ می گوییم بله. سلب و ایجاب است؟ می گوییم بله. تضاد است؟ می گوییم بله. تماثل است؟ می گوییم بله. الفاظ که مهم نیست. چون آنی که مهم است این است که مقصودتان چیست؟ چون گفتیم لفظ اطلاق که در روایتی نیامده.

لذا باید این را بحث کنند که اگر در جائی تقیید محال شد، آیا به اطلاق می شود تمسک کرد که بگوییم غرض مولی و مراد جدی مولی عام است یا نه؟

حالا این مسئله باید باز شود که اگر در جائی تقیید محال است ولی مولی قصدش مقید است، آیا می شود به اطلاق خطاب اخذ کرد که بگوییم این اطلاق خطاب مراد جدی مولی را کشف می کند چون مولی تقییدش محال بود، ولی دهانش را که نبسته بودند، به خطاب منفصل بیان می کرد که غرض من در قصد قربت است. وقتی اصلا بیان نمی کند! بله یک وقت اصلا به هیچ وجه قابل بیان نیست، حق باشماست. ولی یک وقت می تواند. لذا می گوییم می شود به اطلاق اخذ کرد.

خوب این حرف اصلا ربطی ندارد که تقابل اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است یا تضاد است یا سلب و ایجاب چون آن ملکه و عدم ملکه هم مثل آقای نائینی وقتی به بیان منفصلی نفرمود که غرض من در این است یا امر دوم نکرد، به نتیجة الاطلاق می گوییم مراد مولی مطلق است. یا می گوید با بیان دیگر، این اسمش اطلاق مقامی است و احتیاج به قرینه دارد و همه جا نمی شود گفت.

خوب این هم اگر در دل آقای خوئی باشد این هم غلط است چون خوب آقای نائینی هم می گوید به این می شود تمسک کرد منتها اسمش را تمسک به اطلاق نگذارید بگویید تمسک به نتیجۀ الاطلاق. شما می گویید می شود تمسک کرد و اسمش را بگذار اطلاق. اسم که مهم نیست. و اگر نمی شود تمسک کرد کما هو الحق که نمی شود، چون اطلاق مقامی احتیاج به قرینه دارد و هم آقای خوئی تصریح کرده و هم آقای نائینی تصریح کرده، خوب باز اثر ندارد.

لذا اگر کسی سوال کند تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است یا تضاد است یا سلب و ایجاب است؟ باید به او بگوییم مقصودت چیست؟ اگر مقصودت این است که در مقام جعل یا خطاب، قید اخذ کرده؟ این تقابلش تقابل سلب و ایجاب است چون وقتی محال است، قید را اخذ نکرده. اگر مقصودت این است که اگر یک جائی اخذ محال شد، ما می توانیم کشف کنیم که مراد مولی مطلق است، نه! تقابلش ملکه و عدم ملکه است و نمی توانیم کشف کنیم.

این را هم عرض کردیم که بعضی خلط بین مقام اثبات و ثبوت کرده اند، درست نیست. همه در مقام اثبات است. ولی مقصود این است که یک اطلاق و تقییدهایی هست که به مجرد خطاب ولو مقدمات حکمت تمام نشود، اطلاق منعقد می شود. یک اطلاق و تقییدهایی هست که احتیاج به مقدمات حکمت دارد حالا اسم آن را می خواهید بگذارید ثبوت، بگذارید ولی کسی خلط بین اطلاق و تقیید در مقام ثبوت و اطلاق و تقیید در مقام اثبات خلط نکرده. می گویند اطلاق و تقییدها دو قسم اند: یک قسم اطلاقی که تقییدش، عقلا هم ممکن است، اسمش را گذاشته اند اطلاق لحاظی و احتیاج به مقدمات حکمت دارد و یک قسم اطلاق و تقییدی که تقییدش عقلا محال است که اسمش را گذاشته اند اطلاق ذاتی و احتیاج به مقدمات حکمت ندارد و به مجرد اصل صدور جعل و لو قسم بخورد در مقام بیان نیستم، این اطلاق منعقد می شود.

هذا تمام الکلام نسبت به این که اطلاق و تقیید، چه تقابلی دارد.

آقای صدر یک کلمه دارد و آن یک کلمه این است که این که تقیید محال است و اطلاق محال است سابقا عرض کرده بودیم که تقیید محال باشد دو صورت دارد. ایشان چهار صورت کرده که ای کاش همان دو صورت را می گفت. آن دو صورت دیگر در واقع، فائده ای ندارد. گفتیم این تقیید محال است، دو صورت دارد:یک وقت هست اختصاص حکم محال است و یک وقت هست شمول حکم محال است. این که اگر تقیید محال باشد، اطلاق محال می شود برای جائی است که شمول حکم محال باشد. ولی اگر جائی اختصاص حکم محال باشد، اینجا شمول محال نیست. مثلا تکلیف را نمی شود مقید کرد به عاجز، منتها نه این که اختصاص تکلیف به عاجز عقلا محال است، عاجز را بخواهد تکلیف شامل شود چه بخصوصه و چه بعمومه محال است. لذا اگر بفرماید یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلوۀ می گوییم این مقید است. ولی اگر یک جایی مثل عالم، اختصاصش محال است، اگر بگوید جعلت للعالم محال است ولی شمولش در ضمن عالم محال نیست، اینجا معنا ندارد کسی بگوید اگر تقیید محال شد، اطلاق هم محال است چون آن تقییدی محال است که حکم فقط مختص به آن باشد ولی اگر اطلاق باشد، گفتیم اطلاق جمع القیود باشد، اگر عالم را بیاندازد در کیسه که اشکال ندارد. این کیسه فقط عالم باشد اشکال دارد. نکته ی اضافه ای نسبت به آنچه قبلا ذکر کردیم نیست. دو قسم دیگر اصلا طرحش هم فائده ای ندارد.

بنابراین کسانی که می خواهند بگویند اگر تقیید محال شد ، اطلاق هم محال است، یعنی اختصاص حکم محال نیست، شمول حکم محال است مثل عاجز. اما اگر جائی اختصاص حکم محال باشد، شمول حکم محال نیست مثل عالم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo