درس خارج فقه آيتالله سیدموسی شبیریزنجانی
كتاب الخمس
1401/01/03
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ (البقرة ۶۲)
دو جهت در این آیه شریفه مورد بحث است. جهت اول اینکه در ابتدای آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ ذکر شده است و بعد مجددا گفته شده ﴿مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ این تکرار چه وجهی دارد؟
جهت دیگر اینکه فرق مختلفی را ذکر کرده است و گفته شده که اگر این ها به خداوند و آخرت ایمان داشته باشند مشکلی ندارند و همه این فرق هم خداوند را قبول دارند و هم آخرت را پس آنها همه اهل بهشتند در حالی که در آیه دیگری ذکر شده است که ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ (آل عمران ۸۵) و از برخی آیات دیگر هم استفاده میشود که این فرق اهل عذابند مثل ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ﴾ (المائدة ۱۸). چطور باید بین این آیات جمع کرد؟ اینکه شرط رستگاری ایمان به رسالت پیامبر اسلام است جزو مسلمات است در حالی که در این آیه شریفه چنین چیزی ذکر نشده است.
نسبت به جهت اول، آقای طباطبایی معنایی را ذکر کرده است و برخی دیگر هم از ایشان تبعیت کردهاند ایشان گفته است که ایمان مذکور در صدر آیه، ایمان صوری است و ایمان مذکور در ذیل آیه ایمان حقیقی است و آیه بیان میکند که ایمان صوری کفایت نمیکند بلکه باید ایمان حقیقی داشته باشند.
اما این تفسیر بعید به نظر میرسد چرا که تعبیر کردن از منافقین به مومنین، تعبیر درستی نیست چون منافق فقط به ایمان تظاهر میکند و هیچ واقعیتی ندارد و خود قرآن هم تعبیر میکند که ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ (ق ۱۴) تفسیر ایمان صدر آیه به منافقین عرفی نیست بلکه خیلی مستبعد است.
به نظر میرسد صدر و ذیل هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند تا به چنین توجیهاتی روی بیاوریم. در آیه شریفه ابتدائا برخی طوایف به عنوان مثال ذکر شدهاند و بعد هم ضابطه کلی را بیان کرده است و اینکه میزان اعتقاد به خدا و آخرت و انجام اعمال صالح است چه جزو این چهار دسته باشد یا نباشد. ایمان مذکور در ذیل آیه، بدل از آن طوایفی است که در صدر آیه ذکر شده است. مثل اینکه گفته شود «هر کس از آقای بروجردی یا هر مجتهد عادل طراز اول تقلید کند اهل نجات است و به وظیفهاش عمل کرده است» ذکر آقای بروجردی در ابتداء و بعد هم ذکر ضابطه کلی به عنوان بدل هیچ اشکالی ندارد.
مفاد آیه شریفه این است که مسلمانها و آن سه طایفه دیگر و هر کسی که به خدا و معاد ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام داده باشد اهل نجات است. پس در آیه تکرار اتفاق نیافتاده است و آنچه در ذیل آیه ذکر شده است بدل از آن چیزی است که در صدر آیه به عنوان مثال ذکر شده است و این خیلی عرفی است و به تصرفات خلاف ظاهر نیازی ندارد.
سوال: آیه شریفه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ (النساء ۱۳۶) چطور؟
جواب: در مورد این آیه هم از قدیم در ذهن من این طور بود که مفاد این آیه این است که ای کسانی که خدا را قبول دارید به دو اصل باید معتقد شوید، ای کسانی که اسلام را قبول دارید باید همه این امور را قبول داشته باشید و تنها ایمان به خدا کفایت نمیکند. صدر آیه ایمان به خداوند است و در ذیل آیه ایمان به خدا و رسول و این خیلی عرفی است و اشکالی ندارد.
اما جهت دومی مورد بحث در آیه که چند دسته را به عنوان اهل نجات ذکر کرده است در حالی که به رسالت پیامبر اسلام ایمان ندارند و نمیتوان مورد آیه را از ذیل آیه خارج کرد. آقای طباطبایی اصلا وارد این بحث نشدهاند اما برخی دیگر به این جهت هم اشاره کردهاند و دو توجیه در برخی تفاسیر ذکر شده است.
یکی اینکه در آیه قیدی اضافه کردهاند که مفاد آیه این است که یهودیان و مسیحیان و صابئین که تورات و انجیل و کتاب خودشان را قبول دارند اهل نجاتند و در تورات و انجیل تصدیق رسالت پیامبر اسلام هم هست.
اما با قطع نظر از آن روایات هم میتوان بیان دیگری هم داشت. اینکه در آیه شریفه ﴿عمل صالح﴾ به صورت مفرد آمده است و اینکه اگر کسی ایمان داشته باشد و عمل صالحی انجام دهد رستگار است. آیا یک عمل صالح برای رستگاری کفایت میکند حتی اگر اعمال قبیح و زشت دیگری مرتکب شده باشد؟ یقینا این طور نیست و در آیات متعدد دیگر هم ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ذکر شده است. این قرینه است بر اینکه منظور از عمل صالح در این آیه شریفه توبه است و اینکه کسی که از نظر اصول اعتقادی یا اعمال کار اشتباهی کرده باشد و بعد توبه کند، خداوند میبخشد و عفو میکند و او رستگار میشود. بنابراین مفاد آیه این است که یهودیان و مسیحیان و ... اگر از گناهانی که کردهاند توبه کنند و عدم اعتقاد به رسالت پیامبر و امامت از برزگترین گناهان است.
ش: در مورد شعر «نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو» قبلا مطلبی میفرمودید.
استاد: در مورد این شعر که «نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو / به منکر علی بگو نماز خود قضا کند» گفتیم که شاعر اشتباه کرده است چون او اگر قضا هم بکند، ارزشی ندارد. اگر بی ولایت باشد که قضا ارزشی ندارد و اگر ولایت را پذیرفته باشد از او عفو شده است و قضا نیازی نیست.
از چیزهایی که خیلی مهم بود و خیلی از اشخاص انجام نمیدادند این بود که برخی افراد خودشان آرد داشتند (چون آن اتفاقی که افتاده بود این بود که دولت آرد نداشت) و همین آرد را به نانوایی میدادند برایشان نان میپختند آدم وقتی آن نانها را میدید حالتی خیلی غیر عادی به او دست میداد. برای کسی که همهاش از آن نانها میخورد دیدن نان سفید و این طور خیلی حالت عجیبی ایجاد میکرد ولی این افراد به این مساله توجه نمیکردند و این نان را جلوی چشم مردم میپختند و میبردند. این کار اگر در دنیا هم موجب بدبختی نشود، خداوند در آخرت خیلی شدیدتر آن مواخذه خواهد کرد.
آقای محقق از آقای زریاب نقل میکرد و او هم از پدر آقای خویی که او میگفته است که آقای خویی گفته است من در هر بحثی با هر کسی غالب بودم غیر از آقای داماد (حالا شاید غیر از این جلسه منظور بوده است) که من در آنجا [غالب نشدم]
البته یک مطلبی را نقل میکنم که از این سنخ نیست و از باب دیگری است. من اسم کسی را بردم یا شاید هم اسم نبردم به آقای خویی گفتم که کسی را آقای حجت به او اجازه اجتهاد داده است. آقای خویی فرمود اجازه اجتهاد آقای حجت معتبر است و بعد ایشان اضافه کرد که من از آقای نایینی شنیدم که ایشان میفرمود که رضاخان اگر برود من اعلام میکنم هر اجازه اجتهادی که من به اشخاص دادم از فلان تاریخ تا فلان تاریخ همه ملغی است و باید مجددا بیایند و من تحقیق کنم و رسیدگی کنم. آن مدت هم مدتی بود که برای حفظ عمامه اجازه اجتهاد میدادم. ایشان گفت اجازات آقای حجت روی آن مناط نبوده است چون آن حکومت در آن زمان فقط اجازات مراجع درجه اول را میپذیرفت و آقای حجت در آن زمان جزو مراجع طراز اول نبود تا حکومت اجازات او را بپذیرند و لذا آقای حجت واقع را نوشته است. ایشان میگفت من میدانم مبنای آقای حجت چیست و آن معتبر است.
مرحوم حاج آقا از هیچ کسی اجازه اجتهاد نگرفته بود و اصلا در فکرش هم نبود. ما هم در فکرش نبودیم که از کسی اجازه بگیریم. حتی مرحوم آقای حاج شیخ قصد داشته است به ایشان اجازه بدهد و ایشان قبول نکرده بود. آقای حاج رضای زنجانی (که خیلی با آقای حاج شیخ خیلی ارتباط خاص و شدیدی داشته است) به حاج آقای ما گفته بود که آقای حاج شیخ گفته بوده که فلان کس تا حالا هیچ توقعی از ما نداشته و شما ببینید چه چیزی لازم دارد. من از خود حاج آقا رضا شنیدم که ایشان گفت من به حاج آقا گفتم که حاج شیخ این طور گفته است. شرط اجازه اجتهاد این بود که اشخاص تقاضا کنند و ایشان اگر مجتهد میدانست اجازه بدهد. گفت من گفتم که آقای حاج شیخ گفته است که فلان کس تا کنون به ما اصلا رجوع نکرده است با اینکه حاج آقای ما تقریرات ایشان را نوشته بود و ظاهر هم این است که مورد قبول بوده است چون حاج میرزا مهدی که میخواسته است چند تا از تقریرات را چیز کند، تقریرات حاج آقای ما را هم گرفته بود که ببرد آنجا.
ایشان گفت من گفتم و حاج آقا گفت که (شاید هم من آنجا بودم) چه فایدهای دارد؟ من مجتهد باشم یا نباشم، واقع که با این اجازه تغییر پیدا نمیکند. اگر نباشم که این اجازه به درد نمیخورد، باشم هم که به اجازه احتیاج نیست و اگر برای مقام اثبات در نزد مردم است که من اهلش نیستم که به این و آن نشان بدهم که من اجازه اجتهاد دارم. میگفت که قبول نکرد.
از خود مرحوم حاج آقا نشنیده بودم که ایشان از کسی اجازه اجتهاد گرفته باشد. یک وقتی از ایشان شنیدم که آسید احمد لواسانی که از رفقای ایشان بود (برادر بزرگ آسید محمد صادق لواسانی) آن موقع که عمامهها را برمیداشتند او از آسید ابوالحسن اجازه اجتهاد گرفته بود که به مشکل برخورد نکند. من این را ندیده بودم. آیا شما دیدهاید؟
گفتم هر دو ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ است و او اوقاتش تلخ شد و گفت تو بگو ببینم فلان آیه چطور است و ... در حالی که من ادعایی نداشتم و من چیزی هم نگفتم.
من یقین به خلاف پیدا نکردم چون گاهی در اختیار همه قرار دادن امور معنوی باعث میشود که آن را از انسان سلب کنند و بگیرند. این ها جزو اسرار است و نباید همه جا آن را بیان کرد و احتمال هست که اصلش واقعیت داشته است و آن را از او گرفته باشند و گاهی به خطا بیافتد.
ش: افرادی که او را امتحانات سخت کرده بودند چطور؟ من خودم از آقای خزعلی شنیدم که دو تا آیه بسیار مشکل را که با هم همخوانی دارند از دو جای قرآن با یکدیگر مخلوط کردند و به تمام حفاظی که در مسابقه شرکت کرده بودند گفتم همه گیر کردند اما این را چهل پنجاه سال پیش به ملا کاظم گفتم، گفت این دو تا آیه است. این یکی و دو تا نبوده است. آیا این از او سلب شده بوده است؟ یعنی آن موقع بوده است و بعد سلب شده است؟
از مرحوم آقای مجتهدی شنیدم (که او اول خیلی مستبعد میدانسته است) که یکی از قوم و خویشهای آقای کاشانی که لقب مصطفوی هم داشت، شنیدم که میگفته است ۱۲ ضرب در ۱۲ (الان شک دارم یا ۱۴ ضرب در ۱۴) اسماء را بنویسید. اسمائی که مثلا این فرش و آن یکی اسم دیگر و ... و به من بگویید که مثلا تو سطر سوم را بخوان، من میخوانم. از وسط شروع کنید یا از آخر و ... یعنی تمام فروض مختلفی که این ۱۲ ضرب در ۱۲ تصویر میشود یک مرتبه که گفت و نوشت (مثلا یکی گفت آب و بعد گفت نان و هیچ ارتباطی هم بین آنها نباشد). آنی تامل میکرد و همه را از حفظ میگفت و میگفت تا ۲۴ ساعت همه اینها یادم است و هر چه بپرسند من یادم است. آقای مجتهدی میگفت من گفتم این نمیشود و آمد و امتحان کردیم و دیدیم همین طور است و هر چه پرسیدیم این طور بود. گاهی اسمائی هست که نادر است یا خصوصیتی دارد [ممکن است] ولی این هیچ تفاوتی در این جهات نداشته است.
حافظه غیر عادی و استثنایی بعضیها داشتهاند. خود آقای شریعت اصفهانی خیلی حافظه قوی و فوق العاده داشته است.