< فهرست دروس

درس تفسیر استاد ربانی بیرجندی

91/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 خداوند مي فرمايند: «ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا» [1]
 بحث ما در آيه 282 بود كه به اين فراز رسيديم و محل بحث ما واژه شناسي اين فراز بوديم.
 در فراز قبل از اين آيه خداوند متعال فرمود كه اگر معامله اي انجام مي دهيد، آن را كتابت كنيد و دو شاهد بگيريد كه اين نزد خدا با عدالت است.
 ادامه واژه شناسي:
 كلهم «ادني»:
 اين كلمه از «دنو» گرفته شده است به معناي نزديكي است.
 «ادني» در اينجا اسم تفضيل است و به معناي نزديك تر است. اين كلمه عطف بر «اقوم» و «اقسط» است.
 كلمه «لاترتابوا»:
 در قرآن كريم نسبت به معناي شك، چند كلمه استعمال شده است:
 1- شك: اعتقاد به ثبوت و عدم ثبوت، مساوي است.
 شك از اين لحاظ كه پايه يقين است، مدح شده است و خوب است. چون انسان تا وقتي برايش شك ايجاد نشود، دنبال علم و تفحص نمي رود.
 2- ريب: به شكي كه نسبت به ثبوت آن خيلي اعتماد نداريد و برخواسته از سوء ظن است. مثلا در فقه گفته شده است كه نگاه اول به نامحرم اشكال ندارد، اما اگر نگاه به قصد ريبه باشد. «ريبه» شك هست اما شكي است كه ريشه فساد در آن است و حكايت از شيطنت نفس دارد.
 مويد بر اينكه «ريب» و «شك» دو چيز هستند:
 خداوند در آيه اي از قرآن مي فرمايد: «انهم لفي شك مريب» اين افراد در شكي است كه آنها را به ريب و كار بد مي اندازد.
 «ريب» در قرآن بارها به كار رفته است و به باب افعال نيز رفته است. مثل «مريب» يعني كسي كه ديگري را وسوسه مي كند و به ريب مي اندازد.
 همچنين به باب افتعال رفته است. مثل محل بحث ما «لايرتابوا» و معناي آن مطاوعه از باب افعال است. يعني فردي وسوسه مي كنيد بعد انسان به شك مي افتد.
 شكي كه به اينگونه است باشد تبديل به شبهه مي شود و در انسان رسوخ پيدا مي كند.
 3- ظن: كه گاهي به معناي شك استعمال مي شود. اما معناي اصلي آن شك نيست.
 كلمه «تجاره»:
 اين كلمه مصدر «تجر، يتجر، تجارة» يعني معامله كرد. چه معامله نقد به نقد باشد و يا كالا به كالا و يا نسيه و سلف باشد.
 اين كلمه به باب افتعال نيز مي رود و مي شود «اتّجر، يتّجر، اتّجار».
 كلمه «حاضرة»:
 اين كلمه اسم فاعل مونث از كلمه «حضر، يحضر، حضور» است. يعني چيزي كه مشاهده مي شود و گاهي حضور مادي است مثل حضور شخص در اتاق و گاهي حضور معنوي است مثل حضور قلب.
 «حاضرة» به اعتبار «تجارة» مونث آمده است.
 «حضر» در ثلاثي مجرد لازم است و در باب افعال متعددي است و معناي آن احضار كردن است.
 به «محضر»، محضر گفته مي شود چون در آنجا حاضر مي شود كه امضاء مي كند و يا شهادت مي دهد و...
 كلمه «تديرونها»:
 اين كلمه از ماده «دور، دوران» مي آيد و در باب افعال استعمال شده است «ادار، يدير، اداره». به اداره، «اداره» گفته مي شود چون اداره بعضي مسائل را به چرخش مي اندازد. و مدير هم مدير گفته مي شود چون دوران دارد و بين كارها چرخ مي زند و قدرت اداره دارد و چيزي را به سر منزل خود مي رساند.
 اميرالمومنين درباره پيامبر فرمودند: «طبيب دوار بطبه» يعني پيامبر مي رفت و داروي خود را براي مردم عرضه مي كرد و اينگونه نبود كه مردم پيش ايشان بيايند و تقاضا كنند.
 اين فراز از نظر واژه شناسي به پايان نرسيد.
 نكات ادبي:
 در فراز «تجارة حاضره» دو تركيب وجود دارد:
 1- مرفوع باشد: «ان تكون» تامه است و «تجارة» فاعل است.
 2- منصوب باشد: «ان تكون» ناقصه است و ضمير آن اسمش است و خبر آن «تجارة» است.
 يعني اگر يك طرف معامله نقد نبود، شاهد بگيريد و اين كار با عدالت نزديك تر است و معامله را محكم مي كند.
 «ليس عليكم جناح الّاتكتبوها»: «جناح» اسم براي «ليس» است و «الّاتكتبوها» خبر آن است. يعني در اصل بوده «بالّاتكتبوها».
 «اقسط عندالله و اقوم للشهادة و ادني الّاترتابوا»: اسم تفضيل به چند گونه استعمال مي شود:
 1- با «من» استعمال مي شود، كه در قرآن كريم و استعمالات عرب، بيشتر به اين حرف به كار رفته است.
 2- با «لام» استعمال مي شود.
 3- اضافه مي شود.
 در اسم تفضيل سه ركن وجود دارد:
 الف: مفضل، كه اسم قبل از آن است.
 ب: اسم تفضيل، خود اسم.
 ج: مفضل عليه، كه اسم بعدش است كه مجرور است.
 اما زماني كه با «من» استعمال مي شود، غالبا مفضل عليه حذف مي شود. مثلا در آيه شريفه «ذلكم» مفضل است و «اقسط» اسم تفضيل است، اما مفضل منه به قرينه محذوف شده است.
 سوال ادبي و بلاغي:
 چگونه در اين فراز در معامله اي كه يك طرف آن نقد نيست بر شاهد گرفتن و يا كتابت تاكيد شده است، اما علماء حكم به وجوب شاهد گرفتن و يا كتابت نكرده اند؟
 اين آيه شريفه نسبت به شاهد گرفتن چندين تاكيد دارد:
 1- «لاياب الشهداء»: نبايد شاهدان امتناع بورزند.
 2- «ولاتساموا»: شما هم ناراحت نشويد و حتي معاملات كوچك را بنويسيد.
 3- «ذلكم اقسط عندالله»
 4- «ذلكم اقوم للشهادة»
 5- «ذلك ادني الّاترتابوا»
 در اين آيه 5 بار براي شاهد گرفتن تاكيد شده است.
 قبلا گفتيم كه اسلوبهاي تاكيد كلام در قرآن بسيار فراوان است، يكي از آنها بيان فلسفه احكام است. يعني شاهد بگيريد چون از شك در امان خواهيد بود و حضور را بهتر مي رساند و به عدالت نزديكتر است و...
 اما در عين حال فقها حكم به استحباب شاهد گرفتن مي كنند نه به وجوب آن. بله ظاهريه از اهل سنت گفته اند كه در معامله يا بايد كتابت كنيد و يا شاهد گرفته شود.
 اما از ميان ساير مذاهب فقط طبري اين نظر را داده كه شاهد گرفتن واجب است، اما بقيه علماء چه شيعه و چه اهل سنت، قائل به استحباب شاهد گرفتن شده اند.
 مرحوم مغنيه اين سوال را مطرح كرده است كه چگونه با اين تاكيدات فراوان، اما فقها حكم به استحباب شاهد گرفتن داده اند؟
 بعد خودش اينگونه جواب داده است: سيره مستمره زمان پيامبر آنقدر قوي بوده است كه قرينه مي شود كه صيغه امر در آيه دال بر وجوب است.
 پس اين فراز از آيه شريفه مي گويد در معاملات خود كتابت كنيد و يا شاهد بگيريد مگر اينكه اين معامله حاضر و نقد به نقد باشد كه تمام مي شود.
 خلاصه:
 در اين جلسه نيز فرازي از آيه 282 را واژه شناسي كرديم و بعد نكات ادبي و بلاغي آن را نيز بيان كرديم و پاسخ شبهه اي را نيز بيان كرديم.


[1] سوره بقره، آيه 282

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo