درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
96/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مراتب امربهمعروف (مرتبهی قلبی / تفسیر چهارم / کتاب / تقریب دوم و سوم)
خلاصه مباحث گذشته:بحث در این بود که کراهت از منکر و ترک معروف، آیا واجب است یا نه؟ گفتیم: به ادلهی ثلاثه میتوان استدلال کرد: کتاب و سنت و عقل. از کتاب، یک آیهی مبارکه بیشتر به نظرمان نرسید: آیهی هفتم سورهی حجرات.
تقریب اول را دیروز عرض کردیم؛ که مقصود از «حبّب و کرّه»، یا تکوینی است یا تشریعی. تکوینی نیست؛ چون بر خلاف وجدان است؛ اینجور نیست که در قلوب مخاطبینِ این آیه حب ایمان و زینت ایمان و کراهت نسبت به فسق و عصیان باشد. پس به دلالت اقتضاء، صوناً لکلام الحکیم عن الغلط، شق ثانی یعنی تشریعی مقصود است. و معنای تشریعی این است که امرکردیم به ایمان و امرکردیم به حب و تزیین قلوبکم.
پاسخ دادیم که اگر راه برونرفت از این محذور فقط همین باشد که تشریعی است، به دلالت اقتضاء ثابت میشود و استدلال تمام است. ولی چون راههای دیگر هم وجود دارد، پس این استدلال تمام نیست؛ ممکن است مقصود، تحبیب ایمان نزد اکثریت یا بعض باشد، یا برای همه به لحاظ فطرت باشد. لذا معیِّنی برای این احتمال وجود ندارد.
مناقشهی دوم: عدم ظهور «تحبیب» در «وجوب»
مناقشهی دومی که ممکن است به تقریب اول از این آیه بشود، این است که حتی اگر مراد از تحبیب در این آیه تشریعی باشد، باز هم وجوب آن اثبات نمیشود؛ چون تشریع، اعم است از این که به نحو استحباب بوده یا به نحو وجوب؛ چون صیغهی امر یا مادهی امر به کار نرفتهاست، پس جامع بین وجوب و استحباب اثبات میشود. این آیهی شریفه حداکثر دلالت میکند بر این که خدا امرفرموده به حب ایمان و امرفرموده به کراهت کفر و فسوق و عصیان، امر اعم است از این که استحبابی باشد یا وجوبی. پس حتی اگر قبول کنیم که احتمال دیگری غیر از تشریعی نیست، باز هم وجوب اثبات نمیشود.
جواب: مطلوبیت بدون ترخیص، ظهور در وجوب داردطبق مکتب محقق نائینی و محقق امام قدس سرّهما، همین که تشریعی از مولا فهمیدیم صادرشدهاست، مادامی که علم به ترخیص یا حجت بر ترخیص پیدانکردیم، عقل میگوید: باید امتثال کنی. تعبیر «وجوب» از همین فرآیند استفاده میشود. در مانحنفیه، از این آیه اصل تشریع را استفاده میکنیم، و حجتی بر ترخیص نداریم، پس «وجوب حب و کراهت» اثبات میشود.
نتیجهبه خاطر مناقشهی اول و امکان تکوینیبودن تحبیب و تکریه، تشریعیبودن تحبیب و تکریه و درنتیجه وجوب حب ایمان و کراهت کفر و عصیان اثبات نمیشود.
تقریبب دوم: فقط اینها هدایتشدگان هستندتقریب ثانی این است که در انتهای آیه فرموده: «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»، این سیاقت که مبتدا معرفه باشد خبر معرفه باشد و ضمیر فصل بین مبتدا و خبر قرارگرفتهباشد، دلالت بر حصر میکند. اگر گفتند: «زید هو العالم»، یعنی سراغ شخص دیگری نرو. اینجا: «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»، یعنی تنها و تنها کسانی راشدون هستند که حبّ به ایمان داشته باشند و کراهت از کفر و عصیان. «راشدون»، یعنی «مهدیون إلی الهدایة». بنابراین با توجه به این که اولاً مشارٌإلیه «اولئک» کسانی است که حبّ به ایمان دارند و کراهت نسبت به کفر و عصیان، و ثانیاً این سیاقت دلالت بر «حصر» دارد، و ثالثاً آنچه انسان را نجات میدهد هدایت و رشد است، بنابراین جملهی اخیر از این آیهی شریفه دلالت میکند بر این که فقط این گروه هدایتیافته هستند. پس بر اساس این آیه، حب ایمان و کراهت فسوق و عصیان، مصلحت ملزمه دارد.
پس از این که مصلحت ملزمه اثبات شد، به دو بیان وجوب را استفاده میکنیم: بیان اول این است که وقتی مصلحت ملزمه داشته باشد، ترخیص نمیدهد و آن را واجب میکند. بیان دوم این است که خود این سیاقت، یک سیاقت عرفی است برای بیان وجوب؛ این که بگوییم: «این کار، یک مصلحت لازمی دارد.»، این نحوه بیان، ادبیاتی است برای فهماندن وجوب.[1]
تقریب سوم: هیچ واقعهای خالی از حکم نیست استدلال به ذیل این آیهی شریفه را میتوان به یک بیان دیگری هم گفت، این بیان دیگر را تقریب ثالث قرارمیدهیم:از طرفی، همانطور که در تقریب دوم گفتیم، این آیه به دلالت التزامی دلالت میکند بر این که حب ایمان و کراهت فسق و عصیان، مصلحت ملزمه دارد. از طرف دیگر روایاتی داریم مبنی بر این که هیچ واقعهی بدون حکم شرعی نیست. بنابراین این حبّ و کراهت، چون مصلحت دارد، پس حکمش حرمت و کراهت و اباحه نیست. و چون این مصلحتْ ملزمه است، پس حکمش استحباب هم نیست. و چون هیچ واقعهای خالی از حکم شرعی نیست، پس متعین میشود که حکم این واقعه باید وجوب باشد.
در تفاسیر گفتهاند: «فسوق» ارادهی گناهکردن است، و «عصیان» انجام آن گناه است. و شاید هم عطفش تفسیری باشد. در بعضی روایات هم «فسوق» را به معنای «کذب» معنی کردهاند؛ و این معنی با آیهی قبل که دربارهی کذب ولید است، سازگارتر است. اگر هم در این آیه «فسوق» به معنای خصوص «کذب» باشد، به «عصیان» تمسک میکنیم و میگوییم: مستفاد از این آیه، این است که کراهت نسبت به عصیان واجب است. مناقشهی اول به تقریب دوم و سوم: کاری که مصلحت ملزمه دارد را خداوند انجام دادهخداوند در این آیهی شریفه میفرماید: کسانی که من تکویناً حب ایمان را در قلبشان قراردادهام و تکویناً کراهت نسبت به عصیان را در قلبشان قراردادهام، چون دارای این حب و کراهت هستند، فقط اینها هدایتیافتگان هستند. یک نوجوانی را خداوند عشق به معنویت را در او زنده میکند تا به مسجد برود؛ خدای متعال این زمینه را در قلب او فراهم میکند تا در محافل کفر و عصیان نرود تا نفْسش مؤمنه بشود و ارتقا پیداکند. بنابراین اگرچه این تحبیب و تکریه نسبت به ایمان و کفر مصلحت ملزمه دارد، ولی خداوند متعال دارد خبرمیدهد که این کاری که مصلحت ملزمه دارد را خودش انجام دادهاست، نه این که چنین حب و کراهتی را بر دوش انسانها گذاشتهباشد. پس این آیه، متضمّن تکلیفی برای کسی نیست تا وجوب از آن برداشت بشود.
سؤال: اثبات مصلحت ملزمه، فقط در فرض تشریعی بود.
پاسخ: خیر، مصلحت ملزمه دارد، ولی خودش متکفل انجامش شدهاست؛ مثل بعث رسل است که مصلحت ملزمه دارد؛ چون اگر نبی نفرستد، خلق بیفایده میشود.
إن قلت: درست است که مصلحت ملزمه دارد، اما طبق این آیه، خدا خودش انجام داده، چرا امر به کراهت کند؟!
جواب: درست است که خدای متعال این حب را در دل ایجادکرده، اما امکان دارد از بین برود و ادامه پیدانکند. پس امر تشریعی هم میفرماید که ما این حب و کراهت را حفظ کنیم. مثل این است که بگوید: «حبِّب اولادک» با این که تکویناً خودش «حب اولاد» را گذاشتهاست؛ چون ممکن است این حب زائل بشود. بنابراین امر تشریعی (اگر از این آیه اثبات بشود)، منافاتی ندارد با این که تکویناً هم این حب را در نهاد انسان قراردادهباشد.
اشکالاتی به این مناقشهمناقشهی ما به تقریب دوم و سوم، این شد که خداوند خودش این تحبیب و تکریه را انجام دادهاست و لذا تکلیفی از آن استفاده نمیشود. به این برداشت ما ممکن است اشکالاتی وارد بشود که باید به آنها پاسخ بدهیم.[2]
اشکال اول: این تحبیب و تکریه، فضیلتی ندارداشکال اول این است که اگر این تحبیب و تکریه، فعل خدای متعال است، پس اختیاری نیست و درنتیجه این حب و کراهت فضیلتی ندارد!
پاسخ: پیگیریکردنش فضیلت داردپاسخ این است که صِرف این حبّ، اختیاری نیست، اما دنبال این حب را گرفتن فضیلت است؛ حب و کراهت، اختیار را از بین نبردهاست. خدای متعال بشر را مایل به خوبیها و کاره نسبت به بدیها قرارمیدهد و این زمینهها را در قلب بشر ایجادمیکند. با این که اینجوری است، لکن اگر مدتی بیاعتنایی کرد و دبنالش نرفت، همانطور که فطرت خاموش میشود، اینجا هم همانطور است. و لذا اصل این حب را داشتن فضیلتی نیست، ولی این حب و کراهت را دنبالکردن و تشدیدکردن، فضیلت است.
بنابراین اگرچه دلالت میکند که مصلحت ملزمه دارد چون در طریق هدایت است، اما دلالت نمیکند بر این که امر الزامی به حب و زینت شده، بلکه کاری است که خدای متعال انجام دادهاست.اشکال دوم: همهی انسانها این حب و کراهت را ندارند[3]
اشکال دوم این است که اگر خداوند خودش این تحبیب و تکریه را انجام دادهاست، پس این همه انسانهایی که حب به کفر و فساد دارند، چطور با این امر تکوینی که در این آیه به آن خبرمیدهد جمع میشود؟
پاسخ اول: مراد، بعض استپاسخ ما این است که همانطور که در احتمال اول از تقریب اول گذشت و تفاسیری همچون «الوسیط» و «روح المعانی» هم همینطور برداشت کردهبودند، مراد اکثریت یا بعض است؛ خداوند این عنایت را به بعضی انسانها کردهاست.
پاسخ دوم: مراد، به لحاظ فطرت استطبق احتمال دوم در مناقشهی اول بر تقریب اول، ممکن است مراد آیه به لحاظ «فطرت» باشد؛ فطرت اولیهی همهی انسانها به نحوی است که لو لا المانع، متمایل به خوبیهاست. لکن در اثر تربیت غلط، یا محیط ناسالم (ولو قبل از شروع تربیت، و بلکه حتی قبل از تولد)، یا گناهان خود انسان (ولو در محیط خوبی رشده کرده و تحت تربیت قرار گرفتهباشد)، ممکن است این فطرت، مقلوبه شده متمایل به بدیها بشود، بلکه به حدی برسد که از خوبیها متنفر بشود؛ تا آنجا که قرآن در وصف آنها میفرماید: ﴿ وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُون ﴾[4] .
اشکال سوم: چرا فقط همینها هدایت میشوند؟بنا بر تفسیری که در مناقشهی به تقریب دوم و سوم از این آیه شد، جملهی اخیر این آیهی شریفه ابتداءً ظهور دارد در این که: کسانی که خداوند این تحبیب و تکریه را در حقشان انجام دادهاست، فقط همین افراد هدایت میشوند، و همهی این افراد، هدایتیافته هستند. پس ظهور اولیهی این جمله، متضمن دو مدعاست: سلب هدایت از غیر این افراد، و اثبات هدایت برای همهی این افراد. اشکال سوم، اشکال به مدعای اول است، و اشکال چهارم (که در ادامه میآید) اشکال به مدعای دوم است.
اشکال سوم این است که از طرفی بالوجدان میبینیم که همهی انسانها این حب و کراهت را ندارند[5] ، و از طرف دیگر در انتهای آیه میفرماید فقط کسانی که خداوند چنین عنایتی به آنها کردهاست به فلاح و رشد میرسند، آیا دیگرانی که خداوند چنین عنایتی به آنها نکردهاست نمیتوانند به هدایت و فلاح برسند؟[6]
پاسخ اول: این حصر، اضافی است این، یک مشکلهای است که بسیاری آیات افادهی حصر میکند ولی نمیتوانیم به آن ملتزم بشویم. جوابهایی در تفاسیر داده شده؛ یک جواب، این است که این حصرها اضافی است.این که خداوند فرموده: «فقط کسانی که این عنایت را به آنها کردهاست، هدایتیافته هستند.»، به این معنی نیست که دیگران راشد و مفلح نیستند، بلکه به این معنی است که چون هدایتیافتگان غالباً کسانی هستند که خداوند این عنایت ویژه را به آنها کرده، لذا خداوند فقط همینها را اسناد به هدایت و فلاح دادهاست. الآن چند نفر در دنیا تابع مسلک حق هستند، و چند نفر از آنها واقعاً پیرو آن مسلک هستند؟ لذا قرآن فرموده: ﴿ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ، في جَنَّاتِ النَّعيمِ، ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ، وَ قَليلٌ مِنَ الْآخِرينَ ﴾؛ قلیلی از اهل آخرالزمان از سابقون و مقربون هستند[7] .
پاسخ دوم: علم پیشین الهی[8]
پاسخ دوم که در علم کلام داده میشود، این است که ممکن است واقعاً غیر از این افراد هدایت نشوند؛ چرا که خداوند به علم پیشین خود، این حب و کراهت را تنها به کسانی دادهاست که میداند مطابق آن عمل میکنند و هدایت میشوند. امداد الهی، فقط در جهت هدایت نیست، بلکه در جهت ضلالت هم هست؛ یعنی هر کسی بخواهد گمراه بشود، خداوند شرایط گمراهشدن را برایش فراهم میکند. امداد الهی به هدایتیافتگان، از طریق متمایلکردن آنها به خوبیها قبل از آمدنشان به این دنیاست، و امداد الهی به گمراهان، از طریق متمایلکردن آنها به بدیها قبل از آمدنشان به این دنیاست. و ظلمی هم نیست؛ چون خداوند میداند که در دنیا چه کسی هدایت میشود، او را متمایل به خوبیها قرارمیدهد. و میداند که در دنیا چه کسی گمراه میشود، او را متمایل به بدیها قرارمیدهد.
پاسخ سوم: در فطرتِ همه مفطون استپاسخ سومی که میتوانیم بدهیم، الهامگرفته از احتمال دوم در مناقشهی اول بر تقریب اول است؛ که خداوند این عنایت را در حق همه کردهاست؛ همهی انسانها مقتضی هدایت را از جهت میل به خوبیها دارند.
اشکال چهارم: همهی کسانی که این عنایت به آنها شده هدایتیافته نیستنداشکال چهارم این است که اگر خداوند این حب و کراهت را تکویناً در نهاد بعضی انسانها قرارداده، پس اینها بالفعل مهدیون إلی الحق هستند و اینطور نیست که با اختیار و انتخاب خودشان هدایت بشوند!
پاسخ: کسانی که این حب و کراهت را پیگیری کنند هدایتیافته هستندپاسخ ما این است که به دلالت اقتضاء، و به تناسب حکم و موضوع، مقصود از این آیه، این است که کسانی که طبق این حب و کراهت عمل کردهاند، هدایتیافته هستند.
پذیرش ملازمهی عقل و شرع به کمک روایاتاما این که «در هر واقعهای خدای متعال حکم دارد»، لایبعد صحته؛ ما قاعدهی ملازمه را قبول نداریم؛ چون ممکن است اهتمام شارع برای انجام ما یحکم به العقل و ما یدرکه، بیش از باعثیتی که انسان خودش ادراک میکند، نباشد. اما به ضمّ این روایات، اگر سنداً و دلالتاً تمام باشد، میگوییم: هر جا عقل قبح یا حسن لزومی را درک کرد، چون شارع حتماً حکم دارد، شارع هم باید حرمت را جعل کند. و هر جا عقل حسن لزومی دارد، چون شارع حتماً حکم دارد، پس شارع هم باید وجوب را جعل کند. پس قاعدهی ملازمه اگرچه تمام نیست، اما به ضم این روایات، ملازمه اثبات میشود.
نتیجه[9]
بنابراین مناقشهای که به تقریب دوم و سوم عرض شد، تمام بوده و اشکالات وارد بر آن، مدفوع است. ظهور این آیه در این است که تحبیب و تکریه، فعل خدای متعال است و فضیلتی برای انسان نیست الا این که به مقتضای آن عمل کند.
از خلال اشکالات و پاسخها، دو تفسیر برای این آیه به دست میآید:تفسیر اول: خداوند متعال، همهی انسانها را فطرتاً متمایل به خوبیها قراردادهاست، الا این که کسی خودش، یا شرایطش، این فطرت را مقلوبه و واژگون کند.
تفسیر دوم: خداوند متعال، بعضی انسانها را متمایل به خوبی قراردادهاست. و مقصود این نیست که غیر از این بعض، هیچکس هدایت نمیشود، اما چون کسانی که هدایت میشوند غالباً از بین همین افراد هستند، لذا خداوند متعال در انتهای این آیه هدایت را فقط به همین افراد نسبت دادهاست. و از میان این افراد، همه هدایت نمیشوند، بلکه فقط کسانی هدایت میشوند، که این حب و کراهت تکوینی را پیگیری کرده به مقتضای آن عمل کنند.