< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه واقعه/

 

«قوله اعز اسمه ﴿وَكُنتُم أَزوَجا ثَلَثَة﴾» عرض شد که ما يه تفسير داريم تبيين تفسير همان است که به مباحث لفظي و لغوي و به تعبيري به سياق و صباق مرتبط است و معاني که در اين قالب الفاظ و عبارات و صور آيات و امثال ذلک آمده است برمي گردد ولي تبيين نوع نگاه معنايي نسبت به اون اموره است که فراتر از فضاي تفسير است تفسيرش رو شايد عالمان بکنن بتوانند تفسير بکنند ولي تبيينش کار انبيا است «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» مثلا در باب صلاه ما ميگيم «الصلاة معراج المؤمنين» کي ميتونه اين حرفو بزنه يه مفسر يه عالم مي تونه همچين حرفي بزنه يا «الصلاة قربان كل تقي» کسي آدم عادي نميتونه حرف رو بزنه يا نماز مثلا داراي اين ارکان است اين ها فرائض نمازند اين ها نوافل نمازند اين ها ارکان نمازند اينها را کي مي تونه بگه يعني يک فقيه يک مجتهد از اول تا آخر ميتوني بگه مثلا نماز صبح بايد جهر باشه اين فقط يک نگرش تبييني مي خواد و نگرش از جايگاه وحي مي خواد لذا «لِتُبَينَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِمْ» اين مسائلي که به احکام و حکم و معارف اين گونه مسائل برمي گرده اين الا و لابد نگاه تبييني است از جايگاه يک مفسر متعارف ولو علامه دهر هم باشه ساخته نيست اين فقط و فقط از جايگاه پيامبر و آل او (ص) ساخت هستش، اينا شانيت اين رو دارن حتي اون کسي که واقعا امام معصوم هست و مي تواند با وحي ولو وحي تسديدي مرتبط باشد مي تونه اين حرف رو بزنه ديگران اين حرف رو نمي تونن بزنن مي تونن بگن ما از پيامبر شنيديم از امام شنيديم ولي اينکه خودشون بخواهند بگن «الصلاة قربان كل تقي» «الصوم جنة من النار» اين گونه از سخنان سخناني است که فقط از اين ها بر مياد خب مي فرمايند که در مقام تفسير ما يه سلسله مطالبي رو بيان مي کنيم و در مقام تبيين، نوع نگاه که جناب سلام تعليم به اين گونه از بيانات دارند اين گونه از آيات دارند بيش تر به تبيين نزديکتر است تا به تفسير، ايشون هم به هر چه که عظمت داشته باشن نمي تونن از تبيين از اون معنا و مغزاي اين گونه از معارف با اينا سخن بگويد ولي به تبيين نزديک است اين هم تفسيره حالا اصطلاحا تفسير است و هيچ تقديري در تبيين بود که نبود زن هست بحثي درش نيست.

سوال........

جواب: وحي اگر وحي شد چون پيامبر (ص) «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ و مهيمناً» هست پس براي اونا هم تبيين داره بله اگه منظورتون از اون چهار تا کتاب تاب هاي وحياني و کتاب هاي آسماني باشه چون وحي است يک و پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت عليهم السلام در تراز بالاترين وحي هستند که قرآن هست بنابراين بر مبناي «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ و مهيمنا» مي تونن اونا رو هم تبيين بکنن.

در سوره مبارکه واقعه بعد از اون که مقدمات گذشت وارد اطوار انسان ها مي شوند اينکه

«إِذَا وَقَعَتِ ٱلوَاقِعَةُ 1

لَيسَ لِوَقعَتِهَا كَاذِبَةٌ 2

خَافِضَة رَّافِعَةٌ 3

إِذَا رُجَّتِ ٱلأَرضُ رَجّا 4

وَبُسَّتِ ٱلجِبَالُ بَسّا 5»

اينها گذشت اينا راجع به اصل قيامت است

سوال.............

جواب: بله «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» اين مصداق بارز و بالذات لتبيين کسايي هستن که بتونن عدل وحي باشن و از وحي حرف بزن اونايي که در ذل وحي هستن اصلا نمي تونن بزنن که اينا تفسير ميتونن بکنن همين با الفاظ و عبارات و سباق و سياق مرتبط اند

سوال...............

جواب: «وَكُنتُم أَزوَجا ثَلَثَة» اينها که وحي نمي خونن که اينو در ذل هستند، وحي اوني که حقيقت ميتونن حالا وحي تسديدي باش خب «وَكُنتُم أَزوَجا ثَلَثَة» شما انسان ها سه نوع هستيد خب اين سه نوع بودن چگونه هست چه جوري انسان ها سه گونه هستند اين بايد تبييني داشته باشيم روشن بکنيم که انسان ها بر سه دسته اند چرا تحليل وجودشناسي انساني که انسان شناسي جناب صدرالمتألهين هست که البته حکمت عموما و حکمت متعالي خصوصا داره انسان شناسي مي کنه مي گويد انسان از سه قوه تشکيل شده قوه حس قوه وهم قوه خيال اون کسي که داراي قوه حس است و از وهم و خيال برخوردار نيست اين در مقام انساني است که داره آب و علف مي خوره از مراتع استفاده مي کنه چون حس ديگه حس اکل است و شرب است و امثال ذلک ما در وجودمون يه مقام حسي داريم که همين لذائذ حسي رو بر اساس اون قوه اي که در وجودمون هست درک مي کنيم، الان ميخوايم تقسيم بکنيم اين ها رو و نشئه عقل رو بيشتر توضيح بدهيم آنچه که گفته شده است مقدمه اي است براي آنچه که بنا است بعدا گفته بشود «وَكُنتُم أَزوَجا ثَلَثَة» قوه حس يه همچين شاني داشت قوه وهم شانش چي بوده شانش اين بوده که بتواند از مرحله حس و تجربه مادي بيرون بياد و به بعد تجربه ي برزخي و نفسي برسد که اينجا ايشون مسئله دارن تطبيق مي دهند به بحث تهذيب نفس طهارت نفس اون کسي که داراي قوه متوسط است يعني نفس قوي دارد حالا عقل نه نفس قوي دارد مي تونه طهارت نفس پيدا بکنه تهذيب نفس پيدا بکنه اين نوع دوم؛ و قسم سوم هم قسمي است که به نشئه ي عقل انسان برمي گردد که انسان داراي قوه عقل است خب بعد از اين که اين سه مرحله بيان شده است مي فرمايند که اين قوا در وجود انسان هست ولي در ابتدا مراحل ابتدايي اين قوا هستش و بعد وقتي تکميل شد به کمال رسيد در بخش هاي اين قوا انسان ها به وسيله تقويت اين قوا هم به کمال مي رسند کمال قوه رحيميه اين هست که همه شهوت و غضب را و همه لذائذ را و همه غرايز رو بتونه اعمال بکنه لذا ميگن که درسته که ما گفتيم يه قوه حس هست ولي خود اين قوه حس زير مجموعه اش انواع مختلفي از حس وجود دارد درسته که ميگيم قوه نفس هست ولي در زير مجموعه اين قوه نفس انواع فراواني از انسان ها و افراد هستند و همچنين در قوه عاقله؛ خب اينجا يک توضيحي راجع به قوه عاقله بايد عرض بکنم و آن اين هستش که عقلي که اينجا مراد هست يه عقل نظري نيست يا يه عقل عملي نيست بلکه ملفق از نظر و عمل هست و انسان به وسيله اين دو به اون نبوغ مي رسد اون مرحله عاليه مي رسد که انبياي الهي به خاطر داشتن اين قوه که کمال اين قوه، کمال قوه عقل کف جريان نبوت است چه کساني شايستگي دارند و اهليت دارند که خدا اون ها را خطاب بکنه و اون ها را به عنوان يا ايها النبي يا ايها الرسول استفا بکنه اگه خداي عالم دارد استفا مي کنه ويژگي اي که براي استفا خداي عالم داره چيه اينه که در اين هر سه قوه سرآمد باشه اين رو در شواهد الربوبي مشهد خامس دارن بيان کنند که چي که اگر کسي در اين هر سه قوه حس و خيال و عقل به اون سرآمد رسيد به اون مرتبه ي عاليه رسيد اين در حقيقت مي شود شانيت اين رو پيدا مي کند اهليت اين رو پيدا مي کند که خداي عالم استفا کند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‌» اين انتخاب مبناش چيه چطور يعني خدا مياد اين ده نفررو نگاه مي کنه شما بيا شما بيا اين جوري که نيست که اگر اون اهليت در هر سه بعد را به لحاظ قوا داشت اون شانيت اين رو پيدا مي کند تازه اولين مرحله اي براي انتخاب هستش در حضرت مريم (س) است که «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى» دو تا استعفا داردا يه استفاي زميني است که در بين همه زن هاي عالم اين چنين شانيتي داشته از اين خانمي که چنين شانيتي داشته و طهارت نفساني به اصطلاح زميني داشته خداي عالم او رو به طهارت الهي خودش هم مطهره مي کنه به اين جايگاه مي رسونه که بتواند عيسي هاي مسيح رو در خودش مادر بشود خواب الان دارن اين سه تا معنا رو دارن توضيح مي دهند «و الانسان في اول تکونه بالقوة في کامل کل من هذه المواضع الثلاثة» انسان در ابتداي تکونش آفريده شد در اين هر سه قوه بالقوه است هم قوه حس هم قوه نفس هم قوه وه عقل در اين هر سه قوه بالقوه است « و الإنسان في أوّل تكوّنه بالقوّة في كمال كلّ من هذه المبادي الثلاثة » اما « هو بحسب كمال كلّ قوّة يقع في عالم من العوالم بمقتضى طبيعة تلك القوّة» خب انسان که مثلا فرض بچه اي که تازه متولد شده نسبت به قواي حسي اين غذايي که مي خواد بخورد فقط احيانا شير مادر ديگه بالاتر از اين که نمي تونه که قابليت ندارد ولي وقتي که رسيد به اين مرحله و کمال اين قوه رو پيدا کرد همه لذايذ حسي و غرايزسي زيرا مي تونه اعمال بکنه « هو بحسب كمال كلّ قوّة » يعني همين انسان به حسب کمال هر قوه اي نه بالقوه بودن هر قوه اي « بحسب كمال كلّ قوّة يقع في عالم من العوالم بمقتضى طبيعة تلك القوّة » حالا اون قوه اگه اوه حس باشه در عالم ح حس قرار مي گيرد مراتع قرار مي گريرد اگر قوه نفس باشه عالم نفس قرار مي گيره در طهارت نفس تهذيب نفس اخلاق نفس تربيت به نفس اون جا قرار مي گيره که اين ها رو مي گن ابرار يا اصحاب الميمنه و اگر در قوه عقل به کمال رسيد و کمال قوه عقل براي او حاصل شد به آنجا مي رسد اين ،«و هو» يعني اين انسان « بحسب كمال كلّ قوّة» از اين قواي ثلاث «يقع في عالم من العوالم بمقتضى طبيعة تلك القوّة» البته « إن لم يكن لها مانع » اگر مانعي نداشته باشه چون وجود مقتضي و عدم مانع است «فله» پس براي اين انسان « نشآت ثلاث بحسب قوى ثلاث » براي انسان سه نشئه است اگه داره ميگه « و کنتم ازواجا ثلاثه» از اينجا مي خواد ياد بگيره ها شما سه تا شما انسان ها سه دسته يا سه نشئه ي وجودي داريده سه نشئه وجودي « فله نشآت ثلاث بحسب قوى ثلاث، فهو بالقوّة في أوّل الوجود» در ابتداي وجود شما اين مراحل داريد، خب مشکل از همين جا شروع مي شه که چي که اولين قوه انساني چيه قوه حس است اين قوه حس خب لذائذي داره قرائضي داره کمالاتي داره و انسان ها تو همين عالم مي مونن نه به عالم نفس مي رسند نه عالم عقل و طبيعي هم هست ديگه نميشه برعکس و وارونه بشه ديگه اول بايد حس رشد بکنه بعد خيال بد عقل « فأوّل ما يخرج فيه» اولين نشئه اي که خارج مي شود در اون نشئه « من القوّة إلى الفعل هو نشأة الحسّ» اولين نشئه، نشئه حس است خب و کمال اين نشئه « بحسبه يقتضي السكون في هذه الدار و الانسراح في مراتع الشهوات كالبهائم و الحشرات» خدا در قرآن بفرمايد که « أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا» اين أرضيتممي گويد آقا اينجا چرا منتظر شديد همينجا مونديد چرا اين نشئه نشئه اي است که مي خواد بدنتون، نشات شما مال اونور اينجا نيستيد « أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا» شما که در نشئه حس مونديد «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ» سنگيني مي کنه سنگين هي داري پرواري مي کني خب سنگين ميشي ديگه بي توجه به اينجا بيايد بالاتر «فأوّل ما يخرج فيه من القوّة إلى الفعل هو نشأة الحسّ و كماله بحسبه» و کمال اين انسان هم به حسب نشئه حس است ش «يقتضي السكون في هذه الدار» وقتي که انسان هي اينجا خودش رو تقويت کرد «يقتضي السكون في هذه الدار و الانسراح» انسراح يعني ارسال موندن لذت بردن «في مراتع الشهوات كالبهائم و الحشرات» نوعا ماها گرفتار اين مقطع هستيم ديگه اين لذائذ اين غرايض اين مقام اين مال اين کرسي، اينا ما رو مشغول مي کنه و طبعا از ميدان مراتع بيرون نميري مراتع شهوات، خيلي خب اين يک نشه نشه دوم «فإذا تجاوز عن هذا المنزل» اگر از اين منزل که منزل حس و نشئه ي حس هست تجاوز کرد احسنت از اينجا اينکه مي گويند رستگار شد يعني از منزل حس به منزله نفس ره سپرد رستن آغاز کرد «فإذا تجاوز عن هذا المنزل يحدث فيه العقل العملي. و قوّة التخيّل» از اينجا اون نشئه ي دوم براي او حاصل مي شود نشئه دوم چيه نشئه دوم از او حالا در اين جا در اين اصطلاح به عنوان عقل عملي و تخيل ياد مي کنند چون عقل نظري رو مي خوان برگردونن به اون سومي نشئه سوم اين اينا اصطلاحاتي است و کاربردهاي مختلف داره مثلا عقل عملي در فرمايشات حضرت استاد يه کاربردي داره يعني اون چيزي که اون تواني که اهل نيروي قدرتي که انسان را به عمل وادار مي کند کار کنه يا عمل انسان از اين نيرو صادر مي کند ش اينو يه عقل عملي، الان ايشون ميگه که اولي حس دومي عقل قه خيال عقل عملي است سوم عقل نظري

سوال...........

جواب: اينا اصطلاحات هست اينها اصلاحات حکميه ايشون داره اصلاح خودشو به کار مي بره توجه کنيد اين که بهشون چي ميگه منظورشون از نشئه خيال چيه نشئه مثال چيه؟ شما ببينيد با اصطلاحات حکمي که ما در تخيل وهم داريم بل اونا نيايد جلو اونا يه مقدار کمک مي کنه ولي الان ايشون داره خودش مي گويد «فإذا تجاوز عن هذا المنزل يحدث فيه العقل العملي. و قوّة التخيّل،» ببين مترادف هم گرفته عقل عملي را با قوه تخيل مترادف گرفته خوب « كماله بحسب هذه القوّة يقتضي له التشوّق إلى الدار الآخرة و الكون هناك،» اگه کسي واقعا اين قوه درش تقويت بشه که بتونه تخيل بکنه خب تخيل عالم مثالي که اين همه از نعمت هاي الهي وجود دارد «مثل الجنة التي وعد المتقون» ميگه اون بهتره که نفس خودش رو براي اونجا داره عادت مي ده چرا چون قوه تخيل او ره سپرده به اين اينکه يه نشئه اي وجود دارد که در اون نشئه لذت ها و غرايض بهتر و کامل تر است «و كماله بحسب هذه القوّة يقتضي له التشوّق إلى الدار الآخرة و الكون هناك» در اونجا مي خواد لذت ببره؛ اين که مي گيم که «شوق الي الجنة و خوفاً من النار» تمثل است ديگه اگه کسي قوه ي تمثلش بالا بود اين «شوقاً الي النبار» رو تصور کرد تمثل کرد اين «خوفاً من النار» رو تصور کرد خب ديگه کسي به سراغ آتش جهنم که نميره «شوقاً آلي الجنة» عبادت مي کنه نه «خوفاً من النار» و خودشو بهمون آتش بزنه هيچي «من حيث يتخيّل الخيرات المظنونة» خيرات مظنونه رو تخيل مي کنه «و يقصد الأفعال الحسنة» و نيکو کارهاي خوب و حسن رو که ثواب داره اجر داره پاداش داره بسياري، الان تو اين فضاي مجازي يک حرف هايي گاهي وقتا نوشته که مثلا خب اين همه نعمت ها اينها اتفاقا من خدمت حضرت آقا عرض کردم که توضيحي براي جامعه بود بدن که اين نعمت هاي بهشتي يعني چي الان بعضي تو اين فضاهاي مجازي آمده که مثلا خب تو بهشت براي ابد ما مي خوايم حور و قصور داشته باشيم آدم يه مدتي مثلا حور و قصور داشته باشه ديگه خسته ميشه که خب فرق بين يک موجود ساکن و موجود ثابته که نميدونن موجود ثابت که خسته نميشه اون ساکن است که خسته ميشه بعد فرمودند که انسان صاحب مقام مي شه يه مرتبه اي وجودي پيدا مي کنه که در اون مرتبه وجودي اين کمالات بالفعل هست خواست استفاده کنه خواست نمي کنه در بهشت مرتبه است مقام است ثبات است انسان در اون مرحله اي مي رسد که همه اين نعمت هاي حور و قصور براش فراهم است «من حيث يتخيّل الخيرات المظنونة، و يقصد الأفعال الحسنة، و ينوي فعل الطاعات و ترك القبائح و السيّئات، و معاد الإنسان من حيث همته» معادالانسان حيث همته يعني چي؟ چون بعضي ها معادشون خوف من النار است بعضي ها معادشون شوقاً الي الجنه است بعضي ها معادشون و «بل وجدتک اهلا للعباده » هستي درست خب اينا معادشون هست اينا ايشون مي فرمايند کل همه انسان ها يه معاد ندارن يعني يه معاد دارن ولي مراتب معاد فرق مي کنه مرتبه ي معادي که خوف من النار است که اين عبادت به اصطلاح تاجران و سوداگران هست يا عبادت عبيد هست که شوقاً الي الجنه هست خب اينم معادشونه ديگه «معاد کل انسان بحسب همته» همتت چيه خوفا من النار بفرماييد اينم معادشون همت شما چيه شوقاً الي الجنه بفرماييد که البته اين مال دسته دوم است کساني که از مرحله حس به درآمدند به مرحله نفس رسيدند و کمالات نفسي رو دارن تجربه مي کنن خب اما مرحله سوم «ثم إذا ساعده التوفيق الإلهي» اين توفيق الهي مساعدت بکنند ساعده يعني مساعدت بکنه توفيق الهي «و ارتفع إلى كمال القوّة النظريّة» ببينيد قوه نظر کجا دارن استفاده مي کنن ما قوه نظر رو در حکمت که مي خوانيم به همون عقل نظري ميگيم ايشون ميگن نه اون کمال قوه نظر اين است که انسان و حقايق را ببيند نظر کند مشاهده بکند اونجا در حقيقت « حيط بالكلّيّات» اينجا ديگه انسان به کليات احاطه پيدا مي کند «و يتّصل بالمفارقات» وقتي انسان وارد عالم برزخ شد يا انشاالله وارد بهشت شد و ملائک ورود کردن و گفتند «سلام عليکم فدخلوها آمنين» ياطيبين و امثال ذلک ديگه اون جا از اين بعد انسان هم سفره فرشته ها ميشه اين حور قصور چيه اين حور و قصور وعده ايست که براي اين افرادي که دنبال ثواب هستن هست ولي در اينجا بحث اين هست «ثم إذا ساعده التوفيق الإلهي و ارتفع إلى كمال القوّة النظريّة يحيط بالكلّيّات» اين کليات، کليات مفهومي نيست اين کليات به حقايق دست پيدا کردند آقا اينا هم نشين عدل مي شن هم نشين کرامت انساني مي شن اينا به قول است آقا مي فرمايند که وقتي به مقام ، الآن عدل مقام ثابت دارد ديگه کرامت مقام ثابتي داره ديگه حسن خلق مقام ثابتي داره ديگه جود و سخاوت مقام ثابت دارد، اين ها اينا بر اساس اين کمالات مي رسند به مرحله جود و سخاوت از اين بعد هر جودي که براي هر انساني است اينا فرشته اون جايگاه هستن «ثم إذا ساعده التوفيق الإلهي و ارتفع إلى كمال القوّة النظريّة يحيط بالكلّيّات، و يتّصل بالمفارقات، و يعرف المبادئ و الغايات، علما برهانيّا و إدراكا مقدّسا عن شوب تغيّر و تجدّد أو ظنّ أو تخمين، فمنزلته منزلة المقدّسين» يک موقع يک مقدس دنيايي داريم که همين، نه اينجا اينا ديگه از شوب نقص منزه هستند مقدس در اينجا با مقدس اونجا فرق مي کنه مقدسه اينجا اينه که به اصطلاح ذکر سبيح و مسجد و اين اينا خوب است خدا نکرده اينا بسيار خوب اينا؛ ولي اگه کسي در همين ها بسنده بکنه در اونجا که ميگيم مقدس است فرشته ها مي گن «نحن نسبح بحمدك ونقدس لك» اون تسبيح و تقديس با اين تسبيح و تقديس فرق مي کنه اين مفهوم و لفظ تسبيح و تقديس است از اون حقيقت تسبيح است اونجايي مي رسد که « نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ و فَاسُکُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ » فرشته ها دارن نفس مي کشنن نفسشون چجوري نفس مي کشن با « سبوح القدوس» ديگه مثه ما که مجاري تنفسي که ندارن که اينا با سبوح القدوس تسبيح مي کنن و منظور از تسبيح اون ها هم همين حياتشون هست و نفس کشيدن شون ميگه اين ها مقدسن اما منظور از تقدس اينجا تقدس بياني و لفظي و مفهومي و اعتباري نيست الان ممکنه يه نفر ديگه سبحانه الله شب تا صبح بگه ولي معاذله با يک نگاهش بايد گوش دادنش با يک بيانش بايد دل يک فردي رو بيازاره با زبانش صبح تا شب هم بگه سبحان الله اين کسي که مي گويد سبحان الله و دل طرف رو مي لرزونه اين معلومه که لقلقه زبان هست تسبيح نيست که تسبيح آن است که وقتي آدم ميگه خدا منزه است خودشم منزه باشه مي فرمايد که « ثم إذا ساعده التوفيق الإلهي » وقتي توفيق الهي رفيق شد مساعدت کرد « و ارتفع إلى كمال القوّة النظريّة يحيط بالكلّيّات، و يتّصل بالمفارقات» يتّصل بالمفارقات يعني چي يعني با فرشته ها متحد مي شود هم سخن مي گفت مي شه « و يعرف المبادئ و الغايات، علما برهانيّا» نه برهان فلسفي ما اوني که باهر است و ظاهر است و مشاهده مي کند کند علم شهودي علم برهاني اينجا يعني علم شهودي « و يعرف المبادئ و الغايات، علما برهانيّا و إدراكا مقدّسا» برهان در فضاي ذهن همين قياس برهاني ميشه ولي در فضاي واقع علم شهودي است ديگه علم شهودي برهان در حقيقت برهان باهرر هست « و إدراكا مقدّسا عن شوب تغيّر و تجدّد أو ظنّ أو تخمين،» اون برهان ديگه همين که حضت آقا مي فرمايند که برهان باشه يقين باشه قياس نباشه خيال نباشه ظن و گمان نباشه اينه اونجا هم با واقعيت اين چناني روبرو هستن پس منزل اين انسان « منزلة المقدّسين» انسان ديگه در اينجا منزل يعني نشئه، ديگه در نشئه مقدسين قرار مي گيرد در اون مرحله سوم خيلي خوب از اينجا مي خوايد نگاه کنيد دارن تفسير مي کنن «و کنتم ازواجاً ثلاثه» داره تموم مي شه اين بخش دارن تفسير مي کنن «و کنتم ازواجاً ثلاثه» يعني شما بايد نگاه کنيد که کدوم قوت رو تقويت کرديد کدوم شانت رو احيا کردي آيا شان حست رو معاذالله اگر شان حس تقويت کند بشود پيش اصحاب المشئمه اصحاب الشمال، تجار اما اگر تونستي خودت رو تقويت بکني و به حساب نفست برسي و قوه تخيل مثال خودت را اينجا تخيل يعني نه خيال ذهني بلکه خيال عيني به خيال منفصل راه پيدا دعا بکني خودتو به اون مرحله اگر برساني وارد نشئه مثال ميشي وقتي وارد نشئه ي مثال بشي مي بيني که خو ف من النار داريم شوقاً الي الجنه داريم ببين الان داريم اونجا ديگه خود نار را يا جنت را ان شا الله جنت آدم ملاحظه مي کنه اما اينجا که خوفاً من النار است تمثل است شوقاً الي الجنه است تمثل است اون هايي که دارن آقا علي ابن ابي طالب فرمود يه عده اي خو ف من النار دارند خدا رو عبادت مي کنند يعني چي؟ خب خيلي ها الان به لحاظ مفهومي خائفه از ناريم ديگه به لحظ مفهوم ولي به لحاظ خيال متصل اين اين خيال متصل ماست ولي خيال منفصل که نداريم خيال متصل اين هستش که درسته که عين حقيقت نار نيست ولي اون قدر اين نار در ذهن ما تمثل پيدا کرده تخيل به معناي وجود مثالي پيدا کرده که ما مستقيما داريم او رو مي بينيم، تمثل نار باعث مي شه که ما از نار فاصله بگيريم تملر جنت باعث ميشه که ما به جنت نزديک بشيم اوني که آقا علي بن ابيطالب مي فرمايد که عده اي خوف من النار و عده اي شوق الي الجنه عبادت مي کنند چون تمثل رادارن و الا الان ما خوف ازنار که به لحظ مفهومي خوف نمي آورد که شوق الي الجنه به لحاظ مفهومي که شوق نمي آورد که اوني که شوق مي آورد تمثل اش هست، « مثل الجنة التي وعد المتقون» او تمثلش هست، «فعلم إنّ الإنسان صار بحسب هذه المقامات منقسما على ثلاثة أقسام، و لكلّ قسم أحوال مخصوصة بحسب الآخرة» به حسب آخرت هر کدام از اين اقسام مخصوص هستند «و له منزل خاصّ من المنازل الكلّيّة» انسان اين سه نشئه رو داره که اين نشئه کلي هست منظور از کلي هستش که کل عالم مثال کل عالم عقل کن عالم حس، حالاگه اينو خواستيم عرض کنيم که اگه توضيحي ما راجع به حس و اينا داديم گفت که خود حس انواعي دارد عالم مثال انواعي دارد عالم عقل که عالي ترين مرحله عالم عقل ميشه جنت القاء «و إن كان تحت كلّ قسم أنواع بلا نهاية» بعد ميگه که آقا چي؟ مگه انسان يک موجود نيست يک ننوع نيست شما الآن آمديد سه تا نشئه براش درست کرديد انسان که يه وجود داره ديگه مي گويد اين سه نشئه داشتن با يک وجود انسان بودن منافاتي نداره چرا که اين سه نشئه در وجود همين يک موجوده به نام انسان هست در در موجودات ديگر نه جماد جماد نبات نبات حيوان حيوانانه شجر شجر آسمان آسمان زمين زمينه، اما اين انسان است که همه مراتب رو دارد «و هذا لا ينافي وحدة النوع الإنساني قبل أن يصير باطنه خارجا من القوّة النفسانيّة إلى الفعل الصوري الباطني في صفة من الصفات المكمونة فيه، المخزونة في طينته. فوقعت الإشارة إلى تفصيل هذه الأقسام الثلاثة في قوله عزّ اسمه» مي فرمايد که شما وقتي انسان رو تحليل وجودشناسي بکني مي بيني که اين سه نشئه براش هست بله اگر در نشئه حس بود و بالاتر نرفت نه اين انسان همين جا مي مونه اينجوري، اگر نه واقعا خودش رو از نشئه حزب بالاتر آورد و به نشئه نفس و خيال منفصل رساند خب او مي تونه طهارت نفس رو پيدا بکنه تهذيهب نفس و تربيت نقض پيدا بکن و همين طور اگر برد بالا بنابراين اين سه نشئه داشتن در وجود انسان يک واقعيتي است «و هذا لا ينافي وحدة النوع الإنساني قبل أن يصير باطنه خارجا من القوّة النفسانيّة إلى الفعل الصوري الباطني في صفة من الصفات» قبل از اين که انسان از اين صفت حسي از بيرون بياد و برسه به صفت نفساني خب اين انسان اون نشئه رو نداره ولي بعد از اينکه رسيد چي صاحب اون نشئه ميشه «و هذا لا ينافي وحدة النوع الإنساني قبل أن يصير باطنه خارجا من القوّة النفسانيّة إلى الفعل» قوت نفساني است که در ابتدا در آغاز راه است و فعليت در پايان است «الفعل الصوري الباطني في صفة من الصفات المكمونة فيه، المخزونة في طينته» ان شاالله اگه توفيق باشه در جلسه بعد چهارشنبه بتوانيم حضور پيدا بکنيم و واقعا به برکت اين آيات سخنان مان رو ادامه بديم چون بعد از اين سخن «فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ» يک «وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ» دو «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»سه، اينا به سه تا نشئه برمي گرده اگر کسي اين سه نشئه رو در خودش قوي کرد و مخصوصا نشئه عقل به قوت رسيد اون ساير نشعات هم کنترل ميشه تعديل ميشه و انسان به يک مرحله عالي خواهد رسيد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo