< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سیدصادق محمدی

1401/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه پزشکی/ شبیه سازی/ تفاوت علت و حکمت

بحث ما راجع به روایت محمد بن سنان بود. امام رضا7 فرمودند (که یک حدیث طولانی است و من قسمتی از آن را عرض می کنم): حرّم الله تعالی الزّنا لما فیه من الفساد من قتل الأنفس و ذهاب الأنساب و ترک التربیة للأطفال و فساد المواریث و غیر ذلک و ما أشبه ذلک من وجوه الفساد؛ در رابطه با سند این روایت در مورد محمدبن سنان که تضعیفات و توثیقاتی وارد شده است. تضعیفات را گفتم در بیان توثیقات بودیم. گفتیم توثیقات محمد بن سنان از چند طریق است: 1. یک روایتی از امام باقر7 نقل شده که حضرت فرمودند: جزی الله صفوان بن یحیی و محمد بن سنان و زکریا بن آدم عنّی خیراً؛ خداوند به صفوان بن یحیی و محمد بن سنان و زکریا بن آدم جزای خیر دهد. از این روایت فهمیدند که محمد بن سنان مورد توثیق است. چون حضرت می‌فرماید: جزی الله خیراً، پس توثیق دارد. این روایت در رجال علامه صفحه 189 ذکر شده است.

    1. افرادی چون حسین بن سعید اهوازی، فضل بن شاذان، احمد بن محمد بن عیسی از ایشان نقل روایت دارند. حالا که نقل روایت دارند چه می‌شود؟

یک مسلکی وجود دارد که هرگاه بزرگان از یک نفر نقل روایت کنند و در رابطه با آن شخص جرحی نرسیده باشد همین نقل بزرگان نشانگر توثیق اوست. صرف نظر از این مسلک آمدند و گفتند اصل اینکه بزرگان از ایشان نقل روایت دارند نباید ما شک کنیم که تضعیف محمد بن سنان درست نیست. چون بزرگان از ایشان زیاد روایت نقل می‌کنند چطور می‌شود؛ البته باید کثرت در نقل این بزرگان هم باشد نه اینکه مثلاً فقط یک روایت از او نقل کرده باشند. مثلاً اقرادی مثل زراره و احمدبن محمد بن عیسی اشعری از کسی کثیراً ما نقل حدیث کرده باشند این نشانگر ثقه بودن آن شخص است.

شیخ مفید در الإرشاد یک عبارتی دارد که انسان از آن می‌فهمد که محمد بن سنان مورد اعتماد بوده است.

مورد بعدی نقل روایت در کامل الزیارات ابن قولویه قمی است.

نکته مهم تر این بود که اینجا جرح آمده و ما گفتیم که اگر جرح نبود این نقل روایت بسیار بزرگان علامت ثقه بودن راوی است. اما در مورد محمد بن سنان جرح آمده و تضعیف آمده است. این توثیقات با آن تضعیفات تعارض پیدا می‌کند.

اینجا یک مطلبی از محقق زنجانی عرض کردم و آن این بود که ایشان قائلند که مشهور می‌گویند که این محمد بن سنان ثقه نیست. منتها منشأ تضعیف این است که محمد بن سنان از غلات است. غالی است. لذا تضعیف شده است. ایشان ریشه تضعیف را بیان کرده و بعد می‌گوید که این ریشه تضعیف را ما قبول نداریم. برای اینکه اصلاً محمد بن سنان از غلات نبوده است. وقتی که ریشه تضعیف را در آن مناقشه کردیم دیگر تضعیف کنار می‌رود. چرا از غلات نبوده است؟ چون ایشان می‌گوید شاهد بر این مطلب این است که این احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی که رئیس قم بوده، غلات را از قم بیرون می‌کرده و اصلاً دعب قمیون این بوده است. عادت و سنت حسنه این بوده است که نگذاریم کسی جعل روایت کند و نباید به آنها اجازه فعالیت داد. این اصل و اساسش خوب است حالا روش آن چطور باشد مطلب دیگری است. پس این اشعری غلات را از قم بیرون می‌کرده است. و حال آنکه یکی از مشایخ این احمد بن محمد بن عیسی اشعری محمد بن سنان است. آن هم از مشایخ تراز اول که خیلی هم از او نقل روایت کرده است. پس معلوم می‌شود که ایشان از غلات نبوده و تضعیف از بین می‌رود. فقط آن توثیقات می‌ماند که توثیقات را عرض کردم و یکی آن مسلکی که عرض کردم. آن مسلک این بود که هرگاه بزرگان از یک نفر نقل روایت کنند و در رابطه با آن شخص جرحی نرسیده باشد همین نقل بزرگان نشانگر توثیق اوست. یا اینکه اصحاب اجماع کثیراً ما از کسی نقل حدیث کرده باشند این نشان می‌دهد که آن شخص ثقه است. بنابراین این هم مشکلی ندارد. به نظر این محقق عظیم القدر معاصر و به نظر ما هم که یک تحقیقی کردیم این حرف درستی است و محمد بن سنان ثقه است.

اینجا دو مطلب است: یک وقت است که در خود سند می‌بینی که سند مرسل است اما به مشیخه کتاب که رجوع می‌کنی می‌بینی مؤلف کتاب نسبت به این شخص که مثلاً محمد بن سنان است یک طریق دارد. آن طریق را باید از مشیخه در آورد. مشیخه آخر من لایحضره الفقیه است که در مورد محمد بن سنان دارد. در آن مشیخه ممکن است که دو طریق ذکر شده باشد. و ممکن است سه طریق ذکر شده باشد. در رابطه با محمد بن سنان دو طریق ذکر شده است: طریق اول مورد قبول نیست: و ما کان فیه عن محمد بن سنان فقد رویتُه عن محمد بن علی عن عمّه محمد عن أبی القاسم عن محمد بن علی الکوفی عن محمد بن سنان. این طریق مورد قبول نیست چون محمد بن علیٍ الکوفی شخض ضعیفی است و ثقه نیست.

یک طریق دیگری هم دارد: و رویتُه عن أبی عن علی بن ابراهیم عن أبیه عن محمد بن سنان.

این طریق دوم صحیح است. سند روایت با این طریق دوم معتبر می‌شود. حالا این پدر علی بن ابراهیم (أبیه) این توثیق ندارد اما مورد مدح استروایتی هم که مورد مدح باشد به آن حسنه می گویند. پدر علی بن ابراهیم به نظر ما ممدوح نیست و می‌شود گفت که اصلاً توثیق ندارد. علی أیّ حالٍ این روایت یا حسنه است یا صحیحه و هر کدام باشد معتبر است بنابر طریق دوم.

دلالت روایت

دلالت این روایت این است که حضرت7 می‌فرماید: خداوند تبارک و تعالی زنا را حرام کرد چون در آن فساد است و چند مورد را ذکر کرده است: 1. قتل الأنفس. 2. ذهاب الأنساب. 3. ترک التربیة للأطفال. 4. فساد المواریث. و ما أشبه من ذلک. اینجا باید ببینیم این تعلیل علت است یا حکمت. یعنی تعلیل‌های وارد در روایت که با لام علت آمده یا با تعبیر لأجل ذلک آمده که من إنشاء الله فردا به احتمال زیاد بیان می‌کنم که عباراتی که از آن تعلیل فهمیده می‌شود. تعلیل‌هایی که در روایات آمده آیا علت است یا حکمت است؟

یک عبارتی را از مرحوم آقای مؤمن قمی در کتاب کلماتٌ سدیدة می‌خواهیم نقل کنیم چون به این کلام یک نقدی داریم. ایشان می گوید: فإنّهما تدلان علی أنّ ذهاب الأنساب سرٌّ من أسرار الزّنا. إنّهما به آن دو روایت می‌خورد که در آن ذهاب الأنساب و انقطاع دالأنساب بود. آقای مؤمن می‌گوید آن دو روایت دلالت می‌کند که ذهاب الأنساب یک سرّی از اسرار حرمت زناست.

فهو أمرٌ مبغوض یجب الإجتناب عنه. پس زنا امر مبغوضی است که اجتناب از آن واجب است.

مهما کان. و کونه حکمة لا یدور حرمة الزّنا مدارها لا یضرّ بالقول بحرمة کلّ عمل إشتمل علی هذه الحکمة. می‌گوید اگر شما بگویید این ذهاب الأنساب حکمت است و حکم دائر مدار حکمت نیست این به حرمت زنا ضرر نمی زند. یعنی هر عملی که در آن ذهاب الأنساب باشد حرام می شود و مثل زنا حرام می شود.ممکن است شما بگویید این چیست؟ حکمت است و حکمت لا تعمم و لا تخصص. پس شما چطور می‌فرمایید: بحرمة کلّ عمل إشتمل علی هذه الحکمة؛ هر عملی که این حکمت (ذهاب الأنساب) را داشته باشد حرام می‌شود. ایشان می‌گوید: فإنّ الحکمة لا تضرّ علی العلة ؛ حکمت مهم تر از علت نیست. علت همان طور که تعمیم می‌دهد حکمت هم تعمیم می‌دهد.

بل تزید علیها فی مواردٍ انتفاعها؛ می‌گوید: بلکه حکمت بالاتر است.

فإنّ الحکمة بمثابة من الأهمیّة توجب اعتبارها و مظنّتها إنشاء الحکم بنحو الإطلاق؛ می‌گوید حکمت یک ارزشی دارد که احتمال آن و گمان آن موجب انشاء حکم به نحو اطلاق می‌شود بر خلاف علت[1] .

به نظر ما این کلام کلامی درستی نسیت. ما در رابطه با علت و حکمت عرض کردیم که العلة تعمم و لا تخصص و الحکمة لا تعمم ولا تخصص. پس بنابراین علت معمم است اما حکمت معمم نیست.

می‌دانید حکمت چیست؟حکمت عبارت دیگری از مقتضی است. این یعنی چه؟ یعنی حکمت مقتضی حکم است. مثلاً همین اختلاط میاه حکمت است. این اختلاط میاه مقتضی حکم است اما احتمال دارد که یک مانعی هم در جای دیگر غیر از عدّه زن وجود داشته باشد. اختلاط میاه مقتضی وجوب عدّه است در رابطه با وجوب عدّه این حکمت است اما در غیر از عدّه و موارد دیگر اختلاط میاه مقتضی حکم است. اما احتمال دارد مانعی هم در آن جا باشد که حکم را نیاورد. مثلاً خانمی وارد آن حمام‌های قدیمی می‌شود و آن‌جا اختلاط میاه ممکن است صورت گیرد شاید هم یقین کند که اختلاط میاه صورت گیرد. یعنی مقتضی حکم است اما مقتضی حکم فقط کافی است که مثلاً وجوب عدّه را در همه جا قائل شویم. مقتضی وجوب عدّه اختلاط میاه است ولی در جای دیگری همین مقتضی ممکن است مبتلا به مانع باشد که حکم وجوب را نیاورد. پس حکمت فقط مقتضی حکم است. اگر تعبیر، تعبیری درستی باشد فلسفه حکم را بیان می‌کند. حکمت یعنی حکم چرا آمده یا مقتضی این حکم چیست؟ اما ممکن است همین مقتضی در جای دیگر مبتلا به مانع باشد. بنابراین حکمت هرگز معمم نیست. علت معمم است. علت می خواهد بگوید این مطلبی که به عنوان تعلیل آمده تمام ملاک این حکم است و منحصراً همین است و منحصر بودن و تام بودن از آن استفاده می‌شود. پس بنابراین علت با حکمت فرق می‌کند. علت می‌خواهد بگوید این تعلیل مقتضی تامّ و تمامی است که هیچ مانعی جلوی این مقتضی را نمی‌گیرد اما حکمت مقتضی را بیان می‌کند تا اینکه مانع بر طرف نشده باشد علت محقق نمی‌شود. پس بنابراین علت با حکمت فرق می‌کند. ما این مطلب را قبلاً هم ثابت کردیم. اینکه شما می‌گویید علت معمم است و حکمت هم معمم است این هرگز درست نیست. علت معمم است اما حکمت معمم نیست.

 


[1] کلمات سدیدة، ص78.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo