< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/

 

« قوله عزّ اسمه ﴿أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ » خب همون طور که مستحضريد در سوره مبارکه واقعه بحث هست و اين سوره از سوره هاي مختصي است که تمام مباحث اين سوره پيرامون جريان قيامت اطوار قيامت احکام قيامت و خصوصا انسان ها که در قيامت تعبير همين سوره ﴿و کنتم ازواجا ثلاثه﴾ اين ﴿و کنتم ازواجا ثلاثه﴾ در دنيا به يک صورت ظاهر مي شه در اون جا به صورتي ديگر اسامي اي که درون نشئه هست تحت عنوان اصحاب ميمنه اصحاب مشئمه يا ابرار يا فجار يا مثل عرض کنم که اصحاب شمال اصحاب يمين اينا عناوين مختلفي است که در حقيقت وجود داره حالا در دنيا يه عنوان شريفي از مولاي مون علي بن ابي طالب داريم که « الناس ثلاثة: عالم رباني، ومتعلم على سبيل نجاة، وهمج رعاع أتباع كل ناعق.» خب اين مطالبي است که در گذشته رسيديم به عنوان « أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» عرض شد که عنوان مقرب درحقيقت شريف ترين عنواني است که در نظام معرفتي مي شود پيدا کرد چرا به جهت که قرب به حق در اين جا ملاک است اينايي که مقربند يعني در درگاه حق نزديک و داراي قرب هست خب نکته اين است که اين ها چون در حقيقت در درجه قرب به جايي رسيدند که خداي عالم از اون ها به مقربون ياد مي کند اينا احکامش احکام الهي است ولي محکوم به احکام الهي خود ديگه حکمي ندارن اينا فاني اند موجود فاني در مفني فيه معنا پيدا مي کند قطره تا زماني که به دريا ملحق نشد قطره است ولي وقتي قطره به دريا ملحق شد ديگه درياست ديگه خودش حرفي نداره که يا امور ديگري که در حقيقت به يک حقيقت مطلق مي پيوندند حکم مطلق رو پيدا مي کنند تا زماني که مقيد هستند من حکم مقيد بودن رو دارن وقتي به مطلق پيوستن اين جوري اينا هم الان در اين مورد در حقيقت چون مقرب شدن محکوم به احکام الهي ان همون طور که مي گن متخلق به اخلاق الهي متعلم به علم الهي متعدب به آداب الهي متعلم ب علم الهي هستن اين جورين يه حديث شريفي داريم که تو مسائل اخلاقي عزيز و واقعا موثري نيست اين است که « من لا ينفعك لحظه لا ينفعك لفظه» اون کسي که لحظه اش نافع نباشد سخنش نافع نيست يعني شما تو محضرش بشينيد همين که تو محضرش نشستيد لحظه او به شما فايده برسونه لفظش نه اگر کسي لحظش لفظش فايده داشت لفظش مي ت فايده داشته باشه « من لا ينفعك لحظه لا ينفعك لفظه» در مورد کساني که اين حيثيت تقرب دارن طي مي کنن جناب صدرالمتألهين دارن مسير تقرب رو يادآوري کنند که مقرب چه کسي است و چه شئوني رو بايستي انسان رعايت بکنه تا مقرب بشه چون يک نگرش فيلسوفانه داره مرحوم صدرالمتألهين مياد مي گ ما دو تا سير داريم سير نزولي داريم سير صعودي در سير نزولي مقرب ترين مقرب درون عالي ترين مرتبه است و دورترين مرتبه هم در مرتبه هيولاني است و به اصطلاح نشئه طبيعت که دنيا نازل ترين نش هست و نازل ترين موجود در نشئه طبيعت هم هيولاست که سراسر ظلمت است هيولا يعني هيچي نيست هيچي نيست سراسر امکان از سراسر نداري و فقدان است طبعا در نازل ترين درجه است در سير صعودي هم قضيه همين است که از هيولا گرفته بعد کم کم به عناصر بعد مي رسه به معدن ياد بر جمادات بد نباتات و حيوانات انسان ملک و عوالم برتر تا مي رسد باز به مقربين پس در دو سير نزولي و صعودي ما جريان مقربين رو داريم هرچه به خدا نزديک از يک طرف قرب حق بيشتر دارد از کمالات برخوردار است و هرچه که از حق سبحانه و تعالي حالا دور هست طبعا کمالي براش نيست چيه چرا چرا ديگه ببين همون طور که حق تعالي اگر حق «ان الله يوم بالعدل و الاحسان» به لحاظ مسائل ارزشي است همان خدايي است که شهيد الله لا اله هر چه که کمال است اعم از کمال علمي و کمال عملي خب اين مسير رو ما چون يه مقداري عقب هستيم از خوندن اين مسير رو در جا طي کرديم « تدبير الأمر من السماء إلى الأرض ثمّ يعرج إليه» اين جلسه قبليت به همين آيه رسيده اين ناظر به همين سير نزولي و سير صعودي است ملاحظه بفرماييد « تدبير الأمر من السماء إلى الأرض» سير نزولي « ثمّ يعرج إليه» سير صعودي اين هستش « و أخسّ الممكنات» يعني پست تر و نازل تر« و أخسّ الممكنات و أدناها منزلة في سلسلة العود هو الجسم بما هو جسم» جسم بما هو و جسم در سلسله سعودي نازل ترين هستش « و يليه في الخسّة الصور العنصريّة، ثمّ سلسلة الجمادات، ثمّ النباتات، ثمّ الحيوانات بنفوسها الحيوانيّة و مادّة أرواحها البخاريّة» نفس حيواني کم کم تبديل بشه به روح بخاري که مال انسانه و بعد تبديل بشه به نفس « و مادّة أرواحها البخاريّة التي هي أجرام لطيفة شفّافة» مي خوان بگن که روح بخاري جرم ها درسته که لطيف شفافه ولي جرم مادي اينا همشون در عالم ماديات هستن خب بعد از اين مراحل که مراحل عادي مادي شدن « و أشرف أنواع الحيوان الإنسان نفسا و بدنا» انسان هم از نظر نفس و هم عزيز نظر بدن پيچيده ترين موجودات عالم هستي است نفسش که فوق العاده است انصاف اين نفس چقدر عجيب ما هست که راجع به نفس بخواهيم بدانيم، خيلي عجيب به لحاظ بدن هم باز بدن پيچيده ترين هست چون اگر فرض کنيد که برخي از موجودات با پنج تا ده تا پانزده تا بيست و عنصر تشکيل ميشن اين تمام عناصر عالم طبيعت در وجود انسان دخيل خب هرچه که اين عناصر دخيل تر باشن پيچيدگي اين وجود به لحاظ بدني هم بيشتر خواهد شد « و أشرف أنواع الحيوان الإنسان نفسا و بدنا لأنّ الأسطقسات في بدنه امتزجت، غاية الامتزاج» نهايت امتزاج رو هم به لحاظ انفراد اين عناصر که عناصر فراواني هستند هم به لحاظ امتزاج اين عناصر که با هم ترکيب شدن « حتّي انتهت بروحه التي هي جسم حارّ لطيف حاصل من صفوة الأخلاط ينبعث من القلب» حالا بر اساس تبعات گذشته دارن بررسي مي کنند که چگونه اين بس بدن سير طولي پيدا کرده و از عنصر به اين جايگاه رسيده که بدن انسان فوق العاده پيچيده است فوق العاده پيچيده است انصاف الان خب مخصوصا با کساني که مثل عرض کنم که اخوان صفا و اين خب معتقدند که انسان عالم صغير است و عالم کبير انسان است عالم کبير انسانه و انسان عالم صغير در حقيقت خب انسان عالم کبير هم نفوس و ارواح داره هم افلاک داره آيا انسان هم نفس و روح که داره افلاک هم داره که عده اي دارن دنبال اين دست و پا مي زنن که اين افلاک رو در انسان جستجو کنن حتي اين ببخشيد روده ها و معده ها و اين عمق و احشاي انسان و اينا هي تلاش مي کردن که فلک بسازن و بگن که به اصطلاح اين جوري نه پيچيدگي مهمه پيچيدگي مهم اين پيچيدگي هست حالا مي خواد به شکل سماوات باشه چون ببينيد ما سماوات داريم افلاک داريم در عالم سما و بعد ارواح داريم انسان روح داره بدون ترديد اما آيا افلاک هم داره يا نه لزومي نداره که ما به دنبال همون فلک باشيم بلکه دنبال جسمانيت بايد باشيم و اين داره و لذا نهايت پيچيدگي در جسميت و روحيات انسان انسان هست افلاک آره افلاکي که در هيئت قديمش قبول داشتم « حتّي انتهت بروحه التي هي جسم حارّ» يعني اون بدن « جسم حارّ لطيف حاصل من صفوة الأخلاط» از بهترين به اخلاط اخلاق يعني همون ترکيبات به اصطلاح شيميايي که براي بدن انسان وجود دارد « ينبعث من القلب» که از قلب اين ها برمي خيزد اين اخلاق « في التجويف الأيسر» بخش چپ به اصطلاح قلب « صمّ اعتدلت في الدماغ اعتدالا بالغا» بر اساس هيئت قلعه طبيعيت قديم دارن مي گن که يک نوع اعتدالي بايد حاصل بشه که اين اعتدال در در مغز حاصل بشه « صمّ اعتدلت» اين اخلاق « في الدماغ اعتدالا بالغا حتّى شابهت» شبيه ميشن « الجرم الفلكي في صفائه و نقائه و نوره و ضيائه و بعده عن التضادّ الموجب للفساد» ما ما به اصطلاح ويژگي هاي عالم افلاک را چگونه مي بينيم در نهايت نوت و پاکيزگي و شب عافيت و بدون اين که اختلاط به ترکيب چي باشن درگير با هم باشن فساد ايجاد بکنن نه اين آسمان چند ميليارد چقدر هستند کوچک ترين اختلاط با هم ندارن عدم اعتدالي ندارن بدن انسان هم به لحاظ طبيعي واقعا همين طور هستي « حتّى شابهت الجرم الفلكي في صفائه و نقائه و نوره و ضيائه و بعده عن التضادّ الموجب للفساد فصارت» بدن و نفس بدن خوب کار بکنه ما با بدن بازي مي کنيم متأصفانه به لحاظ غذا خورديم زن و بهداشت و محيط زيست طبيعت و امثال ذلک اين جوري که بدن نگه مي دارن که اين غذاهايي که ما به بدن مي ديم اين خوابه که ما به بدن ديديم اين فلان اين بدن نمي تونه اون روحانيت نفس رو در خودش بياره خيلي عجيبه و ارتباط پيغمبر ص فرمود « الروح المجسد الجسد المروح» اون جسد اون قدر لطيف لطيف لطيفه سايه نداره و گويا اين روحه که تنزل پيدا کرده اين لطيفه لطافت وجودي بعضيا واقعا جسمشون لطيفه و اين لطافت متا از اون روح لطيف هستش اينا در غذاشون در خوابشون همه اموري که به بدن بر مي گرده هم دقت مي کنن ملاحظه مي کنن نه اضافه نه کم و نه اين چناني اينا ملاحظه کنيد « حتّى شابهت الجرم الفلكي في صفائه و نقائه و نوره و ضيائه و بعده عن التضادّ الموجب للفساد فصارت مرآة للنفس الناطقة بها» به وسيله نفس ناطقه انسان خب حالا اين چقدر زيبا فرمايند که انسان مدرک کل جز هم کليات را هم جزئيات رو مي فهمه با نفسش کليات مي فهمه با بدنش جزئيات مي فهمه با چشمش با گوشش با دست لمسش با ذائقه است « بها تدرك الوجود كلّه» کليات يعني به وسيله نفس «و بها يدرک الکلي» الوجود جزئي وجود جزئي به وجود کلي رو به وسيله بدن جزئيات مي بينه مي شنوه مي خوره لمس مي کنم « فصارت مرآة للنفس الناطقة بها تدرك الوجود كلّه على هيئته التي كان عليها كلّيا و جزئيّا،» جهان هستي رو کليت و جزئيات بيابند اما کلياتها کلياتش رو با نفس ناطقه مي يابد « فبذاتها المجرّدة» با اون حيثيت تجردي ا ز « و أمّا جزئيّاته فبهذه المرآة المجلوّة» اين بدن مرآت شد ديگه درسته به وسيله اين بدن اگر بدن شما شفاف و نقي و پاک و پاکيزه نگه بداري از خرد و شرب و از خواب و اون چناني از ناملايمات جسماني اون رو محفوظ نگه بداري اين براي تو کمک مي کنه «و يدرک الجزئيات »را آن گونه که هست « و أمّا جزئيّاته فبهذه المرآة المجلوّة» که در حقيقت مرآت چي کار مي کنه مرآت اين هستش که مجله است يعني چي يعني اون چيزي که در او جلوه کرده است نشون ميده بدن مرآت نفس است نفس هر آنچه را که ديده و يافته در بدن تجلي مي کنه بدن هم هرچه را که يافته به نفس منتقل مي کنه اينا اينا اين بدن و نفس اين جوري اينا دارن درست مي کنن به حق نزديک ترين افراد ميشن براي اينکه بتونن حقايق عيني آدم رو دريافت بکنن اين قدر آماده مي شه ديگه بدن بدن آماده و روح آماده است که مي تواند حقايق آسماني و مواهب را بگيرد « فإنّ في الإنسان شيئا كالملك و شيئا كالفلك» پس انسان مشتمل بر ملک است و فلک به لحاظ روحش ملک است و به لحاظ بدنش فلک است « فإنّ في الإنسان شيئا كالملك و شيئا كالفلك» در انسان يه چيزي است به نام ملک به نام روح و چيزي است به نام فلک « فمن حيث اعتدال مزاجه و عدم‌ الأضداد فقد شابه السبع الشداد،» اگر انسان چي کار بکنه مزاجش معتدل بکنه قبل مي گفتن که اعتدال مزاج همين بلغم صفرا و امثال زن ديگه سودا و چهار اثر خب اگر اين اعتدال حاصل شد «شابهت الفلک» اگر روح اعتدالش حافظ بشه محفوظ بشه که «فنفس و ما سواها» تعديل بشه تصفيه بشه اون مي تونه ملک باشه پس روح روح انسان اگر اعتدال پيدا کرد ميشه ملک بدن انسان اگر اعتدال پيدا کرد ميشه فلک فرشته « فمن حيث اعتدال مزاجه و عدم‌ الأضداد فقد شابه السبع الشداد» مشابه با هفت آسمان ميشه سبب آسمان « و من حيث مفارقة صورته الموادّ القوابل يشاكل العلل» خب اگر صورتش از مواد فاصله بگيره يعني چي يعني تعلقاتش از عالم ماده کم بشه حيثيت مفارقتي پيدا بکن تعلقاتش از عالم ماده کم بشه « و من حيث مفارقة صورته الموادّ القوابل» يعني امور مادي از امور مادي روحش فاصله بگيره از عوارض و حواشي فاصله بگيره « يشاكل العلل» پس يه يه تشابه داريم با فلک يه تشابه و تشکل داريم با ملک و هر دو با اين ويژگي ها اعتدال اعتدال مزاجي فلک درست مي کند اعتدال روحاني ملک درست مي کند « فمن حيث اعتدال مزاجه و عدم‌ الأضداد فقد شابه» مشابهت پيدا مي کند « السبع الشداد، و من حيث مفارقة صورته الموادّ القوابل يشاكل العلل الأوائل و العقول الفواعل» انسان ها مشابه بشن يا عقول فواعل «و اشرف الا انسان» خب مي خواين مقرب تعريف بکنين ديگه ما اصلا مقرب شکل مي گيره مقربين کجا پيدا ميشن « و أشرف الإنسان من بلغ في الشرف و البرائة إلى مرتبة السابقين الأوّلين من الملائكة المقرّبين» انسان مي تواند بر اساس اين مشاکله و مشابه خودش رو در رديف فرشتگان ملاحظه کند « فصار متّحدا بالعقل الفعّال اتّحاد العاقل بالمعقول كما ذهب إليه كثير من الحكماء و أشارت إليه كلمات الأولياء و شهدت عليه أذواق الصوفيّة و برهن عليه في الشواهد الربوبيّة» چقدر بزرگ حکيم دانا بوده توانا بوده اين قدر تونسته کنار هم اينا اينا شعر نيست و قافيه نيست اينا همش حکمت چهار مشرب فلسفي رو داره ياد مي کنه اعم از مطلب مکتب مشايي که چه نگاهي دارن به اين مسئله اشراقي چه نگاهي دارن عرفا چک نگاه دارن رضي بفرماييد مي گ انسان مقرب از ديد مشا کيه انسان مقرب از ديدگاه اشراق کيه انسان مقرب از ديدگاه حکيم متعلق کيه انسان مقرب از ديدگاه عارف کيه تو همين دو سطر همش آورده فرمود چي اين انسان اشرف موجود هست « و أشرف الإنسان من بلغ في الشرف و البرائة» همون طوري که عرض کرد درس قبل ما يک کمال داريم يه رفع نقص برائت به نقد رفع نفس بر مي گرده شرافت در کمال اتخاذ کمال وجودي « و أشرف الإنسان من بلغ في الشرف و البرائة إلى مرتبة السابقين الأوّلين من الملائكة المقرّبين» خب اين انسان چه جوري به اون جا مي رسه اگر همون طور که بيان فرمودند اعتدال مزاج را و نفس رو حفظ بکنه فلک و ملک درش ايجاد ميشن خب مي خواد مقرب درست بکنه ديگه تا ملک و فلک درست نشه که مقرب درست نمي شه خب از بين اينايي که فلک و ملک درست کردن در وجود خودشون اشرف اون ها اون کسي است که خودشو بتونه به عقل برسونه و متحد با عقل کنه حالا اين جا داره تعابير مختلف چهارگانه رو دارن ذکر مي کنن که از منظرهاي مختلف انسان مقرب چه کساني هستند « فصار متّحدا بالعقل الفعّال اتّحاد العاقل بالمعقول كما ذهب إليه كثير من الحكماء و أشارت إليه كلمات الأولياء و شهدت عليه أذواق الصوفيّة» اوليا رو در حقيقت دارن به کساني مي زنن که در نگرش هاي نقلي و کلامي و امثال ذلک به اين ها هستن که در کلام اون ها هستن که با ملائکه مصافحه مي کنن اين اتحاد با عقل فعال که فيلسوفان مي گن در روايات ما همين مصافحه با ملائکه معانقه با ملائکه تسبيح ملائکه صلوات ملائکه ملائکه بر انسان صلوات مي فرستن حالا اين تعبير فني کلامي اولياي الهي است ائمه اطهار است فيلسوف با قطع نظر از اين تعينات تعينات وجود شناختي داره ديگه اين وجود با آن وجود مرتبط ميشن اين وجود نفس با وجود عقل متحد ميشن اتحاد اغلب عقل فعال پيدا مي کند

سوال..........

جواب: براي اينکه تعين که نمي شکنه که مرتبه همديگه رو پيدا کنن « و أشارت إليه كلمات الأولياء و شهدت عليه أذواق الصوفيّة و برهن عليه في الشواهد الربوبيّة» اين ناظر به حکمت متعاليه است که حکمت متعاليه اين معنا را تاييد مي کنه به افراد مي رسن خب « فانظر إلى إتقان حكمة المبدع البديع وجود الصانع المنيع كيف بدء بالوجود من الأشرف فالأشرف حتّي اختتم بالأجسام و انتهى إلى معدن الشرور» خب مي فرمايند که اين سير نزولي و سير صعودي که ما گفتيم اين ها در حکمت اعتقادي حق سبحانه تعالي جايگاه ويژه اي داره خب خدا که نمي تونه نمي تونه يعني به جهت توانمند قابليت وجود اينه که همه موجودات در عرض هم نيستن که الان بعدن يک حيث از وجود داره نفس يک حيث ديگه وجود داره بدن که نمي شه در حيث نفس آورد که اگه بخوايم بدن رو در حيث نفس بياريم بايد بدنش مجرد هر کدوم در مرتبه خودشون هستن و اين حکمت الهي اقتضا مي کنه اتقان که احسن کل شي اطقن کل شي که هر کدوم از اين موجودات را در مرتبه وجودي خودش قرار بده « فانظر إلى إتقان حكمة المبدع البديع وجود الصانع المنيع كيف بدء بالوجود من الأشرف فالأشرف حتّي اختتم بالأجسام و انتهى إلى معدن الشرور و الظلام، ثمّ شرع في التلطيف و التشريف و الإنارة و التصعيد و التكميل بإفاضة ثانية و لطف جديد، ففتح فاتحة أخري للجود و الإفادة، و أنشأ النشأة الثانية للإعادة،» واقعا اين کلمات آتشين انصاف کسي که در مدار حکمت حرکت کرده باشه و اين ها دسته بندي نظم چيدمان استعمال اين ها خيلي دقيق انصاف دقيقه خوب بفرماييد که همسو هم مستحضريد که مبدع است همسان است توي کتاباي فلسفي اتفاق تو بحث مشاعر ديروز بود که«في الصنع و الإبداء» فرق صنع باب اين است که صنع مسبوق به امر ديگر است اما ابداع حقوق به امر ديگر نيست خداي عالم هم صنع دارد هم ابداع دارد خب هر دو در نظام خلقه حق سبحانه و تعالي ديگه خب ولي هر کدام باز چيدمان خاص در مقام صنع جوري در مقام ابداء ديگر مي فرمود که « فانظر إلى إتقان حكمة المبدع البديع وجود الصانع المنيع كيف بدء بالوجود» که چگونه خداي عالم از وجود اشرف شروع کرده تا رسيده « ختتم بالأجسام تا نهايت رسيده به معدن شرور ظلام که همون هيولاي او است که معدن شرور و ظلام هست تو هيچي نداره هيچ کمالي و فعليتي براش نيست خب اين در سير نزولي بعد سير صعودي « ثمّ شرع في التلطيف و التشريف و الإنارة و التصعيد و التكميل بإفاضة ثانية» ببينيد هر مرحله از مراحل وجودي کامل تر مي شه الان جمات ميشه نبات نبات ميشه حيوان حيوان هي رقيق تر ميشن هي شفاف تر ميشن ديگه درسته مي بستن به مرحله اي که ديگه از ما و ماديات خبري نيست « ثمّ شرع في التلطيف و التشريف و الإنارة و التصعيد و التكميل بإفاضة ثانية و لطف جديد» خب « ففتح فاتحة أخري للجود و الإفادة» دو تا فتح از فتح نزولي فتح صعودي « و أنشأ النشأة الثانية للإعادة، و قد قال سبحانه: كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ‌» اين يه آيه هستش ببين اگر مي گيم که نسبت فلسفه با تفسير اينجاست شما بفرماييد آقايون اين آيه را آقايون چي جوري تفسير مي کنند «کدن « كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ‌» يا قبل گفته بود که « يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه» اينا شبيه هم اينا يک مفسري که قرآن رو به قرآن تفسير مي کند کنار هم قرار مي ده و نظام هسته در حقيقت با اين مي کنه اينا حقيقت چيدمان نظام هستي است ديگه اينا برگشتش به اين مسئله است « فعكس الترتيب الأوّل من الأخسّ فالأخسّ إلى النفيس فالأنفس حتّى بلغ به إلى أرواح كالأملاك و أبدان» املاک جمع ملک هست بريم فرشتگان و بدن ها بله ببخشيد « حتّى بلغ به إلى أرواح كالأملاك و أبدان كالأفلاك» بدن به فلک رو به ملک « و هكذا إلى أن وقع الاختتام بروح أشرف الأنام» اين ختم مي شه به روح اشرف انام که رسول مکرم اسلام هست که بهترين خلق است يعني خلق ها و مخلوقات بهترين و اشرف مخلوقات وجود مقدس نبي مکرم اسلام ص که اشرف انام هست حاتم الرسول خيلي هست آقايان به نسبت ماها متصف فکر مي کنم فکر کنيم که آقا سياه بگويم داشتيم و محرم و صفر و امثال ذالک اين ها عشق به ولايت عشق به ولايت اينه که اين جور جايگاه وجودي اين ها را ترسيم کرده اشرف الانام رو به لحاظ سلسله وجودي داره بررسي مي کنه به اون جا رسيده و بعد مي رسه به خاتم الانبيا اون جا به عنوان اشرف موجودات اينا ايناست که که حاج آقام که ما حوزه ها وقتي بخوان تعظيم کنند پيامبر گرامي و ائمه بايد اين گونه معارف رو داشته باش باشم اونم خيلي خوبه اون هم براي توده مردم خوبه براي عواطف و احساسات بسيار خوبه اما احساسات بايد کنار اين عقل گذاشت کنار اين عقل اگر اون احساسات باشه گوارا خواهد بود « و هكذا إلى أن وقع الاختتام بروح أشرف الأنام خاتم الرسل المضاهي بنوره نور العقل الأوّل» که اين درحقيقت همون نور عقل اول است « و لهذا المعنى قال صلّى اللّه عليه و آله: أوّل ما خلق اللّه نوري‌» اين تفسيرهاي اين چنين

سوال..............

جواب: اين موضوع هايي که شما فرض نکنيد اين فرض مزاح اين با مزاحم اين فرق مي کنه اين دو تا لامپ سبز داشته باشيم مي گيم مزاح اون ديگه اين جوري نيست ديگه اون حقيقته اول ما خلق الله نوري اتفاق ديروز مادر مشاعر آخر عقل اول ما خلق الله روحي اول ما خلق الله نوري اون جا گفتن که تعدد مفاهيم و وحدت مصداق هستش « فتّمت به دائرة الوجود» وجود امکان به وسيله اين حلقه سرحلقه ي اين دو عالم رو وصل مي کند « و عادت سلسلة الإفاضة و الجود في النهاية حيث وقعت منه البداية» همون طوري که از حق سبحانه و تعالي اول سلسله ولايت شروع شد منتهي مي شود دوباره به او « و هو سبحانه المبدأ و المنتهى في البداية و الرجعى‌» در آغاز و انجام او مبدا است و منتها که البته عالم مقام فعل اوست خداي عالم اول و آخر که نداره هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن فعل او داره فعل او از پيامبر رسول مکرم اسلام خير الانام اشرف الانام شروع ميشه مي رسه نهايت ظلام که ما دستش و از اون طرف هم از نهايت ظلام شروع مي کنه به خاتم خب حالا چي شد الان ما در حقيقت مي خوام جلسه بعد بريم في جنات نعيم اين سخن اين هستش که مقربون کيا هستن ايشون چون فيلسوف آمده مقربون رو از درگاه وجود شناسي بررسي کرده اين تفسير تفسير فلسفي و عرفاني است ديگه خب اين تفسير يه وقتش مي گن آقا مقربون کيا هستن مي گن کساني که متخلق به اخلاق الهي ان آداب الهي ان فلان آقا پشت صحنه همه اينا وجوده راضي بفرماييد ما مي گيم خالقيت ربوبيت رازقيت همه اين شئونات ارزشمند الهي خب آيا خالقيت يک وصف آيا خالقيت يک وصف ربوبيت يک وصف آيا رازقيت يک وصف اگه وصف موصوف شون چيه شما موصوف اثبات نکردي که خلق و ديدي گفتي خالق خب خالق وصف مربوب رو ديدي گفتي رب رب وصف خدا رب است خدا خالق است خدا رازق است فلسفه مياد اون خدا رو اول وجود باد مي کنه مي گه اون خدايي که اين وجود دارد و اين مراتب هستي براي او هست بسيط است مطلق است محيط است صرف از حقيقت هستي و امثال ذلک او خالق است او رازق است يعني شما فلسفه از پشت کلام برداري هيچ نداره ببينيد مگه شما نمي گيد خالقيت يک وصف خالق خالقين وصف ديگه ها ربوبيت وصف رازقيت وصف اين اوصاف بدون موصوف و يافت ميشن اصولشون کجاست شما چي اثبات کرديد موصوف شون فلسفه رسالت اين هستش که لذا تمام خودشو قاطي نمي کنه مي گ من شانم وجود شناسيه الان اين جا هم پيغمبر مقرر و مقرر چيه مقرب يک وصف ديگه يک موجودي هستش که له تقرب له القرب خب اين موجودي که له القرب هست اين چه وجودي شما از از نظر فلسفي براي ما بگيد بگيد که اين وجود چه موجودي بعد اين قرب براي اين به عنوان يک وصف باشه مقرب بودن که مگه نمي گوييم مقرب ببين فرق است بين مقربين و ابرار پس قرب مقربين يک وصف ابرار هم يک وصف فهميده درسته و هم جدا هستن ديگه اگه اين دوتا اوصاف جدا هستن موصوف شون کدومه يه وجودي بايد درست بکنيد که اين وجود به نحو تشکيک مياد تو يک مرتبه ميشه ابرار بياد تو يک نحوه مقرب اين فلسفه مي کنه اين جناب صدرالمتألهين دغدغه فلسفي داره عين درود براشون باشه خدا رحمتش کنه و با مقربين قرار بده.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo