< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1401/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حدّ ساب النبی و الائمة صلوات الله علیهم

 

الأوّل: من سبّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم- والعياذ باللَّه- وجب على‌ سامعه قتله؛ ما لم يخف على‌ نفسه أو عرضه أو نفس مؤمن أو عرضه، ومعه لايجوز، ولو خاف على‌ ماله المعتدّ به أو مال أخيه كذلك جاز ترك قتله، ولايتوقّف ذلك على‌ إذن من الإمام عليه السلام أو نائبه. وكذا الحال لو سبّ بعض الأئمّة عليهم السلام، وفي إلحاق الصدّيقة الطاهرة- سلام اللَّه عليها- بهم وجه، بل لو رجع إلى‌ سبّ النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم يُقتل بلا إشكال.[1]

دو روایت صحیحه قبلا بیان شد، مدلول صحیحۀ اول روشن بود که همینکه کسی علم پیدا کرد، چون لفظ سمع در این صحیحۀ هشام بن سالم هم نبود « محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله عليه السلام أنه سئل عمن شتم رسول الله صلى الله عليه وآله فقال عليه السلام: يقتله الأدنى فالأدنى قبل أن يرفع إلى الامام. »[2]

صحیحۀ محمد بن مسلم:

« وعن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسى، عن ربعي ابن عبد الله، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السلام قال: إن رجلا من هذيل كان يسب رسول الله صلى الله عليه وآله، فبلغ ذلك النبي صلى الله عليه وآله فقال: من لهذا؟ فقام رجلان من الأنصار فقالا: نحن يا رسول الله. فانطلقا حتى أتيا عربة فسألا عنه فإذا هو يتلقى غنمه، فقال: من أنتما وما اسمكما؟ فقالا له: أنت فلان بن فلان؟ قال: نعم، فنزلا فضربا عنقه قال محمد بن مسلم: فقلت لأبي جعفر عليه السلام: أرأيت لو أن رجلا الان سب النبي صلى الله عليه وآله أيقتل؟ قال: إن لم تخف على نفسك فاقتله.»[3]

صدر این صحیحه موهم این هست که چون اینجا به حکم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قتل انجام شد، امر حضرت دخیل باشد، لکن اینطور نیست، چون این امر حضرت به اصحابی که در محضرش بودند، خود آنها چطور فی نفسه و بدون امر حضرت اقدام نکردند، یا به خاطر این است که اوائل اسلام بود و اینها حکم سابّ را نمی دانستند که باید فوراً او را کشت و با نفس امر حضرت آگاه شدند، یا اینکه آنها این واقعه را نشنیده بودند و در صحنه حاضر نبودند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خبر غیر، علم پیدا کرد، یعنی با سبب طبیعی علم پیدا کرد، کما اینکه در جاهای دیگر نیز همینطور است، با این علم، به سبّ حکم کردند. اما اینکه موضوعیت داشته باشد، خیر، علاوه بر اینکه فی نفسه هم مفهوم ندارد، یعنی هر حکمی که از هر خطابی فهمیده می شود، موضوعش برای آن ذکر شود، تا ادات مفهوم نباشد نمی شود از غیر آن موضوع، حکم را نفی کند. صدر روایت نهایتا اینگونه می شود.

در ذیل صحیحه امام علیه السلام می فرماید « فقلت لأبي جعفر عليه السلام: أرأيت لو أن رجلا الان سب النبي صلى الله عليه وآله أيقتل؟ قال: إن لم تخف على نفسك فاقتله.»، و این ذیل دلالت دارد اولا بر اینکه فرقی نیست بین زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از او، و ثانیا دلالت دارد بر اینکه مادامی که خوف بر نفس نباشد، بر هر کسی که این موضوع برایش ثابت شد که سبّ شده است، بر او واجب است سابّ را بکشد، و اطلاق این کلام، اشتراط اذن و امر حاکم را نفی می کند و مقید شده است به مادامی که خوف نباشد.

صحیحۀ حسن بن علی الشاء:

« محمد بن يعقوب، عن الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن ابن علي الوشا قال: سمعت أبا الحسن عليه السلام يقول: شتم رجل على عهد جعفر بن محمد عليهما السلام رسول الله صلى الله عليه وآله فاتي به عامل المدينة فجمع الناس فدخل عليه أبو عبد الله عليه السلام وهو قريب العهد بالعلة وعليه رداء له مورد فأجلسه في صدر المجلس واستأذنه في الاتكاء، وقال لهم: ما ترون؟ فقال له عبد الله بن الحسن والحسن بن زيد وغيرهما: نرى أن تقطع لسانه، فالتفت العامل إلى ربيعة الرأي وأصحابه فقال: ما ترون؟ قال: يؤدب، فقال أبو عبد الله عليه السلام: سبحان الله فليس بين رسول الله صلى الله عليه وآله وبين أصحابه فرق؟!. ورواه الشيخ باسناده عن محمد بن يعقوب مثله. »[4]

« فاتي به عامل المدينة فجمع الناس » سابّ را نزد سلطان مدینه آوردند. با توجه به ادامۀ روایت، طبعا مراد از الناس کسانی هستند که صاحب نظر هستند.

« فدخل عليه أبو عبد الله عليه السلام وهو قريب العهد بالعلة » یعنی امام علیه السلام تازه از مریضیی که داشت سلامتی پیدا کرده و در دوران نقاهت بود.

« له مورد » ظاهر این عبارت این است که برای امام علیه السلام در مجلس حاکم، یک محلی برای امام علیه السلام آماده کرده بودند. یعنی محل ورود. شاهد این معنی روایت بعدی است، چون امام علیه السلام مریض بود و عامل گفت یک مسیری را برای شما آماده می کنیم که پله هایش کوچک باشد و برای شما راحت باشد.

« واستأذنه في الاتكاء » استأذنه اگر به امام علیه السلام برگردد اصحّ و انسب است، چون سلطان بود و امام علیه السلام فرمود من در دوران نقاهت هستم می خواهم تکیه بدهم.

ممکن است ثبوتا حاکم از امام علیه السلام اذن می خواسته که بر مسند بنشیند. لکن اولی انسب است.

« وقال لهم: ما ترون؟ » سلطان به اصحاب گفت: نظر شما چیست؟

« فقال له عبد الله بن الحسن والحسن بن زيد وغيرهما » اینها از اهل عامه بودند که فقیه بودند.

« نرى أن تقطع لسانه » باید زبانش قطع بشود.

« فالتفت العامل إلى ربيعة الرأي » ربیعة الرأی صاحب کرسی فتوی بود و طرفداران و مقلدینی داشت

« فقال أبو عبد الله عليه السلام: سبحان الله فليس بين رسول الله صلى الله عليه وآله وبين أصحابه فرق؟!»

امام علیه السلام می فرماید: شما در مورد هر کسی که سبّ بشود اینطور می گویید، حالا اگر کسی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سبّ نماید، مثل این است که کسی دیگری را سبّ نماید؟ حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با دیگران یکی است؟. این استفهام انکاری است و یعنی جواب شما درست نیست.

بنابراین این روایت دلالت دارد بر اینکه فرق است در مجازات سبّ، بین اینکه مسبوب نبی صلی الله علیه و آله و سلم باشد یا غیر او باشد. حتی قطع زبان هم کافی نیست.

خبر علی بن جعفر علیه السلام:

« وعن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن علي بن أسباط، عن علي بن جعفر قال: أخبرني أخي موسى عليه السلام قال: كنت واقفا على رأس أبي حين أتاه رسول زياد بن عبيد الله الحارثي عامل المدينة فقال: يقول لك الأمير انهض إلى، فاعتل بعلة، فعاد إليه الرسول فقال: قد أمرت أن يفتح لك باب المقصورة فهو أقرب لخطوك قال: فنهض أبي واعتمد على ودخل على الوالي وقد جمع فقهاء أهل المدينة كلهم وبين يديه كتاب فيه شهادة على رجل من أهل وادي القرى قد ذكر النبي صلى الله عليه وآله فنال منه، فقال له الوالي: يا أبا عبد الله انظر في الكتاب، قال: حتى أنظر ما قالوا، فالتفت إليهم فقال: ما قلتم؟ قالوا: قلنا: يؤدب ويضرب ويعزر [يعذب] ويحبس قال: فقال لهم: أرأيتم لو ذكر رجلا من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله ما كان الحكم فيه؟ قالوا: مثل هذا، قال: فليس بين النبي صلى الله عليه وآله وبين رجل من أصحابه فرق؟! فقال الوالي: دع هؤلاء يا أبا عبد الله لو أردنا هؤلاء لم نرسل إليك فقال أبو عبد الله عليه السلام: أخبرني أبي أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: الناس في أسوة سواء من سمع أحدا يذكرني فالواجب عليه أن يقتل من شتمني ولا يرفع إلى السلطان والواجب على السلطان إذا رفع إليه أن يقتل من نال مني، فقال زياد بن عبيد الله: اخرجوا الرجل فاقتلوه بحكم أبي عبد الله عليه السلام. »[5]

ضعف این روایت به خاطر وقوع سهل بن زیاد است. سهل بن زیاد از آن افراد ضعیفی هست که فیه قوة الوثاقة هست، شاید به عدد انگشتان یک دست پیدا نشود در میان رواة که کسی به اندازۀ ایشان روایت داشته باشد، مخصوصا کلینی در کافی، از ایشان بیش از هر شخص دیگری روایت نقل می کند، و مرحوم شیخ حر عاملی هم قائل به وثاقت ایشان است. ایشان گفت اینکه بعضی ضعف سهل بن زیاد را گفته اند به خاطر روایاتی هست که در مذمّت ایشان گفته شده، در حالی که این روایاتی که در مذمّت ایشان وارد شده مثل روایاتی هست که در مذمّت زراره وارد شده است فلذا نمی توان به این دلیل ایشان را تضعیف نماییم. بعضی از دیگر بزرگواران کثرت روایت ایشان را مثل علی بن ابراهیم، قرینۀ بر اعتماد قرار داده اند، لکن چون نجاشی به ضعف ایشان تصریح می کند و معارضی ندارد، از این جهت مشکل هست که بخواهیم قبول کنیم.

 

سئوال: شیخ طوسی در مورد ایشان توثیق دارد. البته در فهرست ایشان را تضعیف کرده است.

جواب: با هم معارضه می کند و تضعیف نجاشی بلا معارض می شود، علاوه بر ضبطی که نجاشی نسبت به اهل کوفه داشته، به آبائهم و اجدادهم و قبائلهم و نسبهم، فلذا با شیخ قابل قیاس نیست.

 

سئوال: نجاشی گفته ضعیف فی الحدیث.

جواب: یعنی در نقل کردن حدیث ضعیف است.

 

سؤال: رجال شیخ مؤخر از فهرستش است فلذا توثیق ایشان حجت است.

جواب: اولا اساسا تضیف بر توثیق مقدم است، بنابراین اگر تضعیف شیخ با توثیقش معارضه بکند، تضعیف مقدم است.

 

اگر بین توثیق شیخ و تضعیف نجاشی مقایسه بکنیم، تضعیف مقدم است لانّ الجارح اطّلع علی ما لم یطّلع علیه الموثِّق، به این نکته اضافه می شود که شیخ هم تضیعف کرده است.

ثانیا سهل بن زیاد اهل کوفه است و حذاقتی (پختگی) که نجاشی نسبت به اهل کوفه دارد، اصلا با شیخ قابل قیاس نیست. این را هم تصریح کرده اند که کسی مثل نجاشی اهل کوفه را نمی شناسد، چون خودش اهل کوفه بوده است. فلذا اینها رجحان می شود.

 

حضار: سهل بن زیاد اهل ری بود.

جواب: پس وجه دوم در مورد ایشان نیست. علی ایّ حال در اضبطیت و اعرفیتش در رجال، نسبت به شیخ قابل انکار نیست.

پس جواب این شد که تضعیف نجاشی بر توثیق شیخ مقدم هست، علاوه بر اینکه خود شیخ هم یک تضعیفی دارد.

 

سؤال: توثیق شیخ مؤخر از تضعیفش است، فلذا آیا قول اخیر ایشان مقدم نیست؟

جواب: اگر بر هر دو تضعیف مؤخر باشد، نهایتا رأیش مستقر بر توثیق می شود، ولی باز هم تقریب اول بر جای خودش محفوظ است که تضعیف فی نفسه مقدم است مخصوصا تضعیف نجاشی.

نتیجه اینکه اقوی ضعف هست کما اینکه مرحوم خوئی هم همین نظر را دارد.

 

سؤال: اکثار اجلا می تواند ایشان را توثیق کند؟

جواب: آنها در جایی است که به ضعیفش تصریح نشده باشد در حالی که در اینجا تصریح شده است.

صدر این روایت مثل روایت قبلی است لکن ذیلش اضافه ای دارد که توضیح می دهد و روشن می کند و محل استشهاد همین روایت دومی است، روایت اولی نهایتا دلالت دارد بر اینکه مجازات سبّ نبی صلی الله علیه و آله و سلم با مجازات سبّ غیر او فرق دارد، اما تصریح ندارد که مجازات چیست، اما ذیل روایت دومی تصریح دارد.

« كنت واقفا على رأس أبي حين أتاه رسول زياد بن عبيد الله الحارثي عامل المدينة »

چرا فرموده علی رأس؟ چون امام علیه السلام احوالش ناخوش بود و در بستر بود.

می فرماید وقتی عامل سلطان آمد، من بر بالین پدرم بودن و از او مراقبت می کردم.

« فاعتل بعلة » امام صادق علیه السلام عذری آورد. بعلة یا مریضی است و یا هر دلیل دیگری. اگر مریضی بود، بالعلة یا بعلته می فرمود.

« فعاد إليه الرسول » قاصد زیاد بن عبیدالله رفت و دوباره برگشت.

« قد أمرت أن يفتح لك باب المقصورة فهو أقرب لخطوك » مقصود از باب المقصوره، یعنی باب الغفرة او الدرجة المقصوره. یعنی اتاقک کوچک یا پله های کوتاه، چون آن کاخ عامل دو مسیر داشت، یک مسیر پله هاش بزرگ بوده و یک مسیر پله هایش کوتاه تر بوده. گفت من تو را از آن راه راحت تر می برم.

فهو اقرب لخطوک، یعنی شما که ناخوش احوال هستید، آن راه نزدیک تر هست، یعنی راحت تر هست.

« فنهض أبي واعتمد على ودخل على الوالي وقد جمع فقهاء أهل المدينة كلهم »

پدرم بلند شد و بر من تکیه کرد و بر والی داخل شد در حالی که والی از قبل مجلس را ترتیب داده بود و فقهاء را جمع کرده بود

« وبين يديه كتاب فيه شهادة على رجل من أهل وادي القرى قد ذكر النبي صلى الله عليه وآله فنال منه »

یک نامه ای به والی داده بودند که در آن نامه آمده بود که یک شخصی از اهل روستاها، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سبّ نموده. فنال منه یعنی به حضرت تعرض کرده است.

« فقال له الوالي: يا أبا عبد الله انظر في الكتاب » به امام صادق علیه السلام گفت به نامه نگاه کن ببین چه نوشته است.

« قال: حتى أنظر ما قالوا » امام علیه السلام فرمود من پیشدستی نمی کنم و سبقت نمی گیرم ببینم این نامه چیست تا جواب بدهم. اول این را بدهید به آن فقهاء نظر بدهند بعد من نظر می دهم. حتی انظر ما قالوا، تا تأمل کنم ببینم آنها چه گفتند.

« فالتفت إليهم فقال: ما قلتم؟ قالوا: قلنا: يؤدب ويضرب ويعزر [يعذب] ويحبس »

سلطان یا امام علیه السلام به آنها گفت شما چه نظری دادید؟

« فقال لهم: أرأيتم لو ذكر رجلا من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله ما كان الحكم فيه؟ قالوا: مثل هذا »

اگر این سابّ یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سبّ می کرد حکمش چه بود؟

گفتند همین که گفتیم، یعنی تعزیر یا حب

« قال: فليس بين النبي صلى الله عليه وآله وبين رجل من أصحابه فرق؟! »

یعنی بین او با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرقی نیست؟

« فقال الوالي: دع هؤلاء يا أبا عبد الله لو أردنا هؤلاء لم نرسل إليك »

وقتی امام علیه السلام به آنها چنین اشکالی کرد، والی گفت یا اباعبدالله اینها را رها کن، اگر می خواستیم حرف اینها را بشنویم چرا دنبال شما می فرستادیم، حرف خودت را بگو.

«فقال أبو عبد الله عليه السلام: أخبرني أبي أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: الناس في أسوة سواء من سمع أحدا يذكرني فالواجب عليه أن يقتل من شتمني ولا يرفع إلى السلطان والواجب على السلطان إذا رفع إليه أن يقتل من نال مني، فقال زياد بن عبيد الله: اخرجوا الرجل فاقتلوه بحكم أبي عبد الله عليه السلام»

تمام شاهد این ذیل است که محل استشهاد هست.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند همۀ مردم از جهت حکم در یک ردیف هستند. اما اگر کسی بشنود که من را سبّ نموده اند، بر او واجب است سابّ را بکشد و نیازی نیست که به سلطان مراجعه کند. در اینجا لفظ «سمع» دارد، فرق این روایت با دو روایت صحیحۀ اول که دلالت داشتند این است که در آنها لفظ «سمع» نیامده بود.

 

سؤال: در این روایت هست که نامه ای پیش سلطان آوردند که شخصی چنین کاری کرده است و امام علیه السلام در جواب آن سؤال، این قضیه را نقل می کنند.

جواب: بله، لکن امام علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک قضیۀ حقیقیة و کبرای کلی را نقل می کند.

در هر حال ممکن است نامه رسان هم نامه نوشته و خودش در مجلس بوده و شنیده است.

 

ملاک فقط کلام امام علیه السلام است.

کبرای دوم این است: اگر به سلطان مراجعه کردند در این مورد، وقتی ثابت شد، سلطان که در مقام قضاء هست باید ثابت بکند، و الا ممکن است کسی به او تهمت زده باشد، فلذا قطعا مقصود این است که برای حاکم به حسب قانون قضاء ثابت بشود.

« فقال زياد بن عبيد الله: اخرجوا الرجل فاقتلوه بحكم أبي عبد الله عليه السلام »

به حکم امام صادق علیه السلام، سلطان فرمان به قتل سابّ داد، چون امام علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت نقل کرد و آنها حرف خودشان بود فلذا کسی نتوانست اعتراض بکند و ساکت شدند.

امام علیه السلام دو کبرای کلی بیان فرموده:

1. من سمع أحدا يذكرني فالواجب عليه أن يقتل من شتمني ولا يرفع إلى السلطان

2. والواجب على السلطان إذا رفع إليه أن يقتل من نال مني

کبرای دوم شامل آن فرض قبلی که نامه نوشته بودن می شود، اما کلام امام علیه السلام دو کبری هست.

مدلول این روایت تامّ هست و چون صدر این روایت مثل آن صحیحه بوده، اطمینان پیدا می شود که این یک روایت بوده و این ذیل هم صادر شده. و لو اینکه این روایت ضعیف است لکن وثوق حاصل می شود که این روایت ادامۀ آن هست.

صحیحۀ هشام بن سالم:

« محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن هشام بن سالم قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: ما تقول في رجل سبابة لعلي عليه السلام؟ قال: فقال لي: حلال الدم والله لولا أن تعم به بريئا، قال: قلت: فما تقول في رجل موذ لنا؟ قال: فيماذا؟ قلت: فيك، يذكرك، قال: فقال لي: له في علي عليه السلام نصيب؟ قلت: إنه ليقول ذاك ويظهره، قال: لا تعرض له. ورواه الصدوق في (العلل) عن أبيه، عن أحمد بن إدريس، عن أحمد بن محمد مثله. إلى قوله: تعم به بريئا، قال: قلت لأي شئ يعم به بريئا؟ قال: يقتل مؤمن بكافر ولم يزد على ذلك. »[6]

« ما تقول في رجل سبابة لعلي عليه السلام؟» کسی که بارها امام علیه السلام را سبّ نموده حکمش چیست؟

« فقال لي: حلال الدم والله لولا أن تعم به بريئا » به خدا خونش مباح است اگر قصد نکنی. اینجا مراد شخص مخاطب نیست بلکه مراد نوع است. گاهی انسان شخص را خطاب می کند اما مقصود نوعی است. اگر قصد نکنی تقیه را و اظهار برائت و در مقام تقیه.

صدر این روایت در مورد «سبّاب» است که موضوعش اخصّ است، یعنی یک قسم است و ممکن است سبّاب خصوصیت داشته باشد، لکن سبّاب کلام سائل هست، اما کلام امام علیه السلام عام هست. یعنی یک شخص را خطاب می کند ولی مرادش نوعی او است، یعنی شمایی که به این سبّ مبتلا شدی، شما و نوع شما، اگر چنانچه در مقام تقیه نباشید، حکم قتل است. پس کلام امام علیه السلام این است که اگر شمای نوعی قصد تقیه نداشته باشید قتل واجب است، و این ذیل شامل هر فردی می شود چون اطلاق دارد، چون اینجا عنوان سبّاب نیامده است، مخصوصا که خطاب به ایشان کرده است.

نظیر این روایت فراوان هست که راوی از شخصی سؤال می کرده ولی حضرات راوی را خطاب می کردند و جواب می دادند. ظاهرش این است که این خطاب از باب ایاک اعنی و اسمعی یا جاره هست، یا به نحو عام هست، حضرات اگر مخاطبین را خطاب می کردند مقصودش شخص او نبود.

مقصود از لو لا ان تعم به بریئا، در مقام تقیه، و حفظ دم و جان خودش هست. شاهدش این است که در طریقی که صدوق در علل نقل کرده، در ادامۀ این صحیحه آمده است: « قلت لأي شئ يعم به بريئا؟ »، صدرش تعمّ بود ولی بعد تبدیل شد به یعمّ، طرف را خطاب کرده است ولی مقصود هر مکلفی است.

چرا یعمّ به بریئا، یعنی یقصد بالسبّ حال کونه فی مقام اظهار البرائة، چطور می شود برائت قصد بکند؟ چرا سبّ می کند برای اظهار برائت در مقام تقیه؟. در مقام تقیه هست، چرا سبّ می کند؟ « قال: يقتل مؤمن بكافر » برای اینکه اگر سبّ نکند و اظهار برائت نکند موجب می شود یک مؤمنی به دست یک کافری کشته بشود. پس اینکه یک مؤمنی به دست یک کافری کشته بشود در مقام تقیه هست. در آیۀ شریفه می فرماید ﴿الا ان تتقوا منهم تقاة.﴾[7]

 

سؤال: این روایت بالاولویة پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را هم شامل می شود؟

جواب: موضوع این روایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است ولی به تنقیح ملاک شامل می شود.

 

لو لا استدراک از حکم به قتل است. یعنی حکم به قتل سابّ این است که حلال الدم و الله، بعد استدراک نموده: لو لا ان تقصد به این سبّ، اظهار برائت را در حال تقیه. بعد راوی سؤال کرده که چرا در مقام تقیه می تواند سبّ نماید؟ امام علیه السلام فرمود اگر سبّ نکند جانش در هدر است، چون این شخص مؤمن جانش را هدر می دهد.

نظیرش جواب امام کاظم علیه السلام است در مسألۀ افطار در نزد ابی العبّاس حاکم هیره، که او گفت بیا افطار بکن، آن روز در نزد ابی العباس عید بوده، و امام علیه السلام آن روز را عید نمی دانست، وقتی به امام علیه السلام گفت بفرما، امام علیه السلام فرمود الحکم ما حکم به السلطان یا الحاکم او ما حکمت به، هر چه شما گفتی همان است، و رفت و تناول نمود. وقتی برگشت شخصی که همراه امام علیه السلام بود سؤال کرد مگر شما امروز را عید می دانستید؟ امام علیه السلام فرمود اگر افطار بکنم ایسر من ان یضرب عنقی فلا اعبدالله، افطار بکنم راحت تر از این است که گردن من زده بشود تا نتوانم خدا را عبادت بکنم.

غرض اینکه تعبیر یقتل مؤمن بکافر، این تعبیر کنایه از تقیه هست.

سبّاب هیچ خصوصیتی ندارد چون خطاب به شخص کرده است، یعنی توی نوعی، چه سبّاب باشد و جه سبّاب نباشد، راوی هم همینطور فهمیده و سؤال کرده چرا با قصد تقیه می تواند سبّ نماید. یعنی از جواب امام علیه اطلاق فهمیده می شود، فلذا دلالت این روایت هم تامّ می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo