< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

94/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه هشتاد و چهارم و هشتاد و پنجم: ادامه بحث صحیح و اعم، ادله اعمی-

خلاصه مختاردرباب صحیح و اعم

۱- تبادر:

استدلال کرده اند که وقتی الفاظ عبادات گفته می شود، معنای اعم از صحیح و فاسد به ذهن تبادر می کند.

اشکال مرحوم آخوند: بعد از آن که گفتیم ثبوتا بین افراد صحیح و فاسد معنای جامعی وجود ندارد، تبادر امکان ندارد زیرا تبادر فرع ثبوت معناست تا بعد بتوانیم در مقام اثبات بگوییم این معنا تبادر می کند.

عدم صحت سلب

گفته اند نمی توانیم به صلاه فاسده بگوییم لیست بصلاه.

مرحوم آخوند می فرماید: و فیه منع لما عرفت.

محقق ایروانی می فرماید در این عبارت، دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: همانطور که در دلیل اول (تبادر) گفتیم، ابتدا یک معنای جامعی باید متصور باشد تا بعد از آن بتوان گفت «الصلاه الفاسده لیست بصلاه» صحیح نیست و صلاه فاسد عدم صحت سلب دارد، ولی اگر معنای جامعی متصور نبود، چه چیز را می خواهیم ادعا کنیم که سلب آن صحیح نیست؟!

احتمال دوم: همانطور که در مقام تبیین ادله صحیحی بیان کردیم، صلاه فاسده، صحت سلب دارد و می توان گفت «الصلاه الفاسده لیست بصلاه».

اما به نظر می رسد لازم نیست بگوییم در نظر آخوند احد الاحتمالین بوده بلکه ممکن است هر دو وجه و هر دو احتمال مدّ نظر شریفش بوده باشد.

صحت تقسیم

قضیه «الصلاه اما صحیحه و اما فاسده» قضیه درستی است و اگر صلاه، وضع برای اعم نشده باشد، نباید تقسیم صلاه، صحیح باشد زیرا لازم می آید تقسیم الشیء الی نفسه و غیره و هو محال.

اشکال مرحوم آخوند: در صورتی صحت تقسیم، دلیل بر اعم می شود که ادله اقامه شده بر صحیح ابطال شود و الا اگر آن وجوه تمام باشند، نهایت مدلول صحت تقسیم این است که در اعم استعمال شده و اما این که این استعمال حقیقی است یا مجازی را اثبات نمی کند چرا که در مقسم، شمول نسبت به همه افراد معتبر است ولی دلیلی بر این نداریم که این شمول علی نحو الحقیقه باید باشد.

ملاحظاتی نسبت به اشکالات مرحوم آخوند در این سه وجه

ملاحظه اول: چطور شما در مورد تبادر فرمودید معقول نیست، چون جامع بین صحیح و اعم تصویر ندارد ولی در صحت تقسیم این اشکال را نکردید در حالیکه اگر جامعی وجود ندارد، چطور مقسم در جامع استعمال شده است؟

ملاحظه دوم: در تبادر احتیاج به جامع بالتفصیل نیست و جامع بالاجمال کفایت می کند بنابراین اگر چه نتوانیم تفصیلا جامعی پیدا کنیم، ولی اجمالا این را می توانیم ادعا کنیم که از صلاه معنایی به ذهن تبادر می کند اعم از صلاه صحیح و فاسد و آن جامع بالاجمال همانی است که این نمازهای صحیح و فاسد، مصادیق و افرادش هستند کما این که اگر چه (علی التحقیق) علم به ماهیت انسان و دیگر ماهیات نداریم ولی در عین حال به این مقدار می فهمیم که انسان همانی است که زید و بکر و عمرو مصادیقش هستند.

و اگر می گویید اصلا جامعی وجود ندارد، باز می گوییم که تبادر متوقف بر وجود جامع نیست بنابراین حتی اگر وضع در الفاظ عبادات، وضع عام موضوع له خاص است و یا وضع خاص موضوع له خاص است، اما به هر حال خللی در امکان تبادر ایجاد نمی شود.[۱]

و اگر شما منکر تبادر هستید، «لا صلاه الا بطهور» را چه طور معنا می کنید؟ زیرا این عبارت در واقع به این معناست که «صلاه بدون طهور، صلاه نیست» و ما از شما سوال می کنیم که متبادر از صلاه اول یعنی صلاتی که موضوع واقع شده، چیست؟ آیا هیچ معنایی به ذهن تبادر نمی کند؟! هر معنایی که می فرمایید از صلاه اول به ذهن تبادر می کند، همان معنایی است که مدعی می گوید معنای صلاه است.

خلاصه اگر می گویید در صورت عدم امکان تصویر جامع، معنایی به ذهن تبادر نمی کند، شما هم نمی توانید به امثال «لاصلاه الا بطهور» برای قول به صحیح تمسک کنید.

ملاحظه سوم: چنانچه گذشت ما جامع را معظم الاجزاء دانستیم.

ملاحظه چهارم: همانطور که قبلا هم اشکال کردیم شما می فرمایید ادله اعمی علامت حقیقت است در صورتی که ادله صحیحی تمام نشود و ما همین سخن را نسبت به ادله صحیحی می گوییم مثلا می گوییم «لا صلاه الا بطهور» علامت حقیقت است در صورتی که ادله اعمی اثبات نشود.

۴- استعمال در فاسد در بعضی از اخبار

مانند عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِیَ‌ الْإِسْلَامُ‌ عَلَى‌ خَمْسٍ‌ عَلَى الصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَهِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‌ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَکُوا هَذِهِ یَعْنِی الْوَلَایَهَ[۲]. فلو أن أحدا صام نهاره و قام لیله و مات بغیر ولایه لم یقبل له صوم و لا صلاه.

شبهه ای در این نیست که اگر کسی منکر ولایت است اعمالش باطل خواهد بود ولو این که کاملا مطابق با مذهب حقّه شیعه باشد زیرا در روایت صحیحه معتبره آمده:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ‌ کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَهٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اللَّهُ‌ شَانِئٌ‌ لِأَعْمَالِهِ [۳]. یعنی خداوند متعال از اعمال آنها بی زار است و بما این که عبادت نمی شود مبغوض مولی باشد و الا قربی نخواهد داشت، اعمال منکرین ولایت باطل است.

بنابراین عبارت «اخذوا بالاربع» به این معناست که اخذوا بالاربع الباطل، پس امام علیه السلام اطلاق فرموده صوم و صلاه و حج و زکاه را بر این اعمال فاسده و اگر معنای این الفاظ، اعم از صحیح و فاسد نمی بود بایستی حضرت می فرمود «و ترکوا الخمس».

اشکال مرحوم آخوند: اگر قرار باشد شما به این روایت استدلال کنید صدر آن را نیز باید در نظر بگیرید و در صدر این روایت استعمال این الفاظ است در معنای صحیح زیرا قطعا اسلام بنا شده است بر صلاه و صوم و زکاه و حج صحیح. اما نسبت به ذیل و بطلان عباده منکرین ولایت، می گوییم که اخذوا بالاربع، یعنی اخذوا بالاربع الصحیح باعتقادهم و این تعبیر، تعبیر شایعی است.

لکن به این مقدار، فرمایش مرحوم آخوند ناتمام است چون حمل اخذوا بالاربع به اخذوا بالاربع باعتقادهم مجاز است زیرا آخوند فرمود مسمای صلاه، ناهی عن الفحشاء و المنکر است و صلاه صحیح واقعی است که چنین خصوصیت و اثری دارد و نه نماز صحیح به اعتقادهم. بنابراین امر دائر است بین مجاز در صدر روایت و مجاز در ذیل روایت و بما این که ترجیحی بر احد الطرفین نیست روایت مجمل می شود و قابل استناد نیست. البته لعل مراد آخوند نیز همین باشد زیرا اگر در نظر ایشان این روایت قابل استناد بود، آن را در عداد روایات دال بر صحیح می آورد.

و لکن علی ای حال این روایت به درد ما نحن فیه نمی خورد چون مثل «لا صلاه الا بطهور» مراد مولی مشخص است، شک داریم در کیفیت اراده و استناد که علی نحو الحقیقه استعمال شده و یا علی نحو المجاز و همانطور که بیان شد اصاله الحقیقه در صورتی حجت است که شک در مراد مولی داشته باشیم اما اگر مراد را می دانیم ولی کیفیت استناد را نمی دانیم، اصاله الحقیقه جاری نیست کما این که در بحث شک در تخصیص و تخصص نیز چنین است. مثلا اگر شارع بفرماید لعن الله بنی امیه قاطبه و می دانیم لعن زید جائز نیست اما نمی دانیم از این باب که جزء بنی امیه است و تخصیص خورده جائز نیست یا اصلا جزء بنی امیه نیست، فرموده اند به اصاله العموم تخصص ثابت نمی شود.

بنابراین این روایت نه قابل تمسک برای صحیحی است و نه برای اعمی.

و مانند روایت «دَعِی الصَّلَاهَ أَیَّامَ أَقْرَائِکِ»[۴].

تقریب استدلال: اگر صلاه به معنای صحیح باشد نهی محال است چون نهی به فعل مقدور تعلق میگیرد و زن حائض قدرت بر صلاه صحیح ندارد. ولی اگر اسم برای اعم باشد، نهی درست است چون حائض تمکن بر فاسد دارد و شارع نیز از همان صلاه فاسد نهی فرموده.

اشکال آخوند ره: این نهی، نهی ارشادی است و نه تکلیفی یعنی ارشاد به این است که حائض، قدرت بر صلاه صحیح ندارد شاهد بر این مطلب این است که اگر بگویید نهی، نهی تکلیفی است و صلاه هم به معنای اعم است لازمه اش این است که اگر حائضی به جهت تعلیم به فرزندانش و بدون وضو، تکبیره الاحرام بگوید و ارکان یا اجزائی که دخیل در صدق مسمی هستند را بیاورد حرام باشد و لا اظن ان یلتزم به فقیه.

جواب این اشکال: در بحث ربا این مساله مطرح می شود که آیا حرمت تکلیفی ربا در صورتی که معامله صرف نظر از ربا باطل باشد نیز وجود دارد و یا این که فقط بر فرض صحت معامله از سائر جهات، ربا باعث حرمت تکلیفی و وضعی می شود؟ ممکن است ادعا شود که حرمت تکلیفی ربا در صورتی است که معامله، از سائر جهات تام و صحیح باشد و بنابراین مثلا در معامله ربوی با صبی یا بانکی که از سائر جهات نیز معامله با آن باطل است، حرمت تکلیفی ندارد.

حال همین کلام را نسبت به ما نحن فیه می گوییم کما این که مرحوم آخوند نیز در جواب وجه خامس برای دلالت بر اعم فرموده است یعنی می گوییم مراد از صلاه، در دعی الصلاه ایام اقرائک صلاه تام الاجزاء و الشرائط و صحیح است و لکن از غیر حیث حائض بودن.

[۱] ظاهرا به این دلیل است که چنانچه استاد قبلا فرموده اند انتزاع یک عنوان از متباینات ممکن است و دلیلی بر قاعده الواحد نیز وجود ندارد.

[۲] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‌۲، ص: ۱۸

[۳] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‌۱، ص: ۱۸۳

[۴] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‌۳، ص: ۸۸‌

 


موضوع: جلسه هشتاد و پنجم: خلاصه مختاردرباب صحیح و اعم
اگرچه که ماجامع صحیحی راتصورکردیم ولکن بلحاظ اثبات قول به صحیح قابل دفاع نیست وادله چهارگانه مرحوم آخوندموردمناقشه قرارگرفت.
ادله قول به اعم:
مرحوم آخوندظاهراًپنج دلیل برای این مبنی ذکرمیفرماید:
دلیل اول:تبادر
تقریب:
هنگامیکه«صلاه»گفته میشود،اعم ازصحیح وفاسدبه ذهن خطورمیکند.
اشکال آخوند:
بعدازآنیکه،جامع برای افرادصحیح وفاسدثبوتا تصورنشد،تبادراعم معنی ندارد.
مثال:دیزمعنیی نداردواگرشخصی بگویدباگفتن دیزفلان معنی به ذهن خطورمیکند،کلامی نادرست است.
وان شئت قلت:
تبادرفرع برثبوت معنی متصوراست ودراینجااینچنین معنایی وجودندارد.
دلیل دوم:عدم صحت سلب:
تقریب:
سلب«صلاه»از«صلاه فاسده»صحیح نیست.
آخوند:وفیه منع لماعرفت.
مرحوم ایروانی:
برای این فرمایش مرحوم آخوندیکی ازاین دواحتمال وجوددارد:
احتمال:ثبوتی:
منظورعدم تصویرمعنای جامع است چنانکه درتبادرگذشت.
احتمال دوم:اثباتی:
همانطورکه درادله صحیحی بیان شد«صلاه فاسده»صحت سلب داردوبااین وجود،عدم صحت سلب دراینجابالتبع مخدوش خواهدشد.
استاد:
وجهی نداردکه حتماًیکی ازاین دوجه راقبول کنیم بلکه میگوییم هردواحتمال قابل پذیرش است.
نقداستادبرمرحوم آخوند:
اشکال اول:
درتبادرلازم نیست که جامع بالتفصیل باشدبلکه جامع بالاجمال هم کافیست وآن اجمال همین مصادیق وافراداست.
مثال:نسبت به ماهیت انسان ماجاهل هستیم (اینکه میگویندحیوان ناطق ماهیت است ازباب نامگذاری است والا حقیقت ماهیت انسان نامعلوم است)ولی درعین حال اگرسوال کنندانسان چیست؟میگوییم آنچه که براین افرادخارجی صدق میکند.
بعباره اخری:
ولواینکه نتوانیم تفصیلاجامعی پیداکنیم ولکن اجمالامیتوانیم بگوییم ازصلاه معنایی به ذهن تبادرمیکندکه اعم ازافرادصحیح وفاسداست.غایه الامروضع عام موضوع له خاص یاوضع خاص موضوع له خاص خواهدبود.
اشکال دوم:
لاصلاه الابطهوریکی ازادله صحیحی است.
ترجمه روایت این است:
صلاه بدون طهورصلاه نیست».
حال مابه قائلین به صحیح میگوییم «صلاه دوم»که درترجمه آمده است قطعاًمرادازآن «صلاه»صحیح است اما«صلاه»اولی،که موضوع واقع شده است،مستعمل فیه آن چیست وبه چه معنی استعمال میشود؟
هرمعنایی که به ذهن خطورمیکندمدعی تبادر(درفرض قول به اعم)میگویدهمان معنای صلاه است.لذااین اشکال گریبان گیرخودمرحوم آخوندنیزخواهدبود.
اشکال سوم:
جامع راتصویرکردیم که آن معظم الاجزاءبود.
دلیل سوم:صحت تقسیم:
تقریب:
صحیح است که بگوییم:«الصلاه اماصحیحه وامافاسده».واگر«صلاه»وضع برای اعم نباشدبایدتقسیم نادرست باشدچراکه مقسم بایدشامل همه اقسام شود.
وان شئت قلت:
اگرمعنی«صلاه»فقط صحیح باشدلازم میآیدکه تقسیم الشیءالی نفسه وغیره صورت بگیرد.یعنی بگوییم«صلاه الصحیح اما صحیحه امافاسده»واین واضح الفساداست.
اشکال آخوند:
صحت تقسیم دلیل دراعم میشوددرصورتی که ادله صحیحی ابطال شودوالااگرآن وجوه تمام شود،صحت تقسیم نهایت مدلولش استعمال دراعم است که باتمامیت ادله صحیحی میگوییم این استعمال مجازی است.
نقداستادبرمرحوم آخوند:
اشکال اول:
اگرجامع وجودنداردپس صحت تقسیم هم نمیتوانددلیل باشد.
توضیح:
چطوردرتبادراشکال کردیدکه معقول نیست ولی درصحت تقسیم این اشکال رانفرمودید؟
اشکال دوم:
شمادرباب صحت تقسیم فرمودیداین تمام است درصورتی که ادله صحیحی مخدوش باشد.اعمی هم میگویددلیل«لاصلاه الابطهور»برای صحیحی تمام است درصورتی که ادله اعمی مخدوش باشد.
دلیل چهارم وپنجم:روایات:
بنی الاسلام علی الخمس.الصلاه والزکوه والحج والصوم والولایه ومانودی بشئ کمانودی بالولایه والناس اخذوابالاربع وترکوالولایه.فلوان احداًصام لیله وقام نهاره وحج دهره ولم تکن بدلاله ولی من اولیاءالله لم یقبل الله منه شیئاً.
استدلال به فرقه اول روایت:
مراداز«اخذوابالاربع»اربع ِصحیح نیست چراکه عبادات منکرین ولایت باطل است لواینکه طبق روش شیعه انجام شود.بخاطراینکه درروایت آمده است والله شانئ لاعمالهم.
واگرفاسدباشدمدعی ثابت میشود.
شاهد:
اگرمعنی اعم نبودبایدمیفرمود«والناس لم یوخذوابشئ من الخمسه»،نه اینکه«اخذوابالاربع وترکوالولایه».لذا«اخذوابالاربع»قرینه است.
استدلال به فرقه دوم:
صام نهاره وقام لیله»درصورتی درست میشودکه الفاظ اسم برای اعم باشدچراکه مخالفین قطعانمازوحج صحیح بجای نخواهندآورد.
آخوند:
صدرروایت این است:
بنی الاسلام علی الخمس».آن مواردی که بنای اسلام برآنهااست قطعااعمال صحیح است چراکه هیچگاه اسلام برصلاه یاصوم یاحج فاسدنهادینه نخواهدشدولکن ذیل(اخذوابالاربع) در«صلاه فاسده»استعمال شده است که مستدل استدلال کرد.ودراینجاتهافت صدرباذیل وجوددارد.
لقائل ان یقول:
بقرینه ذیل گفته میشوددرصدرصحیح مجازاً استعمال شده است.
ولکن نقول(مرحوم آخوند):
مامیگوییم صدردرمعنی صلاه صحیح است واین همان معنای حقیقی است.
ولکن معنای ذیل اینچنین است:
«صلاه»همانطورکه بیان شدبرای صحیح واقعی وضع شده است ولکن اخذبه صلاه دونوع است:
نوع اول:اخذاعتقادی.
نوع دوم:اخذواقعی.
لذامعنای روایت این است:
اهل سنت براساس اعتقادخودشان اخذبه اربع کرده اندوازولایت غافل مانده اندواین اخذبراساس اعتقادخودایشان صحیح میباشد.
ان قلت:
حمل اربع به«اعتقادهم»مجازاست چراکه صلاه وضع برای صحیح واقعی شده است نه صلاه بالاعتقادزیرامسمی صحیح طبق گفتارآخوندناهی عن الفحشاءوالمنکراست که این ناهی بودن فقط درضمن«صلاه صحیح واقعی»معنی پیدامیکندنه صحیح بالاعتقاد.
قلت:
درتوضیح ماازفرمایش مرحوم صاحب کفایه معلوم شدکه این اشکال وجهی نداردچراکه مابیان کردیم که اخذدونوع است واخذ،به«اعتقادهم»است نه اینکه اربع به«اعتقادهم»باشد.
اشکالات مرحوم ایروانی برآخوند:
اشکال اول:
اخذممکن است به اعتقاداطلاق شودولی درذیل که میفرمایدکه«فلوان احداصام نهاره»اسنادفعل به فاعل براساس اعتقادمعناندارد.
اشکال دوم:
ظهوراخذ،دراخذواقعی است.ولکن بخاطراشکالی که درذیل وجوددارد،نمیتوان آن راحمل براخذواقعی کرد.بهمین جهت مرحوم آخوندتوجیهی رابیان فرمودولکن مامیگوییم رفع اشکال ازذیل منحصربه راهکارمرحوم آخوندنیست بلکه توجیهی دیگری رابلحاظ ثبوتی ارائه خواهیم داد.
فرمایش مرحوم آخونداینچنین بود:
به قرینه صدرروایت،ذیل رابراخذبه اعتقادحمل میکنیم.
اماوجه حملی که مابیان میکنیم:
مقدمه:
احدی ملتزم به این نیست که«صلاه»وضع برای فاسدشده است،بلکه قائلین به صحیح میگویندوضع برای صحیح است وقائلین به اعم میگویند«صلاه»دومصداق دارد.یک مصداقش صحیح است ومصداق دیگرش فاسداست.
بابیان این مقدمه میگوییم:
در«بنی الاسلام علی الخمس»مرادازاین مورادپنجگانه،صحیح است ولکن صحیحی که یکی ازمصادیق اعم است.ودر«اخذوابالاربع »مراداربع فاسداست ولی درعین حال نوعی ازاعم است.
لذاصلاه دراعم استعمال شده است منتهی یک قسمش درصدروقسم دیگرش درذیل اراده شده است.
این مثل استخدام درادبیات است که درجایی یک قسم ازآن ودرجای دیگرقسم دیگرش اراده شده است.
درادمه میفرماید:
امردائراست بین توجیه ماوآخوندولکن توجیه ماترجیح داردچراکه دراسنادفعل به فاعل ،مرادفعل به معنی حقیقی آن است وفعل به معنی اعتقادی وجودنداردچنانکه تقریبش دراشکال اول گذشت.
اشکال سوم:
صلاه»به معنی اعم است هم درصدروهم درذیل ولکن به تعدددال ومدلول درصدرازآن صحیح اراده شده است نه اینکه لفظ معنیش صحیح باشد.
لذادر«بنی الاسلام»صحیح اراده شده است نه به این معنی که لفظ«صلاه»اینچنین باشدبلکه به دال ومدلول اینچنین فهمیده میشود.
اشکال چهارم:
اگرروایاتی که درفاسداستعمال شده است رادنبال کنیم بسیارزیاداست.مثلاروایاتی است که راوی سوال میکندنمازخواندم وبعدمتوجه شدم که وضونداشته ام وازاین قبیل روایات فراوان است.
حال اگربگوییداستعمال اعم ازحقیقت ومجازاست میگوییم دراینجاهم همینطوراست.
اشکال پنجم:
قسمت«بنی علی الخمس»مقصودازآن فاسداست چراکه اگرصحیح باشدلغوبوجودمیآید.
توضیح:
صلاه،صحیح نمیشودمگرباولایت لذاگفتن پنجمی(ولایت)لغواست چراکه درضمن آن مواردچهارگانه وجودداردوهنگامیکه درضمن آنهاهست بایدمیفرمود«انماالسلام بنی علی الاربع»نه علی الخمس.
ولکن خودایشان ازاین شبه جواب میفرمایند:
ولایت دوحیث دارد:
حیث اول:اشتراط درعبادات
حیث دوم:حیث استقلالی.
آنچه که دراشکال بیان شداگرپنجمی راذکرنمیکردجهت ضمنیت واشتراط رادرست میکردولی وقتی تصریح کرده است،امام،نظربه حیث استقلالی ولایت دارد.
استاد:
این روایت برای مانحن فیه کارگشانیست.چراکه مرادمولی مشخص است وشک درکیفیت اراده واستنادداریم.یعنی نمیدانیم این صلاه که درمعنای فاسداستعمال شده حقیقتاًیامجازاًاست.لذااصاله الحقیقه درجایی حجت است که شک درمرادمولی باشدامااگرمرادمولی رامیدانیم جاری نمیشود.
دلیل چهارم:دعی الصلاه ایام اقرائک.
استدلال:
صلاه درایام حیض رانهی فرموده اند.حال اگر«صلاه»دراینجابه معنی صلاه صحیح باشدنهی محال است چراکه زن حائض قدرت برصلاه صحیح نداردونهی هم به فعل مقدورتعلق میگیرد.
نتیجه:
صلاه»اسم برای اعم است چراکه زن حائض تمکن داردبرصلاه فاسده وشارع آن رانهی کرده است.
اخوند:
دعی» نهی تکلیفی نیست بلکه ارشادی است.بدین معنی که زن حائض قدرت برصلاه صحیح ندارد.دراینگونه ازنواهی شرط قدرت وجودندارد.
شاهد:
اگرگفته شودنهی تکلیفی است وبعدصلاه به معنی اعم باشدلازمه اش این است که اگرزنی رکوع وسجودی بهمراه قرائت انجام دهدبگوییم حرام انجام داده است وکسی ازفقهاءملتزم به این نشده است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo