< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

94/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جلسه بیست و ششم: آیا وضع عام و موضوع له خاص عقلا ممکن است یا نه؟

 

لبّ اشکال کسانی که می گویند محال است، این است که وضع احتیاج به تصور موضوع له دارد إمّا بالتفصیل و إمّا اجمالا و یا به عبارت دیگر بالوجه یا بوجه. وقتی که شما عام را تصور می کنید و موضوع له را افراد قرار می دهید، تصور این عام، تصور افراد نیست چه بالوجه و چه بوجه. تصور انسان، تصور مفهوم زید و عمرو و بکر نیست که می خواهید لفظ را برای آنها جعل کنید.

عرض ما دیروز دو کلمه بود.

یک کلمه این بود که اصلا تصور تفصیلی (بالوجه) و تصور اجمالی[1] (بوجه) چیست؟

گفته اند فرق علم اجمالی و تفصیلی در این است که گاهی انسان علم دارد ولی غافل از این است که می داند که به آن می گویند علم اجمالی ارتکازی و گاهی می داند و التفات به علمش دارد که به آن می گویند علم تفصیلی.

اما اشکال این حرف این است که کسی که می گوید غافل است و به غفلتش التفات دارد که در واقع غافل نیست. کسی غافل است که غافل از این است که غافل است[2] .

در فرمایشات اعلام هم که نگاه کردیم همه به عنوان اصل مسلم از این نکته رد شده اند.

کلمه دوم این بود که این سخن که وضع یا حکم احتیاج به تصور دارد را نمی پذیریم. اگر کسی بگوید اسم این بلندگو را گذاشتم برای آنی که پشت دیوار است، ولی نمی دانم آن حیوان است، انسان است، میز است، وضع صورت گرفته است.

اگر بگویید این وضع محال است مکابره با وجدان است.

اگر بگویید مقصود از تصور و حکایت همین مقدار است و همین مقدار را می فرمایید کافی است، می گوییم مفهوم انسان را تصور کرده بعد می گوید هر چه مصداقش است. اگر این مقدار را می گویید کافی است و تصور اجمالی هست دیگر تفصیل بین امثال فرد و مصداق و امثال انسان وجهی ندارد و این که بفرماید در اولی حکایت می کند و در دومی حکایتی وجود ندارد، تفصیل بلا وجه است.

بنابراین حتی مفهومین متباینین هم می توانند مشیر به یکدیگر باشند مثل این که می گوید کوتاه گو را وضع کردم برای بلند گویی که صددرصد ضد این است.

فتلخص مما ذکرنا آنی که لازم داریم این است که واضع موضوع له را در خارج به یک نحوی مشخص و محدود کند حال محدود کند یا به این که بگوید آنی که پشت دیوار است یا به هر چیز دیگری.

از این نکته ای که عرض شد وارد نقض و ابرام کلام بزرگان می شویم:

کلام محقق عراقی

محقق عراقی فرمود مقصود از امکان وضع عام، موضوع له خاص، در مثل کلی انسان نیست، چون تصورش به این است که زید، بکر، عمرو و ... را در نظر بگیریم و خصوصیات شخصیه شان را کنار بگذاریم و حیثیت مشترکشان را باقی بگذاریم. به همین علت است که اصلا در مثل انسان، خصوصیات شخصیه اصلا تصور نشده تا بتوانید برای فردِ با آن خصوصیات لفظ وضع کنید.

اشکال بر این کلام

می گوییم مگر وضع به نظر شما غیر از اعتبار است؟ اعتبار یعنی فرض. واضع انسان را تصور می کند و برای هر فردی از این انسان با آن خصوصیاتی که دارد، لفظ وضع می کند و اسم همه را مثلا علی می گذارد. این کار اصلا محال نیست.

اشکال آقای صدر بر محقق عراقی

آقای صدر در تقریرات عبد الساتر بیان می دارد: این که شما می فرمایید کلی انسان از فرد حکایت نمی کند به یک معنا درست و به یک معنا غلط است. اگر مقصود از فرد و خصوصیات، لون و وزن و امثال آن است ، حق باشماست. اما برای حصه ای از انسان که در ضمن زید است و حصه ای از انسان که در ضمن عمرو است و حصه ای از انسان که در ضمن بکر است، (مثلا می گویند این انسان غیر از آن انسان است) این حرف شما را نمی پذیریم و مفهوم انسان از آن حصص حکایت می کند.

- اما به آقای صدر عرض می کنیم حتی در همان قسمی که شما منکر شدید هم وضع محال نیست یعنی می گوییم انسان را تصور کرده و لفظ را وضع کرده برای حصه ای از این بعلاوه همه خصوصیاتی که دارد، و این عقلا محال نیست.

اما نسبت به این مطلب که آقا ضیاء می فرماید کلی دو قسم است. یکی کلی ذاتی است که از خارج انتزاع می شود. در این کلی وضع عام، موضوع له خاص محال است. ولی یک کلی ابداء ذهن است مثل فرد، شخص، مصداق، الماهیة الممکنة، در این نوع کلیات وضع عام موضوع له خاص عقلا ممکن است چون کلی فرد و کلی شخص از هر چیزی حکایت می کند بعلاوه خصوصیات شخصیه اش. مثلا زید بما هو زید مصداق فرد است بخلاف انسان که زید بما هو انسان و بدون لحاظ خصوصیات شخصیه مصداق انسان است.

آقای صدر به ایشان اشکال می کند که فرد از مفاهیمی است که از خارج انتزاع می شود نه این که ابداء ذهن و انتزاع از ذهن باشد زیرا اگر انتزاع از ذهن باشد بر خارج منطبق نمی شود چرا که خارج وجود تکوینی است و آن مفهوم، امر انشائی اعتباری است، چطور می تواند امر انشائی اعتباری بر خارج منطبق شود. مثلا مفهوم رئیس مصداق حقیقی ندارد و فقط مصداق مجازی دارد (البته مجاز به معنای فلسفی).

عرض ما این است که مقصود مرحوم آقا ضیاء از مفاهیم مبدئه در ذهن، مفاهیم اعتباری و انشائی نیست. مقصود ایشان معقولات ثانی فلسفی است لذا کسی نمی تواند بگوید من برای انسان وجوب (در مقابل امکان) را اعتبار می کنم (اعتبار به معنای انتزاعی که در معقولات ثانی فلسفی وجود دارد). می گوییم یک وقت لفظ وجوب و واجب را در امکان مجازا استعمال می کنید اشکال ندارد ولی اگر مقصود شما واقع و معنای حقیقی واجب است، انسان مصداق واجب نیست.

خلاصه آقای صدر می خواهد بفرماید فرقی بین انسان و فرد نیست، اما ما می گوییم، انسان معقول اولی و فرد معقول ثانوی است و اگر می خواهد بفرماید آقا ضیاء چیز دیگری می فرماید، بیان صحیحی بر آن نیاورده است.

بله این اشکال به کسانی که اصالة الوجودی و تشکلیک عرضی را هم قبول دارند و می گویند حصه ای از انسان که در ضمن زید است غیر از حصه ای از انسان است که در ضمن عمرو است، وارد است. طبق این مسلک انسان هم می شود معقول ثانی فلسفی چون این کلی را عقل می سازد که بر افرادش منطبق می شود. لکن اگر این نظر شماست باید از این طرف می گفتید که انسان مثل فرد و شخص و مصداق و ... است نه این که آنها مثل انسانند.

تبیین فروض مسأله توسط آقای صدر

فرض اول: وقتی مفهوم عام انسان را تصور کردید این مفهوم عام سبب می شود برای تصور خاص و سپس خاص را وضع می کنید که می شود مصداق وضع خاص و موضوع له خاص.

فرض دوم: وقتی عام را تصور کردید همین تصور عام، تصور خاص هم هست؛ که این فرض هم محال است چون مفهوم خاص با مفهوم عام تباین دارد.

فرض سوم: این است که بگویید عام را تصور کردیم و خاص را هم اصلا تصور نکردیم. این هم که محال است چو ن باید موضوع له لحاظ شود.

فرض چهارم: این است که عام را که تصور می کنید لفظ را هم برای همان وضع می کنید. اما این می شود وضع عام موضو ع له خاص.

آقای صدر می فرماید ما همین فرض رابع را اختیار میکنیم یعنی عام را تصور میکنیم و لفظ را وضع می کنیم برای عام، لکن وضع دو مرحله دارد: یک مرحله، مرحله اصدار است و یک مرحله، مرحله استقرار. در مرحله اصدار، عام را که تصور کردیم لفظ را برای همین عام وضع می کنیم ولی این لفظی که برای عام وضع شده در مرحله استقرار برای مصادیق مستقر می شود.

عرض ما این است که شما که فرق می گذارید بین اصدار و استقرار حکم، استقرار حکم بید حاکم است یا قهری است؟ اگر به ید حاکم است پس در واقع اصدار حکم بر خاص شده چون حاکم این کار را کرده و بنابراین سوال ما این است که چطور حاکم این کار را کرده؟ اگر بگویید قهری است می گوییم فرق بین این که واضع بخواهد وضع عام موضوع له عام، وضع کند با جایی که بخواهد وضع عام و موضوع له خاص وضع کند چیست؟

از این گذشته بالوجدان انسان می فهمد وقتی می گوید انسان را تصور کردم و آن معنای کلی را موضوع له قرار دادم با وقتی که می گوید انسان را تصور کردم و مصادیقش را موضوع له قرار دادم وجدانا فرق می کند. و اگر می گویید فرق نمی کند که حل نکردید چون اشکال این بود که تصور عام تصور خاص نیست. یا شما باید بگویید تصور خاص هست یا باید بگویید احتیاجی به تصور نداریم.

 


[1] مراد از علم اجمالی در ما نحن فیه علم اجمالی ارتکازی است که در بحث تبادر و نیز در جواب اشکال ابوسعید ابوالخیر مطرح کرده اند.
[2] اشکال استاد در واقع این است که در ما نحن فیه این علم اجمالی ارتکازی بی معناست چون این شخص التفات به این دارد که.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo