< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1401/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حد السحر

 

الثالث: من عمل بالسحر يقتل إن كان مسلماً، ويُؤدّب إن كان كافراً، ويثبت ذلك بالإقرار، والأحوط الإقرار مرّتين، وبالبيّنة. ولو تعلّم السحر لإبطال مدّعي النبوّة فلابأس به، بل ربما يجب.[1]

نصوصی وارد شده و در بحار نقل کرده که بر تأثیر سحر دلالت دارد. در این نصوص صحیحه وجود ندارد و خیلی نادر است و اگر باشد، دلالتش بر سحر تامّ نیست، بلکه بعضی ها نفی می کنند. لکن روایاتی که بر تأثیر سحر دلالت دارد، آن روایاتی که جامع تر بود و دلالتش روشن تر بود، دو تا دلالت دارد:

1 خبر زرارة:

عن أبي جعفر عليه السلام قال: «إنّ السحرة لم يسلّطوا على شي إلّاالعين»[2]

« إنّ السحرة لم يسلّطوا » لم یُسَلِّطوا بهتر است، چون سلّط الله فلانا علی ذلک، چون متعدی هست. یعنی لم یعطیهم الله تعالی سلطة.

« لم يسلّطوا على شي إلّاالعين » این سلطه و تأثیر، خود آیۀ شریفه هم این را دارد که «سحروا اعین الناس». این به معنای همان «یخیّل الیه من سحرهم انها تسعی»، هست. از باب اینکه چشم، خطای در دید ایجاد می شود، آنچه را که مار نیست، مار می بیند، چون شکل مار است.

جامع ترین این روایت، روایت بعدی هست. در احتجاج نقل کرده است. البته سند احتجاج هم مشهور روایی نیست، چون صاحب احتجاج در مقدمه گفته روایاتی که نقل می کنم همه از مشهورات است مگر تفسیر عسکری علیه السلام. مشهورات عهد ایشان، مقصود ظهور سیاقی دارد کلام ایشان که مشهور بین محدثین و مصنفین هست نه مشهور بین عهد ائمة صلوات الله علیهم. این احتمالش ضعیف تر هست. مقصود ایشان مشهور بین اصحاب نقل روایت است.

2 عن عبداللَّه سأل الزنديق أبا عبداللَّه عليه السلام بقوله: «أخبرني عن السحر، ما أصله؟ و كيف يقدر الساحر على ما يوصف من عجائبه و ما يفعل؟

قال أبو عبداللَّه عليه السلام إنّ السحر على وجوه شتّى، منها: بمنزلة الطب، كما أنّ الأطباء وضعوا لكل داءٍ دواءً، فكذلك علم السحر، احتالوا لكل صحة آفةً، ولكل عافية عاهةَ، و لكل معني حيلةً و نوع آخر منه خَطفة و سُرعة و مخاريق و خِفّة. و نوع آخر منه ما يأخذ أولياء الشياطين منهم.

قال: فمن أين علم الشياطين السحر؟

قال عليه السلام: من حيث علم الأطبّاء الطب، بعضه بتجربة و بعضه بعلاج.

قال: فما تقول في المَلكين هاروت و ماروت، و ما يقول الناس: إنّهما يعلّمان الناس السحر؟

قال عليه السلام: إنّما هما موضع ابتلاء و موقف فتنة، تسبيحهما: اليوم لو فعل الانسان كذا و كذا لكان كذا، و لو تعالج بكذا و كذا لصار كذا، فيتعلمون منهما ما يخرج عنهما، فيقولان لهم: إنّما نحن فتنة، فلا تأخذوا عنّا ما يضرّكم و لا ينفعكم.

قال: أفيقدر الساحر على أن يجعل الانسان بسحره في صورة الكلب أو حمار أو غير ذلك؟

قال عليه السلام: هو أعجز من ذلك، و أضعف من أن يغير خلق اللَّه! إنّ من أبطل ما ركّبه اللَّه تعالى و صوّر غيره فهو شريك اللَّه في خلقه، تعالى عن ذلك عُلوّاً كبيراً، لو قدر الساحر على ما وصفت لدفع عن نفسه الهَرِمَ و الآفة و الأمراض، و لنفى البياض عن رأسه و الفقر عن ساحته. و إنّ من أكبر السحر النميمة يفرّق بها بين المتحابّين، و يجلب العداوة على المتصافيين، و يسفك بها الدماء، و يهدم بها الدور، و يكشف بها المستور، و النّمام شرّ من وطى‌ء الارض بقدمه، فأقرب أقاويل السحر من الصواب أنّه بمنزلة الطب، إنّ الساحر عالج الرجل فامتنع من مجامعة النساء فجاءه الطبيب فعالجه بغير ذلك فابرى‌ء»[3]

« سأل الزنديق أبا عبداللَّه عليه السلام بقوله: أخبرني عن السحر، ما أصله؟» یک زندیقی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد. « إنّ السحر على وجوه شتّى » سحر دارای چند وجه است. « احتالوا لكل صحة آفةً » برای هر صحتی، یک آفت و مرضی حیله می کنند. « ولكل عافية عاهةَ » و برای هر عافیتی، مرضی را حیله می کنند. «و لكل معني حيلةً » معنی یعنی مقصود ومراد. یعنی این سحره هر مطلوبی داشته باشند با یک حیله ای آن را متحقق می کنند. « و نوع آخر منه » قسم دوم است. « خَطفة و سُرعة و مخاريق و خِفّة » خطف یعنی به سرعت گرفت. به پرستو می گویند خُطّاف به خاطر اینکه به سرعت می رود داخل دریا و ماهی می گیرد. مخاریق یعنی ما تخرق به العادة. خفّة هم یعنی حالتی شبیه سرعت. یعنی خیلی گذرای سریع. « و نوع آخر منه » نوع سوم. « ما يأخذ أولياء الشياطين منهم.» ظاهرش این است که یعنی یأخذ السحرة، الذین هم اولیاء الشیاطین، حالا شیاطین اعم هست از اجنه و انس، و خود آیۀ شریفه دارد که «شیاطین الانس و الجنّ». این صدرش، لکن در نص بعدی که صحیحه است می خوانیم که بعد از اسلام، ارتباط اجنه با انسان ممنوع شد، از اینکه بخواهند مغیبات را به انسان بگویند.

« قال: فمن أين علم الشياطين السحر؟» این ذیلش قرینه می شود که بیشتر ظهور دارد در شیاطین انس. « قال عليه السلام: من حيث علم الأطبّاء الطب، » از همان فرمول و قواعد طبیه ای که اطباء طب را می دانند، اینها از همان فرمول اطباء استفاده می کنند. این ظاهرا باید شیاطین انس باشند و الا جن نیاز ندارد که از فرمولهای اطباء استفاده کند، چون سرعتش بیشتر است. نادیدنی هست، ممکن است و قدرت دارد که فرش را آن طرف بیانداز بدون اینکه کسی باشد، در حالی که این کار فرمول طبی ندارد. سؤال سوم این زندیق این است « و ما يقول الناس: إنّهما يعلّمان الناس السحر؟» کلمه «ما» موصول است. یعنی فما تقول فی ما یقول الناس: ...؛ « قال عليه السلام: إنّما هما موضع ابتلاء و موقف فتنة، تسبيحهما: اليوم لو فعل الانسان كذا و كذا لكان كذا، و لو تعالج بكذا و كذا لصار كذا » این روایت می فرماید مقصود از فتنه این است که تسبیح آن دو ملک این بوده، حالا چطور به افراد می فهماندند، اگر بخواهید دیگران را نجات دهد، علاج کنید، درمان کنید، به اصلاح و هدایت راه بیاورید، راهش این و این و این است، و اگر بخواهید آنها را آزار و اذیت کنید و فساد کنید و گمراهی کنید، راهش این و این و این است، شما خودتان اختیار کنید. و این موضع فتنه شده است. انا هدیناه السبیل، اما شاکرا و اما کفورا، آن ملک هم راه سحر خوب و درمان خوب و سحری که جنبۀ اصلاحی داشته یاد می دادند و هم آن سحری که جنبۀ فساد بشر داشته را یاد می دادند و اختیارش را به بشر می دادند. « اليوم لو فعل الانسان كذا و كذا لكان كذا » این یعنی فساد، چون در مقابلش می آورد. « و لو تعالج بكذا و كذا لصار كذا » و لو تعالج معلوم می شود که قبلی در مقام معالجه نبود. اگر به فلان قاعده و فرمول و عوذه و ورد اینها گفته شود و انجام شود، در مقام علاج باشد، باید این کار را بکند. « فيتعلمون منهما ما يخرج عنهما » مردم هم از اینها یاد می گرفتند. « فيقولان لهم: إنّما نحن فتنة، فلا تأخذوا عنّا ما يضرّكم و لا ينفعكم.» این دو ملک هم به آنها تذکر می دادند که ما وسیلۀ آزمایش شما هستیم، نه اینکه شما آن بدیها را بگیرید. آنچه را که برای شما ضرر دارد را نگیرید.

توضیح این روایت خیلی خوب است و لو سندش ضعیف است و با روایات صحیحۀ معتبری که قبل گذشت مخالف هست که سحر را نفی کرده بود. ولی برای نحن فتنة بیان زیبایی است.

بیان به زبان عربی: هذه الفقرة یخالف ما استظهرناه من الآیة من عدم کون تعلیم الناس السحر فتنة من فعل الملکین، و انما نسب الیهما الشیاطین و قد دلت النصوص المعتبرة علی ما قلناه و هذه الروایة ضعیفة.»

علی ایّ حال و لو روایت ضعیف هست، لکن مطالب خوبی دارد، خیلی از مطالبش با اصول و قواعد سازگاری دارد.

سؤال چهارمش این است « قال: أفيقدر الساحر على أن يجعل الانسان بسحره في صورة الكلب أو حمار أو غير ذلك؟». « فهو شريك اللَّه في خلقه » او باید در رتبۀ خدای تعالی باشد. « لو قدر الساحر على ما وصفت لدفع عن نفسه الهَرِمَ و الآفة و الأمراض، و لنفى البياض عن رأسه و الفقر عن ساحته » کسی که چنین قدرتی دارد اول خودش را درمان می کند.

به منزلۀ طب هم که شیاطین می گیرند، چرا گفتیم شیاطین؟ چون به قصد اضرار به غیر از این قواعد استفاده می کنند، از این جهت اسم اینها شیاطین آورده شده. پس خود صدر روایت نمی تواند دلیل بر این باشد که ارتباط با جن بوده.

صحیحۀ معمر بن ابی خلاد

این روایت صحیحه است چون عبدالله بن جعفر حمیری مؤلف قرب الاسناد از الحسن بن ظریف نقل می کند و ایشان هم از معمر بن ابی خلاد نقل می کند از امام رضا علیه السلام.

عن الرضا عليه السلام، عن أبيه، قال: «إنّ الجنّ كانوا يسترقون السمع قبل مبعث النبي صلى الله عليه و آله، فمنعت من أوان رسالته بالرجوم، و انقضاض النجوم، و بطلان الكهنة و السحر».[4]

« إنّ الجنّ كانوا يسترقون السمع قبل مبعث النبي صلى الله عليه و آله، فمنعت من أوان رسالته بالرجوم » که آیه سورۀ جنّ هم دلالت دارد. ﴿وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا﴾[5] اگر کسی الان استراق سمع کند خدای تعالی او را با شهاب تیرباران می کند. اینجا می فرماید این رویه قطع شد. « و انقضاض النجوم » نقض یعنی پاره شدن و از هم گسیختن و از هم گسستن. انقضاض یعنی از هم گسستن نجوم. « و بطلان الكهنة و السحر » با اسلام، سحر به این معنی، به طریق جنّ، و آن کهانتی که بود که با اجنه ارتباط داشتند و مغیبات را می گفتند، دیگر سرآمد.

این روایت صحیحه در این معنی صریح است.

این از جهت مدلول نصوص، و در مجموع بر یک نکته دلالت دارند که این است که: سحر از طریق اجنه را این روایت صحیحه نفی می کند.

آن روایت قبلی هم که شیاطین داشت، ظهور داشت و کانه انسب بود که شیاطین انس باشد.

در مجموع روایت صحیحه ای نیافتیم که بر تأثیر سحر دلالت داشته باشد مگر عوذات که ذکر می کنیم.

 

سؤال: یعنی جن نمی تواند از مغیبات زمینی به اشخاص خبر بدهد؟

جواب: خیر. روایت می فرماید سحر را از طریق جنّ انجام دادن در اسلام مسخ شده است. کهنه این کار را می کردند.

 

حکم سحر

سحر حرام است همانطور که شیخ انصاری فرموده:

« السحر حرام، في الجملة بلا خلاف، بل هو ضروري و الأخبار به مستفيضة»[6]

مرحوم آقای خوئی هم تصریح دارد[7] که حرمتش از ضروریات دین هست.

عوذات:

عوذات یک مقدار بر تأثیر سحر دلالت دارد، و نصوصی که برای دفع سحر وارد شده پس معلوم می شود که سحر تأثیر دارد.

عوذه یعنی دعاهایی که انسان با آن دعا، از شر سحر و از شر تأثیر سحر به خدای تعالی پناه می برد. عوذه یعنی ما یعوذ به الدالی الی الله تعالی من شرّ السحر.

صحیحۀ قتیبة الاعشی:

«علّمني أبو عبداللَّه عليه السلام‌: قال: قل بسم اللَّه الجليل اعيذ فلاناً باللَّه العظيم من الهامّة و السامّة و اللامّة و العامّة، و من الجن و الانس، و من العرب والعجم و من نفثهم و بغيهم و نفخهم».[8]

این روایت در تفسیر آیۀ من شرّ النّفاثات فی العقد آمده است.

اگر می خواهی شخصی را که از سحر دیگران خیلی اذیت می شود را درمان کنی و اذیتش را رفع کنی، این کار را بکن « قل بسم اللَّه الجليل اعيذ فلاناً باللَّه العظيم من الهامّة و السامّة و اللامّة و العامّة، و من الجن و الانس، و من العرب والعجم و من نفثهم و بغيهم و نفخهم » نفثهم یعنی نفثهم فی العقد، نفخ هم یعنی فوت. معلوم می شود که بغی و نفث و نفخ بی تأثیر نیست. عامّة یعنی مصیبت همه گیر مثل کرونا. بلایی بیاید که همه بگیرد و این هم گرفتار بشود. «عمّ» یعنی تأثیرش نسبت به همه است.

دلالت این روایت بر تأثیر سحر فی الجمله واضح است.

روایت دیگر: خبر عباة الاسدی عن امیرالمؤمنین علیه السلام:

«و قد شكى‌ إليه السحر-، فقال عليه السلام‌: «اكتُب في رقِّ ظبيٍ و علِّقه عليك، فانه لا يضرّك».

« رقِّ ظبيٍ » ورقه ای از پوست آهو. حتما پوست آهو یک خصوصیتی دارد.

دعایی را نوشته و فرموده اگر در پوست آهو بنویسی و از خود آویزان کنی به تو ضرر نمی زند. البته سند این روایت ضعیف است.

روایت دیگر: خبر ابن نباتة:

و قوله عليه السلام‌: «يا أصبغ هذه عوذة السحر و الخوف ومن السلطان». [9]

« الخوف ومن السلطان » یعنی خوف مطلق و خوف از سلطان.

خبر محمد بن مسلم:

«هذه العوذة التي أملاها علينا أبو عبداللَّه عليه السلام يذكر أنّها وراثة و أنّها تُبطل السحر».[10]

« هذه العوذة التي أملاها علينا أبو عبداللَّه عليه السلام » این حرف راوی است. « أنّها وراثة » یعنی این عوذه به ما به ارث رسیده است. « و أنّها تُبطل السحر » یعنی سحر را ابطال می کند.

روایت بعدی: خبر کفعمی در بلد الامین:

و قوله: «فانه إذا قال ذلك لم يضرّه سحر ساحر جنّي و لا إنسيّ أبداً».[11]

روایت بعدی: خبر ابی دجانة:

و قوله: «و من شرّ الجن و الشياطين و التوابع و السحرة ... و من شرّ كل عين ساحرة».[12]

این روایات هر چند ضعیف هستن لکن در مجموع یک نقطۀ مشترک دارند، و آن اینکه سحر تأثیر دارد و این عوذات نوشته شده. اگر کسی اثبات کند این روایات در حد تظافر هست، مدلول مشترکشان که تأثیر است حجت می شود. البته نه تأثیری که انسان را کلب و حمار کند که امام علیه السلام نفی کرده است، بلکه تأثیر در حواسّ انسان، همانطور که در سحر لبید اعصم وارد شده پیامبر صلی الله علیه و آله سحر کرد.

غایت مدلولش این است که این عوذات برای این نوشته شده است که از آن تأثیری که سحر در حواس خمس انسان می گذارد، آن را رفع کند. پس فی الجمله، این روایات عوذات، می تواند اثبات کند که للسحر تأثیر فی حواسّ بشر.

بحث سحر تمام شد و حکمش معلوم شد. موضوعش هم تا حدودی بیان شد، لکن جای اصلی این بحث اینجا نیست، بلکه در همان آیات است که باید بحث شود.

ثبوت ما فیه التعزیر بالاقرار

الرابع: كلّ ما فيه التعزير من حقوق اللَّه- سبحانه وتعالى‌- يثبت بالإقرار، والأحوط الأولى‌ أن يكون مرّتين، وبشاهدين عدلين.[13]

« والأحوط الأولى‌ أن يكون مرّتين، وبشاهدين عدلين » به شاهدین عدلین جای تردید نیست. اما اینکه احوط دو بار اقرار باشد را قبلا در بحث «ثبوت القیاده و القذف بالاقرار» نفی کردیم، نصوص را بررسی کردیم و گفتیم مقتضای اطلاق اقرار العقلاء علی انفسهم جائز و نافذ- که این روایت بین اصحاب ما مشهور است و مشهور به این روایت عمل کرده اند. مشهور قدماء به این روایت نبوی صلی الله علیه و آله عمل کرده اند و ضعف سندش جبران می شود و مدلولش مأخوذ است - این است که طبیعی اقرار با یک مرتبه محقق می شود. بقیۀ وجوهی که آورده اند که هر اقراری به منزلۀ یک شاهد است و دو اقرار به منزلۀ دو شاهد است و بجای بینه می شود، اینها تحلیلات است.

امام علیه السلام و نائبش حق تعزیر تارک واجب و مرتکب حرام را دارند.

الخامس: كلّ من ترك واجباً أو ارتكب حراماً فللإمام عليه السلام ونائبه تعزيره؛ بشرط أن يكون من الكبائر، والتعزير دون الحدّ، وحدّه بنظر الحاكم، والأحوط له فيما لم يدلّ دليل على التقدير عدم التجاوز عن أقلّ الحدود.[14]

هر کسی که معصیتی را مرتکب شد حاکم می تواند او را تعزیر کند، یعنی او را تنبیه کند. اینکه اشخاص بر طاعت و ترک معصیت اجبار نمی شود، این حرف غلط و بیخودی هست. در اسلام قاعده این است که: هر کسی که مرتکب معصیتی بشود، خدای تعالی به حاکم شرع ولایت داده که تعزیر کند، و این یعنی همان اجبار، نه اینکه اجبار کنند برو نماز بخوان، بلکه اگر تخلف کردند و معصیت کردند، به حاکم ولایت داده که تعزیر کند.

این قاعده یک شباهتی دارد با مرتبۀ سومِ نهی از منکر، چون مرتبۀ سوم با ضرب هست، اما فرقشان این است که نهی از منکر شرایطی دارد من جمله احتمال تأثیر، فلذا اگر با آن ضرب احتمال تأثیر نباشد ضرب جایز نیست، و همینطور شرائط دیگری که در باب نهی از منکر فقهاء ذکر کرده اند، اما تعزیر هیچ کدام از این شرائط را ندارد، چون از باب مجازات و تنبیه و بعد از صدور فعل است، همینطور گفته اند حتی اگر علم پیدا کرد که شخصی می خواهد منکری راا مرتکب شود، می توان او را از صدور منکر نهی کند، و الا نهی از منکر لغو می شود، چون منکر را انجام داد، نهی از منکر باید منکر را سد و قلع کند، همینکه علم پیدا کرد شخص می خواهد منکر را مرتکب شود، همانجا نهی کند.

علاوه بر اینکه در نهی از منکر، شخص است که می تواند ضرب را انجام دهد، منتهی اختلاف شده است که این شخص که حاکم نیست، هل یجوز له ان یقیم بالمرتبة الثالثة بغیر اذن الحاکم؟ جماعت کثیری از اصحاب به این فتوی داده اند که اذن لازم نیست، لکن اکثر که مشهور هست و ما هم همین را اختیار کرده ایم این است که اذن حاکم لازم نیست. حالا که این مبنی را گرفتیم، معنایش این نیست که حاکم باید انجام بدهد، بلکه خود شخص ناهی با اذن حاکم انجام دهد. پس این وجوه فرق بین ولایة الحاکم علی تعزیر کل من ارتکب معصیة، با مرتبۀ سوم از نهی منکر معلوم شد.

 


[7] مصباح الفقاهة/ مطبعة الحيدرية النجف الاشرف: ج1، ص383.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo