< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله شبیری

82/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : اسباب تحریم در نکاح

خلاصه درس این جلسه:

در این جلسه در بررسی حکم زوجیت زن کتابیه بعد از اسلام شوهرش، ابتداء به اجماعی بودن استدامه آن اشاره و بعد از پذیرش آن، به توضیح تعبیر صاحب جواهر به اضعف بودن استدامه از ابتدایی پرداخته و آنگاه به بررسی روایات حکم مذکور خواهیم پرداخت، بحث تفصیلی درباره وثاقت قاسم بن محمد جوهری در ضمن مباحث این جلسه خواهد آمد.

اسباب تحریم در عقد نکاحسبب ششم؛ کفر

بیان شد که بنابر مشهور ازدواج ابتدائی مسلمان با زوجه کتابیه جایز نیست هر چند ما آن را جایز دانستیم. اکنون بحث در آن است که اگر دو اهل کتاب با هم ازدواج کردند، سپس زوج اسلام آورد، ازدواج آن‌ها چه حکمی دارند؟

بررسی حکم زوجیت کتابیه بعد از اسلام شوهرش

کلام محقق در شرایع: «و إذا أسلم زوج الکتابیة فهو علی نکاحه سواء کان قبل الدخول أو بعده»[1] .

می‌فرماید: اگر شوهر زن کتابیه مسلمان شد، آن عقد به قوت خودش باقی است و بین دخول و عدم دخول هم فرقی نیست. یعنی عقد منفسخ نمی‌شود و حالت منتظره‌ای هم برای او نیست.

سؤال: آیا حکم به استدامه مبتنی بر تمامیت ادله جواز نکاح ابتدایی با کتابیه است؟

جواب: خیر، و لذا صاحب سرائر که شدیدا منکر جواز ابتدایی است می‌فرماید[2] که حساب استدامه با ابتداء جداست و اگر بعضی ادله باشد که فی الجمله اثبات صحت ازدواج با کتابیه را کرده است، ما می‌توانیم آن را حمل به صورت استدامه کنیم چرا که استدامه مورد قبول همه است.

استدلال به اجماع در حکم به بقاء زوجیت استدامه‌ای با کفار

از سید مرتضی[3] و دیگران ادعای اجماع یا نفی خلاف بر بقاء و استدامه زوجیت زیاد شده است، و مسأله هم از مسائل مورد ابتلاء بوده است[4] و مع ذلک مخالفی هم در آن دیده نشده است، یعنی نسبت به استدامه زوجیت کتابیه در صورت اسلام شوهرش اختلافی وجود ندارد و مورد اختلاف حکم ازدواج ابتدایی مرد مسلمان با کتابیه است که مشهور در آن می‌گفتند که دائمی جایز نیست و موقت جایز است. ولی صاحب جواهر[5] و جماعتی ـ که ما هم همین را ترجیح دادیم ـ می‌گویند ازدواج دائمی ابتدایی هم با کتابیه جایز است.

تبیین تعلیل صاحب جواهر برای عدم حرمت نکاح استدامه‌ای با کفار

صاحب جواهر در اینجا علاوه بر اجماع و نفی خلاف در حکم به بقاء زوجیت یک مطلب دیگری را هم تعبیر کرده است و آن اینکه می‌فرماید که بنابر قول مختار که جواز ازدواج ابتدایی با کتابیه است حکم به بقاء و استدامه خیلی روشن است. و اما بنابر قول کسانی که ازدواج ابتدایی با کتابیه را جایز نمی‌دانند باز هم این حکم به بقاء زوجیت در صورت

اسلام شوهر او روشن و بدون اشکال است چرا که استدامه ضعیف‌تر از ابتداء است[6] . ظاهر بدوی این عبارت درست نیست؛ زیرا البته لازمه ضعف این است که اگر ما ازدواج ابتدایی را حرام بدانیم دیگر نتوانیم به خاطر حرمت ازدواج ابتدایی، استدامه آن را هم حرام بدانیم چرا که استدامه ضعیف‌تر از ابتداء است و با حرمت ازدواج ابتدایی نمی‌توان بر حرمت استدامه زوجیت استدلال کرد، چون از جایی که قوی است نمی‌شود برای حرمت جایی که ضعیف‌تر است استدلال کرد، ولی این مقدار کافی نیست که ما بقاء نکاح را بر فرض حرمت ازدواج ابتدایی نتیجه بگیریم؛ زیرا نمی‌توان گفت که چون استدامه ضعیف‌تر است پس وقتی ازدواج ابتدایی که قوی‌تر است حرام است و این در آن حد نیست بلکه یک رتبه پایین‌تر و ضعیف‌تر است. پس این باید حلال باشد و روشن است که این ملازمه درست نیست. پس چگونه صاحب جواهر با این عبارت بر بقاء ازدواج استدلال می‌ورزد؟ در پاسخ می‌گوییم که این استدلال یک مقدمه مطویّه‌ای هم دارد و آن اینکه، وقتی دلیل بر حرمت استدامه برای قائل به حرمت ابتدایی وجود نداشت ـ بر خلاف قائل به جواز ابتدایی که به طریق اولی ادله جواز ابتدایی بر جواز استدامه دلالت می‌کنند ـ بعد از اسلام شوهر، حکم زوجیت از نظر بقاء مشکوک می‌شود و به مقتضای استصحاب، حکم به بقاء زوجیت می‌شود. بنابراین صاحب جواهر در عبارت فوق در مقام دفع مانع از بقاء زوجیت است نه اثبات مقتضی. مقتضی بقاء زوجیت با استصحاب پدید می‌آید، در مقابل این مقتضی اگر بین حکم حرمت ابتدائی با حرمت استدامه ملازمه بود، قهراً از حرمت ابتدایی عدم بقاء نتیجه گرفته شده و استصحاب کنار می‌رفت، ولی وقتی چنین ملازمه‌ای در کار نیست و دلیل حاکمی بر استصحاب وجود ندارد، می‌توان به بقاء ازدواج حکم کرد.

بررسی روایات مسأله

صاحب جواهر بعد از تعرض به اجماع و اصل استدلال به ادله جواز ابتدایی بر استدامه، روایاتی را که در خصوص استدامه وارد شده و دلیل اجتهادی مسأله است ذکر می‌کند[7] ، که ما روایات را از روی جامع الاحادیث می‌خوانیم[8] :

صحیحه عبدالله بن سنان

نقل کافی: «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا أَسْلَمَتِ امْرَأَةٌ وَ زَوْجُهَا عَلَی غَیْرِ الْإِسْلَامِ فُرِّقَ بَیْنَهُمَا قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ هَاجَرَ وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ فِی الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَحِقَتْ بَعْدَ ذَلِکَ بِهِ أَ یُمْسِکُهَا بِالنِّکَاحِ الْأَوَّلِ أَوْ تَنْقَطِعُ عِصْمَتُهَا قَالَ بَلْ یُمْسِکُهَا وَ هِیَ امْرَأَتُهُ»[9] .

ذیل روایت در مقام مورد بحث است و صدر آن فعلا مورد استشهاد نیست.

این روایت را شیخ نیز در تهذیبین از طریق احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از عبدالله بن سنان[10] نقل کرده است، با تفاوت‌هایی که برخی نقل به معنا و برخی از باب تصحیف نسخ است، نقل شیخ چنین است:

نقل تهذیبین: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ هَاجَرَ إِلَی دَارِ الْإِسْلَامِ وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ فِی دَارِ الْکُفْرِ ثُمَّ إِنَّهَا بَعْدُ لَحِقَتْ بِهِ أَ لَهُ أَنْ یَمَسَّهَا بِالنِّکَاحِ الْأَوَّلِ أَوْ قَدِ انْقَطَعَتْ عِصْمَتُهَا مِنْهُ قَالَ یَمَسُّهَا وَ هِیَ امْرَأَتُهُ»[11] .

تبدیل «یمسها» به «یمسکها» از باب اختلاف نسخ و تفاوت آغاز سؤال از باب نقل به معنی است، و در وحدت دو روایت تردیدی نیست.

صحیحه حلبی

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ هَاجَرَ وَ تَرَکَ امْرَأَتَهُ مَعَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَحِقَتْ بِهِ بَعْدُ أَ یُمْسِکُهَا بِالنِّکَاحِ الْأَوَّلِ أَوْ تَنْقَطِعُ عِصْمَتُهَا قَالَ یُمْسِکُهَا وَ هِیَ امْرَأَتُهُ»[12] .

سؤال: آیا مراد از هاجر، الزاماً مسلمان شدن است؟

جواب: ظاهراً مراد از مهاجرت، اسلام آوردن است، در روایت بعدی هم صاحب دعائم گویا برای رفع ابهام از حدیث به جای هاجر، فاسلم به کار برده است.

روایت دعائم الاسلام

«عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ إِذَا خَرَجَ الْحَرْبِیُّ إِلَی دَارِ الْإِسْلَامِ فَأَسْلَمَ ثُمَّ لَحِقَتْهُ امْرَأَتُهُ فَهُمَا عَلَی النِّکَاحِ‌»[13] .

درباره این حدیث گفتنی است که تعبیر «حربی» نشانگر آن نیست که سؤال از غیر اهل کتاب است، بلکه چون در دارالکفر، اهل ذمه نمی‌تواند وجود داشته باشد، تعبیر حربی ذکر شده است.

مراد از «لحقته امرأته» در این روایت و سایر روایات مسلمان شدن زن و لحوق زن به شوهر در اعتقاد است نه لحوق به مکان جغرافیایی مرد، چون با کافر ماندن زن، داعی نوعی بر لحوق زن به دارالاسلام وجود ندارد.

وجه عدم جواز تمسک به روایات مذکور

محل بحث ما در جایی است که زن کتابیه تا آخر بر کفر خود باقی بماند، ولی در این روایات فرض این است که زن کتابیه بعداً مسلمان شده و در این فرض حکم به بقاء نکاح کرده است، در اینجا ممکن است اسلام زن به نحو شرط متأخر کاشف از بقاء ازدواج وی با شوهر مسلمان خود باشد و ممکن است با اسلام زوج، علقه زوجیت زائل گردد، ولی همچون زوال علقه زوجیت در دوران عده، زوال موقت و متزلزل باشد و با اسلام زن، همان علقه زوجیت سابق بازگردد و نیازی به عقد جدید نباشد، برای توضیح بیشتر این بحث به نقل روایتی درباره بحث آینده که مربوط به اسلام زن و بقاء شوهر بر کفر می‌پردازیم.

اشاره به بحث اسلام زن و بقاء شوهر بر کفر

علماء در مسأله اسلام زن قبل از دخول فرموده‌اند که عقد ازدواج وی با شوهر کافر منفسخ می‌گردد، روایاتی هم بر طبق آن وارد شده که در آینده نقل و بررسی می‌گردد، ولی در این بین روایتی وجود دارد که ممکن است از آن استفاده کنیم که عقد ازدواج زن با شوهر کافر منفسخ نمی‌گردد، این روایت از عبید بن زراره نقل شده است:

روایت عبید بن زراره

سند کافی: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ عَنْ عبید بن زراره عن رُومِیِّ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: ...».[14]

سند تهذیب: «عَنْهُ (أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی) عَنِ الْبَرْقِیِّ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ عَنْ رُومِیِّ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: ...».

متن روایت: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع النَّصْرَانِیُّ یَتَزَوَّجُ النَّصْرَانِیَّةَ عَلَی ثَلَاثِینَ دَنّاً[15] خَمْراً وَ ثَلَاثِینَ خِنْزِیراً ثُمَّ أَسْلَمَا بَعْدَ ذَلِکَ وَ لَمْ یَکُنْ دَخَلَ بِهَا قَالَ یَنْظُرُ کَمْ قِیمَةُ الْخَنَازِیرِ وَ کَمْ قِیمَةُ الْخَمْرِ فَیُرْسِلُ بِهِ إِلَیْهَا ثُمَّ یَدْخُلُ عَلَیْهَا وَ هُمَا عَلَی نِکَاحِهِمَا الْأَوَّلِ»[16] .

تبیین روایت عبید بن زراره و استفاده از آن در محل بحث

در این حدیث در فرض اسلام زن و شوهر حکم به بقاء نکاح آنها نموده است (و هما علی نکاحهما الاول)، تعبیر «اسلما» در این روایت مطلق است و هم صورتی را که هر دو با هم به نحو مقارنه عرفیه مسلمان شده باشند شامل می‌گردد و هم صورت اسلام تدریجی و وجهی ندارد که صورت دوم را از شمول اطلاق خارج بدانیم به ویژه با عنایت به این که غالباً اسلام زن و شوهر به نحو مقارنه عرفیه نیست، بلکه یکی مسلمان شده و بعد دیگری

اسلام آورده است، در صورت اسلام تدریجی زوجین هم ممکن است اول شوهر مسلمان شده بعد زن و ممکن است برعکس اول زن مسلمان شده باشد و بعد شوهر[17] .

حال آیا حکم به بقاء نکاح در این صورت اخیر با فتوای علماء که با اسلام زن قبل از دخول، نکاح منفسخ می‌گردد منافات دارد؟ پاسخ سؤال منفی است، زیرا ممکن است با اسلام زن، نکاح منفسخ شده باشد ولی انفساخ آن موقتی و متزلزل باشد، همچون زوال علقه نکاح در زمان عده رجعی که با این که با صیغه طلاق علقه نکاح زائل می‌گردد[18] ، ولی مرد می‌تواند با رجوع خود، زن را به همان نکاح قبلی باز گرداند و نیاز به عقد جدید هم نباشد.

در روایت عبیدبن زراره هم می‌توان چنین توجیهی را مطرح ساخت که با اسلام زن عقد ازدواج زائل شده، ولی با اسلام مرد، همان علاقه زوجیت باز می‌گردد و نیازی به عقد جدید نیست.

همین سخن را ما درباره احادیث محل بحث ما می‌گوییم که ممکن است با اسلام مرد عقد ازدواج منفسخ شده باشد ولی با اسلام زن، دوباره همان عقد ازدواج زنده گردد و زن و شوهر به همان نکاح اول خود باقی باشند.

البته در مورد روایت عبید بن زراره و مضمون آن بحث‌هایی وجود دارد چون بر خلاف مضمون آن نیز روایاتی وارد شده است.

ما در آینده درباره کیفیت علاج این معارضه سخن خواهیم گفت و در اینجا تنها غرض دفع تنافی این روایت با فتوای علماء بود.

سخن به اینجا که رسید، بد نیست درباره سند روایت عبید بن زراره به تفصیل سخن بگوییم.

بررسی سند روایت عبید بن زراره و اثبات وثاقت قاسم بن محمد جوهری

در سند این روایت اشکالی نیست، تنها درباره قاسم بن محمد جوهری بحث است، درباره وی توثیق صریحی وارد نشده، تنها به وی نسبت واقفی بودن داده‌اند.

ولی از چند راه می‌توان بر وثاقت وی استدلال کرد:

راه اول: روایت ابن ابی عمیر از قاسم بن محمد (بنابر عقیده ما که مشایخ ابن ابی عمیر و صفوان و بزنطی را امامی ثقه می‌دانیم)، این راه اول به نظر ما ناتمام است، چون روایت ابن ابی عمیر از قاسم بن محمد جوهری هر چند در چند سند وارد شده، ولی این اسناد همگی دارای غراباتی هستند که احتمال تصحیف را در آنها جدی می‌سازد و لااقل به گونه‌ای نیست که بتوان حکم به صحت سند کرد[19] .

راه دوم: روایت صفوان از قاسم بن محمد (بنابر مبنای متقدم) این راه به نظر ما صحیح می‌باشد، البته در یک مورد از روایت صفوان از قاسم بن محمد تحریف رخ نموده است، ولی صفوان در سه مورد دیگر از قاسم بن محمد روایت می‌کند که دلیلی بر مصحف بودن آن در دست نیست، لذا باید روایت صفوان را از قاسم بن محمد پذیرفت و با توجه به مبنای رجالی پیش گفته، وثاقت قاسم بن محمد جوهری را نتیجه گرفت.

مرحوم آقای خویی روایت ابن ابی عمیر و صفوان را از قاسم بن محمد پذیرفته، ولی مبنای کلی وثاقت مشایخ ابن ابی عمیر و صفوان را انکار می‌کنند، ما در مباحث رجالی به تفصیل در این زمینه بحث کرده و درستی این مبنا را به اثبات رسانده‌ایم.

راه سوم: بزرگانی از قاسم بن محمد جوهری روایت کرده‌اند که درباره آنها نقطه ضعف حدیثی (یروی عن الضعفاء) ذکر نشده است. همچون عبدالله بن الصلت و به ویژه حسین بن سعید اهوازی که در روایات بسیاری از او حدیث نقل کرده و کتاب او را روایت کرده

است که این امر نشانه اعتماد بر اوست، تضعیفی هم درباره وی وارد نشده[20] که با این توثیق عملی تعارض پیدا کند[21] .

توضیح بیشتر درباره اسناد قاسم بن محمد جوهری[22]

روایت ابن ابی عمیر از قاسم بن محمد جوهری

روایت ابن ابی عمیر از قاسم بن محمد جوهری در چهار سند دیده شده است که همگی قطعاً یا ظاهراً یا ظناً محرّف است.

سند اول: در وسائل ذیل روایتی به نقل از فقیه چنین آورده است[23] : «وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ» ولی همچنان که از مراجعه به صدر این سند[24] و مراجعه به مصدر حدیث[25] به دست می‌آید، «القاسم بن محمد» محرَّف بوده، عنوان صحیح: «القاسم بن عروه» است.

سند دوم: در تهذیب آمده: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ فَضَالَةَ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ رِفَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعَبْدِ ...»[26] . قاسم در این سند به قرینه روایت از «رفاعه»، «قاسم بن محمد جوهری» است.

ولی با توجه به این که «ابن ابی عمیر» و «فضاله» و «قاسم بن محمد جوهری» هر سه از شاگردان «رفاعه» و از مشایخ «حسین بن سعید» می‌باشند، ظاهراً سند محرف بوده و عبارت صحیح: «و القاسم» بدل «عن القاسم» می‌باشد، علت تحریف واو به «عن» در

مقدمه منتقی الجمان به نیکی بیان شده است[27] ، در خصوص سند فوق به ویژه حدیثی که موضوع آن با موضوع این حدیث نزدیکی دارد در کتاب حسین بن سعید[28] وارد شده که تأیید خوبی بر تحریف این سند است، در این سند قاسم بن محمد معطوف بر فضاله بوده و هر دو از رفاعه نقل کرده‌اند.

سند سوم: در کافی و تهذیب (که ظاهرا برگرفته از کافی است) این روایت آمده: «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: لَمَّا مَاتَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع خَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَتَقَدَّمَ السَّرِیرَ بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ»[29] .

غرابت سند را در تقریب اسانید کافی گوشزد کرده‌اند[30] و وجهی برای محرف بودن سند ذکر کرده‌اند، به نظر می‌رسد که با توجه به تکرار این سند در کافی بدون «القاسم بن محمد»[31] و نیز عدم روایت «القاسم بن محمد» از «حسین بن عثمان» در روایتی دیگر[32] و نیز غرابت واسطه شدن «قاسم بن محمد» بین «ابن ابی عمیر» و استاد وی «حسین بن عثمان»، در این سند تحریف رخ داده و «القاسم بن محمد» زائد می‌باشد.

می‌توان زائد شدن این عنوان را در این سند چنین توضیح داد که قبل از این سند در کافی روایتی است که در سند آن آمده است: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ

عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: التَّعْزِیَةُ الْوَاجِبَةُ بَعْدَ الدَّفْنِ»[33] ، به نظر می‌رسد که «القاسم بن محمد» در این سند بعد از «ابیه» قرار داشته؛ زیرا «محمد بن خالد» از «قاسم بن محمد جوهری» فراوان روایت می‌کند، و «قاسم بن محمد جوهری» هم از «بعض اصحابه عن ابی عبدالله‌علیه السلام» در جای دیگری از کافی روایت کرده است[34] ، همچنین در کافی در همین کتاب الجنائز چنین روایتی دیده می‌شود: «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْجِنَازَةَ یُؤْذَنُ بِهَا النَّاسُ»[35] ، ظاهراً عنوان «القاسم بن محمد» از این سند افتاده بوده و در حاشیه یا در لابلای سطور نگارش یافته و سپس به اشتباه در این سند حدیث بعدی درج شده است و بدین ترتیب این نام در بین ابن ابی عمیر و استاد وی حسین بن عثمان جا گرفته است.

سند چهارم: در کافی و برخی کتب دیگر چنین روایتی ذکر شده است: «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: أَتَانِی عُمَرُ بْنُ یَزِیدَ فَقَالَ ...»[36] .

مراد از قاسم بن محمد در این حدیث با توجه به سند دیگری در تهذیب، جوهری می‌باشد[37] ، ولی واسطه شدن «قاسم بن محمد» بین «ابن ابی عمیر» و شیخ او «عبدالله بن سنان» سند را دشوار ساخته است، در نگاه نخست این احتمال به نظر می‌آید که «قاسم بن محمد» معطوف بر «ابن ابی عمیر» باشد، ولی با توجه به این که «احمد بن محمد بن عیسی» در اسناد بسیار زیادی از «قاسم بن محمد جوهری» با واسطه نقل می‌کند و واسطه غالباً «حسین بن سعید» است و روایت «احمد بن محمد بن عیسی» بدون واسطه

از «قاسم بن محمد جوهری» تنها در یک یا دو سند وارد شده[38] که به احتمال زیاد باید در آن سقط رخ داده باشد، نمی‌توان احتمال عطف «القاسم بن محمد» بر «ابن ابی عمیر» را در سند فوق پذیرفت، با این حال بعید نیست که در سند فوق تحریف رخ داده باشد، این احتمال وجود دارد که در این سند بین «حسین بن سعید» و استاد وی «ابن ابی عمیر» خلط شده، نام استاد به جای شاگرد به اشتباه آمده است، در هر حال احتمال تحریف را در این سند نمی‌توان نفی کرد.

روایت صفوان بن یحیی از قاسم بن محمد جوهری

روایت صفوان از قاسم بن محمد نیز در چهار مورد دیده می‌شود در یک مورد قرینه بر تحریف وجود دارد همچنان که ما در حاشیه سند در کتاب اصحاب اجماع اشاره کرده‌ایم.

روایت محرَّف صفوان از قاسم بن محمد

در کتاب علل الشرایع به نقل از حسین بن سعید روایتی وارد شده است: «وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ[39] عَنْ صَفْوَانَ وَ فَضَالَةَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْکَاهِلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَذْکُرُ الْحَجَّ فَقَالَ ... »[40] .

ولی ظاهراً، «القاسم بن محمد» عطف بر «فضاله» است، «صفوان» و «فضالة» و «القاسم بن محمد» هر سه از مشایخ «حسین بن سعید» و شاگردان «عبدالله بن یحیی کاهلی» می‌باشند. شاهد این مطلب، روایت تهذیب است به نقل از حسین بن سعید که به شکل صحیح با عطف «قاسم بن محمد» بر «فضاله» نقل شده: «الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ جَمِیعاً عَنِ الْکِنَانِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ

ع یَذْکُرُ الْحَجَّ فَقَالَ ...»[41] . البته در این کتاب نیز «الکاهلی» به «الکنانی» تحریف شده است. شاهد بر این تحریف نیز نقل کافی است؛ این روایت به نقل از صفوان بن یحیی از عبد الله بن یحیی الکاهلی آمده که تأییدی است بر تحریف در نقل علل و در نقل تهذیب (در مورد الکنانی): «أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ وَ یَذْکُرُ الْحَجَّ فَقَالَ ...»[42] .

روایات غیر محرَّف صفوان از قاسم بن محمد

اما سه سندی که دلیلی بر تحریف آن وجود ندارد:

سند اول: «سَعْدٌ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ مَوْلَی طِرْبَالٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع ...»[43] .

سند دوم: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ مَوْلَی طِرْبَالٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ ...»[44] .

«القاسم بن محمد» در سند همان القاسم بن محمد جوهری استاد «حسین بن سعید» است[45] .

سند سوم: «مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جُبَیْرٍ أَبِی سَعِیدٍ الْمَکْفُوفِ عَنِ الْأَحْوَلِ قَالَ: ...»[46] .

ابتدای این حدیث در کافی به نقل از قاسم بن محمد جوهری آمده است[47] .

با توجه به این که «عباس بن معروف» از «قاسم بن محمد» روایت نمی‌کند و «صفوان» هم از «سلیمان (یا سلیم) مولی طربال» یا «جبیر ابی سعید مکفوف» روایت ندارد؛ لذا نمی‌توان احتمال تحریف «عن» را از «واو» در این سند مطرح ساخت، گویا صفوان چون خود سلیم مولی طربال یا جبیر ابی سعید مکفوف را درک نکرده به واسطه معاصر خود قاسم بن محمد جوهری از آن دو روایت می‌کند.

با عنایت به این سه سند، می‌توان وثاقت القاسم بن محمد جوهری را نتیجه گرفت.

سایر روایات محل بحث (زوجیت استدامه‌ای کتابیه بعد از اسلام شوهرش)

از روایات دیگر بحث روایت دعائم الاسلام است:

«وَ عَنْ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ امْرَأَةٍ مُشْرِکَةٍ أَسْلَمَتْ وَ لَهَا زَوْجٌ مُشْرِکٌ قَالَ إِنْ أَسْلَمَ قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِیَ عِدَّتُهَا فَهُمَا عَلَی النِّکَاحِ وَ إِنِ انْقَضَتْ عِدَّتُهَا فَلَهَا أَنْ تَتَزَوَّجَ مَنْ أَحَبَّتْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَإِنْ أَسْلَمَ بَعْدَ مَا انْقَضَتْ عِدَّتُهَا فَهُوَ خَاطِبٌ مِنَ الْخُطَّابِ فَإِنْ أَجَابَتْهُ نَکَحَهَا نِکَاحاً مُسْتَأْنَفاً[48] وَ إِذَا أَسْلَمَ الرَّجُلُ وَ امْرَأَتُهُ مُشْرِکَةٌ فَإِنْ أَسْلَمَتْ فَهُمَا عَلَی النِّکَاحِ وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ وَ اخْتَارَ بَقَاءَهَا عِنْدَهُ أَبْقَاهَا عَلَی النِّکَاحِ أَیْضاً»[49] .

تطبیق روایت بر محل بحث: «و اذا اسلم الرجل و امرأته مشرکة، فان اسلمت فهما علی النکاح» که یعنی اگر مرد مسلمان شود و زنش مشرک باشد، پس اگر زن اسلام بیاورد ـ چه در عده و چه در غیر عده ـ این نکاح به قوت خودش باقی است، این قسمت از روایت شبیه روایات قبل است و لکن در ادامه عبارتی دارد که در صورتی که زن نخواهد اسلام آورد به مرد خیار فسخ داده است که می‌تواند زوجه را نگه دارد و می‌تواند فسخ کند، بر خلاف فتوای آقایان که حکم به استدامه زوجیت می‌کنند و کسی خیار فسخ را نگفته است، لکن ظاهر این روایت خیار فسخ است چرا که می‌فرماید: «و ان لم تسلم و اختار بقاءها عنده ابقاها علی النکاح» یعنی کانه اگر نمی‌خواهد او را نگه دارد پس فسخ کند، و الا اینکه اگر نمی‌خواهد او را نگه دارد می‌تواند طلاقش بدهد نیازی به گفتن ندارد چون معلوم است که اگر مردی زن خود را نخواهد او را طلاق می‌دهد، ما از این روایت این طور

استظهار می‌کنیم که اجازه فسخ می‌دهد، منتها روایت از دعائم است و صدورش ثابت نیست.

«والسلام»

 


[1] . شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص: 238.
[2] . «و لا بأس باستدامة العقد الدائم أيضا على الجنسين أيضا، دون ابتدائه و استئنافه...». السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج2، ص: 541.«إذا أسلم اليهودي و النصراني، و لم تسلم امرأته، جاز له ان يمسكها بالعقد الأول». السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج2، ص: 542.
[3] . «ما ينفسخ النكاح بين الذمي و زوجته الذمية بإسلام الزوج، بل النكاح بينهما باق على حاله، بلا خلاف بين الأمة». رسائل الشريف المرتضى، ج1، ص: 299.
[4] . (توضيح بيشتر) ما در حجيت اجماع، مسلك تقرير را پذيرفته‌ایم، لذا شرط حجيت اجماع را احراز اتصال آن به زمان حضور معصوم‌عليه السلام مي‌دانیم تا با تقرير معصوم، اعتبار فتواي مجمع عليه اثبات گردد، در مسائل محل ابتلاء شرط اتصال قابل احراز است؛ زيرا اين مسأله نمي‌تواند از مسائلي باشد كه بعد از زمان ائمه‌عليهم السلام طرح شده باشد، و اگر فتواي اصحاب معاصر ائمه، غير از فتواي اجماع متأخر باشد قطعاً اين فتاوا به ما مي‌رسيد، لذا از اجماع متأخر، فتواي اصحاب ائمه را و از آن اعتبار فتوا را نتيجه مي‌گيريم، ولي در مسائل غير محل ابتلاء، اين احتمال را كه شايد اصل مطرح شدن مسأله پس از زمان معصوم‌عليه السلام باشد نمي‌توان دفع ساخت.
[5] . «إلا أن التحقيق الجواز مطلقا ... على كراهية متفاوتة في الشدة و الضعف بالنسبة إلى الدائم و المنقطع و ملك اليمين». جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص: 31.
[6] . عبارت جواهر پس از عبارت متن شرايع اين است: «و إذا أسلم زوج الكتابية فهو على نكاحه ... بلا خلاف أجده، بل في المسالك و غيرها الإجماع عليه، بل و لا إشكال على المختار من جواز نكاح المسلم الكتابية ابتداء فضلا عن الاستدامة، بل و على غيره لضعف الاستدامة عن الابتداء، و لما عرفت من الإجماع المعتضد بنفي الخلاف، و خبر العبيدي عن يونس ...». جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص: 50.
[7] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص: 50.
[8] . جامع الاحاديث، كتاب النكاح، باب3 من ابواب مناكحة الكفار.
[9] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 435، ح2؛ وسائل الشيعة، ج20، ص: 540 – 541، ح26291- 1.
[10] . «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي رَجُلٍ هَاجَرَ وَ تَرَكَ امْرَأَتَهُ فِي الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَحِقَتْ بِهِ بَعْدَ ذَلِكَ أَ يُمْسِكُهَا بِالنِّكَاحِ أَوْ تَنْقَطِعُ عِصْمَتُهَا قَالَ لَا بَلْ يُمْسِكُهَا وَ هِيَ امْرَأَتُهُ». تهذيب الأحكام، ج7، ص: 300، ح1253- 11؛ الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج3، ص: 181، ح657- 11.
[11] . سند این نقل چنین است:«ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ...». تهذيب الأحكام، ج7، ص: 478، ح1920- 128.
[12] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 435، ح1. وسائل الشيعة، ج20، ص: 541، ذیل ح26291- 1.
[13] . دعائم الإسلام، ج2، ص: 251، ح947.
[14] استاد محترم عبید بن زراره را در سند کافی ذکر کرده اند و او را از مشترکین بین سند کافی و سند تهذیب برشمردهاند؛ حال آنکه در سند کافی نامی از او نیست و رومی بن زراره مستقیم از امام ع نقل روایت میکند.
[15] . دنّ به معناي خم شراب است.
[16] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 437، ح9؛ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص: 458، ح4582؛ تهذيب الأحكام، ج7، ص: 356، ح1448- 11؛ وسائل الشيعة، ج20، ص: 542، ح26296- 6؛ وسائل الشيعة، ج21، ص: 243 – 244، ح26999- 2.
[17] . اين گونه نيست كه حتماً بايد اسلام زن به تبع اسلام مرد باشد، همچنان كه در مورد تشيع اخوان زراره در برخي نقل‌ها آمده كه اول كسي كه از اينها به تشيع گرويدند خواهر آنها ام اسود بوده است. (ر.ك: رساله ابوغالب زراري، ص130).
[18] . بنابر قول مشهور نه بنابر قول مرحوم آقاي خويي كه معتده رجعيه را حقيقة زوجه مي‌دانند.
[19] (توضيح بيشتر) به عقيده ما در مواردي كه سند داراي پيچيدگي و غرابت است به گونه‌اي كه ظن نوعي، به وقوع تحريف در سند پديد مي‌آيد اصاله الصحه جاري نيست، از كلام ارباب درايه در بحث حديث معلل نيز چنين مطلبي برداشت مي‌شود، «علت» اشكال پنهان حديث است كه عارف به سند، آن را كشف كرده ولي به سرحد يقين نمي‌رسد، گويا در عدم اعتبار حديث معلل بحثي نيست و تنها بحث در اين است كه آيا حديث معلل، مشمول تعريف اصطلاحي صحيح (به اصطلاح متأخرين) مي‌باشد يا خير؟ ر.ك: مقدمه منتقي الجمان، فايده اول.
[20] . (توضيح بيشتر) تنها درباره وي، نسبت واقفي بودن مطرح است كه بر فرض كه چنين نسبتي درست باشد و وي بر واقفي بودن هم مانده باشد مانع از اعتبار سند نيست؛ زيرا اولاً ما روايات موثقه را معتبر مي‌دانيم، ثانياً، نقل بزرگان از واقفه نخستين قبل از زمان وقف و در هنگام استقامت مذهب آنها صورت گرفته است، در اين زمينه بحث‌هايي وجود دارد كه مجال طرح آن در اين نوشتار نيست.
[21] . (توضيح بيشتر) نام محمد بن خالد برقي را ذكر نشده با اين كه وي از قاسم بن محمد جوهري فراوان نقل مي‌كند، از جمله در همين روايت مورد بحث ما، سرّ قضيه در اين است كه وي از كساني است كه درباره وي گفته شده «يروي عن الضعفاء» كه اكثار روايت اين گونه افراد دليل بر وثاقت مروي عنه نمي‌باشد.
[22] . اين قسمت در هنگام تنظيم افزوده شد، اين بحث چكيده بحثي است كه در كتاب توضيح الاسناد در ذيل سند تهذيب8: 87/298 آورده‌ايم.
[23] . وسائل الشيعة، ج29، ص: 285، ذیل ح35630- 6.
[24] . «وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِي الْيَدِ نِصْفُ الدِّيَةِ ...».
[25] . «وَ رَوَى ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فِي الْيَدِ نِصْفُ الدِّيَةِ ...». من لا يحضره الفقيه، ج4، ص: 132، ح5285.
[26] . تهذيب الأحكام، ج8، ص: 87، ح297- 216.
[27] . «ثم اعلم أنه كما كثر الغلط في الأسانيد بإسقاط بعض الوسائط على الوجه الذي قررناه، فقد كثر أيضا بضد ذلك، وهو زيادة بعض الرجال فيها على وجه تزداد به طبقات الرواية لها، ولم أر أيضا من تفطن له، ومنشأ هذا الغلط أنه يتفق في كثير من الطرق تعدد الرواة للحديث في بعض الطبقات، فيعطف بعضهم على بعض بالواو، وحيث إن الغالب في الطرق هو الوحدة، ووقوع كلمة (عن) في الكتابة بين أسماء الرجال فمع الإعجال يسبق إلى الذهن ما هو الغالب، فتوضع كلمة (عن) في الكتابة موضع واو العطف». منتقى الجمان في الاحاديث الصحاح والحسان، ج1، ص26 – 27.
[28] . «فضالة و القاسم عن رفاعة عن أبي عبد الله ع قال سألته عن المطلقة تبين ثم تزوج رجلا غيره قال انهدم الطلاق». النوادر (للأشعري)، ص: 113، ح283. كتاب حسين بن سعيد به نام نوادر احمد بن محمد بن عيسي چاپ شده است.
[29] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج3، ص: 204، ح5؛ تهذيب الأحكام، ج1، ص: 463، ح1513- 158؛ وسائل الشيعة، ج2، ص: 442 – 443، ح2596- 7.
[30] . «أمّا ورود رواية الحسين بن عثمان عن أبي عبد اللّه عليه السلام مباشرةً في سائر الكتب ... فمحصور في سندين غريبين (أحدهما: ... بسنده عن ابن أبي عمير، عن القاسم بن محمّد، عن الحسين بن عثمان، قال: لمّا مات إسماعيل ...)» توضيح الأسناد المشكلة في الكتب الأربعة، ج2، ص: 222.
[31] . پانزده مرتبه در کافی از این سند: «عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ» استفاده شده است.
[32] . بعد از جستجو عبارت «القاسم بن محمد عن الحسین بن عثمان» در نرم افزار نور، غیر از سند فوق الذکر هیچ سند دیگری یافت نشد.
[33] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج3، ص: 204، ح4.
[34] . «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قَالَ مَا تَقُولُ فِي عَلِيٍّ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ». الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 430، ح87.
[35] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج3، ص: 167، ح3.
[36] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 456، ح6؛ كامل الزيارات، ص: 34، ح3؛ فرحة الغري في تعيين قبر أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام في النجف، ص: 63.
[37] . «سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِي طَالِبٍ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّه بْنِ سِنَانٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: ...». تهذيب الأحكام، ج2، ص: 30 – 31، ح91- 42.
[38] . این نحوه سند تنها در دو مورد وجود دارد:الف) «رَوَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْبَزَوْفَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَزِينٍ بَيَّاعِ الْأَنْمَاطِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي رَجُلٍ كَانَتْ...». تهذيب الأحكام، ج7، ص: 279، 1183- 19.ب) عَنْهُ (أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ) عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ ...». (تهذيب الأحكام، ج6، ص: 366، ح1054- 175). ظاهر بدوي ضمير اين است كه به «احمد بن محمد» بر مي‌گردد ولي محتمل است مرجع ضمير «الحسين بن سعيد» باشد كه ضماير چندي قبل از اين سند به آن باز مي‌گردد.
[39] . در سند روایت قبل از این روایت آمده: «أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ ...». علل الشرائع، ج2، ص: 456 – 457، ح1.
[40] . علل الشرائع، ج2، ص: 457، ح2.
[41] . تهذيب الأحكام، ج5، ص: 22، ح64- 10.
[42] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 253، ح7.
[43] . تهذيب الأحكام، ج3، ص: 257، ح718- 38.
[44] . تهذيب الأحكام، ج3، ص: 259 – 260، ح728- 48.
[45] . ظاهراً سليم مولي طربال و سليمان مولي طربال يكي است، در روايتي حسين بن سعيد از قاسم بن محمد از سليم مولي طربال نقل كرده است: (الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 489، ح2 و ج7، ص: 165، ح1) و (تهذيب الأحكام، ج9، ص: 347، ح1246- 30).اين راوي ظاهراً همان سليم فراء است در تهذيب، روايت حسين بن سعيد از قاسم بن محمد از سليم فرّاء ديده مي‌شود (تهذيب الأحكام، ج7، ص: 246، ح1070- 22). ر.ك: معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، ج9، ص: 239.
[46] . تهذيب الأحكام، ج7، ص: 263، ح1136- 61.
[47] . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ عَنِ الْأَحْوَلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَدْنَى ...». الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 457، ح2.
[48] . تا اينجا در جايي است كه زن مسلمان شده است كه اين را در آينده بحث مي‌كنيم.
[49] . دعائم الإسلام، ج2، ص: 250، ح945.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo