< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

95/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه صد و هشتم: ادامه بحث مشتق

 

اگرمشتق مرکب از«مصداق شیء»باشد:

اشکال میرشرف الدین:

لازم میآیدانقلاب القضیه الممکنه الی القضیه الضروریه.

دلیل:

الانسان ضاحک قضیه ممکنه است ومرادازضاحک قابلیت ضحک نیست که عرض لازم است وخاص است بلکه یعنی ضحک خارجی.

حال اگرمرادازضاحک،ذات له الضحک باشد،ذاتی که برای آن ضحک است انسان میشود،بنابراین میشودالانسان انسان واین قضیه ضروریه وحمل شیءبرنفسه میشود.نتیجتاًاینکه لازم میآیدقضایای ممکنه مبدل به قضایای ضروریه شوند.

جواب صاحب فصول:

اگرچنانچه محمول ذات انسان بود،بدون هیچ قیدی،اشکال واردمیشودچون میشدالانسان انسان واین حمل شیءعلی نفسه خواهدبود.ولی محمول ذات انسان نیست بلکه مقیداست وهنگامیکه قیدممکنه شدمقیدهم ممکنه خواهدشد.

ان شئت قلت:

ضحک برای انسان ضروری نیست ومقیدبه ضحک هم ضروری نیست لذاوجهی نداردکه بگوییدلزم انقلاب قضیه ممکنه الی قضیه ضروریه الانسان انسان له النطق قضیه ممکنه خواهدبود.

*مرحوم آخوند:

ملاصدرادراسفارج یک مناسبت الوجودموجودکلام میرشرف الدین رانقل میکندواین فرمایشات مرحوم آخوندبرگرفته شده ازتعلیقه آقاعلی نوری براسفاراست.

اشکال به صاحب فصول:

حق بامیرشرف الدین است.

دلیل:

این قیددوحالت دارد:

اول:قیدخارج است وتقیدداخل است.

دوم:قیدهم داخل است.

این عبارت مرحوم آخوندکه یاقیدخارج است وتقیدداخل است،براساس اصطلاح اصولی خلاف اصطلاح است.

مقصودایشان این است:

الانسان ضاحک گاهی قیدآورده میشودفقط بعنوان آلت ومراه تعریف ذات که میخواهیم بگوییم این ذات این چنین خصوصصیتی راداراست.مثل اینکه میگوییم زیدعالم،نمیخواهیم تقییدبکنیم که بگوییم زیدزیدله العلم چراکه جزئی خارجی قابل تقییدنیست بلکه درزیدعالم عنوان عالم مشیربه ذات زیداست که این خصوصیت راداراست.اگراینطورباشداین مرادعبارت کفایه میشود:(انجاکه فرمودقیدخارج است وتقیدداخل):

یعنی عنوان قیدفقط مجردمشیراست وآلیت داردوموضوعیت ندارد،ومیخواهداشاره به ذات بکند.حال اگراین باشدلب الانسان ضاحک برمیگرددبه الانسان انسان که قضیه ضروریه خواهدبود.

اگرچنانچه بگوییم قیدداخل است مثل تقید:

اینجابایدموضوع ذات کلی باشدکه قابل تقییداست.یعنی الانسان ضاحک میخواهیم قیدله الضحک راداخل محمول ببریم.

اینجابحسب تحلیل برمیگرددبه :الانسان انسان له الضحک که این خودش دوقضیه است:

قضیه اولی: الانسان انسان.

قضیه دوم: الانسان له الضحک.

درست است که قضیه دوم ممکنه است ولی قضیه اولی که الانسان انسان است ضروریه است لذادرتقدیردوم تبدیل به دوقضیه ضروریه وممکنه شدواین خلاف ارتکازاست چراکه این قضیه ممکنه است.

ان قلت:

الانسان ضاحک،الانسان له الضحک خبربعدازخبرنیست که تبدیل به دوقضیه شودبلکه وصف است لذامنحل شدنش بی معنی است.

قلت:

وصفیت وخبریت اختلافشان اعتباری هستند.

توضیح:

الاوصاف قبل العلم بهااخباروبعدالعلم بهااوصاف.کسی که نمیداندزیدعالم وودوداست خبرمیدهدکه زیدعالم ودودولی وقتی فهمیدعالم ودوداست میگویدزیدمتصف به صفت علم وودودیت است.

بنابراین اینجایک چیزاست وبلحاظ اعتبارقبل ازعلم وبعدازعلم متفاوت است.الانسان ضاحک طبق قول میرشریف تبدیل شدبه الانسان انسان له الضحک،وتبدیل میشودبه خبربعدازخبرودوتاقضیه واشکال وارداست.

تنظیر:

همانطورکه درمنطق گفته اندعقدالوضع درنزدشیخ الرئیس قضیه مطلقه عامه یافعلیه بایدباشدوبنظرمعلم ثانی ،فارابی،قضیه ممکنه بایدباشد.واینجاهم درواقع عقدالحمل خودش یک قضیه است.

شیخ الرئیس:

وقتی میگوییم الحجرصعب این قضیه تبدیل به سه قضیه میشود:

اول:عقدالوضع:الحجر.

دوم:عقدالحمل:صعب.

سوم:کل قضیه.

یاهنگامیکه میگوییم الانسان ضاحک سه قضیه است:

عقدالوضع یعنی آنچه که موضوع قرارداده میشودبایدجهتش مطلقه عامه باشد،یعنی وقتی میتوانیم چیزی راموضوع قراربدهیم که مبدءحجریت برای اوتحقق پیداکرده باشدوفعلی باشدامااگرهیچ زمان مبدءحجریت برای ذات فعلیت پیدانکرده باشدنادرست است .پس خودالحجرصعب یالانسان ضاحک خودموضوع که عقدالوضع است یک قضیه است یعنی:شیءله الانسانیه واین له الانسانیه بایددرخارج محقق شده باشدواگردریکی ازازمنه ثلاثه فعلی نباشدنمیتواندموضوع واقع شود.

فارابی:

همین مقدارکه وصف برای ذات ممکن باشدولواینکه تحقق خارجی درهیچ یک ازازمنه ثلاثه نداشته باشدمیتواندموضوع واقع شود.

آخونداین مطلب راتنظیرفرموده است که درمانحن فیه الانسان ضاحک که تبدیل میشودمثل آن عقدالوضع وعقدالحمل است.

کلام صاحب فصول رااینجاتمام میکندوبعدواردمیشودبه اشکالی که خودصاحب فصول به خودش کرده است.

اشکال صاحب فصول بخودش:

درست است که گفتیم محمول ذات باقیداست وذات باقیدجهتش امکان است چون قیدش خودش ممکن است ولکن این حرف مااشکال دارد

توضیح:

هنگامیکه میگوییدالانسان ضاحک یااین انسان فی الواقع ضاحک است یاضاحک نیست.

اگرموضوع متصف به این وصف است قضیه الانسان ضاحک ضروریه میشودچراکه ضروریه بشرط محمول است چراکه انسان بشرط ضحک،ضاحک است.

اگربگوییدفاقداین وصف است بازسلبش ضروری است چراکه زیدباقیداینکه علم نداردسلبش ضروی است.پس یاایجابش ضروری ویاسلبش ضروری است بنابراین امکان درکارنیست.

اشکال مرحوم آخوند:

بااین توضیحی که شمادادیدلازم یآیدکه هیچ گاه قضیه ممکنه وجودنداشته باشد چراکه یاذات این مبدءراداردیانداردواگرداشته باشدضروری ست واگرنداشته باشدسلبش ضروری است.

بلکه جناب صاحب فصول درقضایابه این نحواست:

جهات قضیه اینطوراست که محمول راباذات موضوع میسنجندبدون هیچ قیدی که همراه موضوع باشد.ببینندذات موضوع اگراقتضاءداشته باشدمبدءومحمول راضروری میشودواگرمحال باشدسلبش ضروری میشودودرغیراین دوصورت ممکن است .نه اینکه باقیدمحمول سنجیده شودچراکه دراین صورت همیشه قضایاضروری میشود.

آخونددرادامه:

چقدرخوب بودمیرشرف الدین استدلالش رااینطورتمام میکرد:

کسانی که میگویندمرکب ازشیءومبدءاست یامقصودازشیءمفهوم شیءاست لازم میایددخول عرض عام درذاتی یامصداق شیءمراداست که لازم میآیددخول نوع درذاتی چراکه الانسان ناطق میشود:الانسان انسان له النوع پس داخل فصل نوع است.

اگراینطورمیفرمود،دوفائده داشت:

اول: الیق بقضیه شرطیه بودچراکه معمولا درقضایای منفصله موضوع وقتی حفظ شودقافیه اش بهتراست.مثلاً میگویندفلانی یاعالم است یاجاهل ونمیگویندیافلانی عالم است ویااینکه این ساختمان خراب میشود.

دوم: اگراینطورمیگفت اشکال میرشریف مشکلی نداشت.

چون میگفت اگرمقصودذات است لازم میآیدخول نوع درفصل

ان قلت: شماکه دربالابیان فرمودیدناطق فصل نیست وبدان پرداختید.اینجاهم اینطوربفرمایید.

قلت:

اینجااین اشکال رانمیشودکردچراکه ناطق چه فصل باشدچه عرض باشددخول نوع درفصل وعرض هردومحال است.لذااگراینطورمیگفت بهترومناسب تربود.

مختارمرحوم اخوند:

مشتق بسیط است چراکه وقتی کسی ضاحک راتصورمیکنددرذهن یک چیزبه ذهن خطورمیکند.نه اینکه شیءله النطق خطورکند.واگرمرکب بودبایدهنگام تصورمشتق دوجزءمعنی بذهن میآمد.

ارشادٌ:

آخوند:

اختلاف درمفهوم است ولکن بتحلیل عقلی ماهم قبول داریم که اگرآن رابشکنیم مرکب است.چطوریکه الانسان حیوان ناطق حمل اولی واجمال وتفصیل است وحمل مفهوم برمفهوم است،کسانی هم که میگویندالانسان حیوان ناطق،بلحاظ تحلیل اینطوراست والا بلحاظ تصورومفهوم بسیط است.

بررسی:

مطلب اولی:

کلامی که میرشرف الدین میفرماید:مقصودازشیءاگرذات است لازم میآیدانقلاب قضیه ممکنه به قضیه ضروریه ،اشکال صاحب فصول به ایشان تمام است.

توضیح:

ایشان میفرمایدمحمول ذات تنهانیست بلکه ذات باقیداست واشکال اخوندواردنیست.

آخوند:

قسم اول: قیدخارج است وتقیدداخل است:

این اصلاً ازمقسم کلام میرشرف الدین خارج است چراکه ایشان میگویندکسی که میخواهدانسان راتعریف کندولذانظربه کلی داردنه اینکه شخص خاصی رابخواهدتعریف کند.

واین که میگویندقیدخارج است وتقیدداخل است فقط درقضایای خارجیه جزئیه معنی داردکه موضوع شخص خاص باشدامادرقضایای کلیه این کلام بلامعنی است.

اماقسم دوم:

اگرقیدداخل باشدلازم میاِدانحلال یک قضیه به دوقضیه راجواب داده اند:

اولا:

میزان درماده قضیه آن چیزی است که الان هست نه انچه تحلیل شود.الانسان ضاحک ماده اش وجهتش ممکنه است وقرارنیست جهت راباتحلیل بسنجیم بلکه محمول بامجموعش است.

ثانیاً

اینکه میگویید: الاوصاف قبل العلم بهااخباروالاخباربعدالاعلم بهااوصاف ربط بمانحن فیه نداردچراکه خبریاوصف بودن مهم نیست بلکه مهم این است که وقتی گفته میشود«الانسان عالم ودود»گاهی مجموع رابمنزله یک خبرمیگیردوگاهی هم تک تک رابمعنی یک خبرمیگیردچراکه قضیه کارعقل است.حال اگرعقل بگوید«الانسان عالم ودود»اینطورنیست که خبربعدازخبرباشدچراکه مجموع اینهایک خبراست واین یک خبردوجزءدارد.مثل عام مجموعی است.

ووقتی میگوییم«الانسان انسان له النطق»این انسان دومی مطلق نیست بلکه مهمل است چراکه انسان مطلق باقیدله النطق باهم جمع نمیشود.

حال هنگامیکه میگوییدالانسان انسان له النطق هم موضوع مبهمه است وهم انسان دومی مهمله است وهرکدام مطلق باشدنادرست است چراکه اگربگوییدالانسان مطلق له النطق غلط است.(چون بعضی ازانسان هالال هستند)دراینجاحمل قضیه مهمله برمهمله ضروریه نیست چراکه مهمله درحکم جزئی است وممکن است جزءاول یک قسم ازافرادباشدوجزءدوم قسم دیگرازافرادباشدولذامنحل نمیشودچراکه انحلال زمانی است که وقتی آن شخص خبرمیدهدبنحوعام استغراقی خبردهدنه مجموعی والااگرقرارباشدهرقضیه ای منحل به دوقضیه شودهیچ قضیه ممکنه ای وجودنخواهدداشت.

چراکه درالانسان موجودیاشیءکاتب آیااین قضیه ممکنه است یانیست؟یعنی ذات راجداذکرمیکنیم. قطعاممکنه است درحالیکه اگرفرمایش شمادرست باشداین قضیه خبربعدازخبراست ومنحل میشود.

لذادوحال رابایددرنظربگیرید:

اول: میزان درجهات قضایاظاهرصوری اولی است نه تحلیلی .

دوم: جواب حلی که عرض کردیم چراکه ربطی بخبربعدازخبرنداردچراکه گاهی مخبربنحوعام استغراقی خبرمیدهدوگاهی هم عام مجموعی واگرشماقبول نکنیداشکال میرشریف راگرفتارمیشوید.

امااشکال آخوندبه اشکالی که صاحب فصول برخودواردکرده است وارداست.

اماالیقیت:

حرف خوبی است،منتهی الیق بودن قشنگ تربودن است نه چیزدیگر.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo