درس خارج فقه استاد سید علی محققداماد
99/06/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الطلاق/طلاق الخلع /حکم طلاق خلع
مقدمه و مباحث لغوی
اگر چه در عناوین فقهی فصلی مجزا به بحث «خلع و مباراة» اختصاص داده شده است، اما حق این بود که ذیل کتاب الطلاق به این مباحث پرداخته میشد.
کلمه «خلع» اسم مصدر از «خلع یخلَعُ» است. خلع به معنای نزع، و کندن است. اصطلاح شرعی «خلع»، یکی از موارد معنای لغوی است، ولی در این معنای خاص مشهور شده است. بدین معنا که زن چیزی را به مرد میبخشد تا او را طلاق دهد.
متن مسأله
در متن تحریر میفرمایند:
مسألة 1 الخلع هو الطلاق بفدية من الزوجة الكارهة لزوجها. فهو قسم من الطلاق يعتبر فيه جميع شروطه المتقدمة، و يزيد عليها بأنه يعتبر فيه كراهة الزوجة لزوجها خاصة، فإن كانت الكراهة من الطرفين فهو مباراة، و ان كانت من طرف الزوج خاصة لم يكن خلعا و لا مباراة[1] .
خلع، طلاقی است که بر اساس تقاضای زن صورت گرفته است؛ در فرضی که زن از مرد خوشش نمیآید و حاضر است مبلغی را بپردازد و از مرد جدا شود. بنابراین در خلع دو امر مهم است: اول اینکه طلاق به واسطه فدیهای از زن است. بعلاوه خلع در جایی است که از سوی زن باشد. ولی اگر هر دو طرف به همدیگر علاقه ندارند ولی زن حاضر میشود که پولی بدهد و طلاق بگیرد،«مباراة» نام دارد. در المنجد میگوید: «بارء شریکه: فاصله و فارقه؛ تبارء الزوجان، تفارقا». بنابراین در این دو مورد همان معنای لغوی مد نظر است. البته در شرع در یک معنای خاص اصطلاح شده است.
ادلّه مشروعیت خلع
جای این سؤال هست که آیا به این معنا که بیان شد، «خلع»مشروعیت دارد؟ باید گفت که مشروعیت خلع هم در قرآن، روایات و اجماع بیان شده است. از جمله در آیه 229 سوره بقره که میفرماید:
﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[2]
در صورتی که زن، هیچ علاقهای به مرد نداشته باشد اشکالی ندارد که فدیه بدهد تا مرد او را طلاق دهد. در این آیه شریفه، ﴿افتدت﴾[3] به معنای فدیهای است که زن میدهد تا مرد او را رها کند.
حکم خلع
در روایات شیعه و عامه، ادله بسیاری مبنی بر مشروعیت وارد شده است. صاحب جواهر بر روایات شیعه ادعای تواتر میکند که ما این روایات را در باب فروعات این مسأله خواهیم خواند. در این روایات به فروعات این بحث اشاره میشود که از این مسأله استنباط میشود که اصل آن جایز است. برای نمونه در صحیحه حلبی میخوانیم:
روایات
28602- 4- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: عِدَّةُ الْمُخْتَلِعَةِ عِدَّةُ الْمُطَلَّقَةِ- وَ خُلْعُهَا طَلَاقُهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يُسَمَّى طَلَاقاً الْحَدِيثَ[4] .
همچنین در روایت دیگری از ابن بزیع میخوانیم:
28607- 9- وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْمَرْأَةِ تُبَارِي زَوْجَهَا- أَوْ تَخْتَلِعُ مِنْهُ بِشَهَادَةِ شَاهِدَيْنِ عَلَى طُهْرٍ مِنْ غَيْرِ جِمَاعٍ- هَلْ تَبِينُ مِنْهُ بِذَلِكَ- (أَوْ تَكُونُ) امْرَأَتَهُ مَا لَمْ يُتْبِعْهَا بِطَلَاقٍ- فَقَالَ تَبِينُ مِنْهُ وَ إِنْ شَاءَتْ أَنْ يَرُدَّ إِلَيْهَا مَا أَخَذَ مِنْهَا- وَ تَكُونَ امْرَأَتَهُ فَعَلَتْ- فَقُلْتُ فَإِنَّهُ قَدْ رُوِيَ لَنَا أَنَّهَا لَا تَبِينُ مِنْهُ حَتَّى يُتْبِعَهَا بِطَلَاقٍ- قَالَ لَيْسَ ذَلِكَ إِذَا خَلَعَ فَقُلْتُ تَبِينُ مِنْهُ قَالَ نَعَمْ[5] .
نفس بیان این سؤالات از این روات بزرگوار ذیل این بحث مطرح شده است که در طلاق، صیغه خاص «انت طالق» لازم است.
مشابه همین بیان در روایات متعددی در اهل سنت مطرح شده است. یکی از این روایات این روایت است که میفرماید:
وَ رُوِيَ: أَنَّ جَمِيلَةَ بِنْتَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أُبَيٍّ كَانَتْ تَحْتَ ثَابِتِ بْنِ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ فَكَانَتْ تُبْغِضُهُ وَ يُحِبُّهَا فَأَتَتْ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ لاَ أَنَا وَ لاَ ثَابِتٌ لاَ يَجْمَعُ رَأْسِي وَ رَأْسَهُ شَيْءٌ وَ اَللَّهِ مَا أَعِيبُ عَلَيْهِ فِي دِينٍ وَ لاَ خُلُقٍ وَ لَكِنِّي أَكْرَهُ اَلْكُفْرَ فِي اَلْإِسْلاَمِ مَا أُطِيقُهُ بُغْضاً إِنِّي رَفَعْتُ جَانِبَ اَلْخِبَاءِ فَرَأَيْتُهُ وَ قَدْ أَقْبَلَ فِي عِدَّةٍ فَإِذَا هُوَ أَشَدُّهُمْ سَوَاداً وَ أَقْصَرُهُمْ قَامَةً وَ أَقْبَحُهُمْ وَجْهاً فَنَزَلَتْ آيَةُ اَلْخُلْعِ وَ كَانَ قَدْ أَصْدَقَهَا حَدِيقَةً فَقَالَ ثَابِتٌ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَلْتَرُدَّ عَلَيَّ اَلْحَدِيقَةَ قَالَ فَمَا تَقُولِينَ قَالَتْ نَعَمْ وَ أَزِيدُهُ قَالَ لاَ اَلْحَدِيقَةَ فَقَطْ فَقَالَ لِثَابِتٍ خُذْ مِنْهَا مَا أَعْطَيْتَهَا وَ خَلِّ عَنْ سَبِيلِهَا فَاخْتَلَعَتْ مِنْهُ بِهَا وَ هُوَ أَوَّلُ خُلْعٍ وَقَعَ فِي اَلْإِسْلاَمِ[6] .
جمیله دختر منافق معروف مدینه، یعنی عبدالله ابن اُبَی که همسر ثابت بن قیس شمّاس بود، روزی خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد که هیچ علاقهای به شوهرش ندارم و این موضوع نه به خاطر عیب در دین یا در اخلاق او است ولی روزی چادر خیمه را بالا زدم و دیدم شوهرم در بین عدّهای میآید، در حالی که او سیاهچردهترین آنها و کوتاه قد ترین آنها و زشت رو ترین آنها بود. در این نقل آمده است که آیه خلع در این جریان نازل شد. ضمنا ثابت باغی را مهر همسرش قرار داد. پس حال که اینگونه است، باید باغی که به عنوان مهر به او دادم را به من پس دهد. جمیله در پاسخ گفت: نه تنها باغ بلکه بیشتر میدهم. اما حذیفه بیشتر از باغی که خودش داده بود را نخواست.
از این روایت نیز که در صحاح اهل سنت نقل شده است، حلیّت خلع برداشت میشود.
تقریر: سید مرتضی ابطحی