درس خارج فقه استاد مقتدایی
89/02/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب القصاص(اقرار محجور علیه)
مسأله2 «يقبل إقرار المحجور عليه لسفه أو فلس بالقتل العمدي، فيؤخذ باقراره، ويقتص منه في الحال من غير انتظار لفك حجره.»[1]
گفتیم یکی از طرق ثبوت قتل، اقرار است و اگر شخص قاتل در محکمه اقرار به قتل داشته باشد اقرارش نافذ است و یک مرتبه اقرار هم کافی است و گفتیم در مقر شرایطی مطرح است.
1-بلوغ: مقر باید بالغ باشد؛
2-عقل: مقر باید عاقل باشد؛
3-اختیار: مقر باید مختار باشد؛
4-قصد: مقر باید قصد داشته باشد یعنی غافل و ساهی نباشد؛
5-حریت: مقر باید آزاد باشد و اقرار عبد پذیرفته نیست.
بحث امروز این است که اگر کسی محجورعلیه است و حاکم شرع حکم به حجر او داده است یا به واسطه سفه آدم سفیهی است گول میخورد ورثه میترسند که مثلا او را ببرند در یک دفترخانهای امضا از او بگیرند گولش بزنند اموالش را ببرند چیزی به او بفروشند با چند برابر قیمت گول میخورد برای اینکه امضاهای او در محاکم ترتیب اثر داده نشود میبرند او را پیش حاکم مثلا دکتر و طبیب تشخیص میدهد آدم سفیهی است آن گواهی پزشكی را میبرند پیش حاکم به استناد اینکه این آدم سفیه است حکم به حجر او میدهد و از آن پس به امضای او در مراکز قانونی ترتیب اثر نمیدهند
نتیجه: این است که حجر به دو صورت تحقق دارد یکی حجر عن سفه و دیگری حجر فلس اگر همین شخص که به خاطر اثبات سفاهتش محجور علیه است قتلی کرده و آدم کشته است خودش بیاید در محکمه اقرار کند من فلانی را کشتم امام میفرماید یقبل اقرار المحجورعلیه لسفه کسی که محجورعلیه است برای خاطر سفیه بودن اقرارش نافذ است و اگر مرتکب قتل شد قبل از اینکه منتظر شوند حال که فرد سالم شد ببرند در محکمه تا رفع حجر از او شود در همان حالی که محکوم به حجر و محجورعلیه هست قصاص میشود.
دلیل نفوذ اقرار محجور علیه: حجر و منعی که از طرف حاکم آمده است در مورد تصرفات مالی است میگویند انسان سفیه گول میخورد یک چیز با ارزشی را از او با یک قیمت کم میخرند مثلا با یک مطالبی او را فریب میدهند خانهاش را میخرند زمینش را میخرند ماشینش را میخرند یا یک چیزی که ارزش بالایی ندارد مینشینند تبلیغ میکنند و با یک قیمت بالایی به او میفروشند اما از نظر اقرار محجور نشده نگفتند اقرار او ممنوع است بنابراین اگر این سفیه که محجورعلیه هم هست اما سفاهت او به قدری نیست که به شرط قصاص آسیب وارد کند یعنی سفاهتش به حد جنون نرسید و میفهمد آدم کشتن چه جور هست و اقرار به قتل یعنی چه؟ اگر اقرار کرد قاتل محسوب میشود و قصاص دارد. بعد از اینکه حکم قصاص صادر شد اگر با اولیاء دم به دیه مصالحه کرد باید دیه را از مال خودش بپردازد پس اطلاقات ادله نفوذ اقرار یعنی اقرار العقلاء علي انفسهم نافذ و با روایات اقرار؛ مورد محجور به سفه را شامل میشود وقتي اقرار به قتل عمد كرده او را ميكشند اگر اقرار كرد به قتل غير عمد يا قتل عمد بود حكم قصاص داده شد اما به دیه با او مصالحه كردند و ديهاي بعهدهاش آمده بايد از مالش بدهد.
صورت دوم: حجر عن فلس: يك آدمي كه بدهكار شده مال فراواني دارد اما بدهيهايش بيش از مقدار ثروتش است ورشكست شده مثلا ديون او دو برابر موجودي اوست اين اموال را بايد بدهند به صاحبان دين و طلبكاران و براي اينكه يك وقت تصرفي در اين مال نكند و مال محفوظ بماند تا به نسبت تقسیم شود و چون حق غرماء روي اين اموال تعلق گرفته است طلبكاران حق دارند و ميآيند در محكمه تقاضای حجر میکنند تا مدیون ممنوع از تصرف شود مفلس به كسي ميگويند كه مالش از ديونش زياد است مالش را بايد بدهد در صرف ديون و براي خودش چيزي نميماند فلوس همان پول خرد را ميگويند يك فلوس دو فلوس ده فلوس پول خرد است و اينهم چون ذا فلوس شده یعنی با تمام ثروتي كه دارد فقط در حد پول خردي که در جيبش ميماند حق تصرف دارد مفلس يعني كسي كه مديون است و مالش براي طلبكاران بايد محفوظ بماند صرف طلبكاران بشود.
یک نکته اخلاقی:
روايتي هم داريم كه «قال النبي(ص) اتدرون ما المفلس»[2] پيامبر(ص) فرمود به اصحاب ميدانيد مفلس كيست؟ «قالوا يا رسول الله المفلس فينا من لا درهم له ولا متاع» نه پول نقدی دارد نه درهم و دينار دارد نه متاعي دارد نه زميني و باغي و مزرعهاي و خانهاي و اجناسي كه بفروشند و نقد بكنند، نقد ندارد و مال قابل نقد شدن نیز ندارد «قال ليس ذلك المفلس» پيامبر فرمود مفلس واقعي آن نيست که میگویند «ولكن المفلس من يأتي يوم القيامه» پيامبر فرمود مفلس به كسي ميگويند قيامت بيايد در محشر «حسناته امثال الجبال» حسناتي كه دارد مانند كوهها سر به فلك كشيده در كفه حسنات يك چنين حسناتي دارد اما طولي نميكشد طلبكاران ميآيند جلو و اين شخص ميآيد محشر «و يأتي و قد ظلم هذا» به يك كسي ظلم كرده مال او را برده یا «اخذ من عرض هذا» آبروی يك كسي را برده است یا غیبت کسی را کرده است. همگان حاضر می شوند «فيأخذ هذا من حسناته و هذا من حسناته» هر كدام ميآيند يك مقدار به اندازه طلبي كه دارند حسنات را ميبرند حالا اگر بعد از اينكه حسنات را بردند چيزي ماند كه هيچ و اگر ديگر حسنات نمانده و هنوز طلبكار وجود دارد هنوز كسي است كه ميگويد غيبت مرا كرده منم طلبكارم ميفرمايد ديگر حسنات هم ندارد «فان بقي عليه شيئ» هنوز بدهكاري دارد و حسنات ندارد «اخذ من سيئاتهم» همان روايتي كه در باب غيبت خوانديم اين روايت را هم كنار آن روايات بگذاريد كه غيبت كسي را كرده و ديگر حسنهاي ندارد از گناهان او برميدارند ميگذارند در نامه عملش «فان بقي عليه» هنوز بدهكاري مانده و حسنات تمام شد «اخذ من سيئاتهم فيرد عليه» سيئات را ميآورند در نامه عمل این غیبت کننده ميگذارند كسي که با آن همه حسنات مثل الجبال وارد محشر شد اما طلبكاران آمدند همه را بردند ديگر هيچ نماند «صار الي النار» فرمود اين مفلس است با آنهمه حسنات بيايد برايش چيزي باقي نماند به هر حال نکته اخلاقی بود جهت یادآوری.
اما از نظر عرفي پيامبر(ص) فرمود مفلس به چه كسي ميگوييد اصحاب گفتند «من لا درهم له و لا متاع» اين را ميگوييم مفلس اين شخص هم اموال دارد منتهي طلبكاران زيادند ورشكست شده اموالش از بين رفته طلبكاران چك دارند يا سفته دارند اموال هست ولي متعلق به غرماء است حاكم شرع او را محجور للفلس اعلام کرد اگر این محجور للفلس كسي را كشت و در محكمه به قتل عمد اقرار کرد و گفت من فلاني را عمدا كشتم اقرارش نافذ است زیرا گرچه محجورعليه است و ممنوع التصرف في الاموال است ولی از نظر اقرار محجور نيست حکم قصاص داده ميشود و در همان حالي هم كه محجور است ميتوانند او را قصاص كنند امام در تحریر ميفرمايد «ويقتص منه في الحال»[3] در همان حالي كه محجور است قصاص ميشود «من غير انتظار لفك حجره» بدون اينكه صبر كنند تا حجر او فك بشود چون كاري به تصرف مالي ندارد اقرار قتل عمد كرده نفسش را در معرض اقرار قرار داده ولي دم ميآيد تقاضاي قصاص ميكند و قصاص ميشود و اگر اقرار به قتل عمد كرده بود و حكم قصاص داده شد ولی با اولياء دم مصالحه به مال كرد گفت شما قصاص نكنيد من ديه ميدهم آنها هم قبول كردند تصالح شد به ديه در اینجا اصل تصالح قبول است و ذمهاش بدهکار میشود اما خارج از مالی که قبلا حق غرماء به آن تعلق گرفته بود باید بپردازد و اولیاء دم با غرماء در مورد مال موجود شریک نمیشوند البته در مورد غرم جدید مسأله همین است یعنی اگر بعد از محجور شدن به نفع مثلا ده طلبکار اگر طلبکار جدید بیاید و ثابت کند طلبکار است نسبت به مال مورد حجر با طلبکاران قبلی شریک نمیشود و فقط در مالی که بعد از حکم حجر تحصیل شود با طلبکاران شریک است. در حال حاضر يك ديه به ذمهاش ثابت شد از این پس هر مالی که تحصیل کند اولیاء دم با غرماء شریکند مگر اينكه خود غرماء بپذيرند و اولیاء دم را شریک خود قرار دهند و به نسبت تقسیم کنند و نسبت به مابقی بدهیها اعم از دیه یا غیر آن هر آنچه تحصیل مال کرد به نسبت تقسیم شود. اگر اقرار به قتل غير عمد كرده است ميگويد بله من كشتم اما نه به عنوان عمد شبه عمد است تصادف بود در تصادف اين قضيه قتل پيش آمده اقرار به قتل اما قتل غير عمد كه ابتدائا ديه بعهده ميآيد اين اقرار هم پذيرفته است و گرچه به نوعی تصرف مالی تلقی میشود اما اين ديني است که بعهدهاش آمده است و در محكمه در ذمهاش ثابت شد باید بپردازد ولي دم كه الان طلبكار ديه است با آن غرماء در مال موجود شريك نميشود اگر اقرار كند به قتل خطائي مثلا ميگويد ميخواستم تير را بزنم به يك آهو، خورد به اين شخص اينجا هم ديه بعهده خودش ثابت ميشود زیرا در خطاي محض وقتي ديه با عاقله است كه با بينه ثابت بشود اگر با اقرار ثابت بشود دیه بر عهده مقر است هرچند قتل خطای محض است اقرار در حق غير است و نافذ نيست يك روايت هم داريم كه در بحث عاقله انشاءاله مفصل میآید و اکنون به اختصار نقل میکنیم.
«صحيحه زيد بن علي[4] عن آبائه(ع) قال لا تعقل العاقله الا ما قامت عليه البينة» لا تعقل یعنی بعهده نميگيرد عاقله چيزي را الا ما قامت عليه البينه آن قتلي را عاقله بعهده ميگيرد كه با بينه ثابت شده است راوي ميگويد «و اتاه رجل» شخصي آمد حضور امام «فاعترف انه» اعتراف به قتل كرد «فجعله في ماله خاصه» امام فرمود خودت بايد ديه را بدهي اعتراف به قتل خطايي كرد امام آن قتل را بعهده خودش گذاشتند «و لم يجعل علي العاقلة شيئا» امام چیزی بر عاقله قرار نداد.