< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

99/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الفاظ/ضد/ ضدخاص اقوال ادله

 

امام علی : مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا، حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا. قصار

خداوند از افراد جاهل پیمان نگرفته که به دنبال علم و دانش بروند مگر آنکه قبل از آن از عالمان و دانشمندان پیمان گرفته که به آنها علم بیاموزند.

این روایت هم تاکید بر تعلم دارد و هم تاکید بر تعلیم. تعلیمی که وظیفه علماست و تعلّمی که وظیفه متعلمان است. هر دو گروه باید به وظیفه خودشان عمل کنند. عالِمٍ مُستَعمِلٍ عِلمَهُ ، و جاهِلٍ لا يَستَنكِفُ أن يَتَعلَّمَ .قوام علم به عالم و دانشمندی است که علمش را بکار بگیرد و غیر عالمی که از فراگیری علم سر، باز نزند.

سخن پیرامون این است که آیا امر به شیء نهی از ضد خاص دارد یا امر به شیء نهی از ضد خاص نمی کند؟

دو مسلک در باب اینکه امر به شیء نهی از ضد خاص دارد بود!

یک مسلک ، مسلک مقدمیت و مسلک دوم مسلک ملازمه عقلیه بین امر به اهم و نهی از مهم .

در مسلک مقدمیت این چنین بیان شد که توقف شیء بر ترک ضدش ، (توقف ازاله نجاست بر ترک صلاة) دلیلیش این است که مضاده و معانده بین وجودین است (بین ازاله و صلاة) ازاله اگر بخواهد بیاید صلاة نباید بیاید، صلاة اگر بخواهد بیاید ازاله نباید بیاید.

دو . عدم المانع از مقدمات است . از مقدمات إزالة النجاسة عدم الصلاة است، عدم المانع از اجزاء علت است و جزء العله ککل العله مقدمه است. (این تقریر مقدمیت)

بحث را چنین مطرح می کنیم:

در اینجا دو بحث است. یک بحث کبروی است و یک بحث صغروی :

بحث کبروی: عدم المانع از مقدمات است.(کبروی یعنی چه اینجا و چه جای دیگر)

بحث صغروی: عدم الضد (عدم الصلاة) مقدمه ازاله هست.

آخوند و نائینی کبرا را پذیرفتند (یعنی عدم المانع را از مقدمات دانستند) لکن اینجا اشکال صغروی کردند و گفتند عدم الصلاة مقدمه ازاله نیست. (آخوند به یک بیان و نائینی هم به بیان دیگر این را گفته اند)

بیان آخوند: معاندت و منافرت بین شیئین معنایش این است که اینها در وجود با هم جمع نمی شوند ، به عبارت دیگر منافات است بین این عین و آن عین، نمی شود هم این باشد و هم آن باشد. ولی آیا منافرتی بین این و عدم آن است؟ (بین بیاض و عدم سواد)، خیر منافرتی نیست. پس بین ازاله و عدم صلاة هم منافرتی نیست. بنابراین احدی العینین (ازاله) مع النقیض الاخر(عدم صلاة) در مرتبه واحده هستند و یکی بر یکی مقدم نیست. ازاله و عدم الصلاة در ردیف هم اند آنچنان که صلاة و عدم ازاله در ردیف هم اند و معاندت بین عینین هست اما کمال ملائمت هست ، بین الاحدی العینین و نقیض آخر. وقتی که اینها در یک ردیف هستند چگونه میگویید این مقدمه آن است و آن مقدمه این است. در مقدمیت بایستی که فی رتبةٍ واحدةٍ نباشند ولی اینها در یک رتبه واحده هستند بنابراین عدم الصلاة مقدمه ازاله نیست آنچنان که عدم ازاله مقدمه صلاه نیست.

(این از عبارت آخوند و نقد ایشان)

نائینی هم همراه با آخوند اشکال صغروی کرده یعنی گفته است عدم ضد مهم مقدمه فعل ضد اهم نیست. با این ادبیات:

    1. اصولا مانع چیست تا عدم المانع را بفهمیم. می گویند مانع آن است که جلوی مقتضی و تاثیر مقتضی را میگیرد. بگونه ای که اگر او نبود مقتضی اثرش را می گذاشت. پس آنکه نمی گذارد کارش را بکند و این آتش بسوزاند این رطوبت است . (پس مانع تفسیر این است)

    2. چه زمانی پای مانع به میان می آید؟ آنجا که مقتضی موجود باشد . اگر مقتضی موجود بود آنجا سراغ مانع می رویم که آیا مانع هست یا مانع نیست.

لطیفه: به دوستش گفت، مانعی نیست امروز منزلتان بیاییم. گفت : نخیر مقتضی اش موجود نیست.(جایی سراغ عدم المانع می روند که مقتضی باشد)

    1. بنابراین تا وقتی که مقتضی نباشد اصلا جای طرح مانع نیست ، چون وقتی مقتضی و شرط نیست ، شیء مانع نیست. چه زمانی گفته می شود رطوبت در لباس مانع از سوختن می شود؟ زمانی که آتشی باشد و مجاورت النار للثوب باشد اینجا اگر نسوخت می گویند عدم الاحتراق الثوب سببش رطوبت لباس بود.

(تا اینجا گفتیم تا مقتضی نیامده نوبت به عدم الامانع نمی رسد)

    1. براین اساس احد الضدین تصور مانعیتش نمی شود الا بعد از تحقق دو چیز.

یک. علت تامه باشد که بخشی از این علت، مقتضی تحقق صلاة در خارج موجود باشد.

دو. مقتضی موجود باشد ، شرط ازاله هم موجود باشد تا صلاة مانع باشد .

پس اگر علت تامه نباشد و مقتضی و شرط هم موجود نباشد ، صلاة مانع نیست. معنای این آن است که در جایی سراغ مانع می رویم که مقتضیین ضدین باشد. آنچنان که اجتماع ضدین نمی شود اجتماع مقتضی ضدین هم نمی شود و وقتی که امکان اجتماع مقتضی ضدین نبود نمی توان گفت یکی مانع از دیگری است. در اینجا یک طرف ازاله است و یک طرف هم صلاة است. مفروض این است که مقتضی ازاله محقق نشده تا صلاة مانعش بشود، مقتضی صلاة موجود نیست تا ازاله مانعش باشد. (این عبارت اخرای کلام آخوند است با بیانی دیگر)

این دو بیان این دو اصولی بزرگ

کلام نائینی (فوائد الاصول تقریر دوره اول درس نائینی است که شیخ محمدعلی کاظمی خراسانی نوشته، ص 307)

فنقول : المانع هو ما يوجب المنع عن رشح المقتضى ، بحيث انه لولاه لاثر المقتضى اثره من افاضته لوجود المعلول ، فيكون الموجب لعدم الرشح والإفاضة هو وجود المانع ، وهذا المعنى من المانع لا يتحقق الا بعد فرض وجود المقتضى بما له من الشرائط فإنه عند ذلك تصل النوبة إلى المانع ، ويكون عدم الشيء مستندا إلى وجود المانع ، واما قبل ذلك فليس رتبة المانع ، لوضوح انه لايكون الشيء مانعا عند عدم المقتضى أو شرطه ، فلا يقال للبَلّة الموجودة في الثوب انها مانعة عن احتراق الثوب الا بعد وجود النار وتحقق المجاورة والمماسة بينها وبين الثوب ، فحینئذٍ يستند عدم احتراق الثوب إلى البلة الموجودة فيه ، واما مع عدم النار أو عدم المجاورة فيكون عدم الاحتراق مستندا إلى عدم المقتضى أو شرطه ، فان الشيء يستند إلى أسبق علله ، ولا يصح اطلاق المانع على البَلّة مع عدم وجود النار ، فرتبة المانع متأخرة عن رتبة المقتضى والشرط ولا يقال للشيء انه مانع الا بعد وجود المقتضى والشرط ، فكما ان المعلول مترتب على علته بجميع اجزائها فيقال : وجدت العلة فوجد المعلول ويتخلل بينهما فاء الترتب ، كذلك اجزاء العلة من المقتضى والشرط وعدم المانع تكون مترتبة

به این ترتیب آخوند و نائینی هر دو انگشت گذاشتند روی صغرای مسئله . (کبرای مسئله را پذیرفتند که عدم المانع از اجزا علت است و مقدمه)

حرف این است که مناقشه اصلی در کبری هست که عدم المانع را علی وجه الاطلاق بیاییم علت بحساب بیاوریم. حتی در مسئله نار و رطوبت.

عدم علت نمی شود ، و وجود است که علت است. إنّ الوجود عندنا أصيلُ، دليل من خالفنا عليلُ، عدم چیزی نیست، عدم تحلیل ذهن است ، آنچه در خارج است وجود است. کسی که وارد سالنی می شود به امید دیدار زید ولی زید را نمی بیند او در واقع زید را ندیده نه اینکه عدم زید را دیده(قصه وجودی هست)، ذهن می آید تحلیل می کند و یک مفهوم ذهنی به اسم عدم درست می کند. عدم وجود خارجی ندارد بلکه وجود خارجی دارد وجود است.

بر این اساس ما عدم المانع را نمی توانیم از اجزاء علت حساب کنیم. عدم المانع چیزی نیست تا بیاید تاثیر گذار باشد. ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش؟ چگونه می خواهد از اجزاء علت باشد بله، چون وجود ضد (صلاة) مزاحم با وجود دیگر(ازاله) است ما اینجا عدم الضد را شرط وجود دیگر بحساب می آوریم، و ضد در اینجا مزاحم است (عدمش شرط نیست بلکه وجودش تاثیر گذار است)

مثلا. رطوبت پنبه مانع از تاثیر مقتضی (نار) است. رطوبت امری وجودی است. عدم الرطوبت شرط نیست. بلکه وجود الرطوبت شرط نسوزاندن است، پس کل احکام مربوط به وجودات است. الرطوبتة مانعةٌ اگر بگوییم عدم الرطوبة شرطٌ، این بالعرض و المجاز است آنچه که هست عبارتست از وجود.

محقق سبزواری در شرح منظومه :

لا مَيزَ في الاعدام من حيث العدم وهو ، لها إذاً بوهمٍ تُرتَسَم

عدم را وهم درست می کند و الاّ آنی که در خارج موجود است موجود است نه عدم.

كذاك في الأعدام لا عليّة وإن بها فاهوا فتقريبية

اینکه می گویند عدم المانع، علة است برای تقریب به ذهن است و الا این مجاز است. ایشان در شرحش می گوید وقتی می شنوید عدم العله علةٌ لعدم المعلول این علی سبیل تقریب و المجاز است.

تا می رسد به اینجا: فإذا قيل : عدم الغيم علّة لعدم المطر ، (ابر چون نیست باران نمی بارد) فهو باعتبار انّ الغيم علّة للمطر(باز قصه قصه وجود است) فبالحقيقة قيل : لم تتحقّق العلّية التي كانت بين الوجودين (علیت تحقق پیدا نکرده)، وهذا كما تجري أحكام الموجبات على السوالب في القضايا ، فيقال : سالبة ، حملية ، أو شرطية ، متصلة أو منفصلة أو غيرها كلّ ذلك بمتشابه الموجبات(بتشابه الموجودات؟؟).

(شرح منظومه ج1 ص 252) انتشارات بیدار. در دو جلد چاپ شده.

پس بنابراین (عدم العله علهٌ للعدم) این مجاز است بر همین اساس میگوییم به چه مبنایی می گویید عدم المانع از اجزاء علت است. اصلا این مبنا را قبول نداریم تا چه رسد به اینکه بیاییم بگوییم، عدم الضد المهم علت سبب اهم هست یا نیست؛تا آخوند بیاید بگوید نیست ، چون هر دو در رتبه هم هستند . نائینی بگوید نیست چون رتبه مانع بعد از مقتضی است.

شما باید اصل مبنا را زیر سوال ببرید .

اینجا محقق اصفهانی یک جوابی به محقق خراسانی داده است و امام هم محقق اصفهانی را نقد کرده.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo