< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

95/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه صد و چهل: بحث صیغه امر

 

مرحوم آخوند بعد از آن که در ماده امر بحث کرد، وارد صیغه امر می شود. در این فصل نیز در جهاتی بحث می کند.

جهت اولی: معنای صیغه امر است. آخوند می فرماید برای صیغه امر، معانی متعدده ذکر شده. یکی طلب، یکی تهدید و یکی تعجیز و یکی استهزاء و هکذا. اما آیا این معانی متعدده، معنای صیغه افعل است یا این که صیغه افعل در یک معنا بیشتر استعمال نمی شود؟

آخوند می فرماید صیغه افعل در جمیع این موارد در یک معنا استعمال می شود و آن هم انشاء طلب. چه موارد تهدید و چه تمنی و چه ترجی، استهزاء، همه در انشاء طلب استعمال می شود. غایۀ الامر داعیش بر این انشاء ها فرق می کند. یک وقت، داعیش بعث و تحریک است، یک وقت استهزاء است، یک وقت تهدید است، ... به هر داعی ای که انشاء شود، مصداق آن می شود مثلا مصداق بعث می شود، مصداق تهدید می شود، مصداق تعجیز می شودو هکذا.

بعد می فرماید قصاری ما یمکن ان یقال این است که وضع شده برای طلب انشائی، به شرط این که داعیش به داعی بعث و زجر باشد. به طوریکه اگر به داعی بعث و زجر انشاء شد، این مدلول حقیقی و مطابقی است و اگر در به داعی تهدید بود، مجاز است. بعد می فرماید لایبعد که همین معنایی که در صیغه افعل گفتیم، نسبت به استفهام حقیقی و استفهام انکاری و استفهام تقریری، و هکذا در لیت و لعل هم بگوییم که لیت وضع شده برای تمنی انشائی، غایۀ الامر وقتی به داعی تمنی حقیقی باشد، حقیقت است و به اگر به دواعی دیگر باشد مستعمل فیه فرق نمی کند.

بعد می فرماید از ما ذکرنا روشن شد که اگر استفهام در کلام خداوند سبحان واقع می شود یا لیت یا لعل در کلام خداوند سبحان استعمال می شود، بعضی تصور کرده اند چون این اوصاف حقیقتا در خداوند سبحان محال است به خاطر این که لازم می آید جهل و نقص در ذات اقدس حق. تمنی مثلا ای کاش جوانی برگردد، خوب او بر می گرداند. تمنی ندارد. تمنی برای کسانی است که یا عاجزند و یا جاهل. لذا در این موارد باید از معنای حقیقی خودش باید منسلخ شود و در معنای دیگر استعمال شود، مثلا لعل در معنای محبوبیت استعمال شود. آخوند می فرماید از ما ذکرنا روشن شد که این حرف نادرست است چون آنی که بر ذات باری تعالی محال است، این اوصاف است حقیقتا، تمنی و ترجی و استفهام حقیقی بر ذات اقدس حق محال است. اما تمنی انشائی، ترجی انشائی، اینها که محال نیست. خداوند سبحان، لعل را در همان معنایی استعمال می کند که دیگران استعمال می کنند منتها داعیشان فرق می کند. داعی در ذات اقدس حق، محبوبیت است و داعی در انسانهای معمولی، ترجی حقیقی است.

این فرمایش آخوند در فصل ثانی.

در فرمایش آخوند چند نکته وجود دارد و چند نکته هم در آن ابهام دارد. می شود فرمایشات ایشان ره را در چهار نکته اساسی گنجاند.

نکته اولی این است که صیغه افعل، معنایش طلب انشائی است، نه طلب حقیقی و نه ترجی و تمنی و نه هکذا. اینها همه داعی اند.

یک شبهه ای که اینجا به کلام آخوند به نظر می رسد این است که معنای امر، طلب است و معنای صیغه افعل هم طلب است. خلاصه شما بین معنای حرفی و اسمی فرق گذاشتید ولو در علقه ی وضعیه نه در موضوع له . شما باید بفرمایید مثلا معنای صیغه افعل طلب است به شرط این که بما هو فانیا فی الغیر استعمال شود نه مستقلا و فی نفسه. ماده امر ، طلب است به شرط این که مستقلا استعمال شود. امرتک بالضرب با اضرب فرق می کند. منتها دیگران فرق را در موضوع له گرفته اند و شما در علقه وضعیه گرفتید. این در کلام آخوند نیست و باید روشن شود.

نکته دومی که در فرمایش آخوند هست این است که آیا اضرب که معنایش طلب است، یعنی مفهوم طلب است؟ اضرب به اطلب منک الضرب به یک معناست؟ یا این که اضرب که معنایش طلب است، مصداق طلب است؟ اگر مصداق طلب است، این اضرب در چه چیز استعمال شده که مصداق طلب است؟ در خود مفهوم طلب استعمال شده؟ که شما می فرمایید مترادف با اطلب منک الضرب نیست. یا این که نه! در چیز دیگری استعمال شده که مصداق طلب است؟ خوب آن چیست؟ چون در خود مصداق و در وجود که نمی تواند استعمال شود. این هم در فرمایشات آخوند مخفی است.

نکته سوم این است که آخوند می فرماید صیغه افعل در این نوع موارد، قطعا در این اوصاف استعمال نشده است بالضرورۀ، لذا در طلب انشائی استعمال شده. اینجا هم باز یک نکته ی ابهامی در کفایه هست که آقای آخوند، ما سه چیز داریم: یکی ترجی حقیقی، یا تمنی و بعث حقیقی، بله در اینها استعمال نشده چون وقتی انسان اضرب می گوید، معنایش در نفس نیست. یکی هم طلب انشائی و یکی هم ترجی انشائی و تمنی انشائی و تهدید انشائی، در این معنا چرا استعمال نشده، در کلام شما نیست. ظاهر این تعلیل که ضرورۀ ان هذه المعانی، یعنی این معانی حقیقتا.

نکته ی چهارمی که مبهم است این که می فرماید صیغه افعل وقتی در طلب انشائی استعمال می شود به داعی بعث و زجر، این حقیقت است ولی اگر به داعی تهدید استعمال شود، مجاز است. از این طرف می فرماید مجاز است. از این طرف می فرماید مستعمل فیه در همه یکسان است. این هم نکته ی ابهامی است که بعضی ها را به اشتباه انداخته.

این چهار نکته ابهام، نسبت به فرمایش آخوند در این نکته ی اولی که عرض کردیم در چهار نکته می شود گنجاند وجود دارد. بعضی مثل مرحوم آقای ایروانی ره متوجه بعضی از این نکات شده و بعضی کلام آخوند ره را طوری معنا کرده که ظاهرا تنافی در کلام آخوند به وجود می آید. دیگران هم فکر می کنم خیلی متعرض نشده اند این جهات را.

اما نکته اولی که اضرب معنایش، اطلب منک الضرب است: مرحوم آقا ضیاء عراقی اشکال کرده. تمام کسانی که معنای حرفی و اسمی را متغایر می دانند اشکال کرده اند که طلب معنای اسمی دارد و اضرب معنای حرفی دارد. ولی امرک بالضرب یا اطلب منک الضرب، اینها فرقش چیست؟ اگر کسی می گوید اضرب، می گویند یعنی چه؟ می گوید یعنی بزن یعنی طلب می کند زدن را. لذا اضرب، مصداق امر است. آمرک بالضرب هم همینطور است. آن هم مصداق امر و طلب است. اطلب منک الضرب هم مصداق طلب است. حالا این که کسی بگوید معنای اضرب اطلب منک الضرب نیست. اضرب یعنی بزن. نه این که طلب می کنم از تو ضرب را. این تشخیصش را با کرام الکاتبین است. چون وقتی به عوام می گویی بزن یعنی طلب می کند بزن. اطلب منک الضرب هم همینطور است. آمرک بالضرب هم همینطور است. این که این سه تا با هم فرق می کند را ما نمی توانیم وجدان کنیم.

خوب این اشکال به کسانی که معنای هیئت را معنای حرفی گرفته اند، و معنای امر، معنای اسمی است این اشکال هست که آمرک بالضرب یا اطلب منک الضرب با اضرب فرقش چیست؟

مرحوم آقا ضیاء فرموده معنای اضرب با اطلب منک الضرب، فرق می کند. اضرب، شما در نظر بگیرید ضرب تکوینی را. یک وقت یک کسی را هل می دهند و او را روی کتاب می اندازند. این بعث حقیقی است روی کتاب، و بعث تکوینی عنائی است به مطالعه کردن. آن بعث تکوینی حقیقی که نسبت بین ماده و فعل است، تحریک آن معنای حرفی است، اضرب دلالت می کند بر همان. اطلب منک الضرب معنایش چیست؟ اطلب منک المطالعه چیست؟ یعنی به جای این که تو را بیاندازم روی کتاب، وجود تنزیلی این بعث را آورده ام. به همین جهت می گویند، صیغه افعل، مصداق بعث است. چرا مصداق بعث است؟ چون همانطور که هل دادن خارجی، مصداق بعث است، این اضرب یعنی هل دادن تنزیلی لذا می شود مصداق بعث. خوب آقا ضیاء اطلب منک الضرب، یعنی چه؟ خوب این هم همان هل دادن است. آمرک بالضرب یعنی چه؟ آن هم همان هل دادن است. شما می آیید می گویید این حرف غلط است چون معنای اسمی با معنای حرفی فرق می کند. شما اول یک مطلبی را مسلم گرفتید، بعد یک جا را که نمی توانید حل کنید می گویید فرق می کند. خوب این نقض است که اطلب منک الضرب و آمرک بالضرب و اضرب فرقش چیست؟ حتی مرحوم آخوند هم مشکل را حل نمی کند. چرا؟ به خاطر این که ایشان می فرماید اختلاف در علقه وضعیه است و حال آن که می بینیم هر جا استعمال اضرب صحیح است، اطلب منک الضرب هم صحیح است. هر جا آمرک بالضرب صحیح است، اضرب هم صحیح است. یعنی حتی در علقه وضعیه هم اختلاف داشته باشند، معلوم نیست. شاید مرحوم آخوند اینجا که فرموده اضرب، به معنای طلب انشائی است، اینجا به ارتکازش صحبت کرده و دیگر مبنایش را فراموش کرده یا این که فراموش نکرده و حواسش بوده منتها دیده اگر بخواهد آن مبنا را مطرح کند، گیر می افتد لذا در رفته.

عقیده ما هم همین است که صیغه افعل یعنی طلب انشائی.

مبنای دوم هم مبنای آقا ضیاء بود که عرض کردیم که خلاصه فرمایش آقا ضیاء این شد که اضرب دلالت می کند بر بعث و ارسال مکلف نحو الفعل که ارسال، فانیا لحاظ می شود. این مبنا را آقای صدر بدون این که نسبت به آقا ضیاء بدهد، اختیار کرده. ایشان نوعا افکارش متأثر از آقا ضیاء است.

این مبنا هم که ناقص بود چون جناب آقا ضیاء شما اضرب را معنا کردید، خیلی خوب، ولی اطلب منک الضرب را معنا نکردید که ببینیم آن چیست؟ آن را معنا می کردید تا ببینیم اطلب منک الضرب.

مبنای سوم که مرحوم آقای خوئی به همان مسلک خودش در انشاء اختیار کرده، این را فرموده که اضرب یعنی اعتبار فعل به ذمه ی عبد و ابرازش. اتفاقا در ماده ی امر هم فرمود اعتبار فعل بر ذمه ی عبد و ابرازش.

خوب آقای خوئی! شما که بین معنای حرفی و معنای اسمی فرق می گذاشتید و می گفتید که هیئت، معنای حرفی است. این دو معنا که کردید که مثل هم هستند. پس چرا امر، معنای اسمی دارد و اضرب، معنای حرفی دارد؟

این هم گذشت که اعتبار می کنم فعل را به ذمه عبد وابراز می کنم، مخالف وجدان است. طلب فعل است نه اعتبار فعل.

این که صاحب منتقی ره، یک آثار فقهیه مهمه ای بین مسلک آقای خوئی و مسلک دیگران ذکر کرده، یکی در اطراف علم اجمالی چون در اطراف علم اجمالی، فرمودند یکی از شرائط تنجیز علم اجمالی این است که احد الاطراف از محل ابتلاء خارج نباشد، طبق مبنای آقای خوئی این شرط لازم نیست زیرا اعتبار این نجاست بر ذمه عبد و ابرازش، حکم وضعی است مثل دین، و حکم وضعی که شرطش محل ابتلاء نیست.

اثر دیگر که ذکر فرموده: احکام مشروط به قدرت هستند، اگر ما حکم تکلیفی را اینطور که آقای خوئی معنا کرده، معنا کنیم که اعتبار فعل بر ذمه مکلف و ابرازش، این می شود حکم وضعی و مشروط به قدرت نیست. یک کسی می گوید که من الآن آب ندارم که دستم را آب بکشم. می گویند باشد به هر حال دستت به میت خورده و نجس شده، قدرت داری یا نداری.

این ثمراتی که ایشان ذکر کرده درست نیست چون اولا نقض می شود به اطراف علم اجمالی. در اطراف علم اجمالی من نمی دانم یا اناء شرقی نجس است یا اناء غربی، مگر شما نمی فرمایید قاعده طهارت در اناء شرقی با قاعده طهارت با اناء غربی تعارض می کند. حالا اگر اناء غربی در محل ابتلاء نیست، می گویید قاعده طهارت در اناء شرقی جاری می شود و معارض ندارد. چرا آقای روحانی؟ طهارت که حکم وضعی است دیگر، حکم تکلیفی که نیست. اصلا آقای خوئی می فرماید من امر را به قول شما حکم وضعی معنا کردم، خوب می شود مثل طهارت. پس باید بگوییم اناء شرقی پاک نیست چون طهارت اناء شرقی با طهارت اناء غربی تعارض می کند و تساقط می کند. بله اناء شرقی یجوز شربه ولی لا یجوز التوضی به چون باید آب طاهر باشد.

قدرت هم همینطور است. این که اعتبار می کند فعل را به ذمه عبد و ابراز می کند، آنی که قدرت را می آورد، اینها نیست و الا اگر اینطور باشد آقای خوئی می فرماید صیغه افعل، معنایش چیست؟ اعتبار طلب. خوب اعتبار طلب برای عاجز چه اشکالی دارد؟ اعتبار می کند به قصد انشاء طلب. آنی که مشکل را به وجود می آورد، آن داعی پشت سر است. می گوید شما این صیغه افعل را به چه داعی انشاء می کنید؟ بعث و زجر. می گوید آن داعی برای عاجز محال است. خوب این را آقای خوئی جواب می دهد که آقای روحانی، اعتبار فعل به ذمه عبد، به قول خودتان مشکلی ندارد. مگر اینها که می گویند معنای صیغه افعل، طلب انشائی است مگر انشاء طلب و اعتبار طلب، مشکل دارد؟ نه. مشکل از ناحیه آن غرض است. به همین جهت، چرا می گویند ﴿یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلوۀ یا فاذا قمتم الی الصلوۀ فاغسلوا وجوهکم و ایدکم الی المرافق﴾، مشروط به قدرت نیست؟ چون می گویند این حکم طریقی است. حکم ارشادی است. به داعی بعث و زجر نیست. دیگر کسی نیامده بگوید فاذا قمتم الی الصلوۀ فاغسلوا وجوهکم و ایدکم الی المرافق، مبنای مشهور را دارد یا مبنای آقای خوئی را. عمده مشکل از ناحیه آن غرض است و در ناحیه آن غرض گیر می کنیم که به داعی بعث و زجر نمی شود.

از اینجا معلوم شد این فرمایش مرحوم شیخنا الاستاذ ره هم ظاهرا به عقل قاصر ما ناتمام باشد. ایشان می فرمود آقای خوئی! پس اگر اینطور باشد به مرده هم جعل وجوب جائز است. چرا؟ به خاطر این که اعتبار می کند صلاۀ را بر ذمه ی مرده و ابراز می کند. مثل دین است دیگر. جوابش معلوم شد که آقای تبریزی! اگر هم شما گفتید معنای اقیموا الصلوۀ یعنی استعمال می کند به قصد انشاء، انشاء هم یعنی اعتبار، خوب چه اشکالی دارد انسان اعتبار کند برای میت وجوب نماز را؟ زمین و آسمان به هم میخورد؟ نه. می گویند این اعتبار به داعی بعث و زجر است و بعث و زجر در مرده معنا ندارد. خوب آقای خوئی هم می فرماید بعث و زجر در میت معنا ندارد. این که کسی بگوید مسلک آقای خوئی با مسلک مشهور، اثر عملی دارد، به عقل ما نرسید. خوب آقای خوئی هم در ذهنم نیست که در جایی اثر بار کرده باشد.

فقط آن اشکالی که به آقای خوئی وارد است این است که اعتبار فعل به ذمه عبد و ابرازش بر خلاف ارتکاز و وجدان است لذا این معنا را از اول خلقت تا به حال کسی غیر از ایشان نفرموده. و آقای خوئی هم که به این معنا پناه برده به خاطر این بوده که مسلک مشهور را نتوانسته درست کند که ایجاد به چه معناست و الا اگر آن را تفسیر می کرد به اینجا پناه نمی آورد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo