< فهرست دروس

درس خارج فقه آيت‌الله سیدموسی شبیری‌زنجانی

كتاب الخمس

1400/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خاطراتی از سید عبدالله بهبهانی و طباطبایی

 

ش: در جلسه آخر که خدمت شما بودیم فرمودید سید عبدالله بهبهانی و آقای طباطبایی تاج را بر سر محمد علی شاه گذاشتند. اما من به کتب تاریخ که مراجعه کردم دیدم تاج را اتابک وزیر اعظم بر سر او گذاشته است و اصلا محمد علی شاه بهبهانی و طباطبایی را تبعید کرده است. این مطلب را پیرنیا نوشته است.

استاد: نقل شما معتبرتر است چون من افواهی شنیده بودم. کسی که نقل می کرد می گفت دو نفری با هم تاج را بر سر محمد علی شاه گذاشته اند و مرحوم آسید محمد از نظر تقوا و واقعیت خیلی مسلم بوده است ولی ساده بوده است و از مرحوم حاج ... 4:16 الدین جزایری شنیدم که می گفت آقای آسید محمد بهبهانی پسر آسید عبدالله را گذاشته بودند که مواظب او باشد که امور خلاف نگوید. او گفته بود که ما تو را سلطان کردیم. محمد علی شاه هم اوقاتش تلخ شده بود و آقای بهبهانی آیه قرآن را خوانده بود که خدا سلطنت را به اشخاص می دهد یعنی منظورش نقل جمله خداوند بوده است!

 

آسید عبدالله از نظر سیاست و قدرت بیان و شجاعت خیلی فوق العاده بوده است. دیدم تقی زاده می گفت هشتاد درصد مشروطه روی چیز آسید عبدالله بود و او عمده بود. آسید محمد چون وجاهت ملی داشته است را آورده بود و او آلت دست آسید عبدالله بوده است. آ سید عبدالله قبل از مشروطه وجاهت ملی نداشته است چون در قصه تنباکوی میرزای شیرازی آسید عبدالله مشهور شد که مخالفت کرده است و قلیان کشیده است. البته من در یک جایی حمل به صحت خوبی برای این مطلب دیدم. آنجا نوشته بود که اعتماد السلطنه که برای ناصر الدین شاه کتاب می خوانده است و رییس انطباعات بوده است نقل می کند از سفیر انگلیس که آسید عبدالله پیش ما قلیان کشید و گفت اینکه نسبت می دهند که میرزای شیرازی تحریم کرده است استفاده از تنباکو را مساله ای است که مخالفین انگلیس ساخته اند و اصلی ندارد دلیل برای اینکه اصل ندارد این است که من که یکی از مجتهدین هستم دارم قلیان می کشم. به عمل خودش استناد می کرده است که میرزا نفرموده نه اینکه میرزا گفته است و من هم حکم او را نقض می کنم.

به هر حال انتشار این مساله برای آسید عبدالله خیلی بد تمام می شود. حاج ... 8:28 الدین جزایری به نظرم از آقای بهبهانی نقل می کرد که ما وقتی می رفتیم بچه ها از پشت بام به ما سنگ می زدند. آسید عبدالله روضه داشته است و هیچ کدام از روضه خوان ها جرات نمی کرده که آنجا برود و روضه بخواند. امام جمعه تهران که خیلی متنفذ بوده است به بعضی از روضه خوان ها می گوید که چرا آنجا نرفتید و او را توبیخ می کند و خودش در روضه او شرکت می کند و بعد اشخاص دیگر جرات پیدا می کنند. امام جمعه خیلی مقتدر بوده است و نفوذ مردمی هم داشته و حتی با اینکه می گوید بی سواد بوده است ولی تمام علماء در منزلش زیر دست او می نشستند. می گفتند به استثنای حاج ملا علی که می گفتند او هم در غیر منزلش زیر دست او می نشسته است. کسی از آقای بهبهانی نقل کرد که امام جمعه قبل از آسید زین العابدین، که آسید ابوالقاسم امام جمعه که سر قبر آقا که در تهران که هست مراد از آقا همان آسید ابوالقاسم است پدر آسید زین العابدین او آدم ملایی بوده است و مریض بوده است و در همان مرضی که فوت کرده ناصر الدین شاه به عیادت او می رود و به نظرش می رسد این آسید زین العابدین که در آن موقع که 9 یا 10 سالش بوده است به شاه توصیه کند که او را ...

اول به فکرش می آید و بعدا منصرف می شود که من خدا را رها کنم و به مخلوق چیز کنم و منصرف می شود و نمی گوید و بعد این قدر محترم می شود که هیچ مجالس ختم مهمی بدون اجازه او برگزار نمی شده است با اینکه بی سواد بوده است.

ازدواج با اهل کتاب بدون عده نگاه داشتن

ش: اگر فرض کنیم که اهل کتاب عده نداشته باشند اگر شیعه ای آنها را متعه کند روی قاعده الزام که آنها عده نمی گیرند کسی دیگر می تواند در مجلس او را متعه کند؟

استاد: من الان به ادله قاعده الزام مراجعه نکردم.

 

ش: یک کسی به یکی از آقایان نسبت داد که او گفته است اشکالی ندارد و ده نفر هم مثلا او را متعه کنند اشکالی ندارد. من گفتم شارع مقدس این قدر برای اختلاط میاه و حفظ نسب اهمیت قائل شده است آیا می توانیم ملتزم بشویم که اجازه داده باشد نسب گم شود و اجازه این اختلاط میاه را داده باشد. ادله قاعده الزام اطلاقی ندارد که این طور موارد را هم شامل بشود. به نظر اطلاقی که بتواند این اختلاط میاه را هم شامل بشود نداریم.

شما قبلا هم از آقای داماد مبنایی نقل می کردید که گاهی حکمت مانع برخی اطلاقات می شود و آن هم خودش یک مبنای دیگری است. اما با قطع نظر از آن مبنا ما می دانیم که خود نسب برای شارع خیلی مهم است. حالا اینجا اجازه داده باشد و بعد بیایند با قرعه نسب را پیدا کنند؟

استاد: عمده این است که باید ادله را نگاه کرد. اگر ادله قوی باشد باید ملتزم شد و عقول ما خیلی از مصالح را درک نمی کند و اگر قوی نباشد همین اموری که شما می گویید مانع می شود و موجب انصراف می شود یا موجب خروج از قدر متیقن می شود. من الان آن ادله را یادم نمی آید.

 

ش: اگر ما کفار را به احکام مکلف ندانیم چرا باید عده نگاه دارد؟

استاد: اولا که مسلمانی که می خواهد با او ازدواج کند که مکلف است. ثانیا غیر از آقای خویی، معروف در بین علماء این است که آنها هم مکلفند.

 

ش: امه ای که از بلاد کفر گرفته می شود استبرایش لازم است؟ با اینکه کافر بوده است و مسلمان بخواهد با او ازدواج کند در ذهنم این است که او را استبراء می کنند.

استاد: آن استبراء را مستحب می دانند و حداقل محل بحث است. و در ذهنم هست که بدون استبراء کراهت است.

 

من در ذهنم این است که چون ما صحبت علمی نکنیم به طور کلی یادمان می رود و ما در این مدت هم به خاطر ضعف مزاج بحث نداشته ایم گفتیم هفته ای دو شب اینجا بیاییم و ما لایدرک کله لایترک کله.

کتاب زکات را ما هنوز بحث نکرده ایم و مساله محل ابتلایی هم هست و مباحث مهمی دارد.

لذا از همان ابتدای بحث زکات شروع می کنیم.

کفر منکر ضروری دین

سید در ابتدای بحث زکات گفته است:

«كتاب الزكاة‌ التي وجوبها من ضروريات الدين و منكره مع العلم به كافر بل في جملة من الأخبار أن مانع الزكاة كافر»

در مورد زکات روایت به طور خاص وجود دارد و سید هم عنوان کرده است اما یک بحث کلی هست در کتاب الطهارة که کافر کیست؟ این مقدار از بحث را مطرح می کنیم و بعد مطلب را ادامه می دهیم.

یکی از نجاسات کافر است و آنچه به محل بحث ما مرتبط است این قسمت است که: «المراد بالكافر من كان منكرا للألوهية أو التوحيد أو الرسالة أو ضروريا من ضروريات الدين مع الالتفات إلى كونه ضروريا بحيث يرجع إنكاره إلى إنكار الرسالة و الأحوط الاجتناب عن منكر الضروري مطلقا و إن لم يكن ملتفتا إلى كونه ضروريا»

آنچه در اینجا آمده است با آنچه در کتاب زکات آمده است اختلاف دارد چون در اینجا گفته است اگر به ضروری بودن ملتفت باشد اما در کتاب زکات گفته است اگر بداند واجب است. چون ضمیر «مع العلم به» مذکر است که به وجوب بر می گردد و مونث نیست که به ضروریات برگردد. پس در کتاب طهارت گفته است اگر به ضروری بودنش علم داشته باشد و در کتاب زکات آمده است که اگر به وجوب علم داشته باشد.

نکته دیگری هم که در آن تسامح شده است این است که انکار خصوصیت ندارد بلکه عدم اعتراف به شرع برای کفر کافی است لذا کس که شک هم داشته باشد کافر است هر چند انکار نداشته باشد.

اگر قرار باشد روی تعبیر نصوص متوقف شویم ممکن است کسی بگوید نصوصی که در زکات وارد شده است در مورد منکر است اما اگر بگوییم این نصوص هم طبق قاعده است که علماء هم همین طور گفته اند و اینکه انکار ضروری به انکار شرع برگشت می کند در این صورت انکار خصوصیت ندارد بلکه شخص باید به شرع معترف باشد و آن را قبول کرده باشد.

در تقریرات آقای خویی این قسمت را خوب نوشته است و به صورت عطف گفته است که اگر منکر باشد یا شاک باشد کافر است ولی سید در هر دو جا مساله انکار را مطرح کرده است و این ناشی از تسامح است.

 

ش: اگر کسی واقعا در حکم شک داشته باشد کافر است؟

جواب: کافر است و احکام کافر مثل نجاست و ... مترتب است البته مساله قتل نفس متفاوت است و در آنجا قاصر و مقصر و ... متفاوت است.

 

ش: اگر کسی در وجوب شک داشته باشد و به وجوب زکات معترف نباشد سر از کفر او در نمی آورد.

جواب: گفته اند به طوری که به انکار شرع برگشت کند و من می گویم اگر قرار است به آن برگشت کند انکار خصوصیت ندارد بلکه شک هم برای کفر کافی است.

 

ش: برگشت در خصوص انکار است.

استاد: چرا؟ کسی که به احکام اسلام معترف نیست کافر است و مسلمان نیست چون مسلمان باید به احکام اسلام معترف باشد و در این مساله اختلافی هم وجود ندارد.

 

ش: اگر کسی نداند که این مساله جزو شریعت هست یا نیست، که کافر نیست.

جواب: عرض من این است که اگر میزان ارجاع انکار ضروری به انکار شرع است انکار خصوصیت ندارد بلکه مهم قبول داشتن و نداشتن است و کسی که به اسلام معترف نباشد مسلمان نیست و نجس است هر چند ممکن است عقاب هم نشود.

 

ش: بالاخره شک به انکار برگشت نمی کند

استاد: من که نگفتم به انکار برگشت می کند بلکه مقابل انکار است اما حکم انکار را دارد چون هم انکار و هم شک، عدم اعتراف است و ایمان یعنی اعتراف. کسی که معترف نیست ایمان ندارد و هم کافر و هم شاک معترف نیستند پس ایمان ندارند.

 

ش: برگشت منکر ضروری به منکر رسالت است اما برگشت شاک در ضروری که به منکر رسالت نیست.

استاد: عرض من این است که اگر قرار است به مساله ایمان و عدم ایمان به اصل شریعت و رسالت برگشت کند دیگر انکار مهم نیست بلکه عدم اعتراف کافی است.

 

ش: به نسبت به ایمان فرمایش شما درست است اما نسبت به حکم زکات چطور؟ اگر کسی واقعا برایش زکات ثابت نشده باشد چرا باید کافر باشد؟

استاد: وقتی معترف نیست یعنی ایمان ندارد و احکام ایمان هم ندارد. من که نگفتم قتل نفس او جایز است.

 

بله اگر برای خود انکار ضروری موضوعیت قائل شویم و آن را به انکار شرع و رسالت ارجاع ندهیم ممکن است کسی بگوید انکار خصوصیت دارد و تعبد است اما اگر آن را به انکار رسالت ارجاع بدهیم دیگر انکار خصوصیت ندارد.

 

ش: قبلا در مساله حجاب گفتید اگر کسی شک دارد که پیامبر حجاب را فرموده است یا نه؟ گفتید آنجا نمی توان به او کافر گفت.

استاد: فرض کنید که ضروری به نحوی ثابت است که نتواند در آن تردید کند. اما اگر فرد در اصل صدور آن از پیامبر تردید داشته باشد.

 

ما در این مساله عرضی داریم که این ها گفته اند انکار ضروری باید برگشت کند به انکار یا تردید در رسالت. اگر مرجع تقلیدی یک نفر را به عنوان نماینده بفرستد تا فتاوایش را برای مقلدینش بیان کند. آن شخص می شود رسول آن مرجع، حالا این شخص که مرجع تقلید او را فرستاده است در بیان مساله اشتباه می کند باعث نمی شود که دیگر رسول مرجع تقلید نباشد و تا زمانی که مرجع تقلید او را عزل نکند هم چنان رسول است. بلکه حتی اگر عمدا با عنوان ثانوی یا از روی بی تقوایی چیزی را بر خلاف بگوید، تا وقتی عزل نشده باشد رسول و فرستاده مرجع تقلید محسوب می شود. وظیفه فرستاده این است که مطالب آن شخصی که او را فرستاده بیان کند ولی اگر به وظیفه عمل نکرد معنایش انکار رسالت او نیست.

در اینجا هم العیاذ بالله اگر کسی پیامبر را فرستاده از جانب خدا بداند اما وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى را قبول نداشته باشد آیا این به انکار رسالت برگشت می کند و لازمه آن انکار رسالت است؟ بله یک امر ضروری را انکار کرده است اما به انکار رسالت برگشت نمی کند.

فرد باید معتقد باشد که آن شخص یعنی محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله فرستاده خدا ست اما اینکه او اشتباه می کند یا نمی کند و ... ملازم با انکار رسالت نیست و لذا کسانی که به سهو النبی معتقدند منکر رسالت نیستند. انکار ضروری به انکار رسالت برگشت نمی کند.

آنچه مسلم است این است که برای ایمان لازم است فرد باید به رسالت پیامبر معتقد باشد و علماء چون انکار ضروری را ملازم با انکار رسالت دیده اند به کفر منکر ضروری حکم کرده اند نه اینکه دلیل خاصی وجود داشته باشد. بلکه خیلی ها بر اساس قاعده و ارجاع به انکار رسالت چنین نظری داده اند.

البته اینکه فرد جهنمی است یا مستحق عقوبت است و ... بحث های دیگری است.

ش: در آیه قرآن هست که ﴿وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ یعنی اگر یک حکم را هم ابلاغ نکنی ابلاغ رسالت نکرده ای و در این مورد رسول نیستی.

استاد: نه! ظاهر این آیه شریفه این است که اگر این کار را نکنی گویا هیچ کاری نکرده ای نه اینکه در این یک مورد رسول نیستی و گرنه این که گفتن ندارد چون ضروری به شرط محمول است و اینکه اگر این حکم را نگویی این حکم را نگفته ای! مراد از این آیه این است که اگر این را ابلاغ نکنی همه زحماتت هدر رفته است و هیچی حساب نمی شود.

 

ش: با این بیان شما مصداق رجوع انکار ضروری به انکار رسالت شاذ و نادر خواهد بود. چون منکرین ضروری می گویند ما پیامبر بودن او را قبول داریم اما حکم را قبول نداریم.

استاد: ممکن است کسی رسالت را هم منکر شود. و اینکه صرفا شاذ بشود که دلیل نمی شود.

 

آقای خویی در اسلام و کفر معتقد است شخص باید معاد را هم قبول داشته باشد تا مسلمان باشد و فرموده است که من تعجب می کنم که سایر فقهاء این را نگفته اند.

عرض من این است که دیگران که نگفته اند یا به این دلیل است که مراد از رسالتی که گفته اند این است که اساسی ترین نکته ای که خداوند پیامبر را برای آن ارسال کرده است همین است که جهان دیگری غیر از این جهان است و باید مراقب باشید پس در خود رسالت مندرج است و لذا کسی که معاد را قبول ندارد به رسالت معتقد نیست. لازمه ادیان الهی، معاد است. پس چون یکی از اساسی ترین اموری که انبیاء برای ابلاغ آن نازل شده اند معاد است اعتراف به رسالت به اعتراف به معاد است.

خود آقای خویی برای اثبات اینکه ایمان به قرآن لازم است فرموده که ایمان به قرآن جزو ایمان به رسالت است نه اینکه چیزی مستقل باشد در حالی که اگر قرار باشد معاد چیزی علاوه بر رسالت باشد، ممکن است کسی بگوید اعتقاد به قرآن هم چیزی علاوه بر آن است.

در همین جا هم ممکن است کسی انکار بعضی از قرآن را انکار ضروری حساب کند نه انکار رسالت. اینکه شنیده ام برخی بعضی از قرآن را انکار کرده اند مثلا گفته اند فلان سوره ساختگی است و جزو قرآن نیست، این انکار ضروری است.

 

ش: قرآن شریعت پیامبر است و اگر کسی آن را انکار کند چیزی دیگر را معتقد نیست.

استاد: تلازمی ندارد ممکن است فرد انکار کند که قرآن کلام خدا باشد و آن را گفته های پیامبر بداند.

 

پس اینکه اعتراف به معاد را نگفته اند یا از این جهت است که آن را در خود رسالت مندرج دیده اند یا چون دلیلی بر آن پیدا نکرده اند و اینکه غیر از انکار رسالت، انکار ضروری هم بر آن دلیل هست اما اگر کسی معاد را انکار کند زائد بر انکار رسالت یا انکار ضروری چیزی نیست. بعید نیست گفته شود انکار معاد انکار ضروری است چون اصلا محتمل نیست که خدا پیامبر را فرستاده باشد فقط برای سر و سامان دادن به دنیا و خاتمه دادن به اختلافات و جنگ ها و ...

در هر حال به نظر ما بعید نیست در خود رسالت، اعتراف به معاد و قرآن نهفته است و لذا به آن اشاره نکرده اند.

 

ش: برخی از عامه معتقد بوده اند که قرآن از زبان پیامبر است نه از زبان خدا و لذا شاید این قدر واضح نبوده است که قرآن جزو حقیقت اسلام است.

استاد: ممکن است آن را از زبان پیامبر بدانند اما چون پیامبر معصوم بوده است آنچه را بیان کرده است را مورد امضای خدا بدانند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo