< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد احمد عابدی

1401/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/قرینه سیاق /نمونه هایی از قرینه سیاق

 

نمونه‌هایی از دلالت سياق

بحث در مورد دلالت سياق يا قرينه سياق است. اشکال ندارد که به‌جای دلالت سياق، دلالت سِباق بگوييم. يعني قبل کلام چه بوده، آن را قرینه کلام بدانیم. گفتيم که دلالت سياق مناسبات کلام است، مثلاً کلمه‌ای برای مدح است ولي در مقام ذم به‌کاررفته باشد يا بالعکس. به‌عنوان‌مثال کسي فحش و ناسزا به ديگری می‌گوید اما در آخر يک کلمه مدح هم می‌گوید. عده‌ای به حضرت شعيب توهين کردند، اما در آخر گفتند: ﴿إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾[1] ، در مقام مذمت، مدح کردند. حليم و رشيد مدح‌اند اما در مقام ذم به‌کاررفته است. اين دلالت سياق است.

مثال دیگر آنکه با کسي که جهنمي است در مقام مذمت با او سخن گفته می‌شود اما قرآن فرموده است: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريم﴾[2] قرآن عزيز و کريم را درباره فرد جهنمي به‌کاربرده است، اما سياق آيه مذمت است.

در آية الکرسي می‌خوانیم: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[3] آیا معنای اکراه در دين نيست يعني هرکس هر طور دلش می‌خواهد می‌تواند ديني را اختيار کند؟ ادامه آيه می‌فرماید: ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّه﴾ این‌گونه نيست که شما مخير هستيد هر نوع ديني را اختيار نماييد، آدم باید رشد را بگيرد و غيّ را واگذارد. بين راه و چاه که نبايد اختيار باشد، بايد انسان راه را اختيار کند تا در چاه نرود.

آيه ديگر می‌فرماید: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾[4] آيا معناي آيه اين است که ايمان و کفر اختياري است؟ در ادامه آيه می‌فرماید آتش آماده کرديم و این مي‌فهماند که تخيير را در اينجا مراد نیست: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ﴾ يعني از طریق قبل از آيه يا بعد از آيه مضمون آيه را بفهميم.

به‌عبارت‌دیگر دلالت سياق برخلاف همه آنچه در اصول فقه می‌خوانیم است، زیرا در اصول از موضوع له کلمات بحث می‌کند که موضوع له کلمات چيست، اما دلالت سياق می‌خواهد بگويد که مقصود متکلم چیست. مباحث الفاظ اصول می‌گوید اين کلمات بر اين معنا وضع شده‌اند، اما دلالت سياق کار به وضع ندارد، بلکه می‌گوید خدا از اين کلام چه چیزی اراده کرده است، لذا اين از همه مهم‌تر است. ما در مباحث فقه بايد دنبال موضوع له کلام باشيم يا مقصود متکلم؟ مقصود متکلم هدف اصلي است. لذا دلالت سياق از قصد متکلم بحث می‌کند درحالی‌که اصول از موضوع له کلام بحث می‌کند.

ابتدای مکاسب آيه شريفه ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[5] را مطرح می‌کند، سپس بحث می‌کند که خدا مطلق بيع را حلال کرده است، بعد بحث می‌کند هر چيزي را که شک داشتيد حلال است يا حرام، بگوييد بيع بودنش اگر مسلم است، صحيح بودنش از اين آيه استفاده می‌شود و به اين اصالة اللزوم می‌گوید. لکن دلالت سياق می‌گوید اصلاً بحث آيه شريفه اين نيست و اين آيه در مقام اين نيست که بگويد بیع حلال است. البته لفظ بيع آمده، لکن مقصود آيه اين است که بيع و ربا مثل هم نيستند، یعنی در مقام نفي مماثلت و مشابهت بين بيع و رباست. به خاطر اينکه جمله قبل از اين قسمت آيه اين است: ﴿قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا﴾[6] حرف کفار اين بود که بيع مثل ربا است، خداوند در جواب آن‌ها می‌فرماید نه مثل هم نيستند. اصلاً آيه در مقام اين نيست که مطلق بيع حلال است يا حرام. لذا اگر اين قسمت آيه را از قبلش جدا کنيم آيه يک معنا می‌دهد و اگر سياق آيه را در نظر بگيريم معناي ديگر.

دلالت سیاق در اصول فقه

در دو سه موضع از اصول فقه، بحث سیاق اشاره شده است اما لفظ سياق نیامده است. يک بحث هست که امر در مقام توهم حظر آيا دلالت بر وجوب می‌کند يا بر اباحه؟ اينجا بااینکه لفظ سياق را کسي به کار نبرده اما دلالت سياق است.

سني‌ها فتوايی دارند که بعد از هر حيض، وطي واجب است و دلیلشان اين آيه است: ﴿وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ﴾[7] زیرا ﴿فَأْتُوهُنَّ﴾ امر است؛ اما شيعه‌ می‌گوید اين امر در مقام توهم حظر است، چون در ايام حيض وطي حرام بوده است، اين امر بعد از توهم حظر دلالت بر جواز می‌کند نه وجوب. يعني قرينه‌ منع قبلي شاهد می‌شود بر اينکه اين امر اباحه است نه وجوب. اين يک مورد از اصول است که بحث از سياق می‌شود درحالی‌که کسي لفظ سياق را به کار نبرده است، اما معلوم است که دلالت سياق را بيان می‌کند.

دومين مورد که در اصول، بحث سياق مطرح شده است، در بحث الفاظ عموم است زمانی که بحث می‌شود که نکره در سياق نفي مفيد عموم است و نکره در سياق اثبات مفيد وحدت است.

نکته‌ي ديگر اينکه قرآن کريم و روايات همه‌ مطالب را در مورد احکام نماز مثلاً در یکجا بيان نکرده‌اند، بلکه قرآن کريم به‌صورت پراکنده اين حکم را در مواضع مختلف بيان کرده است، لذا وقتي بخواهيم حکم نماز را بدانيم باید کل قرآن را مطالعه نماييم و از کل قرآن احکام نماز يا احکام مسائل ديگر را به دست آوريم. فقط در نهج‌البلاغه دو خطبه داريم که کل خطبه حول يک موضوع مي‌چرخد؛ خطبه متقين که درباره تقواست و خطبه قاصعه که در مورد کبر است؛ اما بقيه خطبه‌ها در مورد مسائل مختلف است. مثلاً در يک خطبه توحيد، حج، زکات و... است. قرآن نيز چنين است مثلاً همه حرف‌ها را در مورد توکل در یک محل نمي‌گويد بلکه در کل قرآن، پخش است. کسي که این‌گونه حرف مي‌زند يعني کلام را به‌صورت پخش و پراکنده می‌گوید، باید کل کلام او را در نظر بگيريم تا متوجه شويم که او چه می‌گوید. با توجه به اينکه قرآن کريم و احاديث از يک مصدرند و هر دو ريشه وحي دارند، لذا قرآن منهاي حديث معنا نخواهد داشت. بنابراين اگر بخواهیم به‌عنوان‌مثال نظر دين را در مورد توکل بدانیم، باید کل قرآن و روايات را مطالعه نمايیم. يک آيه را گرفتن بدون در نظر آيات ديگر، معنايش در نظر نگرفتن قرينه سياق است. اينکه پيامبر فرمود: «لن يفترقا» شايد معنايش همين باشد، يعني قرآن را بدون حديث نمی‌شود معنا نمود و حديث را نيز بدون قرآن نمي‌توان معنا نمود.

اينکه در کفايه فرموده است نکره در سياق نفي مفيد عموم است و نکره در سياق اثبات مفيد وحدت است، دو سه تا آيه مطرح می‌کنم تا ببينيم اين آيات با سياق که کفايه قائل به آن است منطبق است؟ در يک آيه آمده است که عسل شفاء برای مردم است: ﴿فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاس﴾[8] ﴿شفاءٌ﴾ نکره است در سياق اثبات، مفيد وحدت است به اين معنا که عسل، شفاي بعضي دردها است. شفاي يک دردي در عسل وجود دارد نه اينکه در هر عسلي شفاي هر دردي باشد، اينجا حرف کفايه درست است.

آيه ديگر: ﴿وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ فيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمام﴾[9] در اين آيه فاکهة، نکره در سياق اثبات است. آيا معنايش اين است که خداوند در روي کره زمين يک ميوه آفريده است؟ اگر طبق حرف کفايه قرآن را معنا کنيم معناي آيه همين است، چون گفته بود نکره در سياق اثبات، مفيد وحدت است، اما اگر قرينه سياق را در نظر بگيريم، قرينه سياق اين است که آيه در مقام منت است، بلکه کل آيات سوره الرحمن در مقام منت است. منت اين است که يک نوع ميوه جلوي کسي بگذاريم يا به اين است که چند نوع ميوه بگذاريم؟ از سياق آيه، منت فهميده می‌شود و منت خداوند متعال اقتضا می‌کند که ميوه زياد باشد نه يک نوع ميوه. بنابراين باوجوداینکه اينجا نکره در سياق اثبات است اما مفيد عموم است برخلاف کفایه.

آيه ديگر: ﴿وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِه﴾[10] ﴿ماءً﴾ نکره در سياق اثبات و مفيد وحدت است، معنايش اين است که يک باران اگر از آسمان آمد پاک است نه هر بارانی، درحالی‌که همه‌ باران‌ها پاک‌اند. آيه در مقام منت است و می‌گوید خداوند از آسمان آب نازل کرد تا تطهير شويد و منت هم به اين است که خداوند هر آبي را که از آسمان نازل می‌کند پاک قرار دهد. بنابراين قرينه‌ي سياق می‌گوید ماء، عام است درحالی‌که قاعده اصول می‌گوید مفيد وحدت است و عام نيست.

چند آيه به همين مضمون در قرآن هست: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾[11] ، آيه ديگر می‌فرماید: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَت﴾[12] در همه‌ این آيات نفس، نکره در سياق اثبات است و مفيد وحدت است. بايد بگوييم که در روز قيامت، يک آدمي هست که بفهمد چه‌کار کرده است. آیا در روز قيامت يک نفر هست که مي‌فهمد چه‌کار کرده است يا همه مي‌فهمند؟ اگر طبق قواعد اصولي بخواهيم بگوييم يعني يک نفر مي‌فهمد، اما طبق قرينه سياق، سياق آيات درباره قيامت است و قيامت را به‌صورت تهديد بيان می‌کند و تهديد هم به اين است که همه مي‌فهمند چه‌کار کرده‌اند.

در ادبيات آمده است که نکره در سياق نفي، مفيد عموم است مثل لارجُلَ في الدار، اما اگر کسي گفت لا رجُلٌ في الدار، يعني لای نفي جنس نباشد بلکه لای شبیه به ليس باشد، آیا مفيد استغراق است؟ رجل نکره و در سياق نفي است، اما مفيد عموم نيست. سيبويه در کتابش تصريح کرده که اين کلام عام نيست. بااینکه نکره در سياق نفي است ولی عام نیست، به خاطر اينکه اين کلمه قرينه سياق دارد و معنايش اين است که يک مرد در خانه نيست شايد ده مرد باشد. بنابراين باید همه‌ اين قواعد را با توجه به سياق، معنا کنيم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo