< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1402/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدّمة/امردوم از اوامر: دلالت الفاظ بر معانی (وضع) /في الإخبار والإنشاء - الأُولى: نظرية المحقّق الخراساني - النظرية الثانية: نظرية الأُدباء

 

در جلسه ی گذشته در ادامه ی بحث امر دوم از اوامر در جهت هشتم عرض کردیم مرحوم ایروانی و مرحوم خویی (رحمة الله عليهما) قائل اند به این که اصلاً «إخبار و إنشاء» نداریم. مهمّ إبراز است‌ لذا گاهی از اوقات انسان آن چه در نَفْسش قرار دارد را إبراز می کند که به آن «إنشاء» می گویند و گاهی از اوقات نیز از خارج را خبر می دهد و إبراز می کند که به آن «حكايت» گفته می شود‌.

بعد برهانی را مطرح کرده اند که در زوجیّت تکوینی قابل إنشاء نيست مگر توسّط خَلّاق متعال. و زوجیّت اعتباری نیز کار لَغوی است. همین مقدار که در ذهن ایجاد شود اگر إبراز شود کافیست.

در این جلسه به ادامه ی این بحث خواهیم پرداخت.

اشکال به این قول مرحوم ایروانی و مرحوم خویی (رحمة الله عليهما):

۱. فقهاء فرموده اند که در جمله های خبریّة، احتمال صدق و کذب در آن راه دارد. امّا جملات إنشائیّة چنین احتمالی در آن مطرح نیست. با این فرمایش شما این مطلب نقض می شود‌؛ زیرا همان طور که متکلّم از خارج حکایت می کند و احتمال صدق و کذب در آن حکایت هست، در خبر دادن از اعتبار نفسانی هم احتمال صدق و کذب هست.

سؤال: ممکن است کسی بگوید ما در این إخبار، «أصالة الصّحة» جاری می کنیم ولی ما چنین اصلی نداریم. امّا این خلاف قول مشهور است زیرا مشهور قائل است به اين که در مسأله ی إنشاء، متکلّم با گفتن «زوّجْتُ» یک إنشاء کرده و این دیگر قابل إنكار نيست و متکلّم نمی تواند بگوید «مَن إنشاء» نکردم. بله؛ ممکن است کسی بگوید از کجا معلوم است که متکلّم در اینجا اراده ی جدّی داشته؟!

جواب: ما اصل عُقلائی «تطابق الإرادة الإستعماليّة مع الجدّيّة» داریم. بنابراین با فرمایش ایشان قاعده ای که عرض کردیم به هم می خورد و احتمال صدق و کذب هم در جملات إنشائیّة و هم در جملات خبریّة وجود دارد؛ زیرا بناء بر نظر این دو بزرگوار بر خلاف مشهور هر دو جملات از قبیل «حکایة» هستند.

۲. مثلاً وقتی بگوییم «بِعْتْ، أي: تَمَلَّكْتُ إعتباراً هذا المال لِزيداً» و حال آن که چنین نيست. لذا اگر واقعاً معنای «بِعْتُ»، إعتبار مِلْكيّت برای زید است، پس باید «بِعْتُ» با این جمله ی فوق مساوی باشد. در حالی که چنین نیست‌.

۳. طبق فرموده ی شما بزرگواران، این «إعتبار نفسانی» (یعنی زوجیّة مُعتبرة في النّفس) است. به نظر ما زوجیّت اعتباری نفسانی که منشاء اثر نيست؛ چون این خودش ار مراتب تکوین است. پس خود زوجیّت منشاء اثر است نه زوجیّت اعتباری نفسانی‌. بنابراین باید زوجیّت را إنشاء كند تا منشاء اثر شود‌.

إن قُلْت: مُعْتَبَر بدون ذهن معنا ندارد! لذا مُعْتَبَر یا در خارج است که نيست و یا در ذهن است.

قُلْت: إعتبار عالَم فرض است و در چنین عالَمی فرضاً برای خودش یک نوع واقعیّتی دارد. مثلاً ماهیّت نه موجود است و نه معدوم. لذا چنین ماهیّتی، إعتباری می باشد. بنابراین ماهیّت ذهنی روشنگر آن است.

 

جهت نُهُم: «مفاد الجُمَل الإسميّة»

هیئت جملات اسميّة (زيدٌ قائمٌ) بر چه چیزی وضع شده؟

در ادبیّات آمده در جمله ی اسمیّه ی «زیدٌ قائمٌ»، ما سه چیز داریم:

الف) زید

ب) قائم

ج) نسبت بین زید و قائم

سؤال: اين «نِسْبَة» چطور معنا می شود؟

جواب: یعنی «حصول القیام لِزید».

طرح مسأله در دو مقام:

۱. از نظر کلامی: آیا نسبت داریم یا نه؟

جملات حَمْلیّة:

حُکماء چون بهتر درک کرده اند لذا فرمودند ما حملی داریم به نام «حمل هو هو»؛ مثل «زیدٌ عادلٌ» و حمل دیگری داریم به نام «حمل ذو هو»؛ مثل «زیدٌ عدْلٌ».

لذا در پنج جا نسبت نداریم و از قبیل «هو هویّة» می باشد:

الف) حمل اوّلي: «الإنسانُ، إنسانٌ» یعنی حصول انسانیّت برای انسان؛ معنا ندارد بین شيء و ذاتش نسبتی باشد.

ب) حمل شایع صِناعي بذات: «البیاضُ، أبيض». يعنی أبیض واقعی همان بیاض است‌. جسم بیاض دوم است. لذا نسبت معنایی ندارد.

ج) حمل شایع صِناعي بالعَرَض: «الجسمُ أبيَض»؛ يعنی این، اوست. نه این که «حصول البیاض للجسم» باشد.

البته در این قِسْم در «کلام» نسبت نيست ولی در خارج نسبت هست.

د) هل بسیطة: «هل زيدٌ موجودٌ».

ه) هل مُرَكّبة: «زيدٌ قائمٌ». هر چند که خیلی این مثال دقیق نیست.

بنابراین وقتی ما به تبادُر مراجعه می کنیم، می بینیم در این پنج مورد یعنی در «الحَمْلیّة الواقعيّة» نسبتی در کار نیست.

در این مقام دلیل ما تبادُر است. به خلاف مقام خارج که دلیل ما فلسفی می باشد‌.

امّا در «حَمْليّة المُأوّلة» یک نسبتی داریم. و آن این است که بين مبتداء و خبر در قضیّه، یا حرف «في» يا حرف «على» متوسّط شود‌. لذا در عبارت «زیدٌ في الدّار»، از قبیل «حَمْليّة المُأوّلة» می باشد؛ زیرا زید، خانه نیست بلکه «داخل خانه» هست.

این شش حمل، از نوع «حَمْلیّة الموجبة» بود‌.

امّا در «حَمْليّة السّالبة»، در واقع مَجاز است و واقعی نیست بلکه از قبیل «سَلْب الحَمْل» است. بنابراین حملیه ی سالبة تابع حملیه ی موجبه

در این نوع از جملات یک نوع ایجاد رابطه می کند و موجبه ی این قضایا وصل می کند و سالبه اش سَلْب می کند.

است. لذا چون در موجبه نسبتی نیست، در سالبة هم نسبتی نیست و نهایتاً «هو هویّة» را سَلْب می کند.

جملات شرطیّة:

در این نوع از جملات یک نوع ایجاد رابطه می کند و موجبه ی این قضایا وصل می کند و سالبه اش سَلْب می کند.

 

مقام خارجی: آیا در خارج نسبت وجود دارد‌ یا نه؟

در این مقام با دلیل عقلانی و برهان فلسفی کار داریم:

الف) حمل اوّلي: مثل«الإنسانُ، أنسانٌ» که دو تا نیست بلکه یکی هست. لذا در اینجا نسبت معنا ندارد.

ب) هل بسیطة: مثل «زیدٌ موجودٌ»: در اینجا هم نسبتی وجود ندارد؛ زیرا اگر نسبتی بین زید و موجود، وجود داشت، لازم می آید، ماهیّت بدون وجود استقلال داشته باشد. لذا در اینجا تا وجود نیاید زیدی نیست تا بین زید و موجود نسبتی برقرار باشد.

ج) هل مُرکّبة:

١. محمول از ذاتیّات شيء است نه از عوارض: مثل «الإنسانُ ممكنٌ»: این نمی تواند نسبت داشته باشد وگرنه اگر زید بدون ممکن واقعیّت داشته باشد لازم می آید که ممکن به واجب مُقَلِب شود‌ و این مّحال است. لذا امکان را از ذات او انتزاع می کنیم. پس انفصال بین زید و امکان ممکن نیست.

۲. محمول از ذاتیّات نباشد بلکه از عوارض باشد: مثل «الجسم أبیض».

د) حمل ما بالعَرَض: مثل «البیاض، أبيض»؛ در اینجا هم نسبت معنا ندارد؛ زیرا أبیض همان بياض است البته بنا بر این که مُشْتَقّ عين همان مبداء باشد.

ه) حَملیّة مُأوّلة: مثل «زیدٌ في الدّار»؛ قطعاً در اینجا نسبت وجود دارد. زیرا زید عین دار نیست.

و) حمل شایع صناعي: آن موردی که محمولاتش از عَرَضیّات باشد: در مقام کلام عرض کردیم نسبت ندارد ولی در خارج نسبت دارد. زیرا در اینجا جسمی داریم و بیاضی داریم که می آییم این رنگ را بر جسم قرار می دهیم. مثل خضاب کردن محاسن انسان با گیاه حنا یا روناس.

سایر قضایا را نیز باید با علم منطق بررّسی کرد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo