< فهرست دروس

درس خارج فقه آيت‌الله سیدموسی شبیری‌زنجانی

كتاب الخمس

1400/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کفر منکر ضروری

 

بحث در کفر منکر ضروری بود. در بعضی موارد تعبیر شده است به انکار ضروری ولی تعبیر دقیق این است که کفر به فرض انکار اختصاص ندارد بلکه اگر فرد در ضروری دین تردید هم کند کافر است. اگر انکار را موجب کفر بدانیم، انکار خصوصیت ندارد و عدم اعتراف به یک حکم ضروری دین موجب کفر است.

من از آقای مجتهدی تبریزی شنیدم که ایشان می فرمود یکی از علمای بزرگ آذربایجان که ظاهرا ایشان اسم نبرد (چون اگر اسم می برد در ذهن من می ماند) او خودش نسبت به خودش معامله تنجس می کرد و اگر در جایی شرکت می کرد مواظب بود دستش به جایی نخورد و دستش تر نشود. ظاهرا از این جهت که گویا او حرفی زده بوده است و عقیده اش این بوده است که من مرتد شده ام و در اینکه آیا توبه مرتد قبول است یا نه بحث است و شاید عقیده اش این بوده است که توبه اش قبول نیست یا احتیاط می کرده است. لذا در جلسات همیشه مواظب بوده است که به چیز تر برخورد نکند.

در هر حال کفر منکر ضروری شبیه به اجماع است و اینکه انکار ضروری فی الجمله موجب کفر است مسلم است اما آنچه مورد بحث است این است که آیا انکار ضروری موضوعیت دارد یا انکار ضروری در صورتی که به انکار رسالت برگشت کند موجب کفر است؟

متن عروه این است که باید به انکار رسالت برگشت کند. اما مثل صاحب جواهر و برخی دیگر خود انکار ضروری را موضوع برای کفر می دانند. عبارتی را که سابقین گفته اند و با آن مطلب معامله اجماع کرده اند در کلام آقای حکیم نقل شده است و بعد بحث می کند که آیا از آن عبارت استفاده می شود که انکار سبب مستقل کفر است یا نه و وجه مناقشه در آن را هم ذکر کرده است.

یکی از اموری که من درست دنبال نکردم ولی ظاهرا نه آقای خویی و نه آقای حکیم این مطلب را ندارند و آن اینکه اگر کسی چیزی را که یقین دارد جزو دین است اما جزو ضروریات دین نیست انکار کند کافر است؟ مثلا فرد یقین دارد طهارت اهل کتاب جزو دین است اما آن را منکر شود. ظاهر عبائر علماء این است که این موجب کفر است و انکار چیزی که به ثبوت آن در شرع یقین دارد موجب کفر است چه ضروری باشد و چه نباشد.

اما به نظر می رسد باید در این مساله تفصیل داد. اگر شخص قلبا به این مساله معترف است که هر چه پیامبر فرموده است از طرف خداوند متعال است و اسلام همه اش مطابق با واقع است و لفظا هم می گوید هر چه اسلام هست من قبول دارم و به آن معترفم ولی مثلا می گوید زکات در اسلام نیست اما خودش باطنا معتقد است که زکات جزو اسلام است و باطنا هم معتقد است که زکات واجب است ولی در لفظ می گوید که اسلام آن را نیاورده است. بر اینکه این هم موجب کفر باشد دلیلی نداریم. کسی که هم باطنا به آن معتقد است و هم به نحو کلی اظهار می کند اما به پیامبر دروغ می بندد و اینکه پیامبر چنین چیزی نگفته است. این تکذیب النبی نیست بلکه کذب علی النبی است و در کلمات بین این دو خلط شده است. کذب علی النبی موجب بطلان روزه است اما تکذیب النبی بر اساس مبانی آقایان موجب کفر است هر چند ما در همان هم شبهه داشتیم و اینکه با قطع نظر از مساله ضرروی که خودش محل بحث است، آیا انکار این امور موجب کفر است؟ فرد قبول دارد که پیامبر رسول خدا ست و خدا او را فرستاده است منتها یک مطلب ضروری را منکر است از این جهت که همان طور که کسی که نماینده یک مرجع تقلید است برای رساندن فتاوای او به مقلدین، ممکن است گاهی اشتباه کند یا اصلا عنوان ثانوی درست کرده باشد یا اینکه اینجا استثنائا دروغ گفته است. در این جا اگر چه منکر ضروری است اما بر این اساس که منکر ضروری خودش حکم خاص ندارد بلکه به انکار رسالت ارجاع کند و معیار انکار رسالت باشد در این صورت او رسالت پیامبر را انکار نکرده است تا کافر باشد. بلکه معتقد است پیامبر مثلا اشتباه کرده یا دروغ گفته است. البته ضرورت فقهی بر خلاف این مطلب است. پس فرد منکر رسالت پیامبر نیست اما می گوید رسول ممکن است اشتباه کرده باشد یا مصلحت اندیشی کند.

 

ش: نظیر قائلین به سهو النبی

استاد: آن در مورد موضوعات است و قابل بحث است اما در مورد احکام ضرورت بر خلاف آن است. اما بحث این است که ما با قطع نظر از اینکه آیا انکار ضروری مستلزم انکار رسالت است یا نه مبتنی بر آن مساله به نظر می رسد.

قبلا هم تذکر دادیم که در عبارت عروه تسامحی وجود دارد. ایشان در باب زکات گفته است اگر وجوب زکات را بداند و آن را انکار کند کافر است اما در باب طهارت گفته است اگر ضروری بودنش را بداند و انکار کند کافر است.

 

ش: ممکن است ضمیر «مع العلم به» در کتاب زکات هم به این برگردد که من العلم بکونه ضروریا.

استاد: ضمیر مذکر است و به وجوب بر می گردد.

 

ش: اینجا یک نسبتی هست و می گوید با علم به این نسبت یعنی مع العلم بکون وجوبها من ضروری الدین.

استاد: ضمیر «منکره» به وجوب بر می گردد یعنی کسی که منکر وجوب است نه کسی که منکر ضروری بودن آن است و لذا قرینه است بر اینکه «مع العلم به» هم یعنی با علم به وجوب.

 

ش: بله خلاف ظاهر است اما بالاخره عبارت قابل حمل است به نحوی که با عبارت ایشان در کتاب طهارت منافات نداشته باشد.

استاد: خلاف ظاهر است.

 

ما عبارت های آقای حکیم را می خوانیم. ایشان اصل اینکه انکار ضروری موجب است را مسلم دانسته اند و روی آن خیلی بحث نمی کنند. بعد فرموده است:

نعم الإشكال في أنه سبب مستقل للكفر تعبدا، أو أنه راجع إلى إنكار النبوة في الجملة.

البته اینجا هم یک ضعف در تعبیر هست چون باید تعبیر می کردند که به انکار رسالت بر می گردد نه اینکه تعبیر کنند به انکار نبوت. آنچه در عبارات هم هست انکار این است که او فرستاده خدا نیست و گرنه انبیاء دایره شان خیلی وسیع است.

 

ش: رسالت اخص از نبوت است.

استاد: بله. آنچه محل بحث است مساله رسالت است و در خود متن هم هست و ایشان هم که می خواهد متن را شرح کند باید همان رسالت تعبیر می کرد.

ظاهر الأصحاب- كما في مفتاح الكرامة- الأول، و تبعه في الجواهر، لعطفه في كلامهم على من خرج عن الإسلام، و ظاهر العطف المغايرة و لعدم تقييده بالعلم. و لتقييدهم إياه بالضروري، إذ لو كان راجعا إلى إنكار الرسالة لجرى في كل ما علم أنه من الدين و ان لم يكن ضروريا. و لتمثيلهم له بالخوارج و النواصب مع عدم علم أكثرهم بمخالفتهم في ذلك للدين، بل يعتقدون أنه من الدين، فيتقربون به إلى اللّٰه سبحانه.

 

ایشان دلیل اینکه انکار ضروری سبب مستقل کفر است را این طور بیان کرده است که مقتضای عبائر علماء این است که انکار ضروری سبب مستقل است.

شاهد اول این است که علماء گفته اند کافر کسی است که از اسلام خارج شود یا منکر ضروری از ضروریات دین باشد و ظاهر عطف مغایرت بین معطوف و معطوف علیه است و لذا خودش مستقلا موجب کفر است.

شاهد دوم این است که آن را به علم مقید نکرده اند در حالی که اگر کفر منکر ضروری به علت انکار رسالت باشد باید به علم به آن مقیدش می کردند.

شاهد سوم این که اگر انکار ضروری سبب مستقل کفر نبود بلکه از این جهت که مستلزم انکار رسالت است موجب کفر بود نیازی نبود گفته شود انکار ضروری بلکه انکار هر آنچه فرد علم داشته باشد که جزو دین است موجب کفر است هر چند ضروری نباشد. پس تقیید به ضروری و عدم تقیید به علم قرینه است بر اینکه انکار ضروری موضوعیت دارد و به ملاک ارجاع به انکار رسالت نیست.

شاهد چهارم این است که برای منکرین ضروری به خوارج و نواصب مثال زده اند در حالی که آنها نمی دانسته اند که آنچه انکار کرده اند جزو دین است بلکه خیال می کردند دین همان اباطیلی است که خودشان می گفتند. این نشان می دهد که انکار ضروری خودش موضوعیت دارد و نه اینکه به انکار رسالت برگشت کند.

بعد گفته اند که و استشهد له بجملة من النصوص‌ که ما بعدا آنها را ذکر خواهیم کرد و بعد فرموده است و يمكن أن يخدش في جميع ذلك که در ظاهر از عبارت های علماء مناقشه کرده است و بعد هم در دلالت نصوص مناقشه کرده است که ما هم بعدا در مورد آن بحث خواهیم کرد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo