درس خارج فقه استاد مقتدایی
89/02/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب القصاص (شرایط قصاص بلوغ و عقل)
بحث اخلاقی: موارد جواز غیبت:
در ضمن مباحث اخلاقی چند مورد از موارد جواز غیبت را بیان کردیم که به طور کلی تحت عنوان غرض صحیح و عدم سوء نیت و عدم قصد هتک حرمت و آبرو؛ قابل بررسی بود.
اکنون ابتدا موارد قبل را بطور خلاصه میشماریم سپس در ادامه بقیه موارد را در راستای همان اهداف مورد بررسی قرار میدهیم.
مورد اول: تظلم: اگر به کسی ظلمی شد مثلا یک نفر مالش را خورد یا آبرویش را برد یا اذیت و آزاری به او رساند و این مظلوم میخواهد حقش را دریافت کند میرود نزد کسی که بتواند استیفاء حق یا دفع ظلم از او بکند یا حضورا و شفاها و یا کتبا مطرح میکند فلانی مال مرا به سرقت برده، یا غصب کرده یا بر من ستم کرده است و غرضش استیفاء حق است یعنی به حقش نمیرسد مگر اینکه این حرفها را برود پیش قاضی یا یک مسئولی مثلا فرماندار آن شهر یا شهردار منطقه یا نماینده شهر که میتواند آن طرف را بخواهد رفع تظلم بکند بگوید یا در ادارهای هستند میرود پیش رییس اداره میگوید که آن مدیر اداره او را بخواهد و حق این شخص را دریافت کند یا در یک مدرسهای هستند میرود پیش مدیر مدرسه امثال اینها به هر حال تظلم است و غیبت برای رفع ظلم حرام نیست.
یک شاهد از جواز غیبت برای تظلم:
غیبت یا هدف تظلم در مقابل پیامبر(ص) انجام شد و پیامبر نهی نکردند. هند زن ابوسفیان که مادر معاویه است آمد نزد پیامبر و علیه شوهرش ابوسفیان تظلم کرد که آدم بخیلی است و مخارج من و بچهها را نمیدهد و ما گرسنگی میخوریم آیا میتوانم از مال او بدون اطلاعش برای مخارجمان بردارم و زندگی خودم و بچهام را اداره بکنم؟ «فقال لها خذی ما یکفیک وولدک»
[1]
پیامبر فرمود میتوانی از مالش به مقدار خرجی خودت و بچهات برداری.
ملاحظه میفرمایید اولا پیامبر راهنمایی کردند که به مقدار نیاز خود و بچهات بردار و ثانیا با اینکه از شوهرش گله کرد و عیب او را گفت پیامبر نفرمود چرا غیبت میکنی پس تظلم نزد آن کسی که قانونا یا عرفا میتواند رفع ظلم بکند جایز است.
مورد دوم: نصح مستشیر: کسی از شما مشورت میخواهد مثلا میگوید فلان جوان برای دخترم به خواستگاری آمده است و اطلاعاتی از شما میخواهد در این صورت اگر شما عیبی از آن جوان میدانید باید بگویید و برای اینکه این شخص گرفتار و در ناراحتی واقع نشود او را نصیحت کنید و مشورت دهید. یا در مورد معامله با شخصی با شما مشورت کند باید آنچه از عیوب میدانی بگویی و غیبت صدق نمیکند اینکه شما بگویید که با این معامله نکن معاشرت نکن به او قرض نده این بعد پول را نمیدهد سابقه دارد اینها غیبت نیست.
علاوه بر آنچه هفته قبل گفته شد مواردی دیگر نیز هست که بزرگان علم اخلاق میگویند این موارد هم غیبت نیست و جایز است.
مورد سوم: ذکر عیب مورد اطلاع گوینده و سامع: در جایی که دو نفر یا چند نفر عیب یا عیوب کسی را میدانند دو سه نفرند رفیق هستند با همدیگر از فلانی کاملا هر دو سه نفر اطلاع دارند آدمی است این عیوب را دارد این اخلاق را دارد اینطور عمل میکند بی مبالات در دین هست دو سه نفری کنار هم نشستند حکایت میکنند که دیدی فلانی فلان کرد اینگونه عمل میکند با بچههایش اینطور با خانوادهاش اینطور با رفیقش اینطور با شریکش آنگونه است؟ عیبش را دور هم مینشینند میگویند و برای هر کدام هیچ مزید اطلاعی نیست که یکی از جمع خبر نداشته باشد اینکه نقل میکند از عیب آن طرف او هم میداند مینشینند حکایت میکنند نقل میکنند برای همدیگر تاسف میخورند مثلا و متعهد هم هستند که برای غیر خودشان هم نمیگویند اگر یک نفر سومی یا چهارمی وارد شد کلامشان را قطع میکنند نمیخواهند اطلاع بدهند به کسی که نمیداند خودشان هم تمام این عیوب را میدانند منتهی مینشینند نقل میکنند مثل اینکه مذاکره کنند حکایت کنند برای همدیگر و برای او تاسف بخورند این غیبت محرم نیست.
مورد چهارم: غیبت شخص غیر معین: مورد دیگر این است که غیبت شخص غیر معین کسی که شناخته نمیشود مثلا میگوید ما امروز واقعا گرفتار یک آدم احمقی شدیم امروز گرفتار یک آدم نادانی شدیم آمد این قدر حرف زد بی نتیجه هم بود اما هیچکس نمیداند آن آقا چه کسی بود یا میگوید مثلا بعضی مردم اینگونه هستند بعضی مردم وقتی چشمشان میافتد به نامحرم خیره میشوند نگاه میکنند نمیگوید چه کسی کنایه هم نیست که طرف بفهمد فلانی مد نظر است.
حکم غیبت شخصی نامعین محصور: البته اگر مثلا اسم یک کسی مطرح بود این میگوید بعضیها اینگونه هستند که همه میفهمند مرادش از بعضیها همان فردی است که الان صحبتش بود. این غیبت و حرام است بعضی از مدعیان اهل علم اینگونه هستند کسانی که مثلا تدریس دارند اینگونهاند حتی بعضی از طلاب اینگونهاند که ابتدا از یک فامیل نام میبرند و بعد میگویند اینها همه شان متکبرند بدیهی است تعدادشان محصور است این غیبت میشود.
حکم غیبت نامعین غیر محصور: اما اگر عنوان غیر محصور باشد مثلا بگوید فارس زبان اینگونه است ترک زبان اینگونه است یک عیبی و بدی برایشان بگوید این غیبت حساب نمیشود و حرام نیست.
بیان یک شاهد: پیامبر گرامی اسلام گاهی وقتها یک چیزهایی میدیدند از بعضیها و خوششان نمیآمد نمیفرمود فلانی اینگونه است یا فلانی اینکار را کرده بلکه روی منبر در مسجد میفرمود «ما بال قوم یفعلون کذا» چرا بعضیها اینگونه عمل میکنند آن شخص یا گروه بزه کار میفهمید منظور پیامبر کیست؟ اما عموم مردم نهی پیامبر را میشنیدند و از دستور اطاعت میکردند.
کفاره غیبت: اگر انسانی غیبت یک یا چند نفر را کرد و بعد پشیمان شد چه کار زشتی من کردم و متوجه گناه غیبت شد که چه حرمت بالایی دارد چه آثار سویی در دنیا و چه آثار سویی در آخرت دارد و متذکر شد که در قیامت نامه عملش را دستش میدهند گناهانی در آن نوشته است که انجام نداده بود یا یک عباداتی داشته است که اکنون در نامه عملش نیست. معترض میشود که آن حسناتم کو و یا من مرتکب این گناهان نشدم میگویند تو غیبت کسی را کردی که این گناهان را داشت و حسناتت به پرونده او منتقل شد و یا حسناتی نداشتی گناهان او در نامه عمل تو ثبت شد حالا پشیمان است و میخواهد قبل از مرگ از این گناه غیبت در بیاید این گناه دو جهت دارد:
جهت اول: حق الله: اولا بینه و بین الله یک حرامی مرتکب شده خدا فرمود «لا یغتب بعضکم بعضا»
[2]
این مخالفت کرده غیبت کرده مخالفت خدا و عصیان پروردگار است باید از عقوبت آن در بیاید لذا باید توبه کند بینه و بین الله التماس کند از خدا بخواهد با گریه و زاری طلب بخشش کند.
جهت دوم: حق الناس: ثانیا باید از کسی که غیبتش را کرد آبرویش را برد مذمت او را کرد عیب او را گفت و نشر داد استحلال کند و حلالیت طلب کند در این جهت دوم چند صورت مطرح است.
صورت اول: اگر به فرد غیبت شده دسترسی دارد و میتواند برود به او بگوید و اگر به او بگوید مفسدهای هم ندارد او هم کریم است میبخشد اینجا باید برود پیش او استحلال کند تا آنجا هم که میتواند تواضع کند اظهار ندامت و پشیمانی بکند اقرار کند من بد کردم اشتباه کردم غیبت شما را کردم شما عفو کنید مرا ببخشید اگر او بخشید خوب این گناهی که کرده بوده رضایت قلب او را تحصیل کرد دیگر عقوبتی ندارد.
اگر میداند ابراز آن مفسده دارد برود و موجب یک عداوت و کینهای بینشان میشود یا اصلا دسترسی ندارد و نمیداند کجاست و یا غایب است یا فوت کرده است یعنی غیبت زنده را کرده بود الان مرد دسترسی به او نیست یا غیبت مرده را کرده است اینجا میفرماید باید کثیراً برای اینگونه افراد استغفار و طلب مغفرت کند در دعاهایش طلب مغفرت کند بعد از نمازش در یک جایی که مظان استجابت دعا است حرم امام یا امامزادهای مشرف شد نمازی به نیابت او میخواند مثلا در سفر به حج دو رکعت نماز طواف خانه خدا به یادش انجام دهد یا عبادتی بکند ثوابش را اهدا کند برایش یا به نیابت از او یک خیری انجام بدهد اینها کفاره غیبتش میشود.
دلیل لزوم کفاره غیبت:
1- قال النبی(ص)
[3]
«کفارة من اغتبته ان تستغفر له» کفاره کسی که غیبت او را کردی این است که برایش استغفار کنی. منتهی روایت بنحو اطلاق میگوید که کفاره هر غیبتی استغفار برای فرد غیبت شده است اما با قرینه روایات دیگر باید این روایت را قید بزنیم که استغفار بکن بشرط اینکه نتوانی از آن استحلال بکنی و دسترسی به او نداشته باشی یا اگر بگویی مفسده ایجاد کند.
2- قال النبی(ص)
[4]
«من کانت لاخیه عنده مظلمة» کسی که از برادر دینی بعهده او مظلمهای است «من عرض» مثلا آبروی او را برده غیبت او را کرده تهمتی به او زده «او مال» یا مالی از او برده «فالیتحللها» باید برود از او حلالیت بطلبد «من قبل ان یاتی یوم» قبل از اینکه روزی برسد که «لیس هناک دینار ولا درهم» آنجا دیگر دینار و درهمی نباشد که بتواند بگوید فلان مبلغ حق شما بود ندادم حالا حلالیت میخواهد میگوید بده آن پولها را این مبلغ برای من بود بده آنجا درهم و دیناری نیست یا آبروی کسی را برده آنجا نمیتواند جبران بکند «انما یاخذ من حسناته» آنجا از حسناتش برمیدارند «فان لم تکن له حسنات اخذ من سیئات صاحبه فیزید علی سیئاته» اگر حسنهای ندارد که به او بدهد در مقابل این غیبت از گناهان او برمیدارند در پرونده غیبت کننده ثبت میکنند و بر گناهان غیبت کننده میافزایند.
این روایت را نیز به قرینه بقیه روایات باید حمل کنیم به آنجایی که اگر بخواهد برود تحلل بکند مفسده ایجاد نمیشود یا حمل کنیم به آنجایی که دسترسی به او دارد.
بحث فقهی:
شرط پنجم: بلوغ:
دیروز عقل را به عنوان شرط چهارم قصاص مطرح کردیم و بحث کردیم هم روایت عام داشتیم که رفع القلم عن المجنون بود و هم روایت خاص داشتیم که گذشت.
شرط پنجم بلوغ است یعنی بشرطی قصاص ثابت است که قاتل بالغ باشد اگر صبی یک فرد بالغ یا غیر بالغ را بکشد قصاص ندارد دیروز به تناسب بحث عقل گفتیم که هم ادعای شهرت شده بلکه بعضی عبارات مشعر به اجماع بود و صاحب جواهر
[5]
فرمود بلکه شیخ در خلاف
[6]
فرموده است «علیه اجماع الفرقه واخبارهم» اجماع فرقه حقه شیعه و اخبارشان بر این است که در اثبات قصاص بلوغ شرط است.
در مورد بلوغ هم خبر عام داریم که فرمود «رفع القلم عن الصبی حتی یحتلم»
[7]
که به طور کلی میفرماید قلم تکلیف از صبی برداشته شد که یکی از موارد آن قتل است اگر انسانی را کشته باشند پایش نوشته نمیشود و قصاص ندارد بلکه همینطور که در مجنون گفته شد دیه با عاقله است علاوه بر این روایت خاص هم داریم.
1- صحیحه محمد مسلم
[8]
«عن ابی عبدالله(ع) قال عمد الصبی وخطائه واحد» اگر صبی جنایتی انجام بدهد چه عمد باشد و یا خطا مساوی است یعنی آثار عمد بر او بار نیست حکم خطا را دارد پس اگر عمدا کسی را کشته باشد قتل خطایی حساب میشود و دیهاش با عاقله است.
2- موثقه اسحاق بن عمار
[9]
«عن جعفر عن ابیه (در تهذیب
[10]
میگوید عن ابی جعفر حالا یا از خود امام صادق(عليه السلام) است یا از امام باقر(عليه السلام) ابی جعفر) عن ابیه» از پدرشان «ان علیا(ع) کان یقول عمد الصبیان خطا» از امیرالمومنین نقل میکنند فرمود بچه غیر بالغ اگر جنایتی را عمدی انجام داد حکم خطا را دارد «یحمل علی العاقلة» دیه را باید عاقله بپردازد.
3- ابی البختری
[11]
«عمدهما خطا» هم مجنون هم صبی عمدشان خطا است «تحمله العاقلة وقد رفع عنهما القلم» که اینجا هم رفع قلم را بیان میکند.
فرع: مسألهای که دیروز به نظر مشکل میآمد این است که اگر در حال صحت و سلامتی عقل کسی را کشت و قبل از اینکه قصاص بشود دیوانه شد اکنون که پرونده آماده است آیا میتوان دیوانه را قصاص کرد؟
علما شیعه اتفاق دارند که قصاص میشود فقط در بین علما عامه دو گونه مخالفت هست برای بحث بعدی ان شاء الله.
وصلی الله علی سیدنا محمد وآل محمد
[1] بحار الانوار 72: 232، ط بیروت.
[2] حجرات: 12.
[3] جامع السعادات 2: 242، ط دارالنعمان.
[4] جامع السعادات 2: 242، ط دارالنعمان.
[5] جواهر الکلام 42: 177، ط دارالکتب الاسلامیة.
[6] الخلاف 5: 176، ط جماعة المدرسین.
[7] وسائل الشیعة 1: 45، کتاب الطهارة، أبواب مقدمة العبادات، باب4، ح1، ط آل البیت.
[8] وسائل الشیعة 29: 400، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب11،ح1، ط آل البیت.
[9] وسائل الشیعة 29: 400، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب11،ح3، ط آل البیت.
[10] تهذیب الاحکام 10: 233، ح921، ط دارالکتب الاسلامیة.
[11] وسائل الشیعة 29: 90، کتاب القصاص، ابواب قصاص نفس، باب36، ح2، ط آل البیت.