< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/

 

«قوله اعز اسمه اولئک المقربون» بحث در سوره مبارکه اذ الواقعة الواقعه هست و آيه يازدهم که ﴿اولئک المقربون﴾ است رسيديم طبق مباحثي که از قبل ملاحظه فرموديد خداي عالم فرمود که انسان ها سه دسته است «و کنتم ازواجاً ثلاثه» اين ازواج ثلاثه هم در دنيا هست و هم در عقب و آخرت در دنيا با بيان متعددي از قرآن و بيان صريحي که از حضرت مولا علي بن ابيطالب ع رسيده است که « الناس ثلاثة: عالم رباني، ومتعلم على سبيل نجاة، وهمج رعاع أتباع كل ناعق» عالم رباني در مقام تطبيق همون مقربون متعلم علي سبيل النجات همون متعلم علي سبيل نجات همون ابرار اند اصحاب ميمنه هستن که اوصاف شون رو بعض ملاحظه فرمايند و بعض انشا الله در پيش هست و همج رعاع هم اصحاب المشئمه هستن اين تقسيم بندي که خداي عالم در سوره مبارکه اذا وقعه دارد به لحاظ عاقبت انسان هاست انسان ها در عاقبت اون عالم رباني تبديل ميشه به « اولئك المقرّبون» اون متعلم علي سبيل نجات تبديل ميشه به اصحاب الميمنه و اون همم رعاع هم در حقيقت به صورت اصحاب المشعمه ظهور مي کنن لذا اين خطابه و کنتم ازواجا ثلاثه به انسان ها در روز قيامت هستش لذا مي گن که اصحاب ميمنه يعني اصحاب که مثلا نامه اعمالشون رو به دست راستشون ميد خب اين در قيامت هستش در جلسات قبل شايد اين ويژگي « اولئك المقرّبون» رو ما بخوايم توضيح بديم اين طور بيان شد که در حقيقت چون ما وصفي نداريم براي اين دسته از افراد اينا رو بايد با اون هدفشون ما در نظر بگيريم آدمايي که واقعا به اون هدف و به اون مقصد نهايي شون رسيدن با هدفشون مي سنجند مث يه عده اي افراد عادل اما يه عده عدن ما تعريف از اونا نداريم اونو با هدفشون مي شناسيم يه عده کريم اند اما يه عده اي صاحب کرامت ادعاي متوسط انسان هاي متوسط رو ما کريم مي دونيم اما آنکه که به اوج کرامت رسيده است ديگه صاحب الکرامه مي دونيم خدا کريم هست اما کريم به ذات است و مابقي کريم بالعرض اينا رو بايد تو حکمت و اين ها ببينيد ديگه اين عرض کنم که به اصطلاح آقايوني که در مکه مشرف شدن اين مي خوان پادشاه خودشون رو تجليل کنن مي گن صاحب الجلالة به اين وجه مي شناسم مقربان کساني اند که اينا رو با اون هدفشون که خداي عالم هست « اولئك المقرّبون» يعني در حقيقت در خب چون حق سبحانه و تعالي رفتني که نيست وصول و نيل به ذات الهي و بارگاه الهي که نمي شه اگه به درگاه الهي برسن به درگاه الهي نه بارگاه الهي درگاه الهي خب اين امکان وجود داره و لذا از اين جهت اون ها را مقربين ياد مي کنند مقربون مي دون خداي عالم از فرشتگانش به عنوان کريم ياد مي کنه ديگه «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» ولي اين ها بالاتر از اين ويژگي ها هستند صاحب کرامت اند که اين ها را با اوصاف الهي نزديک مي کنند در حقيقت ببينيد عده اي بهشت اند اما عده خود بهشت اينا حقيقت عده اي درجات دارن اما عده اي صاحب درجات اند هم درجات بعضيا براشون لهم درجات است اينا ابن اما بعضيا هم درجات خب صاحب درجه هستن نه که براي اون ها يعني اصلا اون ها ميزان به اصطلاح کمال و اوصاف کمالي اينا ميزان کمال هستن خب پس بنابراين افراد رو بايستي که به ميزان اوصاف و کمالاتش رو شناخت اگر کمال شخصي در هدف و مقصد به حد باشه که تمام توجهش تمام توجهش يعني نه اينکه به اون مقصد نهايي باشه او را با مقصودش مي شناسه حسن « اولئك المقرّبون» ديگه ما صفتي نداريم براي اون ها بگيم که بگيم که اونا کرامت دارن اينا عزت دارن اين ها مثل عدل و عادل خب عادل ان ولي شجاعت اما شجاعت و عدالت در باب مولايم آقا علي بن ابي طالب عليه السلام ديگه صاحب همه کمالات است او نه تنها اين کمالات بلکه ها يعني صاحب کمال است يعني چي يعني هر کسي يه کمالي بخواد از شجاعت و عدالت و سماحت و فلان همه رو بايد از اين مولايم علي بن ابي طالب بگيره اين در حقيقت اين جوري هستش خب پس بنابراين ما اين دسته سوم که به اصطلاح از اون ها به عنوان مقربون ياد مي کنيم اين ها رو بايد در به اصطلاح نگاه به اون اهدافشون که هدف غايي ايشون همون وجود حق سبحانه و تعالي ببينيم خب اما براي اينکه اين انسان ها به اون حد برسن بايد چکار بکنند چه ويژگي هايي هست که انسان به اون حد از درجه و مقام برسه عرض کنم که دو تا جهت رو بايد رعايت کنند ايشون يکي ويژگي شرافت رو ياد مي کنن يکي ويژگي برائت رو شريف واقعا يه واژه شريفيه شرافت وجودي فوق العاده است که در حقيقت کل هستي رو پر مي کنه يعني يه وجود شريفيه يعني وجودي است که به اصطلاح نقصي درش نيست سراسر کمال اين يک بخش است که اوصاف ثبوتي بر مي گرده به اوصاف کمالي بر مي گرده اما صرف اينکه انسان نقص نداره نداشته باشه کافي نيست بلکه بايد عيب هم نداشته باشه که مي گيم صبوح قدوس براي اينکه اين دو ويژگي مي خوايم پر بکنيم صبوح هست يعني از هر نقصي مبراست قدوس است از هر عيبي منزه است صب.ح قدوس هر دو مي خوره به جنبه هاي سلبي و تنزيه شرافت مي خوره به اوصاف تشبيهي و کمالي که وجودي هستن ايشون بفرمايد که اگر کسي بخواد جز مقرب باشه بايد اين دوتا رو پر بکنه هم شرافت وجودي رو پر بکنه که همه کمالات براش فراهم بشه صبوحيت و قدوسيت رو نسبت به ماسوا الله پر بکنه نسبت به ما سوا الله پر کني يعني چي يعني هر چه که غير خدا هست رو از او دور کنه تبري داشته باشه از هرچه که غير خداست اگر تونست اين دو تا جهت رو در خودش ايجاد بکنه ميشه واسه مقرب اگر احيان يه درجه کم شد که شما در قرآن در شان اهل بيت عليهم السلام در سوره مبارکه انسان مي بينيد که «لَا نُرِيدُ مِنكُم جَزَآء وَلَا شُكُورًا» يعني ما به احدي توقع نداريم اين خيلي مهمه ديگه ما منتظريم که بالاخره يه سلامي به ما بکنن آقا روز معلم گلي هم به ما بدن ديگه اينه ديگه خب واقعا اين جوري يعني بشر اين اما نريد اينا اومدن با پيغمبر اون برخورد کردن و پيغمبر در مقابل اون کارو کرده بود خيلي فرق مي کنه ديگه صحبت مي کردن اون برخورد که عرض کردم يعني دعا مي کردن خب اين کار آساني نيست اينکه مث اين همه مسائل رو ببينن بعد بگن که درسته فلان ما از شما توقعي نداريم شما کار خودتونم ولي ما « لَا نُرِيدُ مِنكُم جَزَآء وَلَا شُكُورًا» خيلي است، فقط و فقط با تصريح به انحصار انما انما يعني ما فقط و فقط « لا نريد منكم جزاء ولا شكورا إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ» ما اين رو تمام اين همون قصه « وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ؛ قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» اين ويژگي يعني اينکه تمام توجه به جناب حق باشه و اين خب کار آساني نيست لذا جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که مقربين چنين ويژگي دارند از شرافت خودشون رو پر کردن و از مسائل برائت از ماسوا الله هم خودشون رو پر کردن بري از ماسوا الله و تولي نسبت به جلوه هاي هم اينا در حقيقت اون ها رو آقا معرفت تمام معرفت کجاست اينايي که به جايي رسيدن که به ارادت رسيدن معرفت مياد تا به انسان ارادت بده بعضيا دارن در ارتباط با اينکه خدا فرموده است که ما به اصطلاح در ارتباط با آفرينش انس و جن فرموده است که «و ما خلقت الجن و الانس الا اليعبدون» دارن تعارف مي کنن عرفان ليون چيه آدم معرفت پيدا مي کنه و بعد از معرفت ارادت پيدا مي کنه و ارادت سلامتش عبادت هي ما داريم تعارف مي کنيم آقا اي ليعرفون اي ليعلمون اين حرف رو نداريم که نه اون اون مقصد نهايي ليعبدون عبادت که عبادت از جلوه هاي ارادت ديگه ايمان ديگه تو حلقه عمل صالح است و عقل عملي داره مي گن ديگه واقعا «وما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» ولي عبادت مقدمه اش معرفت است بعدش ارادت است بعد اون عبادت اون عبادت خدا مي خواد ما داريم توجيه مي کنيم آقا منظورش ليعروف است بله براي عده اي ليعرف است براي عده اي هم براي ارادت است اما عده اي واقعا تمام شوقشون اين است که سرور خب مثل علي بن ابيطالب عليه السلام که « يتململ تململ السليم و يبکي بکاء الحزين» اين عبادتش بود اين جوري بود ديگه وقتي مي خواست عبادت علي بن ابي طالب رو براي معاويه بگه اين جوري تعريف کرد « يتململ تململ السليم و يبکي بکاء الحزين» اين حالت براي آقا علي بن ابي طالب خب بله خدا رو هم مي شناسه و اما اين اراده معرفت اگر به ارادت منتهي نشه و به عبادت ختم نشه نمي تونه براي انسان اون تقرب رو بياره اون جايگاه رو واقعا بياره

سوال..............

جواب: اينا با همدستي دارن هم افزايي دارن کم نميارن که کسي که عبادت بکنه معرفت افزون تر مياره ولي اگر کسي بخواد به اون درجه برتر عبادت بيفته که اين جوري که به اصطلاح به قول اينکه فرشته هايي هستن که عالين عالي يعني کساني هستن که در اون مرتبه اي هستن که به جز خدا به احدي نمي نگرند تمام وجودشون خداست غرق در مستغرق که خدا به شيطان گفته که «أستكبرت أم كنت من العالين» عالين کساني که در مرحله عالي هست و تمام توجهشون به جناب رب العالمين اينه ديگه خب اين جا مي رسن ديگه خب حالا اجازه دقيق جمله بخونيم. «اعوذبالله من الشيطان الرجيم قوله اعز اسمه الوئک المقربون» مقربون کيا هستن «هم الذين قربت درجاتهم عند الله» شما وقتي مي خواي مقربين رو بشناسيد با اوصاف الهي بشناسيد تخلق به اخلاق الهي تادب به آداب الهي تعلم به آلام کرامتش کرامت الهي است يعني خداي عالم اگر بخواهد تمام کرامتش را که امکان دارد در عالم امکان ظهور برساند از وجود پيغمبر وجود مبارک پيغمبر اسلام داره اين تمام کرامتي است که امکان دارد از درگاه الهي به عالم امکان «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمين» اينه ديگه در حقيقت ديگه لذا ما بايد اينا رو به جهت مقصدشون بشناسيم «هم الذين قربت درجاتهم عند الله و اوعليت مراتبهم في الجنة» اينا کساني اند که مراتبش در بهشت درون عالي ترين مرتبه است البته عالي ترين مرتبه بهشت رو مي گن رضوان که در فارسي ترجمه شده است به فردوس فردوس برين جايگاه من بود اين مال اما اين مال جنت است نه جنة القا جن الاقا مقام بالاتر خب « و اوعليت مراتبهم في الجنة و هذا القرب ليس بالمکان و لا بالزمان» بلکه چه جوري حاصل ميشه اين انما هو يعني اين قرب « بحسب ذات قربا معنوياً » البته تبعات عملي و رفتاري و گفتاري هم داره قرب ها ولي به حسب ذات که ذات اون حقيقت و انسان متقرب الي الله باشه «بل انما بحسب الذات قرباً معنوياً» به خاطر دو تا ويژگي چه جوري انسان به مقربين مي رسه يک «لاجل شرافة» که اوصاف کمالي رو بياره دو «و لاجل و البرائة عن الدنيا و شرورها، و نقائص الموادّ و آفاتها،» اين دو تا ويژگي رو بايد انسان داشته باشه بي توجهي محض چه جوري امکان داره يا نه که انسان البته مثل جناب شيخ الرئيس « من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» اينا خب اينا بالاخره خيلي حرف قشنگيه فوق العاده آقا تو عرفان داري عارف اون خودتي نبايد بريم نگاه بکنه که ما از عرفان و عارف بايد بگذريم به معروف برسيم فقط و فقط معروف مستقرق در عارف خودشو نبينه عرفانش نبينه « من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» آثار انتخاب انتخاب بکند عرفان را براي عرفان اصلا مشترک موحد نيست که براي اين ها درجات شرک ببخشيد درکات شرک هم هست اينم يک نوع درکه شرک است که شما معرفت خود من عارف شدم ديگه

سوال..............

جواب: اينا شرک خفيه شرک جلي همين بت پرست ها هستند و اينا هستش آره هندوستان

سوال.............

جواب: چرا خب يه ترکيب بحث فلسفي اين آقاي بحث هاي فلسفي ما خيلي کمک مي کنه بحثاي تفسيري « الم تر الي ربك كيف مد الظل» ظل يعني ماسوا بالله و خداي عالم ماسوا الله رو ذل خودش مي ديگه اينا اين جور تفسير مي کنن ديگه خداي ظل اين نفس رحمانه ظل الله است اين ماسوا الله ظل الله هست مگه نيست ظل الله ديگه خب اين البته نياز به اين داره که تو حکمت و عرفان را ديده بشه خب الان ايشون بفرمايد که حق سبحانه و تعالي وجود خودش را در ظل و سايه اش امتداد داده يعني چي ببينيد الان ما محدود ديگه درسته ما براي اينکه بتونيم به اصطلاح ان شا الله آثار خير خودمون رو داشته باشيم يه سلسله مظاهري براي خودمون ايجاد مي کنيم الان دولت براي اينکه قدرت خودش رو در تمام نقاط کشور بياره مياد فرض کنيد که استانداري درست مي کنه استانداري ظل دولت ديگه ديگه چيزي نيست که هر چي که اون تصميم گرفت بايد اين استانداري در استان سياست هاي دولت رو پياده بکنه ديگه ميشه ظل در گذشته که مي گفتن سلطان ظل الله هست براي اين هستش که مي خواستن اين جريان رو خدايي بکنن و جامعه هم در حقيقت او رو به عنوان ظل الله بشناسه و با اون مقابله نکنه وقتي که اين جوري باشه ميشه بله بله خب اين عرض کنم که قصه اين است که ايشون الان بفرمايند که حق سبحانه و تعالي هستي را اين گونه از طريق ظلش ادامه داد و اين همون نفس رحمه نفس رحماني از نظر عرض کنم که اهل معرفت و همچنين حکمت عبارت است از ماسوا الله خداي عالم ماسوا بالله را ظل خودش قرار داد مقرب کسي است که در اين جايگاه خودش را در تمام اين سطوح ببينه حالا مراجعه فرمود « و ذلك لأنّ ظلّ الوجود إذا امتدّ و طال و انبسط عن الباري و وقع على قوابل المهيّات حسب اقتضاء الرحمة الواسعة- المعبّر عنها بالنفس الرحماني- فابتدأت و ترتّبت» اينا همش آقايان نياز به فلسفه و عرفان داره و بدون اين ها اين تفسير معنا نداره واقعا اينو ما بايد بدونيم که اين تفسير مبتني بر مباني عرفان نيست خب ايشون چي مي فرمايند فرمودند که مگر خداي عالم رحمت وسم رحمه الله سلام مگر خداي عالم رحمت واسعه نداره خب اين رحمت واسعه اش و گسترش نبايد بر همه قوابل بريزه ديگه قوابل چيه قوابل به تعبيري آره ما تو فصله مي گيم که مثل همين ماهي آقاي شجر حجر سما عرش فرش کرسي قلم لوح و همه اينا قابل خب اينا رو کي به اصطلاح بهشون هستي داره و در حقيقت بهشون وجود بخشيده حق صبحانه تعالي ديگه چه جوري بخشيده سايش رو انداخت حالا يه سايه خورشيد و ماه داريم يه سايه الله داريم خورشيد و ما سايه ش همينه ولي الله سبحانه و تعالي که الله نور السماوات و الارض است، سايه که مي گستران شجر وجود پيدا مي کنه هجر وجود پيدا مي کنه وجود پيدا مي کنه سما وجود پيدا مي کنه همه همه وجود پيدا مي کنن ديگه اين ظل الله لذا همه اين ها در حد نمود وجود دارد پيدا مي کنند نه در حد وجود چون وجود مختص به ذات الهي است اما همه در حد نمود نمود ظل است نمود ظل « الم تر الي ربك كيف مد الظل» که مستحضر هستيد ديگه راجع به فيل نظر داده يه چين آيه اي هم وجود داره ديگه بله من سوره سوره مبارکه فرقان آيه چهل و پنج «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا» گاهي اوقات اين آيه ايست که آدم شب و روز تو حيرت در چي مي گه واقعا علم « أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ» آيا نمي بيني« كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ» يعني چي آفتاب ما اينه که کيف ربک نميخواد که سايه از همه مي فهمند ديگه سايه خورشيد ديگه اين عارف که مي فهمه مراد از ضلع اين نفس رحماني اين فيض مقدسه اين فيض منبسط اين جوري هستش « و ذلك لأنّ ظلّ الوجود إذا امتدّ و طال و انبسط عن الباري و وقع على قوابل المهيّات حسب اقتضاء الرحمة الواسعة- المعبّر عنها بالنفس الرحماني- فابتدأت و ترتّبت الموجودات من جهة الإبداع على ترتيب الأشرف فالأشرف» جناب صدرالمتألهين در اين جا در مقام توصيف مقربين به همين مقدار اکتفا کرده ولي رفته به دنبال هستي شناسي و هستي موجودات داره بررسي مي کنه که برخي از موجودات مقرب اند و قرب به حق رو دارن و برخي از موجودات هم مبوند و دورن هرچه که از وجود کمتر بهره داشته باشد اين دورتر است و هرچه که از وجود بيشتر داشته باشد مقرب تر است شرافت وجودي دارد اين رو در حقيقت دارن بيان مي کنن مي گن که نظام هستي در سير نزولي از اشرف شروع ميشه الاشرف و بعدش اشرف و بعدش اينو که تايي که هست اون بالاترين از شرافت بيشتر و بعد کمتر بايد کمتر اين مياد تا کجا تا به اخص مي رسد که ديگه فلاخص وجود ندارد در سير اين ترتيبي که اين کيف ظل است اين ظله ديگه مي جايي که ديگه ظل نداره تموم شد هيچ ظلي وجود نداره مي گن سايه که برگشت بکنه ميشه فيء در حقيقت ديگه ظل هستش در موقع برگشت مي گن که اخص فلاخص نداريم اخص بعدش بعد از او کسي که موجودي کمتر از او خصيصه خاصيت داشته باشه همين طور اون اشرف اولي کامل است بعدش اشرف کمتر است ديگه اين جا هم همين طور اين اخص پاييني از اخص نازل تر است بعد مشخصه « و ذلك لأنّ ظلّ الوجود إذا امتدّ و طال و انبسط عن الباري و وقع على قوابل المهيّات حسب اقتضاء الرحمة الواسعة- المعبّر عنها بالنفس الرحماني- فابتدأت و ترتّبت الموجودات من جهة الإبداع على ترتيب الأشرف فالأشرف منتهية إلى الأخسّ الذي لا أخسّ منه كالهاوية و الظلمة» هاوي يعني محل سقوط هوي در مقابل روي است حاج آقاي خيلي قبل يه مقاله في الهويه والروي که هوي يعني سقوط و انحطاط، روي يعني اوج و برطرف برافراشته شدن مي فرمايد که « فابتدأت و ترتّبت الموجودات من جهة الإبداع» چون اول مدعات اند ديگه بعد مکررات « على ترتيب الأشرف فالأشرف» که منتهي ميشن به اخسي که « لا أخسّ منه كالهاوية و الظلمة، ثمّ عادت» اين وجود در سير نزولي اومد رسيده به اخس دوباره عود مي کنه بر مي گرده الان اينا مي خواي يه آيه اي رو توصيه به اصطلاح توضيح بدن « ثمّ عادت و توجّهت إلى الكمال بعد التوحيد و ارتقي إلى الشرّف بعد أن هبط منه من جهة التكوين على ترتيب الأخسّ فالأخسّ» اين ميره بالا ميره بالا تا آخرين مرحله که به اون شريف ترين موجود مي رسه « تّى انتهت إلى الأشرف الذي لا أشرف منه في الإمكان،» به اون وجود اشرفي مي رسد که اونا مي گن صادر نخستين و اون کسي است که از حق سبحانه تعالي مستقيم صادر شده است « ظاهر أنّ أشرف الممكنات و أعلاها مرتبة في سلسلة البدو هو الروح الأوّل» که در روايات هست که «اول ماصدر من الله روحي يا نوري يا وجودي» که اين همون هستش «هو الروح الأوّل و القلم الأعلى. ثمّ سلسلة العقول» العقول در حقيقت لوح قلم اند آن مبدات به بالايي که عقول هستن اينا از قلم گرفتن شده اگر پيامبر ص از خودش به قلم ياد مي کند که خداي عالم به وسيله او عالم و نوشته حالا بايد ديد که اگر ما به اين تفسير برسيم چون مقامت تطبيق کار آساني نيست چون ذات جايي نيست که باشه يعني اسمي عنواني براش وجود داشته باشه ولي قلم اگر ما بگيريم چون پيغمبر اولين حقيقتي است که از حق صادر شده به وسيله او عالم نگارش يافته است اين مي شود قلم «هو الروح الأوّل و القلم الأعلى. ثمّ سلسلة العقول- و هم الملائكة المقرّبون السابقون» شما نگاه کنيد مقربون و سابقون رو در حقيقت بعد از قلم گرفته يعني چي يعني اين ها رو پيغمبر تربيت کرده اين ها دست نوشته پيغمبر است و پيامبر ص بالاتر از مقربين است از اين جهت که او صاحب مقربي است « ثمّ سلسلة النفوس المجرّدة- و هم الملائكة المدبّرون السابقون- ثمّ النفوس المنطبعة. ثمّ الصور الطبيعيّة ثمّ الموادّ الجسميّة» از اون بالا داره مياد پايين پايين کمتر کمتر اين ها ببينيد ما وقتي ميريم براي تفسير يک آيه اگر سوره مثل سوره قلم وقتي در اونجا مياييم قلم رو داريم تفسير مي کنيم بايد جوري تفسير بکنيم که نون به مرتبه ذات اين ها نرسه الان ببينيد الان در اين مقام تفسير سوره نون نيستيم چون تفسير مقام سوم نيستيم مي گيم چيزي خداي عالم صادر شده صادر نخستين است قلم اعلي است به وسيله او خب حالا اگر رفتيم و آقاي تفسير سوره مبارکه نون هستيم نون و القلم هستيم اون جا الان همه اين مفارق ميشن قلم نون مي شه پيغمبر چرا چون مفارق محکمات رو مي نويسند به قلم مفارق و دعات مکاتب ساخته ميشن ديگه پس بايد اين را لحاظ بکنيم هر وقت يه وقت در موطن تفسير سوره نون هستيد ما مسيرمون از ذات و اوصاف ذات به اون جا که نمي بستيم بايد بدونيم اگر اين در اين بيان قلم ميشه پيغمبر روح اول صادر نخستين که به وسيله او عالم حتي مفارقات حتي ملائکه مقرب دارن لوح شدن اينجا در يه زماني ملائکه مقرب خودشون قلم اند کي قلم اند؟ اون وقتي که براي ابرار دارن مي نويسند درسته پس به تعبير صدرالمتألهين در کتاب مشاعر به وجهي مي شود کلام به وجهي مي شود کتاب به وجهي مقربند به وجهي قلم اند به وجهي لوح هستند و امثال ذلک خب بعد اين ترتيب وجود رو دارن بيان مي کنن که « ثمّ سلسلة النفوس المجرّدة» ببين پس اولين از اول بخونيم « و ظاهر أنّ أشرف الممكنات و أعلاها مرتبة في سلسلة البدو هو الروح الأوّل و القلم الأعلى» اينجا روح اول رو همون قلم اعلا گرفتن بعد « ثمّ سلسلة العقول- و هم الملائكة المقرّبون السابقون- ثمّ سلسلة النفوس المجرّدة- و هم الملائكة المدبّرون السابقون- ثمّ النفوس المنطبعة» الان نفوس ما رو مي گن نفوس منطبعه ديگه در بدن انطباع داره البته نه انطباع مادي و جسماني اون گونه که ديگران گفتند « ثمّ الصور الطبيعيّة» اين صورت حجر صورت عرض در ماده منطبع هستش « إلى أسفل سافلين- و هي غاية تدبير الأمر من السماء إلى الأرض. ثمّ يعرج إليه» ان شا الله خدا بخواد در جلسه بعد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo