< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجه پذيرفته شده در توصيف علم دينی

بررسی مبنای فلسفی و متافيزيکی علوم انسانی در علم دينی

سخن در بررسی مبانی متافيزيکی علوم طبيعی و نسبت آن با دينی بودن بود. حاصل اين بحث آن شده که يکی از مؤلفه هايی که بايد در علم دينی مورد نظر قرار گيرد، آن است که مبنای فلسفی و جهان شناختی علوم طبيعی، توحيدی و الهی باشد.

اکنون به بررسی مبنای فلسفی و متافيزيکی علوم انسانی می پردازيم. در علوم انسانی نيز از روش تجربی استفاده می شود اما جنبه آماری اين علوم بيشتر است. البته روش آماری نيز در زمره روش های تجربی به شمار می رود. اما در علوم طبيعی کمتر و در علوم انسانی بيشتر بکار می رود به همين خاطر روش تجربی در علوم طبيعی قوی تر از علوم انسانی است.

مطالب اين بخش در چند نکته بيان می شود:

1. قبل از انسان شناسی تجربی و آماری، مساله انسان شناسی فلسفی مطرح است. همان طور که در گذشته حکمت را به حکمت نظری و علمی تقسيم کرده و حکمت عملی را مبتنی بر حکمت نظری می دانستند، انسان شناسی تجربی نيز مبتنی بر انسان شناسی فلسفی است.

حکمت نظری که به مقوله هست و نيست ها می پردازد، مربوط به هستی شناسی و جهان شناسی است که شامل الهيات، طبيعيات و رياضيات می شود. اما حکمت عملی به مقوله بايدها و نبايدها پرداخته و به سه شاخه کلی: تدبير منزل، سياست مدن و اخلاق تقسيم شده است. تدبير منزل بيان بايدها و نبايدهای يک واحد کوچک از حيات اجتماعی است. سياست مدن بايدها و نبايدهای اجتماعی و سياسی است و اخلاق نيز مربوط به امور فردی است . در تدبير منزل و سياست مدن، رابطه انسان با ديگران مطرح است اما در اخلاق رابطه انسان با خود او مورد نظر است. امروزه اين شاخه ها،‌ به شاخه های فرعی زيادی مانند مردم شناسی، جامعه شناسی، سياست، علم مديريت و غيره تقسيم شده اند.

نکته ديگر اينکه وقتی بحث علوم انسانی مطرح می شود، مراد علومی است که موضوع آنها انسان است و به بايدها و نبايدهای مربوط به افعال اختياری انسان می پردازد.

2. در علوم انسانی، بر خلاف علوم طبيعی بحث توصيه ها جدی است. در اين علوم تبيين و توصيف، ‌توصيه ها را به همراه دارد که جنبه اخلاقی علم به شمار می رود. در علم پزشکی که علمی تجربی و طبيعی است نيز توصيه وجود دارد اما اين توصيه ها مربوط به سلامت بدن است و جنبه اخلاقی ندارد. اما در علوم انسانی توصيه ها مربوط به روح و روان فرد يا جامعه می شود و اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی را تشکيل می دهد.

نکته: فرق اين بحث با آنچه در علوم طبيعی بيان شد، اين است که در علوم طبيعی برای اينکه صبغه ارزشی و معنوی پيدا کند نيازمند يک حلقه وصل و پيش فرض بوديم که عبارت بود از: تعامل ميان جسم و روح و ظاهر و باطن. اما در علوم انسانی علاوه بر استفاده از آن حلقه وصل، به جهت ساختار اين علوم،‌ تاثيرات مستقيم نيز دارد و لذا بحث جدی تر خواهد بود.

علوم انسانی توصيه هايی مربوط به رفتار اختياری انسان مطرح می کند اما در طبيعت شناسی سر و کار انسان با طبيعت است که طبق ديدگاه متعارف، ‌يا جان ندارند و يا اگر جان دارند دارای حيات عقلانی (بيان کننده خوبيها و بديها) نيست. اما در حيات انسانی علاوه بر بعد مادی، بعد عقلانی نيز وجود دارد. و اساسا محور مباحث علوم انسانی و توصيه ها نيز در همين جا مطرح می شود.

اين توصيه ها نيز دو گونه است: گاه جنبه توصيه ای، جنبه اولی آن علم را تشکيل می دهد مانند علم اخلاق و علوم تربيتی و گاه توصيه ها جنبه ثانوی علم است و جنبه اوليه آن توصيف و تبيين است مانند علم اقتصاد که در آن به مساله توليد، توزيع و مصرف پرداخته می شود و برنامه ای تبيين می شود تا به صورت علمی اين مساله سامان يابد. اما همين اقتصاددان وقتی به عنوان کارشناس اقتصادی وارد ميدان می شود درباره امور اقتصادی جامعه اظهار نظر کرده و توصيه هايی را بيان می کند مانند اينکه چه کالاهايی توزيع شود و يا در مورد کالايی که اکنون بيشتر از حد تقاضا است چه بايد کرد و امثال اين توصيه ها. اين توصيه ها نيز تاثيرات اخلاقی به همراه دارد زيرا هر چند برخی تصميم ها ممکن است از جنبه علمی نسبت به مسائل اخلاقی لا بشرط باشد، اما پيامدهای آنها بر اخلاق فرد و جامعه تاثير می گذارد که بايد مورد توجه قرار گيرد.

بنابراين در علوم انسانی مساله توصيه ها وجود دارد که گاه در کانون مباحث است و گاه منجر به آن می شود. علت اين امر نيز آن است که اين علوم به رفتار اختياری انسان با ساير انسان ها ارتباط دارد و اينجا است که مساله حق پيش می آيد. و لذا هيچ علم انسانی نداريم که با مقوله حق در ارتباط نباشد.

3. حکمت عملی به حکمت نظری متصل است، و بايدها و نبايدها از نوع نگرش ما رنگ می پذيرد. اما در اينکه اين تاثيرگذاری چقدر است چند وجه متصور است: يکی اينکه به نحو علت تامه باشد به گونه ای که به صورت اتوماتيک صورت می گيرد. يا اينکه آن را در حد علت ناقصه و معد بدانيم، يعنی بگوييم اين بايدها و نبايدها از نوع نگرش فرد حاصل نمی شود بلکه خود دارای نظام مستقلی است که به بايدها و نبايدهای بديهی منتهی می شود، همان طور که هست و نيست ها به هست و نيست های بديهی منتهی می شوند. مرحوم محقق اصفهانی، صاحب کتاب «نهايه الدرايه» اين ديدگاه را برگزيده است. وی می گويد پايه و شالوده همه قضايای اخلاقی و حکمت علمی دو قضيه حسن عدل و قبح ظلم است.

پس ما يک حوزه معرفتی انشائی داريم (بايدها و نبايدها) و يک حوزه اخبارها (هست و نيست ها). که اولی مربوط به عقل نظری و دومی مربوط به عقل عملی است. عقل عملی تحت تاثير عقل نظری قرار دارد. به عنوان مثال در راهنمايی و رانندگی گفته شده «اگر جاده لغزنده است پس بايد با سرعت مطمئن حرکت کرد» و «يا چون جاده يخ زده است، بايد زنجير چرخ به همراه داشت» و نيز «اگر هوا داغ است بايد آب کافی به همراه خود داشت» و يا «اگر فلان بيماری را گرفته ام پس بايد فلان مواد غذايی را مصرف کرده و از فلان موارد اجتناب شود».

4. نوع انسان شناسی فلسفی در انسان شناسی علمی، سياسی و اجتماعی تاثير دارد. و در واقع مبنای فلسفی علوم انسانی، به نوع نگاه و تفسير او از انسان باز می گردد. مبنای انسان شناسی علوم انسانی جديد نوعا اومانيسم است. اومانيسم به معنای اصالت انسان، آن هم انسان ناسوتی، ملکی و دنيوی است. در اين تفکر ديگر بعد ارزش های معنوی و آخرت مداری يا به صورت کلی رد می شود، اگر اومانيسم الحادی باشد و يا ناديده گرفته می شود آنجا که فرد متدين است اما انديشه سکولار دارد. آری ممکن است کسی معتقد به اومانيسم باشد اما از نظر هستی شناسی ملحد باشد و ممکن است غير ملحد باشد. اين تفکر از قرن پانزدهم و آغاز دوره رنسانس به اين طرف شروع شد. (نکته: برای اينکه بخواهيم درباره غرب اظهار نظر کنيم بايد ابتدا غرب را به خوبی بشناسيم).[1]

اومانيسم با سکولاريسم دم خور است و لذا هر کس تفکر اومانيستی در مورد انسان دارد قطعا سکولار نيز هست. اما ممکن است کسی سکولار باشد اما اومانيست نباشد. از آن سو اگر اومانيست باشد قطعا سکولار است و اگر ملحد باشد قطعا اومانيست است.

الان اعلاميه حقوق بشری که مطرح است، بر مبنای همين اومانيسم شکل گرفته است. اين در حالی است که انسان شناسی اسلام، انسان را دو بعدی می داند و ساحت ملکوتی و معنوی او را نسبت به ساحت ملکی او اصل می داند. مبنای معرفتی اسلام بر فطرت و توحيد بنا شده است.

مبنای فلسفی و انسان شناسی در علوم انسانی، مستقيما در علم اثر دارد زيرا نسخه ای که برای انسان پيچيده شده در ابتدا انسان را تعريف کرده است. در تفکر غرب، بشر يا هومن، با آنچه در تفکر اسلامی گفته می شود فرق می کند. تا همين قرن های اخير در غرب، زنان به عنوان هومن يا انسان شناخته نمی شوند و برای زن ارزش انسانی قائل نبودند. آنان تنها مرد را هومن می دانستند آن هم کسانی که از ن‌ژاد اروپايی و آمريکايی باشند و نژادهای ديگری مانند نژاد شرقی را هومن و انسان نمی دانند. و لذا می بينيد که چگونه انسان های بيگناه را قتل و عام می کنند و باکی ندارند.

حاصل اينکه علوم انسانی از مسائلی است که در اسلامی کردن علوم اهميت فوق العاده ای دارد. وجه آن نيز اين است که اولا دارای توصيه و بايد و نبايد است؛ ثانيا اين بايدها و نبايدها تحت تاثير جهان بينی ها است؛ ثالثا علوم انسانی معاصر ريشه اومانيستی دارد در حالی که مبنای اسلام توحيدی و فطری است. و لذا علوم انسانی به دينی و غير دينی تقسيم می شوند که نوع آنها غير دينی است. البته نفی ما در اينجا به معنای نفی مطلق نيست بلکه مبنای ما تهذيب است زيرا در همه اين علوم حتی در همين حقوق بشر نکات مثبتی وجود دارد که نبايد ناديده گرفته است. برخی از علما درباره حقوق بشر بحث تطبيقی نموده و نکات مثبت و منفی آن را بيان کرده اند .

 

اعلاميه حقوق بشر و نادرستی مبانی آن

خداوند رهبر معظم انقلاب را در پناه خويش حفظ نمايد که می فرمود: ما در مورد مسائل معرفتی و انسان شناس از غرب طلب کار هستيم نه اينکه بايد پاسخ گوی آنها باشيم. آنان اعلاميه ای را با عنوان حقوق بشر تهيه کرده اند که مبانی آن نادرست و اشتباه است. شهيد مطهری در «کتاب نظام حقوق زن در اسلام» در اين باره می فرمايد: «اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون؛ بايد به تصديق فيلسوفان برسد نه به تصويب نمايندگان. مجلسين نمى‌توانند با اخذ رأى و قيام و قعود، فلسفه و منطق براى مردم وضع كنند. اگر اينچنين است پس فلسفه نسبيت اينشتاين را هم ببرند به مجلس و از تصويب نمايندگان بگذرانند، فرضيه وجود حيات در كرات آسمانى را نيز به تصويب برسانند. قانون طبيعت را كه نمى‌شود از طريق تصويب قوانين قراردادى تأييد يا رد كرد.

مثل اين است كه بگوييم مجلسين تصويب كرده‌اند كه اگر گلابى را با سيب پيوند بزنند پيوندش مى‌گيرد و اگر با توت پيوند بزنند نمى‌گيرد.»[2] .

اينکه نظام جمهوری اسلام با همه مسائلی که برای آن به وجود آورده اند اما توانسته است اين مقدار در جوامع و افراد مختلف نفوذ کند به خاطر منطق قوی اين نظام است که از برخاسته از وحی الهی و کلمات معصومين است. ترس غرب نيز از همين مسائل است. آنان می دانند که اگر ما به تکنولوژی دست يابيم، آن منطق جا می افتد، و يا اگر در صنعت نظامی رشد کنيم، باعث جا افتادن بيشتر اين منطق محکم در جهان است. لذا به هر نحوی در حال مبارزه با اين نظام مقدس هستند که به ياری الهی به شکست خورده و شکست خواهند خورد.


[1] در این باره ر.ک نقد مبانی سکولاریسم، نگارش حضرت استاد، انتشارات فیضیه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo