< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ضرورت اجتهاد کلامي و روش آن

 

کارکرد اجتهاد کلامي در آيات و روايات

موضوع بحث، ضرورت اجتهاد کلامي و روش آن بود. در اينجا بحث مي شود آيا اجتهاد در حوزه اعتقادات ضروري است يا نه؟ اگر هست راه کار آن چگونه است؟

همان طور که بيان شد اجتهاد در مباحث اعتقادي دو حوزه و منبع کلي دارد:

الف) اجتهاد کلامي در منابع غير وحي که عبارت بود از هستي شناسي، خداشناسي، انسان شناسي، جهان شناسي ، تاريخ و جامعه. انساني که به دنبال مباحث اعتقادي است مي تواند با تفکر و تعقل در اين مباحث به نتايجي دست يابد .

ب) اجتهاد کلامي در منابع وحياني (کتاب و سنت). آيا اين امر ضرورت دارد يا نه؟ پاسخ مثبت است. قلمرو و کارکرد آن کدام است؟ اين موارد را مي توان نام برد:

1. کارکرد اول اجتهاد در مورد ظهورات و امور غير صريح است. در آيات و روايات بخش عظيمي از آنها صريح نيست و نيازمند تفکر است. مثلا بحث در مورد وحدانيت الهي چون صريح است نيازمند تفکر اجتهادي نيست اما اينکه وحدانيت به چه معنا است، آيا عددي است يا حقه؟ آيا وحدت شخصي است يا غير شخصي (در برخي مکاتب مساله همه خدايي مطرح است و در برخي تقرير ها از باب حلول است همانند گرمايي است که در جسم است)؟ از آيات و روايات کدام گونه استفاده مي شود؟. يا در قرآن کريم تصريح شده که خداوند خالق همه چيز است (تا اينجا مطلب صريح است) اما مراد از خالقيت فراگير چيست؟ آيا با واسطه است يا بدون واسطه؟ علماي اشاعره معتقدند خالقيت الهي همگاني و بدون نظام سببيت است. آنان مساله علت و سبب را از باب عادت الله مي دانند. در مقابل اماميه معتقدند که براي ما سوي الله نقش فاعلي وجود دارد اما در نظام طولي است. يا مثلا اصل اينکه خداوند مدبر عالم است روشن است اما نحوه و چگونگي آن نيازمند تعقل دارد.

نمونه ديگر استفاده عصمت از ظهور اين آيه شريفه است: ﴿ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم[1] . از اين آيه استفاده مي کنيم که اولي الامر معصوم هستند. اين مساله صريح نيست اما از باب اينکه کلمه «اطيعوا» اطلاق دارد و بعد از رسول آمده و عطف بر آن شده و کلمه «اطيعوا» تکرار نشده است ملاکي بدست مي آيد که نشان مي دهد اولي الامر همانند رسول معصوم هستند.

بنابراين هر جا در آيه و روايتي، آموزه اعتقادي صريح باشد کار اجتهادي ندارد، اما هر جا اينگونه نباشد (و ظاهر باشد) قلمرو اجتهاد کلامي است. بهره گيري از ظهور کلام نيز مبتني بر قواعدي عرفي و عقلايي است، مانند قاعده اصالت الحقيقه، يا عام و خاص. (البته بعدا بايد بحث شود که آيا ظهور در مباحث اعتقادي مي تواند مورد استفاده قرار گيرد يا نه؟)

نکته: در مورد قرآن کريم چون اعتبار سندي آن نزد همه فرق پذيرفته شده است بحث سندي نياز نيست اما در مورد روايات ابتدا بايد بحث سندي صورت گيرد و سبب مدلول روايات مورد بررسي باشد.

2. گاه در يک موضوع، آيات و رواياتي آمده که در نگاه اول با هم ناسازگاري دارد. وجه جمع آنها کدام است؟ با تعمل و تفکر و با بکارگيري قرينه و قواعد و اجتهاد مي توان اين تعارض را برداشت. مانند مساله علم غيب؛ در برخي آيات و روايات آمده که علم غيب اختصاص به خداوند دارد: ﴿قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه.[2] در مقابل در آيات و رواياتي آمده که اولياء الله نيز في الجمله علم غيب دارند. وجه جمع اين است که بگوييم علم غيب بالذات اختصاص به خداي متعال دارد اما آنجا که بالغير است، ديگران نيز بهره دارند. ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‌ غَيْبِهِ أَحَداً . إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‌ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾[3] . در روايات نيز آمده است «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَيْنِ عِلْماً مَخْزُوناً مَكْنُوناً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْماً عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَالْعُلَمَاءُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ يَعْلَمُونَه‌».[4]

يا مساله شفاعت نيز همين گونه است. در برخي آيات آمده است که شفاعت را از غير خداوند مطلقا رد مي کند و در برخي آيات آمده شفاعت براي ديگران نيز هست اما به اذن الهي . وجه جمع اين است که اصل شفاعت اختصاص به خداي متعال دارد و ديگران در صورتي که او اذن دهد مي توانند شفاعت کنند.

در روايت آمده است فردي خدمت اميرالمومنين (ع) رسيد و گفت: من در قرآن به جهت برخي تناقض ها شک دارم؟ حضرت فرمود : «إِنَّ كِتَابَ اللَّهِ لَيُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَا يُكَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَكِنَّكَ لَمْ تُرْزَقْ عَقْلًا تَنْتَفِعُ بِهِ فَهَاتِ مَا شَكَكْتَ فِيهِ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‌»[5] : در کلام الهي تناقضي وجود ندارد اما تو از عقل و معارف عقلي که شالوده است استفاده نکرده اي به همين خاطر در قرآن شک کرده اي. بعد حضرت فرمود آنچه تو شک کرده اي بيان کن تا جريان را براي تو باز کنم. او 12 مورد بيان کرد و حضرت تک تک باز کرد. (عقل دو کاربرد دارد قوه ادراک است که موهبت الهي است و گاه به معناي علم و دانش فهم است يعني از اين قوه استفاده نکرده است). از جمله آن موارد گفت قرآن در يک جا مي فرمايد: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها﴾[6] در جاي ديگر مي فرمايد: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‌ رَبِّكُمْ تُرْجَعُون[7] . ما يک جان داريم که آن را يا خداوند مي گيرد يا ملک الموت، ديگر گرفتن دو چيز چه معنايي دارد ؟ حضرت فرمود: اين مساله از باب بالذات و بالغير و بالاذن است. در مورد ديگري گفت قرآن در جايي سخن از يک مشرق و مغرب و در جايي سخن از دو مشرق و مغرب و در جايي از مشارق و مغارب سخن مي گوييد. اين مساله چگونه مي شود؟ حضرت فرمودند : همه درست است هم مشرق و مغرب واحد داريم و هم دو مشرق و دو مغرب و هم مشارق و مغارب. آنجا که سخن از مشرق و مغرب است مراد جهت شرق و غرب است که يکي بيش نيست. به جهت طلوع و غروب خورشيد در مورد کوتاه ترين روز (آخر پاييز ) و بلند ترين روز (آخر بهار) دو مشرق و مغرب داريم و مشارق و مغارب نيز مربوط به محل غروب و طلوع خورشيد است که در هر روز تغيير مي کند.

يا قرآن در جايي مي فرمايد: در روز قيامت به احدي اجازه سخن گفتن داده نمي شود اما در جاي ديگر مي گويد مردم در آنجا با هم بحث و گفت و گو مي کنند. اين دو چگونه مي شود؟ حضرت فرمود: در روز قيامت مواقف مختلفي وجود دارد و اين مواقف با هم متفاوت است.

3. گاه يک نوع ناسازگاري ظاهري ميان معرفت برون ديني (داده هاي علمي و عقلي) با متون وحياني يافت مي شود . اينجا نيز براي کسب راه و چاره نيازمند اجتهاد هستيم. مانند نظريه تکامل انواع داروين و ناسازگاري آن با آموزه هاي ديني. در مورد اين نظريه برخي اصل نظريه داروين را قبول ندارند. برخي اين نظريه را پذيرفته و ظواهر وحياني را تاويل مي کنند . ديدگاه سوم اين است که گفته اند پيدايش انسان از باب خارق العاده است و نظريات علمي مربوط به نظام عادي است. علم در خوارق عادات ساکت است و لذا معارضه اي ندارد، مثلا براي معالجه بيماري بايد درمان کرد اما برخي با توسل شفا پيدا مي کنند. علم نه اين مساله را نفي کرده و نه مي تواند نفي کند. در مورد نظريه داروين دين مي گويد خلقت انسان مستقيم از خاک است و علم در مورد برخي گونه هاي گياهي و جانوري سخن از تکامل کرده است.

4. کار اجتهادي ديگر تبيين آموزه هاي اعتقادي است. به عنوان نمونه عصمت پيامبر را از قرآن استنباط مي کنيم.کلمه عصمت به صورت صريح در قرآن بکار نرفته است، اما آياتي داريم که دلالت بر عصمت آنان مي کند، مانند آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول». در مرحله بعد از اين استنباط، به اين مساله مي رسيم که حقيقت عصمت پيامبر چيست؟ آيا ملکه اي در او هست که منجر به عصمت او مي شود؟ آيا لطفي از سوي خداي متعال است؟ يا عصمت عدم خلق گناه در معصوم است؟ مرحوم علامه طباطبايي معتقد است بر اساس آيات قرآن کريم حقيقت عصمت، علم است. ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيما﴾[8] : و اگر فضل و رحمت خدا بر تو نبود ، گروهى از عشيره و قبيله خائنان تصميم داشتند تو را [ از داورى عادلانه ] منحرف كنند ، [ اين سبك مغزانِ خيالباف ] جز خودشان را منحرف نمى‌كنند ، و هيچ زيانى به تو نمى‌رسانند . و خدا كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد ، و آنچه را نمى‌دانستى به تو آموخت ؛ و همواره فضل خدا بر تو بزرگ است.

و نيز در سوره يوسف مي فرمايد: ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‌ بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين‌﴾[9] . زليخا قصد سوء داشت و حضرت يوسف (ع)‌ اگر برهان الهي را نمي ديد همين قصد را مي کرد. آنچه مانع ايشان شد برهان رب و نور بصيرت بود.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده دنبال مي شود .

 


[4] بحارالانوار، ج4، ص95.
[5] توحید، شیخ صدوق، ص255.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo