درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بدعتهایی که بعد از رسول خدا پیدا شد
در جلسه گذشته بعضی از موضوعاتی که بدعت شمرده نمیشدند را نام بردیم، اما در این جلسه از موضوعاتی نام میبریم که قطعاً بدعت شمرده میشوند، البته برخی از این موضوعات را قبلاً خواندهایم، اما بعضی را تا کنون نخواندهایم که عبارتند از:
1: قبض الید الیمنی بالیُسری بصور مختلفه
از جمله بدعتهایی که بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) ظاهر شد، مسأله «قبض الید الیمنی بالیسری» است، اهل سنت در کیفیت این مسأله، خیلی با همدیگر اختلاف دارند که « قبض الید الیمنی بالیُسری» چگونه است ؟ گاهی دستها را روی ناف میگیرند، و گاهی روی سینه میگذارند، یعنی در این زمینه با همدیگر اختلافات زیادی دارند، این مسأله مسلّماً و قطعاً بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) وارد اسلام شده است.
گفتار صاحب حدائقصاحب حدائق در این زمینه، یک بیان دارد که پیش من مورد قبول نیست، ایشان میگوید این مسأله ( قبض الید الیمنی بالیسری) در دوران خلیفه دوم ظاهر شد، اسیران ایرانی را نزد ایشان (عمر بن خطاب) آورده بودند، اسیران ایرانی در مقابل او دست به سینه گذاشته بودند، ایشان (عمر بن خطاب) گفت پس در نماز هم دست به سینه بگذاریم، صاحب حدائق این مطلب را بیان میکند.
بیان استاد سبحانیولی ما برای گفتار صاحب حدائق هیچ مدرک و دلیلی پیدا نکردیم، یعنی هیچ مدرکی گفتار ایشان (صاحب حدائق) را نشان نمیدهد، اما اینکه این مسأله از کجا پیدا شده، چندان برای ما روشن نیست.
در هر صورت، ما میگوییم این مسأله بدعت است. چرا؟ به دلیل اینکه یک روایت صحیح در سنن بیهقی داریم که یکی از صحابه پیغمبر اکرم، نماز رسول خدا را در محضر ده نفر از صحابه حکایت میکند که یکی از آنها ابوهریره است، یعنی نماز پیغمبر را در محضر ده نفر از صحابه میخواند و میگوید: «هکذا کان صلاة رسول الله» و در آن حکایت اصلاً مسأله «قبض ید الیمنی بالیسری» نیست، ولذا در میان ائمه اربعه اهل سنت، مالکهای حرام میدانند، یعنی گاهی میگویند مکروه است و گاهی میگویند حرام است، فقط سه مذهب دیگر بر آن معتقدند، یک روایات متفرقه است که ما آنها را توجیه کردیم و گفتیم که اینها ربطی به « قبض الید الیمنی بالیسیری» ندارد، مثلاً پیغمبر اکرم جبّه پوشیده بود و جبّه خود را با دستش جمع کرده بود، این دلیل نمیشود که ما نیز چنین کنیم، لعلّ آن حضرت سردش شده بوده، ولذا جبهاش را با دستش جمع کرده بوده، ما این مسأله را در کتاب «الإنصاف فی مسائل دامه فیه الخلاف» مفصّلاً از نظر تاریخی و روایی بحث نمودهایم.
2: صلاة الضحی
صلاة الضحی را اکثر اهل سنّت قائل نیستند، قلیلی از آنان قائلند، صلاة الضحی این است که پیش از ظهر، یعنی ساعت نه یا ده صبح دو رکعت نماز میخوانند بنام صلاة الضحی، و حال آنکه هیچ دلیلی برای این مطلب نداریم.
3: إقامة صلاة التروایح جماعة.
این یکی دیگر از بدعتهایی است که بعد از رسول خدا به وجود آمده و ما در باره آن سابقاً بحث نمودیم، از این رو، نیاز به تکرار آن نمیبینیم.
4: الطلاق ثلاثاً دفعة أو دفعات فی مجلس واحد.
این مسأله را نیز در گذشته خواندیم، از این رو، احتیاج به تکران آن نیست.
5: النهی عن متعة الحج (حج التمتّع).
از حج تمتع جلوگیری کردن، این کار نیز کار خلیفه دوم بود، اما خوشبختانه این مسأله عملی نشده است، چون همه مسلمانان کشورهای اسلامی حج تمتع را انجام میدهند، هرچند بعضی معتقدند که حج افراد از حج تمتع بهتر است، در عین حال حج تمتع را انجام میدهند.
6: إالإتمام فی السفر.
این مسأله را نیز در گذشته خواندیم.
7: الصوم فی السفر.
باز هم این مسأله را درسال گذشته بحث نمودیم ولذا نیاز به تکرار نیست.
8: تحریم الاحتفال بالمولد النبوی (صلّی الله علیه و آله).
فقط وهابیها هستند که احتفال در مولد النبوی را تحریم میکنند.
9: تحریم شدّ الرِّحال لزیارة قبر النبی صلّی الله علیه و آله.
میگویند زیارت قبر نبی مستحب است، اما شدّ الرّحال برای آن مستحب نیست، بلکه حرام است، یعنی اگر کسی به مدینه رفت و گذرش به مدینه افتاد، به عنوان اینکه درمسجد نماز بخواند، چنین کسی میتواند قبر پیغمبر را هم زیارت کند، اما اینکه انسان به قصد زیارت قبر پیغمبر اکرم، شدّ الرحال کند و از کشور خود به این نیت حرکت کند، این کار حرام است.
روایتی است از جناب ابوهریره:« لا تشدّ الرّحال إلّا إلی ثلاثة المساجد، مسجد الأقصی، مسجد النبی، مسجد الحرام».
با این حدیث استدلال میکنند بر اینکه شدّ الرحال برای زیارت قبر پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بدعت است.
جواب استاد سبحانیاین حدیث یک جواب روشن دارد: « لا تشدّ الرّحال إلّا إلی ثلاثة المساجد، مسجد الأقصی، مسجد النبی، مسجد الحرام»، معلوم میشود که «مستثنی منه» مسجد است، یعنی «لا تشدّ الرّحال من مسجد إلی المساجد إلّا ثلاثة مساجد» اصلاً بحث اثباتاً و نفیاً در باره مساجد است. چرا شدّ الرحال به غیر آن سه مسجد جایز نیست؟ چون لغویت لازم میآید، تازه این کار ( شدّ الرحال) کار حرام نیست، بلکه کار لغو است.
10: جعلت رؤیة الله تعالی فی الآخرة من الأصول الدین و العقائد، علی نحو لو أنکر أحد المسلمین، لربما یُکَفّر، مع أنّ الرؤیة و أخواتها – إی التجسیم و التشبیه و الجهة – کلّها أفکار مستوردة و بدع یهودیة.
خلاصه مطلب اینکه: اینها بدعتهاییاند که بعد از رسول خدا پیدا شدهاند.
هذا آخر الکلام فی البدعة، فمن حاول التفصیل و التبسّط، فلیرجع إلی کتابنا: البدعة.
التکفیر فی الذکر الحکیماز آیات قرآن استفاده میشود که اگر مسلمانی، مسلمان دیگر را تکفیر کند، کار حرامی را مرتکب شده حتی اگر او هم کافر نباشد، خودش کافر است، چون در این زمینه روایت داریم، بنابراین، این پدیدهای که در عصر و زمان پیدا شده که جمعی، جمع دیگر را تکفیر میکنند و کافر میدانند، تمام اینها بر خلاف آیات و روایات میباشند، گاهی از اوقات از برخی از وهابیها سوال میکنند که آیا اشعریها (اشاعره) مسلمانند؟ در جواب میگویند: نه، یعنی اشاعره مسلمان نیستند، معتزله هم کافرند، شیعه هم کافرند، معلوم میشود که مسلمان فقط کسانی هستند که به محمد بن عبد الوهاب ایمان بیاورند و در خط ایشان و امثال ایشان باشند.
معیار ایمان و کفر چیست؟بحث ما فعلاً در این است که میزان در ایمان و کفر چیست، یعنی کی میتوانیم تکفیر بکنیم و کی میتوانیم تکفیر نکنیم؟ ابتدا آیاتی را میخوانیم که مسأله تکفیر را مطرح کردهاند، این مسأله (تکفیر) اولین بار توسط اسامه بن زید صورت گرفته، جناب زید نسبت به علیّ و پیغمبر اکرم (علیهما السلام) علاقه مند بود، اما پسرش اسامه در اوایل راهش درست بود، اما در اواخر از علی (علیه السلام) منحرف شد، ایشان ( اسامه بن زید) با عدهای در زمان پیغمبر اکرم برای ماموریت بیرون رفته بودند، چشمش به یک فردی افتاد که با غنم و گوسفندانش تکیه بر کوهی کرده بود، اسامه و همراهانش سراغ آن مرد رفتند، آن مرد گفت:« سلام علیکم»، یعنی من مسلمان هستم، اسامه گفت: این مسلمان نیست، بلکه از روی ترس اظهار مسلمانی میکند، ولذا او را کشتند و اموالش را غارت کردند، رسول خدا بسیار ناراحت شد، آنها را نپذیرفت، فرمود: چرا چنین کاری را کردید؟ آیه هم در این زمینه نازل شد:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَينُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُمْ فَتَبَينُوا إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا »[1] .
نکته: توجه به این نکته لازم است و آن اینکه ما در لغت قرآن سه کلمه داریم:
الف؛ ایمان.
ب؛ کفر.
ج؛ فسق.
ما نخست این سه کلمه را معنی میکنیم، اما کلمه «ایمان» ظاهراً به معنی تصدیق است، ولذا فرزندان یعقوب هنگامی که خبر کشته شدن یوسف را به پدر دادند، گفتند:« وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ»[2]
«بِمُؤْمِنٍ لَنَا»: أی بِمُصَدِّقٍ لَنَا، کلمه « ایمان» در آیه مبارکه به معنی تصدیق است.
کلمه «کفر» در لغت عرب، به معنی تغطیه و ستر است، حتی به زارع میگویند کافر، قرآن میفرماید:« كَمَثَلِ غَيثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ»[3] ، أَعْجَبَ الْكُفَّارَ، یعنی أعجب الزّراع، «زُرّاع» در واقع کافرند. چرا؟ چون زُرّاع و کشاورزان حبه و دانه را در زیر خاک پنهان می سازند.
اما کلمه «فسق» به معنی خروج است، هنگامی که خرما از آن غلاف خودش بیرون میآید، عرب میگویند:« فسقت الرطبه،أو التمرة» یعنی خرما از غلاف خودش خارج شد، فاسق به کسی میگویند که:« خرج عن طاعة الله».
و باید بدانیم که بین کفر و فسق از نسب اربعه، عموم و خصوص مطلق است، زیرا:« کلّ کافرٍ فاسقٌ، اما لیس بعض الفاسق کافراً»، آدمی که دروغ میگوید، در واقع «خرج عن طاعة الله»، اما در عین حال کافر نیست.
حال که این مطلب دانسته شد، باید توجه داشته باشیم که مسأله تکفیر،خیلی مسأله مهم است، و لعلّ اینکه علمای ما این مطلب را در کتابهای خود مطرح نکرده اند، چون یک چنین پدیدهای در آن زمان مطرح نبوده است، الآن که این پدیده که در جامعه اسلامی پیدا شده، ما باید آن را به دقت مورد بررسی قرار بدهیم.
همانطور که بیان کردیم، این پدیده اولین بار بوسیله اسامه بن زید پیدا شد، و این آیه هم در حق او نازل شد: « يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَينُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا»، معلوم میشود که هدف اسامه و همراهانش از کشتن آن مرد، غارت کردن اموالش بوده، طمع در مال آن مسلمان داشتهاند، ولذا او را ( به این بهانه که اسلامش از روی ترس است) کشتند و اموالش را هم به غارت بردند، با این وجود آیا میشود گفت همه صحابه عادل هستند، خود قرآن میفرماید:« تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ»، پیغمبر اکرم به قدری از این موضوع ناراحت شد که آن غنائمی که آورده بودند، نپذیرفت و قبول نکرد، اما اینکه بعداً رسول خدا دیه آن مرد مسلمان را پرداخت کردند یا نه؟ مراجعه به تفاسیر بشود.
آیه دوم:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَينُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ»[4] .
این آیه مبارکه در باره ولید بن عقبه نازل شده، پیغمبر اکرم ایشان را مأمور کرد که بین طائفه بنی مصطلق برود و زکات آنان بیاورد، البته در زمان جاهلیت بین ولید بن عقبه و طائفه بنی مصطلق یکنوع اختلافی بوده، طائفه بنی مصطلق بخاطر اینکه این آدم و نماینده پیغمبر است، به استقبالش آمدند، ولی ولید عقبه خیال کرد که برای کشتن او آمدهاند، ولذا بر گشت و به حضرت خبر داد که آنها مرتد شدهاند و از دادن زکات امتناع ورزیدند و قصد کشتن مرا کردند.این آیه نازل شد که:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَينُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ».
در این زمینه روایات هم داریم: و قد روی عن النبیّ صلّی الله علیه و آله: أنّه قال:« إذا قال الرّجل لأخیه یا کافر، باء به أحدهما- باء، یبیئ، به معنی رجع و یرجع است - فإن کان کما قال، و إلّا رجع ما قال إلیه»[5]
کلّ ذلک یدلّ علی أنّ التکفیر بلا دلیل و حجّةٍ، أمرٌ منکرٌ، ولذلک ثبت عن النبیّ - صلّی الله علیه و آله - أنّه قال: «من صلّی صلاتنا و استقبل قبلتنا و أکل ذبیحتنا فهو مسلم، له ما لنا، و علیه ما علینا»[6] .
پس اینکه وهابیها اشاعره، معتزله و شیعه را تکفیر میکنند، در مقابل این روایت چه پاسخی دارند؟!
و قال صلّی الله علیه و آله:« إنّ الرفق لا یکون فی شیء إلّا زانه، و لا ینزع من شیء إلّا شانه»[7]
رفق به معنی آرامش است، اگر رفق در جامعه حاکم باشد، جامعه تبدیل به بهشت برین میشود، و اگر رفق را از جامعه برداشتیم، جز عداوت و دشمنی چیزی باقی نمیماند.
معلوم میشود که اسلام بر اساس رفق و آرامش پایه گذاری شده است نه بر اساس خشونت و تندی، ما وظیفه داریم که مهما أمکن در جامعه رفق را حاکم کنیم.
إذا عرفت ذلک، فیجب علینا أن نبحث فی ملاک الإیمان و الکفر، أی ما یجب التصدیق به الذی یستلزم إنکاره الکفر و إلیک:
1: التوحید فی الذات
توحید ذاتی را دو جور میشود معنی کرد، یکی اینکه بگوییم خدا یکی است و مثل ندارد، معنی دیگر توحید ذاتی این است که بگوییم: حق تعالی بسیط است، یعنی جزء ندارد، شیعیان شبانه روز این دو توحید ذاتی را تکرار میکنند و آن در سوره اخلاص است:« قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» این اشاره به معنی دوم است، «أَحَدٌ»: أی بسیطٌ لا جزء له. اما « وَلَمْ يكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ» توحید به آن معنی که دومی ندارد، در آخر آیه آمده است، یعنی: «وَلَمْ يكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ».
بنابراین، پایه اول ایمان، توحید در ذات است، اگر کسی کارش در توحید ذاتی پایش بلنگد، کافر است، و ضمناً ما با این آیه مبارکه در عین حالی که پایههای ایمان را محکم میکنیم، ضمناً مسیحیت را هم رد میکنیم، چون مسیحیت گاهی خدا را مرکب میدانند از اقانیم ثلاثه که با احد سازگار نیست، گاهی أقانیم ثلاثه را مستقلاً خدا میدانند، آن با آخر آیه ساز گار نیست.
چون مسأله تثلیث دو معنی دارد، گاهی میگویند خدا مثلث است، یعنی واحدی است که اجزاء دارد و هر کدام بخشی از الوهیت را تشکیل میدهند، خدای پدر، خدای پسر، خدای روح القدس، هر کدام بخشی از الوهیت را تشکیل میدهند که مجموعاً میشوند یک خدا، این با احدیت سازگار نیست، گاهی میگویند: همه شان، تمام الوهیت را دارا هستند، در واقع هر کدام خدای کامل است، هم خدای پدر، خدای کامل است، و هم خدای پسر، خدای کامل است، روح القدس هم خدای کامل است، این « وَلَمْ يكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ» با این سازگار نیست، البته مسیحیها میگویند تثلیث یک چیزی است که باید به آن ایمان آورد هرچند آن را نفهمیم. میگویند این یک معضلهای است که در کتاب آسمانی ما آمده و باید به آن ایمان بیاوریم هر چند آن را نفهمیم، وحال آنکه مسائل عقیدتی باید مفهوم باشد، زیرا ایمان قلبی امر اجباری نیست، بلکه باید مبادی آن حاصل بشود.
پس تثلیث با هردو معنی که برای توحید ذاتی کردیم غلط است، به معنی جزء غلط است، چون مرکب میشود و مرکب محتاج است به اجزای خودش، اما تثلیث را به معنی دومی معنی کنیم، میشود تعدد آلهه،همه از آن فرار میکنند چون ما جزء ملت ابراهیم و ابراهیم مظهر توحید است.
2: التوحید فی الخالقیة
من بارها گفتهام که ما باید بین توحید در خالقیت و توحید در ربوبیت فرق بگذاریم، خالقیت آفریدگاری است، ربوبیت کردگاری است، خالقیت را با ربوبیت یکی نگیریم، هر چند وهابیها خالقیت را با ربوبیت یکی میگیریند.
خالقیت آفریدگاری است و این منحصر به خداست، و شاید در روی زمین کمتر کسی پیدا بشود که در خالقیت مشرک باشد (صریحاً) ، حتّی عرب جاهلی هم توحید در خالقیت را قبول داشتند، اگر غیر خدا را خالق بدانیم، مسلّماً این کفر است، ولذا ائمه اهل بیت (علیهم السلام) غلات را از خود طرد میکردند و میفرمودند: آنها « شرار الناس» هستند.
توحید در خالقیت همین است که عرض شد، اگر بخواهیم توحید در خالقیت را فارسی کنیم، باید بگوییم آفریدهگاری، در مقابل آن، توحید ربوبی داریم.
3:التوحید فی الربوبیة
ما در مقابل توحید در خالقیت، توحید ربوبی داریم، در کتابهای وهابیت از توحید در خالقیت، به ربوبیت تعبیر میشود، میگویند:« التوحید قسمان، توحید ربوبیّ و توحید عبادیّ»، ربوبی را بجای خالقیت میگذارند، و حال آنکه ربوبیت، غیر از خالقیت است، چون ربوبیت به معنی کارگردانی است، خالقیت آفریدگاری است، ربوبیت کارگردانی است، خداوند منان بعد از آنکه عالم را آفرید، کارگردان عالم هم خودش است، کما هو خالق فهو أیضاً ربّ.
در اول سوره مبارکه رعد آمده، بعد از آنکه خداوند از آفرینش سخن میگوید، بعداً میفرماید:« رب» هم من هستم، «رب» در واقع آفریدگاری نیست بلکه کردگاری است، «ربّ الدّار» به صاحب خانه میگویند، چون خانه را نگه میدارد، «رب الفرس» به کسی میگویند که از اسب مواظبت میکند و آن را نگه داری میکند، «رب البستان» به کسی میگویند که به باغ و بستان برسد.
«اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا – این توحید در خالقیت است - ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يدَبِّرُ الْأَمْرَ- همانطور که من خالق هستم، مدبّ نیز هستم - يفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ»[8]
این مسأله خیلی در قرآن تکرار شده، اول در خالقیت بحث میکند، بعداً در مسأله تدبیر، طائفه غُلات گاهی از اوقات میخواستند تدبیر را به ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نسبت بدهند که تدبیر این جهان با آنان است، و حال آنکه این غلو است، بلکه هم خالقیت از آن خداست و هم تدبیر جهان از آن خدا میباشد.
إن قلت: شما گفتید خالقیت منحصر به خداست، و حال آنکه در قرآن مجید خالقیت را به حضرت مسیح نسبت میدهد، و میفرماید:« إِذْ قَالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَينَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ»[9] .
قلت: جوابش این است که خالقیت استقلالی مال خداست، اما خالقیت تبعی که به اذن خدا صورت میگیرد، مال بشر است، مثلاً انسان یک گلدان و یا یک ماشینی میسازد، این خالقیت تبعی است، ربوبیت استقلالی نیز مال خداست، اما ربوبیت تبعی مال غیر خداست، در واقع ربوبیت تبعی، نوع ربوبیت خداست، کأنّه ما جیش و سربازان خدا هستیم.