< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ملاک حقيقت در علم
رابطه حقيقت در اصطلاح هستي شناسي با مصلحت
در رابطه با مساله اي که در جلسه قبل مطرح شد مبني بر اينکه چه نسبتي ميان حقيقت و مصلحت برقرار است، اين نتيجه به دست آمد که نسبت حقيقت در اصطلاح معرفت شناسي با منفعت و مصلحت، عام و خاص من وجه است. يعني گاه حقيقت به اين معنا با منفعت در يکجا جمع مي شود و گاه نه. لذا اينگونه نيست که هر کجا حقيقت به معناي معرفت شناسي (يعني مطابقت با نفس الامر) باشد، مصلحت را نيز به همراه دارد و بالعکس هر جا مصلحت باشد، حتما حق خواهد بود. مثال هايي نيز در اين زمينه بيان شد.
اما حقيقت اصطلاح ديگري دارد که در حکمت نظري و عملي مطرح است. در اين اصطلاح حقيقت به معناي واقعيت است که با مقياس کمال وجودي ارزيابي مي شود. از نظر حکمت، حق مطلق، کمال مطلق است و ما سواي او هر چه به او مستند مي شود اعم از اينکه مربوط به عالم تکوين باشد يا تشريع، قطعا حق خواهد بود. حق مطلق تنها خداوند متعال است لذا هر آنچه به او برگردد اعم از عالم تکوين و تشريع حق خواهد بود. ما سواي الهي عالم ممکنات است که در آن هر موجودي به مقدار گنجايش و ظرفيتش هر آنچه برايش امکان دارد را از سوي خداوند دريافت کرده است. در اين عالم شرور نيز وجود دارد اما همه آنها نيز حق خواهند بود زيرا منتسب به خداوند هستند و بيش از اين برايشان امکان نداشته است.

رابطه حقيقت در اصطلاح معرفت شناسي با اصطلاح هستي شناسي
همان طور که گفته شد حقيقت دو اصطلاح و کاربرد دارد. اکنون به بررسي اين مساله مي پردازم که ميان اين دو اصطلاح چه رابطه اي برقرار است؟ از يک جنبه رابطه آنها عام و خاص مطلق و از جنبه ديگر عام و خاص من وجه است. توضيح اينکه حقيقت در معناي هستي شناسي دو گونه است: آنچه مربوط به حکمت نظري است و آنچه مربوط به حکمت عملي است. رابطه ميان حقيقت در حکمت نظري و حقيقت در معناي معرفت شناسي، عام و خاص مطلق است يعني هر آنچه از نظر حکمت نظري حقيقت شمرده شود به لحاظ معرفت شناسي قطعا مطابق با واقع است، مثلا وقتي گفته مي شود «الله تعالي واحد» و يا گفته مي شود «نظام عالم، نظام احسن است»، هم در عالم واقعيت و نفس الامر چنين است و هم اين سخن مطابق با آن واقع است. اما از آن طرف ممکن است امري مطابق با واقع باشد اما از نظر حکمي حقيقت نباشد مثل صدق مفسده انگيز. صدق، مطابقت با واقع است لذا از جهت معرفت شناسي حقيقت است اما چون اين صدق در بر دارنده مفسده است از نظر حکمت نظري مردود است.
اين در مورد حقيقت در حکمت نظري بود، اما رابطه حقيقت در حکمت عملي با حقيقت در معرفت شناسي، عام و خاص من وجه است زيرا ممکن است امري «بايد» فلسفي و حکمي داشته باشد اما از جهت معرفت شناسي کاذب باشد مانند دروغ مصلحت انگيز . از آن طرف ممکن است امري از جهت معرفت شناسي صادق باشد اما از نظر حکمت عملي باطل باشد، مثال: هر گاه جان پيامبري در خطر باشد و براي حفظ جان او تنها راه، دروغ گفتن است بايد اين کار صورت گيرد. حال اگر فردي در اين موقعيت راست بگويد، هر چند سخني مطابق با واقع گفته است اما از جهت فلسفي کار نادرستي انجام داده است. اما اگر دروغ بگويند، هر چند از نظر معرفت شناسي سخني خلاف واقع گفته است اما از جهت حکمت عملي کار درستي انجام داده است.
حاصل سخن اينکه در حکمت و فلسفه، حق با مقياس کمال اندازه گيري مي شود، اگر آن کمال، کمال مطلق باشد، آن حق، مطلق خواهد بود که تنها مصداق آن خداي متعال است. خداي متعال کمال مطلق است و هر آنچه به او بر مي گردد اعم از اينکه مربوط به عالم تکوين باشد يا تشريع، آن نيز حق خواهد بود.
اکنون سوال مي کنيم آيا هر چيزي که از جهت حکمت نظري و عملي حقيقت داشته باشد از جهت معرفت شناسي هم حقيقت دارد؟ پاسخ آن است که ميان حقيقت در معناي حکمت نظري با حقيقت در معناي معرفت شناسي تلازم وجود دارد اما در حقيقت در معناي حکمت عملي چنين تلازمي نيست و لذا ممکن است امري حقيقت (در معناي حکمت عملي) داشته باشد اما مطابق با واقع نباشد و بالعکس به تعبير ديگر رابطه ميان اين دو عام و خاص من وجه است.
در مورد مساله تقيه و احکام ثانويه نيز حکم روشن است زيرا براي آنان نيز نفس الامري وجود دارد که بر اساس آن سنجيده مي شوند.

رابطه ميان حقيقيت در اصطلاح معرفت شناسي با نفع و مصلحت
اکنون ابن سوال مطرح است که چه رابطه اي ميان اين دو مطرح است؟ آيا رابطه تلازم است يا استلزام؟ تلازم به اين معناست که رابطه ميان دو چيز به گونه اي باشد که از وجود يکي، وجود ديگري فهميده شود به گونه اي که رابطه ميان آن دو طرفه باشد. اما استلزام به اين معناست که يکي لازمه ديگري است اما ديگري لازمه اولي نيست. همان طور که خواهد از آنجا که مراد از نفع در اين آيه نفع اخروي است، رابطه آن با حقيقت در معناي هستي شناسي تلازم خواهد بود.
قرآن کريم در آيه 17 سوره رعد مطلبي را بيان مي فرمايد که اين مساله را روشن مي نمايد ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ﴾.[1] خداوند براي شما مثال حق و باطل را مي زند. کف روي آب که مثال باطل است از بين مي رود اما ما ينفع الناس باقي مي ماند. در اين آيه خداوند از حق، تعبير به ما ينفع الناس نموده است و معناي آن اين مي شود که هر جا امري براي مردم نفع داشته باشد، حق است و هر جا چيزي حق باشد براي آنان نافع است «کل حق ينفع الناس و کل ما ينفع الناس فهو حق».
شهيد مطهري فرمود: بين حقيقت و مصلحت در امور کلي تلازم وجود دارد اما در امور جزئي چنين رابطه اي نيست. نقدي که در جلسه گذشته بيان شد اين بود که ايشان ميان حقيقت در معناي معرفت شناسي و حقيقت در معناي فلسفي فرق نگذاشته اند. آنچه در آيه بيان شده حق در اصطلاح معرفت شناسي نيست بلکه حق در اصطلاح هستي شناسي است .
در بررسي آيه شريفه و اينکه رابطه ميان حقيقت و مصلحت چيست سخن ديگري نيز مي توان گفت و آن اينکه ببينيم معناي فايده و نفع در لسان قرآن چيست؟ قرآن کريم چه چيزي را نافع و چه چيزي را مضر مي داند؟ از نظر قرآن کريم، خواه نفع متوجه يک فرد باشد يا افرادي مورد نظر باشند، آنچه مربوط به عالم آخرت بوده و سعادت دائمي را به همراه دارد نافع شمرده مي شود. چنين نفعي به صورت مطلق خوب و حق است. اما فوايدي که مربوط به حيات دنيوي انسان مي شود اولا نفع موقتي دارد ثانيا ممکن است خوب و ممکن است بد باشد. بنابراين مقياس نفع واقعي با مقياس جاودانگي سنجيده مي شود. از منظر قرآن کريم اگر نفع هاي دنيوي در طول و راستاي نفع حقيقي باشند و رشد و سعادت معنوي فرد را به همراه داشته باشند، خوب شمرده و الا بي ارزش دانسته شده است زيرا در ديد قرآن، انسان ها در دنيا مسافر هستند که به سوي مقصد و جايگاه اصلي در حرکت اند. قرآن کريم هر آنچه براي انسان نفع اخروي داشته باشد خواه در مقام تکوين يا تشريع را ملازم حق مي داند، از آن سو بدست مي آيد که هر آنچه از منظر قرآن حق (حکمي) است، نافع (براي حيات ابدي انسان) است.
قرآن کريم درباره منافع دنيوي مي فرمايد: ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما﴾.[2] در باره شراب و قمار از تو سؤال مى‌كنند، بگو: «در آنها گناه و زيان بزرگى است؛ و منافعى(از نظر مادى) براى مردم در بردارد؛ (ولى) گناه آنها از نفعشان بيشتر است‌. اثم در لغت به معناي عملي که مانع از خير مي شود و مانند زنجير سرعت فرد را کاهش داده تا به خير نرسد يا دير برسد. در اين آيه مراد از منافع، نفع هاي دنيوي و موقت است .


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo