< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1400/06/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کیفیت حد

فرار از اجرای حد

(مسألة 2): يدفن الرجل للرجم إلى حقويه لا أزيد، والمرأة إلى وسطها فوق الحقوة تحت الصدر، فإن فرّ أو فرّت من الحفيرة ردّا إن ثبت الزنا بالبيّنة، و إن ثبت بالإقرار فإن فرّا بعد إصابة الحجر ولو واحداً لم يردّا، وإلّا ردّا. وفي قول مشهور: إن ثبت بالإقرار لا يردّ مطلقاً، و هو أحوط. هذا في الرجم. و أمّا في الجلد فالفرار غير نافع فيه، بل يردّ ويحدّ مطلقاً. [1]

برای تفصیل بین اثبات رجم به وسیله بینه و اقرار می توان به روایت ذیل هم استناد کرد.

روايت حسین بن خالد

محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن عمرو بن عثمان عن الحسين بن خالد قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: أخبرني عن المحصن إذا هو هرب من الحفيرة هل يرد حتى يقام عليه الحد؟ فقال: يرد، ولا يرد، فقلت: وكيف ذاك؟ فقال: إن كان هو المقر على نفسه ثم هرب من الحفيرة بعد ما يصيبه شئ من الحجارة لم يرد، وإن كان إنما قامت عليه البينة وهو يجحد ثم هرب رد وهو صاغر حتى يقام عليه الحد، وذلك أن ماعز بن مالك أقر عند رسول الله صلى الله عليه وآله بالزنا فأمر به أن يرجم فهرب من الحفرة، فرماه الزبير بن العوام بساق بعير فعقله فسقط فلحقه الناس فقتلوه، ثم أخبروا رسول الله صلى الله عليه وآله بذلك فقال لهم: فهلا تركتموه إذا هرب يذهب فإنما هو الذي أقر على نفسه، وقال لهم: أما لو كان علي حاضرا معكم لما ضللتم، قال: ووداه رسول الله صلى الله عليه وآله من بيت مال المسلمين.[2]

این روایت درفرض اقرار است و برای عدم جواز رد از فرار دو تا شرط آورده: یکی اقرار. دوم بعد از اصابه حجر. فقره "ان کان هو المقر علی نفسه ثم هو هرب من الحفیره "این یک شرط است. بعد فرمود «بعد مایصیبه شی من الحجاره» این هم یک شرط. این جمله شرطیه، بر همان تفصیلی را که عرض کردیم دلالت دارد زیرا که در ذیلش هم فرمود اگر بینه باشد خیر.

این روایت از نظر ما ضعیف است چون راوی این روایت حسین بن خالد صیرفی است که به سه دلیل ضعیف است:

1-حسین بن خالد صیرفی غیر از حسین بن ابی العلا خفاف است[3] ، چون اولا هیچ رجالی برای حسین بن ابی العلا پدری بنام خالد ذکر نکرده، محقق مامقانی و شیخ حر عاملی و دیگران او را مکنی به ابن خالد نکرده، به غیر از اقای خویی، منشا اینکه اقای خویی ایشان را به اسم ابن خالد ابی العلا خفاف معرفی کرده فقط حرف جناب کشّی است، کشی در اختیار معرفه الرجال یک بیانی دارد :

«الحسین بن ابی العلا قال محمد بن مسعود العیاشی(ایشان روایت کرده است) عن علی بن الحسن عن حسین بن ابی الاعلا الخفاف .... و کان اعور قال حمدویه (این قول حسن بن فضال است) الحسين هو أزدي و هو الحسين بن خالد بن طهمان الخفاف، و كنية خالد أبو العلاء، أخوه عبد اللّه بن أبي العلاء.. [4]

ما گفتیم مقصود ایشان از حسین بن خالد بن تهمان الخفاف غیر از حسین بن ابی العلا خفاف است و برداشت شخص کشی است که از کلام ایشان (حمدویه) استفاده کرده که دارد (حسین بن ابی العلا هو ازدی و هو الحسین بن الخالد بن تهمان الخفاف ). بعضی از رجالیین این ملقب تهمان را جداگانه ذکر کردند که غیر از حسین بن ابی العلا خفاف است. هر کسی که حسین بن ابی العلا الخفاف گفته تهمان را نیاورده ، آن کسی که تهمان را آورده، گفته حسین بن خالد، آن کسی که ابی اعلا خفاف دارد حسین بن خالد ندارد، پس اینها دو نفرند. برداشت کشی ازحرف حمدویه این بود که ایشان مقصودش همانی است که خود کشی عنوان میکند: « الحسین بن ابی العلا قال محمد بن مسعود عن علی بن الحسن عن حسین بن ابی العلا الخفاف و کان اعور..» «و قال حمدویه» استشهاد خود کشی است برای عنوان ابی العلا خفاف که حرف ابن مسعود است. در کلام حمدویه نیامده که حسین بن ابی العلا الخفاف، بلکه در کلام ایشان امده حسین بن خالد بن تهمان الخفاف، هر دو هم حسین بن ابی العلا بودند اما یکی حسین بن خالد الخفاف بود که دیگه ابی العلا نداشته، ایشان میگوید مقصود ما از حسین بن ابی العلا که میگوییم حسین بن خالد بن تهمان است

2 عنوان در کتب رجال آمده است: حسین بن خالدبن تهمان، حسین بن ابی العلا خفاف. هیچ کس نگفته حسین بن ابی العلا الخفاف الاعور همان عنوان حسین بن خالد است، کتاب وسایل الشیعه و کتاب محقق مامقانی را ملاحظه نمایید، آمده است: «الحسین بن ابی العلا الخفاف المکنی به ابی علی»، هیچ کدام حسین بن خالد ندارند و پدرشان هم حسین بن خالد نیست و برادرانی هم که ذکر میکنند برای خفاف غیر از تهمان است غیر از برادران حسین بن خالد صیرفی است اینها با همدیگر فرق دارند. دیگر اینکه گفته اند حسین بن ابی العلای خفاف از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهم السلام بود ولم یدرک الکاظم علیه السلام، ولی حسین بن خالد سیرفی نه امام باقر را درک کرده نه امام صادق را، فقط از اصحاب امام کاظم و رضا علیه السلام بود و اکثر مصاحبتش با امام رضا بوده است، نه آن این امام را درک نه این آن امام را درک کرده است طبقه شان فرق می کرده و هیچ کس او را ملقب به سیرفی هم نکرده است بنابراین آنی که از امام کاظم علیه الصلاه و السلام و از امام رضا علیه السلام نقل می کند در حسین بن خالد سیرفی متعین می شود.

حسین بن خالد سیرفی ضعیف هست، چون قلیل الروایه است و دارای کتاب هم نیست، روایات ایشان از هشت تا تجاوز نمی کند، مرحوم شفتی در کتاب رجالی خود آمده یک تحقیق گسترده ای کرده گفته اینکه می گویند ایشان قلیل الروایه است ما قبول نداریم به خاطر اینکه روایاتش از بیست عدد هم بالاتر است تا سی. من آحاد روایتی که شفتی از حسین بن خالد سیرفی نقل کرده، همه را نگاه کردم و حق با آقای خوئی است و ایشان می گوید هشت روایت، برای اینکه تمام آن روایاتی که شفتی ازش نقل کرده است هیچ کدام روایت فقهی نبوده ، فقط از میان آنها با دقت مضامینش را نگاه کردم فقط هشت روایت فقهی بوده است.

کلام این است که قاعده «مشاهیر» که شخص از مشاهیر می شود به خاطر کثرت روایات، مراد روایات فقهی است زیرا فقها یک عنایت خاصی در عمل به روایت فقهی که حلال و حرام را بیان می کند داشته اند، لذا اگر کسی در نزد اینها مخدوش بود ذکر می کردند، ولی اگر روایت فقهی نباشد اینجا دیگر التزامی نداشتند که حتما اگر قدحی در این شخص بود ذکر کنند.

آیا این شخص به خاطر آن روایات غیر فقهی از مشاهیر می شود که ما آن قاعده «لو کان فیه ضعف لبان» را پیاده کنیم؟ خیر، روایت فقهی ایشان فقط هشت تاست بنابر این این در حکم کسی است که از مشاهیر در روایات نیست، آقای خوئی هم قبول ندارد ایشان از مشاهیر باشد، منتهی ایشان می گوید چون مردد بین خفاف و ایشان است خفاف مشهور بوده است. عرض ما این بود که این تردد هم معنا ندارد که او اصلا امام کاظم را درک نکرده است، فلذا این روایت روایت ضعیف است.

لذا این روایت می تواند موید تفصیل ما باشد . علاوه بر این روایت، روایت دیگری هم هست که دلالت بر همین تفصیل دارد و آن معتبره محمد بن عیسی بن عبدالله است:

« محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن علي بن محبوب، عن جعفر بن محمد عن عبد الله، عن محمد بن عيسى بن عبد الله، عن أبيه قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: الزاني يجلد فيهرب بعد أن أصابه بعض الحد، أيجب عليه أن يخلا عنه ولا يرد كما يجب للمحصن إذا رجم؟ (آیا واجب است که او را رها کنیم؟ و لا یُردّ و رد نشود، واجب است؟ درست است که اینجا قضیه اقراررا نیاورده است و لیکن هر فقیهی که روایات دیگر را دیده باشد یقین پیدا می کند مراد امام علیه السلام صورت اقرار است، روشن است چون همه نصوص همین را ناطق است، هیچ روایتی نگفته دوتا بینه، بینه این است که کلا باید رد کنند، این مقصود است) قال: لا، ولكن يرد حتى يضرب الحد كاملا، قلت: فما فرق بينه وبين المحصن وهو حد من حدود الله؟ (چه فرقی دارد، هر دو حد است یکی رجم و یکی جلد، حضرت فرمود:) قال: المحصن هرب من القتل ولم يهرب إلا إلى التوبة(چون مرگ را خودش بالمعاینه دیده است،)، لأنه عاين الموت بعينه (لذا این دیگر برای توبه فرار می کند که دیگر انجام ندهد، این داعی توبه در او شدید است و هذا، اما جلد چطور؟)، وهذا إنما يجلد فلا بد من أن يوفى الحد، لأنه لا يقتل.[5] (کأنّه حضرت می خواهد بگوید این بخاطر این که باز دوباره می خواهد فرار کند همان کار خودش را انجام بدهد، چون مرگی احساس نکرده است، ولی آنجا چون مرگ را احساس می کند قطعا همراه با توبه است، یک چنین فرقی را حضرت در مقام حکمت فرموده است، اینها علت نیستند، یعنی در مقام بیان حکمت است.)

این روایت را می توانیم برای دو مدلول استفاده کنیم، یکی اینکه همین تفصیل مقر هست که حضرت مسلّم گرفته که در مقر رد شخص واجب نیست، چون اقرار کرده است، این روایت فی الجمله دلالت دارد که در صورت اقرار در محصن، اگر فرار کرد منع نمی شود، البته نصوص دیگر آمدند که این محصنه که اقرار کرده است بعد از اصابه باشد منع نمی شود.

دو روایت در مقام برای تفصیل بین مقر و غیر مقر آورده بودیم، بعضی ها اشکال کردند که در آنها مساله اقرار نیامده است، صحیحه ابی بصیر: محمد بن علی بن الحسین(صدوق )عن صفوان، عن غير واحد عن أبي بصير، عن أبي عبد الله عليه السلام أنه إن كان أصابه ألم الحجارة فلا يرد، وإن لم يكن أصابه ألم الحجارة رد.[6]

این روایت مساله اقرارندارد اما بالقرینه دیگر نصوص، معلوم است که مراد حضرت همان صورت اقرار است ولی انصافش این است که این روایت دلالت لفظی ندارد، روایت بعدی هم مرسل است که وباسناده عن محمد بن أحمد بن يحيى، عن العباس، عن صفوان عن رجل، عن أبي بصير وغيره، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: قلت له: المرجوم يفر من الحفيرة فيطلب؟ قال: لا، ولا يعرض له (. لایُعَرَّض له بخوانیم بهتر است، تعریض یعنی این که متعرض این شده است که این را برگرداند.) إن كان أصابه حجر واحد لم يطلب فان هرب قبل أن تصيبه الحجارة رد حتى يصيبه ألم العذاب[7]

این روایت اقرار ندارد، ولی روایات دیگر داریم که لفظ اقرار را دارد آنها قرینه است، یکی روایت صحیحه ابی العباس بود: وعنه عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن أبان، عن أبي العباس قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: أتى النبي صلى الله عليه وآله رجل فقال: إني زنيت، فصرف النبي صلى الله عليه وآله وجهه عنه، فأتاه من جانبه الاخر ثم قال مثل ما قال، فصرف وجهه عنه، ثم جاء الثالثة فقال: يا رسول الله إني زنيت وعذاب الدنيا أهون من عذاب الآخرة، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله أبصاحبكم بأس؟ يعني، جنة فقالوا: لا ، قالوا لا، فأقرّ علی نفسه الرابعة، فأمر به رسول الله أن يرجم فحفروا له حفيرة فلما أن وجد مس الحجارة خرج يشتد، فلقيه الزبير فرماه بساق بعير فعقله به فأدركه الناس فقتلوه، فأخبروا النبي صلى الله عليه وآله بذلك فقال: هلا تركتموه، ثم قال: لو استتر ثم تاب كان خيرا له. [8]

اینجا لفظ اقرار دارد که همین تفصیل ما هست.

یکی هم روایت حسین بن خالد است ولو اینکه ضعیف است ولی مدلولش این تفصیل دارد.

فلذا این روایاتی که تفصیل اقرار را دارد به این روایات ظهور می دهد که مراد همان اقرار است.

 

شروع رجم کردن

اگر رجم به بینه ثابت بشود «اول من یرجم» شهود هستند، بعد امام و بعد مردم، و در جایی که رجم به اقرار ثابت شود «اول من یرجم» امام هست، زیرا در مساله اقرار، چه دروغ بگوید یا راست بگوید، توبه کرده است یا نکرده، از حال مقر کسی جز خود مقر و خدا خبر ندارد، خودش هست و بین خود و خدای خودش، لذا اول امام باید رجم کند. ولی اگرچنانچه شهود باشد، مدعی شهود اول باید شروع کنند.

شارع می فرماید اول خود این شهود بزند، شهود باید خدا را در نظر بگیرد آن شهادتی که داده می تواند سنگ هم بزند به این شخص اجرا کند یا خیر؟ بعد امام می زند.

کلام صاحب ریاض

« ويبدأ الشهود بالرجم) ثم الإمام ثم الناس إن ثبت الموجب بالبينة (ولو كان مقرا) أي ثبت زناه بإقراره (بدأ الإمام) ثم الناس، ... ظاهرها كالأكثر وصريح جمع الوجوب في المقامين وعن صريح الخلاف ظاهر المبسوط دعوى الإجماع عليه فيهما. »[9]

همین حرف را هم صاحب جواهر دارد و ادعای اتفاق کردند. روایت مرسلی هم که دلالت دارد همین مرسل صفوان است که ضعف سندش جبران می شود: « وعن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن صفوان عمن رواه، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إذا أقر الزاني المحصن كان أول من يرجمه الإمام ثم الناس، فإذا قامت عليه البينة كان أول من يرجمه البينة ثم الإمام ثم الناس.«[10]

این روایت به نحو کبرای کلی و قضیه حقیقیه و دلالت لفظی کاملا صریح در مقصود ماست، اما روایات مستفیضه‌ای وجود دارد که نقل فعل امام می کند که موید است ولو اینکه فعل اطلاق ندارد ولیکن موید هست برای همین روایت که دلالت لفظی آن به نحو کبرای کلی قضیه حقیقیه، دلالتش صریح و تام است که ضعف سندش به عمل مشهور جبران شده است، روایات دیگر هم وجود دارد که امام عملا همین کار را کرد.

فقط یک روایت معارض این روایات مستفیضه هست که کأن ظهور دارد که با اینکه اقرار بوده رسول خدا اول به مردم گفته بزنید، که روایت درباره قضیه ماعز بن مالک بوده، درآن روایت حسین بن خالد دارد که

«...وذلك أن ماعز بن مالك أقر عند رسول الله صلى الله عليه وآله بالزنا فأمر به أن يرجم ...»[11] این ظهور در امر دیگران دارد، اما این روایت صلاحیت معارضه با آن نصوص مستفیضه ندارد زیرا سند آن ضعف دارد و جابر هم ندارد ، از جهت دلالت هم خدشه ای دارد، خدشه اش از جهت دلالت این است که متعرض نشد که چه کسی رجم کند، حضرت امر کرده که رجم شود، ممکن است امرکرده و اول خودش انجام بدهد، این فقره «ثم اخبروا رسول الله» اشعار دارد که پیامبر آنجا نبوده است، ولی بعید است، برای اینکه آن زمانی که رمی می‌کردند در حفیره بوده است ممکن است رسول الله آنجا بوده است، بعد که فرار کرده است فاصله گرفته آن وقت «رماه»، آن وقت خبر به حضرت که کنار حفیره ایستاده بود خبرش بهش رسیده است این هم قابل توجیه است.


[3] به کتاب مصباح الرجال صفحه 200 به بعد مراجعه نمایید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo