< فهرست دروس

درس خارج فقه آيت‌الله سیدموسی شبیری‌زنجانی

كتاب الخمس

1401/01/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تببین آیه ۶۲ سوره بقره

 

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ (البقرة ۶۲)

دو جهت در این آیه شریفه مورد بحث است. جهت اول اینکه در ابتدای آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ ذکر شده است و بعد مجددا گفته شده ﴿مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ این تکرار چه وجهی دارد؟

جهت دیگر اینکه فرق مختلفی را ذکر کرده است و گفته شده که اگر این ها به خداوند و آخرت ایمان داشته باشند مشکلی ندارند و همه این فرق هم خداوند را قبول دارند و هم آخرت را پس آنها همه اهل بهشتند در حالی که در آیه دیگری ذکر شده است که ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ (آل عمران ۸۵) و از برخی آیات دیگر هم استفاده می‌شود که این فرق اهل عذابند مثل ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ﴾ (المائدة ۱۸). چطور باید بین این آیات جمع کرد؟ اینکه شرط رستگاری ایمان به رسالت پیامبر اسلام است جزو مسلمات است در حالی که در این آیه شریفه چنین چیزی ذکر نشده است.

نسبت به جهت اول، آقای طباطبایی معنایی را ذکر کرده است و برخی دیگر هم از ایشان تبعیت کرده‌اند ایشان گفته است که ایمان مذکور در صدر آیه، ایمان صوری است و ایمان مذکور در ذیل آیه ایمان حقیقی است و آیه بیان می‌کند که ایمان صوری کفایت نمی‌کند بلکه باید ایمان حقیقی داشته باشند.

اما این تفسیر بعید به نظر می‌رسد چرا که تعبیر کردن از منافقین به مومنین، تعبیر درستی نیست چون منافق فقط به ایمان تظاهر می‌کند و هیچ واقعیتی ندارد و خود قرآن هم تعبیر می‌کند که ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ (ق ۱۴) تفسیر ایمان صدر آیه به منافقین عرفی نیست بلکه خیلی مستبعد است.

به نظر می‌رسد صدر و ذیل هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند تا به چنین توجیهاتی روی بیاوریم. در آیه شریفه ابتدائا برخی طوایف به عنوان مثال ذکر شده‌اند و بعد هم ضابطه کلی را بیان کرده است و اینکه میزان اعتقاد به خدا و آخرت و انجام اعمال صالح است چه جزو این چهار دسته باشد یا نباشد. ایمان مذکور در ذیل آیه، بدل از آن طوایفی است که در صدر آیه ذکر شده است. مثل اینکه گفته شود «هر کس از آقای بروجردی یا هر مجتهد عادل طراز اول تقلید کند اهل نجات است و به وظیفه‌اش عمل کرده است» ذکر آقای بروجردی در ابتداء و بعد هم ذکر ضابطه کلی به عنوان بدل هیچ اشکالی ندارد.

مفاد آیه شریفه این است که مسلمان‌ها و آن سه طایفه دیگر و هر کسی که به خدا و معاد ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام داده باشد اهل نجات است. پس در آیه تکرار اتفاق نیافتاده است و آنچه در ذیل آیه ذکر شده است بدل از آن چیزی است که در صدر آیه به عنوان مثال ذکر شده است و این خیلی عرفی است و به تصرفات خلاف ظاهر نیازی ندارد.

سوال: آیه شریفه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ (النساء ۱۳۶) چطور؟

جواب: در مورد این آیه هم از قدیم در ذهن من این طور بود که مفاد این آیه این است که ای کسانی که خدا را قبول دارید به دو اصل باید معتقد شوید، ای کسانی که اسلام را قبول دارید باید همه این امور را قبول داشته باشید و تنها ایمان به خدا کفایت نمی‌کند. صدر آیه ایمان به خداوند است و در ذیل آیه ایمان به خدا و رسول و این خیلی عرفی است و اشکالی ندارد.

اما جهت دومی مورد بحث در آیه که چند دسته را به عنوان اهل نجات ذکر کرده است در حالی که به رسالت پیامبر اسلام ایمان ندارند و نمی‌توان مورد آیه را از ذیل آیه خارج کرد. آقای طباطبایی اصلا وارد این بحث نشده‌اند اما برخی دیگر به این جهت هم اشاره کرده‌اند و دو توجیه در برخی تفاسیر ذکر شده است.

یکی اینکه در آیه قیدی اضافه کرده‌اند که مفاد آیه این است که یهودیان و مسیحیان و صابئین که تورات و انجیل و کتاب خودشان را قبول دارند اهل نجاتند و در تورات و انجیل تصدیق رسالت پیامبر اسلام هم هست.

اشکال این توجیه این است که حمل مطلق بر فرد نادر قبیح است. آیه کالصریح در شمول یهودیان و مسیحیان و صابئین موجود در زمان نزول آیه در مقابل مسلمانان است و قدر مسلم و روشن از آیه شمول این افراد در زمان نزول آیه است و یهودیان و مسیحیان در زمان نزول آیه به تورات و انجیل واقعی ایمان نداشتند بلکه به همان کتب محرف معتقد بوده‌اند. ایمان به تورات و انجیل واقعی موجب نجات است نه ایمان به کتاب محرف.

توجیه دیگر حمل آیه به زمان قدیم است یعنی مراد یهودیان و مسیحیان و صابئین قبل از نزول اسلام باشد ولی این توجیه هم خلاف ظاهر است چون در آیه هیچ فعل یا ظرفی که بتوان بر اساس آن آیه را بر زمان قدیم حمل کرد وجود ندارد و این توجیه هم خلاف ظاهر است.

به نظر من این اشکال با توجه به ﴿وَ عَمِلَ صَالِحاً﴾ حل می‌شود. عمل صالح بر اساس روایات معنایی دارد که بدون اعتقاد صدق نخواهد کرد. در برخی روایات ذکر شده است که کسی که عمل انجام دهد اما به امامت ایمان نداشته باشد هیچ ارزشی ندارد. در این آیه هم کسی که به رسالت پیامبر اسلام ایمان نداشته باشد آنچه انجام می‌دهد عمل صالح نیست بلکه به اعتقاد ما باید امامت همه ائمه علیهم السلام را هم قبول داشته باشد. عمل وقتی صالح است که فرد به رسالت پیامبر و امامت ائمه علیهم السلام معتقد باشد و گرنه عمل صالح نخواهد بود. پس ایمان به پیامبر و امامت ائمه علیهم السلام از عمل صالح استفاده می‌شود.

 

سوال: آنچه از آیه استفاده می‌شود این است که شرط رستگاری یک جنبه اعتقادی است و یک جنبه عمل است و ایمان به پیامبر و امامت را باید در جهت اعتقادی مذکور در آیه داخل کرد. آنچه شما می‌گویید توجیه است و تکلف دارد.

جواب: عملی موجب رستگاری است که قبول باشد و شرط قبولی عمل ایمان به رسالت پیامبر اسلام و امامت است. عمل صالح یعنی عملی که قبول باشد.

 

اما با قطع نظر از آن روایات هم می‌توان بیان دیگری هم داشت. اینکه در آیه شریفه ﴿عمل صالح﴾ به صورت مفرد آمده است و اینکه اگر کسی ایمان داشته باشد و عمل صالحی انجام دهد رستگار است. آیا یک عمل صالح برای رستگاری کفایت می‌کند حتی اگر اعمال قبیح و زشت دیگری مرتکب شده باشد؟ یقینا این طور نیست و در آیات متعدد دیگر هم ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ذکر شده است. این قرینه است بر اینکه منظور از عمل صالح در این آیه شریفه توبه است و اینکه کسی که از نظر اصول اعتقادی یا اعمال کار اشتباهی کرده باشد و بعد توبه کند، خداوند می‌بخشد و عفو می‌کند و او رستگار می‌شود. بنابراین مفاد آیه این است که یهودیان و مسیحیان و ... اگر از گناهانی که کرده‌اند توبه کنند و عدم اعتقاد به رسالت پیامبر و امامت از برزگترین گناهان است.

جواب سوم این است که ﴿صَالِحاً﴾ حال از ﴿عَمِلَ﴾ باشد نه اینکه مفعول آن باشد. در این صورت مفاد آیه این است که شخص عمل انجام دهد در حالی که خود او صالح باشد و صالح بودن شخص متوقف بر ایمان به رسالت پیامبر و امامت است و گرنه شخص صالح نیست.

ش: در مورد شعر «نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو» قبلا مطلبی می‌فرمودید.

استاد: در مورد این شعر که «نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو / به منکر علی بگو نماز خود قضا‌ کند» گفتیم که شاعر اشتباه کرده است چون او اگر قضا هم بکند، ارزشی ندارد. اگر بی ولایت باشد که قضا ارزشی ندارد و اگر ولایت را پذیرفته باشد از او عفو شده است و قضا نیازی نیست.

 

ش: حاج آقای شما در الکلام یجر الکلام بر ترجمه‌های قرآن به زبان‌های خارجی نقدی وارد کرده‌اند و به نظر آن اشکال در ترجمه‌های فارسی هم هست و آن اینکه این یک امر تخصصی است و ترجمه عین عبارات به زبان‌های دیگر موجب اشتباه است و توضیح این مطالب در کنار آن هم باعث می‌شود ترجمه نباشد بلکه تفسیر باشد. لذا نمی‌توان این ترجمه‌ها را در اختیار مردم قرار داد.

استاد: ترجمه‌ها باید با تفسیر در اختیار مردم قرار بگیرد.

 

ش: در مورد قحطی و گرانی صحبت شد. آیا در سال ۵۴ قمری اتفاق افتاده بود؟

استاد: الان دقیق نمی‌دانم ولی باید در همان حدود بوده باشد. در آن زمان دو نوع نان می‌پخته‌اند. یک نوع نان بوده است که خاک ارّه در آرد مخلوط بوده است یا حتی برخی نان‌ها با شن مخلوط بوده‌اند و وقتی آدم می‌جوید در زیر دندان صدا می‌کرد. ما آن سال‌ قحطی را گذراندیم. من یادم هست برای تهیه کردن همین نان وقتی به نانوایی مراجعه می‌کردم چند ساعت باید معطل می‌شدم. چند ساعت دقیق نه مبالغه. چیز دیگری وجود نداشت.

 

از چیزهایی که خیلی مهم بود و خیلی از اشخاص انجام نمی‌دادند این بود که برخی افراد خودشان آرد داشتند (چون آن اتفاقی که افتاده بود این بود که دولت آرد نداشت) و همین آرد را به نانوایی می‌دادند برایشان نان می‌پختند آدم وقتی آن نان‌ها را می‌دید حالتی خیلی غیر عادی به او دست می‌داد. برای کسی که همه‌اش از آن نان‌ها می‌خورد دیدن نان سفید و این طور خیلی حالت عجیبی ایجاد می‌کرد ولی این افراد به این مساله توجه نمی‌کردند و این نان را جلوی چشم مردم می‌پختند و می‌بردند. این کار اگر در دنیا هم موجب بدبختی نشود، خداوند در آخرت خیلی شدید‌تر آن مواخذه خواهد کرد.

 

ش: آن جلسه‌ مباحثه‌ای که آقای خویی با آقای داماد داشته‌اند که آقای مطهری هم بحثی را طرح کرده است را به خاطر دارید؟ و اینکه چه بحثی را آقای مطهری مطرح کردند؟

استاد: آنچه اجمالا یادم هست بحثی در مورد انشاء و اخبار بود و من از طرز بحث آقای داماد خیلی کیف نکردم. نه نسبت به اصل مطلب بلکه از جهت آداب. آقای مطهری یک مطلبی را عنوان کرد و ماند (حالا یا ماندن تصنعی یا واقعی) و آقای داماد فوری وارد بحث شد و این خوب تلقی نشد و خیال کرده‌اند که آقای داماد این ها را عمدا گذاشته بوده است [برای مطرح کردن خودشان]. آقای داماد تند و تند می‌گفت و آقای خویی هم خیلی مرتب جواب می‌داد و آقای داماد اصلاح می‌کرد و مجددا آقای خویی خیلی مرتب روی مبنای خودش جواب می‌داد. آقای خویی هم بیان خیلی ممتازی داشت و همین طور بحث ادامه کرد تا اینکه آقای خویی چون قرار بود بازدید برود، از ادامه بحث عذر خواست و تا آخر هم صبر نکرد.

 

ش: به نظر شما برنامه ریزی شده بود که بین این دو مباحثه‌ای صورت بدهند؟

استاد: من نمی‌دانم ولی نقل کردند که آقای مطهری تعمد داشته‌اند در طرح این بحث.

 

ش: پریشب در اینجا آقای اشراقی که در دستگاه قضا بود و رفیق آقای احمدی میانجی بود ایشان از آقا شهاب اشراقی نقل می‌کرد که ما برنامه‌ ریخته‌ بودیم که این دو نفر را به بحث بکشانیم. هم قبلا آقای داماد را دیده بودیم و هم آقای مطهری را و گفت حاج آقای شبیری در جریان نبود.

استاد: من شنیدم که این ها تعمد داشتند برای طرح این بحث.

آقای محقق از آقای زریاب نقل می‌کرد و او هم از پدر آقای خویی که او می‌گفته است که آقای خویی ‌گفته است من در هر بحثی با هر کسی غالب بودم غیر از آقای داماد (حالا شاید غیر از این جلسه منظور بوده است) که من در آنجا [غالب نشدم]

 

ش: یعنی غیر از این جلسه هم با آقای داماد بحث داشته‌اند؟

استاد: از این مطلب استفاده می‌شود که غیر از این جلسه هم بحث دیگری بوده است و ایشان آقای داماد را استثناء می‌کرده است و می‌گفته است

 

ش: اینکه مغلوب شدم یا غالب نشدم؟

استاد: ظاهر این کلمه آقای خویی که آقای زریاب از پدر آقای خویی نقل کرد این بود که در آن جلسه مغلوب شدم. حالا باید این را از خود آقای آسید علی بپرسیم.

 

آقای خویی خیلی علم دوست بود و روح واقع بینی هم در او زیاد بود و اگر می‌دید کسی خوب بحث کرده است اعتراف می‌کرد. یک جایی ممکن است کسی موضعی را بهتر بحث کرده باشد.

البته یک مطلبی را نقل می‌کنم که از این سنخ نیست و از باب دیگری است. من اسم کسی را بردم یا شاید هم اسم نبردم به آقای خویی گفتم که کسی را آقای حجت به او اجازه اجتهاد داده است. آقای خویی فرمود اجازه اجتهاد آقای حجت معتبر است و بعد ایشان اضافه کرد که من از آقای نایینی شنیدم که ایشان می‌فرمود که رضاخان اگر برود من اعلام می‌کنم هر اجازه اجتهادی که من به اشخاص دادم از فلان تاریخ تا فلان تاریخ همه ملغی است و باید مجددا بیایند و من تحقیق کنم و رسیدگی کنم. آن مدت هم مدتی بود که برای حفظ عمامه اجازه اجتهاد می‌دادم. ایشان گفت اجازات آقای حجت روی آن مناط نبوده است چون آن حکومت در آن زمان فقط اجازات مراجع درجه اول را می‌پذیرفت و آقای حجت در آن زمان جزو مراجع طراز اول نبود تا حکومت اجازات او را بپذیرند و لذا آقای حجت واقع را نوشته است. ایشان می‌گفت من می‌دانم مبنای آقای حجت چیست و آن معتبر است.

 

ش: آسید ابوالحسن هم باید علی القاعده همین طور باشد.

جواب: آسید ابوالحسن که خیلی [از این نوع اجازات داده است]. آقا ضیاء (البته نمی‌دانم حکومت اجازات آقا ضیاء‌ را می‌پذیرفته است یا نه) اما این ها همه طلبه‌های عادی را اجازه اجتهاد می‌دادند برای اینکه لباس بماند.

 

ش: ابوی ما روضه خوان بود و از آسید ابوالحسن اجازه اجتهاد داشت!

استاد: بله همین طور است.

مرحوم حاج آقا از هیچ کسی اجازه اجتهاد نگرفته بود و اصلا در فکرش هم نبود. ما هم در فکرش نبودیم که از کسی اجازه بگیریم. حتی مرحوم آقای حاج شیخ قصد داشته است به ایشان اجازه بدهد و ایشان قبول نکرده بود. آقای حاج رضای زنجانی (که خیلی با آقای حاج شیخ خیلی ارتباط خاص و شدیدی داشته است) به حاج آقای ما گفته بود که آقای حاج شیخ گفته بوده که فلان کس تا حالا هیچ توقعی از ما نداشته و شما ببینید چه چیزی لازم دارد. من از خود حاج آقا رضا شنیدم که ایشان گفت من به حاج آقا گفتم که حاج شیخ این طور گفته است. شرط اجازه اجتهاد این بود که اشخاص تقاضا کنند و ایشان اگر مجتهد می‌دانست اجازه بدهد. گفت من گفتم که آقای حاج شیخ گفته است که فلان کس تا کنون به ما اصلا رجوع نکرده است با اینکه حاج آقای ما تقریرات ایشان را نوشته بود و ظاهر هم این است که مورد قبول بوده است چون حاج میرزا مهدی که می‌خواسته است چند تا از تقریرات را چیز کند، تقریرات حاج آقای ما را هم گرفته بود که ببرد آنجا.

ایشان گفت من گفتم و حاج آقا گفت که (شاید هم من آنجا بودم) چه فایده‌ای دارد؟ من مجتهد باشم یا نباشم، واقع که با این اجازه تغییر پیدا نمی‌کند. اگر نباشم که این اجازه به درد نمی‌خورد، باشم هم که به اجازه احتیاج نیست و اگر برای مقام اثبات در نزد مردم است که من اهلش نیستم که به این و آن نشان بدهم که من اجازه اجتهاد دارم. می‌گفت که قبول نکرد.

از خود مرحوم حاج آقا نشنیده بودم که ایشان از کسی اجازه اجتهاد گرفته باشد. یک وقتی از ایشان شنیدم که آسید احمد لواسانی که از رفقای ایشان بود (برادر بزرگ آسید محمد صادق لواسانی) آن موقع که عمامه‌ها را برمی‌داشتند او از آسید ابوالحسن اجازه اجتهاد گرفته بود که به مشکل برخورد نکند. من این را ندیده بودم. آیا شما دیده‌اید؟

 

ش: نه من هم ندیدم.

استاد: آقای مختاری دیده است.

 

ش: آقای مختاری در حال جمع آوری همه اجازات است.

استاد: من آن اجازه اجتهاد را یادم نیست اما آسید ابوالحسن نامه‌ای به حاج آقای ما نوشته است که شاید جواب نامه بوده است و خیلی با احترام مخصوصی نوشته است و درخواست کرده است که من دلم می‌خواهد بیشتر از این با هم در ارتباط باشیم. این را من دیدم.

 

ش:‌ آقایان لواسانی چند تا برادر بوده‌اند؟

استاد: دقیق نمی‌دانم چون از مادرهای مختلفی بوده‌اند. ولی بزرگ آنها آسید احمد لواسانی و آسید محمد صادق لواسانی از یک مادر بوده‌اند. آسید علی لواسانی و آسید ... (۳۴:۳۴) الدین لواسانی و نمی‌دانم آیا غیر از این‌ها هم بود یا نه، مادرشان جدا بود.

 

ش: آسید علی از آسید محمد صادق کوچک‌تر بود؟

استاد: بله. به نظرم آسید ابوالقاسم که پدر آنها ست، یکی از زن‌هایش، زن سابق ملاحسینقلی همدانی بوده است. فکر می‌کنم زن آخر او را آسید ابوالقاسم گرفته بود.

 

ش: آقای باقری که اجازه اجتهادات را جمع کرده است هم نامه آسید ابوالحسن را آورده است و هم اجازه اجتهاد به حاج آقا را. کتاب هم چاپ شده است.

استاد: من از آقای مختاری شنیده بودم.

 

ش: آقای مهدی باقری صیانی بعضی از چیزهای مرحوم حاج آقا را چاپ کرده است. آن چیز آسید محمد صادق خاتون آبادی را به نظرم ایشان چاپ کرده است.

ش: قضایایی که در مورد کربلایی کاظم نقل می‌کنند چطور است؟

استاد: من در روی نقلیاتی که شنیده بودم مطمئن شده بودم که امر غیر عادی واقع شده بوده است. اما یک روز همین آقای مشهدی کاظم و آشیخ محمد رازی هر دو آمدند منزل حاج آقای ما و حاج آقای ما تشریف نداشت. حاج آقای ما که در وقت دیگری این آقا را دیده بود قبول کرده بود که یک امر غیر عادی بوده است ولی آن روز ایشان تشریف نداشت. با آشیخ محمد رازی با هم آمدند منزل مرحوم حاج آقا و من بودم. از او پرسیدم که شما چیزی را که شما می‌گویید به شما افاضه شده است مطابق چه قرائتی است؟ گفت مطابق همین قرائت رایجی که اینجا هست. من پرسیدم که آیه ﴿وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَ الصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ﴾ که قرائت «اذ ادبر» است نه «اذا ادبر». در متن کتاب شبر «اذ ادبر» است مطابق قرآن اما در پاورقی «اذا دبر» نوشته است و «اذا ادبر» نه در متن هست و نه در پاورقی. ایشان خواند «اذا ادبر» و من گفتم اشتباه خواندی. آقای رازی گفت ببینیم قرائتی دیگر شده است یا نه؟ مرحوم حاج آقا تبیان داشت. باز کرد و دیدیم که عبدالله بن مسعود «اذا ادبر» خوانده است. گفت که قرآن «ابن مسعود» افاضه شده است در حالی که ابن مسعود خیلی جاها اختلاف دارد تازه خود او هم خودش اعتراف کرد که مطابق با همین قرآن معمول افاضه شده است. این یک مورد بود. مورد دیگر این بود که گفتم چند جای قرآن ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْض﴾ آمده است؟ گفت دو سه جای قرآن. تاملی کرد و گفت دو جای قرآن که این را درست گفت و بعد گفتم فرقش چیست؟ گفت یکی ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ است و دیگری ﴿فِي كِتَابَ اللَّهِ﴾.

گفتم هر دو ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ است و او اوقاتش تلخ شد و گفت تو بگو ببینم فلان آیه چطور است و ... در حالی که من ادعایی نداشتم و من چیزی هم نگفتم.

من یقین به خلاف پیدا نکردم چون گاهی در اختیار همه قرار دادن امور معنوی باعث می‌شود که آن را از انسان سلب کنند و بگیرند. این ها جزو اسرار است و نباید همه جا آن را بیان کرد و احتمال هست که اصلش واقعیت داشته است و آن را از او گرفته باشند و گاهی به خطا بیافتد.

ش: افرادی که او را امتحانات سخت کرده بودند چطور؟ من خودم از آقای خزعلی شنیدم که دو تا آیه بسیار مشکل را که با هم همخوانی دارند از دو جای قرآن با یکدیگر مخلوط کردند و به تمام حفاظی که در مسابقه شرکت کرده بودند گفتم همه گیر کردند اما این را چهل پنجاه سال پیش به ملا کاظم گفتم، گفت این دو تا آیه است. این یکی و دو تا نبوده است. آیا این از او سلب شده بوده است؟ یعنی آن موقع بوده است و بعد سلب شده است؟

استاد: بعضی‌ها می‌گویند قضای خارج تاثیر دارد در گرفتن این جهات. من بتّی نمی‌گویم اما بعد از آن جلسه من مطمئن نشدم.

 

ش: من در ساروق که روستای خود ملا کاظم است رفتم یکی می‌گفت آقای بروجردی نامه نوشته بود به ملا کاظم و او خودش بلد نبود بخواند و آورده بود برای پدر من که در آن نامه نوشته بود بیا قم که ما از تو استفاده کنیم. اهالی آنجا این طور می‌گفتند که آقای بروجردی هم برای همین قرائات می‌خواسته از ایشان استفاده کند. احتمالا همان طور که شما می‌گویید این از او سلب شده بوده است.

استاد: آقای رحمتی هم اشکال داشت.

 

ش: حاج آقای شما ایشان را امتحان نکردند؟

 

استاد: حاج آقای ما می‌گفت این اگر حافظه غیر عادی باشد باید محفوظات زیادی داشته باشد در حالی که محفوظات او منحصر بود به قرآن و چیزهای دیگر بلد نبود و این پیدا ست که مربوط به حفظ غیر عادی نیست لذا ایشان صحه گذاشته بود.

 

ش: یعنی امتحان نکرده بودند؟

استاد: امتحان کرده بودند اما سوال این بود که آیا این ناشی از حافظه غیر عادی است یا نه؟

از مرحوم آقای مجتهدی شنیدم (که او اول خیلی مستبعد می‌دانسته است) که یکی از قوم و خویش‌های آقای کاشانی که لقب مصطفوی هم داشت، شنیدم که می‌گفته است ۱۲ ضرب در ۱۲ (الان شک دارم یا ۱۴ ضرب در ۱۴) اسماء را بنویسید. اسمائی که مثلا این فرش و آن یکی اسم دیگر و ... و به من بگویید که مثلا تو سطر سوم را بخوان، من می‌خوانم. از وسط شروع کنید یا از آخر و ... یعنی تمام فروض مختلفی که این ۱۲ ضرب در ۱۲ تصویر می‌شود یک مرتبه که گفت و نوشت (مثلا یکی گفت آب و بعد گفت نان و هیچ ارتباطی هم بین آنها نباشد). آنی تامل می‌کرد و همه را از حفظ می‌گفت و می‌گفت تا ۲۴ ساعت همه این‌ها یادم است و هر چه بپرسند من یادم است. آقای مجتهدی می‌گفت من گفتم این نمی‌شود و آمد و امتحان کردیم و دیدیم همین طور است و هر چه پرسیدیم این طور بود. گاهی اسمائی هست که نادر است یا خصوصیتی دارد [ممکن است] ولی این هیچ تفاوتی در این جهات نداشته است.

حافظه غیر عادی و استثنایی بعضی‌ها داشته‌اند. خود آقای شریعت اصفهانی خیلی حافظه قوی و فوق العاده داشته است.

 

ش: مرحوم آقای خویی هم همین طور بوده است.

استاد: بله خیلی پر حافظه بود. آقای آذری خودش می‌گفت من یک صفحه قرآن را با یک بار خواندن حفظ می‌شدم. من از خودش شنیدم. حالا این حافظه باقی مانده بود یا نه؟ امتحان نکرده بودم.

 

ش: ظاهرا ایشان در زندان قرآن را حفظ کرده بود.

استاد: تمام لغت فرانسه را حفظ بود و هر چه می‌پرسیدند همه را می‌گفت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo