< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هشتاد و پنجم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه فقره ﴿وَ لا يؤُدُهُ حِفْظُهُما﴾ همون طوري که از مطالب گذشته روشن شد سيد آيات قرآني آيت الکرسي و در اين آيت الکرسي که بيست فقره براي اون قابل تصوير هست مهم ترين مباحث توحيدي مطرح است و جناب صدرالمتألهين براي هر فقره اي يک مقاله اي رو تنظيم فرمودند امروز که روز اول ارديبهشت هزار و چهارصد و سه هست ما به اين بخش از فقره وَ لا يؤُدُهُ حِفْظُهُما رسيديم جناب صدرالمتألهين در اين فقره که داراي سه فايده است فايده اول در بحث لغت و مفردات اين آيه بود فايده دوم در باب نظم و ترتيب اين مباحث بود و فايده سوم که الان در او هستيم در خصوص معناي حقيقي وَ لا يؤُدُهُ حِفْظُهُما است جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که سر اينکه حفظ عالم و سماوات و ارض و آنچه که در سماوات و ارض هست هيچ سختي و دشواري و سنگيني و استقلال ندارد براي اين است که ما دو نوع فعليت داريم يک نوع فعلي است که از او در نظام طبيعي ياد مي کنيم که با ابزار و آلات و قابليت و فاعليت و امثال ذلک همراه است يک نوع فاعليتي ديگر است که اين گونه از مباحثي که در فاعليت طبيعي که نيازمند به ابزار و قابليت ها و فعل و انفعال و حرکت و نظاير هست ندارد به عبارت ديگر در فلسفه فعليت رو به دو بخش تقسيم مي کنن فاعليت طبيعي و فعليت الهي در فعليت طبيعي که از آن به موعد و محرک و امثال ذلک ياد مي کنن اين حرکت ها چون اين فاعليت ها چون با حرکت و ابزار و آلات مادي و جسماني انجام مي شود اين ها کلال پذيرند ملال پذيرند و فرسودگي و خستگي و سور و زوال براي اون ها فرض مي شود اما فاعليت الهي که منحل و مستقل از اين نوع فعليت است و از هر نوع حرکت و ابزار و فعل و انفعال و امثال ذلک منزه است اين نوع فعليت که فاعليت الهي است اين درش خستگي و کلام و سور و زوال برايش مطرح نيست و چون فاعليت الهي يک فعاليتي است که از اين نوع دوم است و هيچ بحث هاي جسمانيت و حرکت و فعل و انفعال و ابزار و آلات و ظاهر آن مطرح نيست از اين نقطه نظر ديگه سختي و سهولت و دشواري براي اون فاعل فرض ندارد از اين رهگذر جناب صدرالمتألهين براي اينکه اين مسئله يک مقدار از راه مثال روشن بشود مي فرمايد که انسان هم اين دو نوع فعليت رو در درون خودش دارد يک فعاليتي است که با حرکت و فعل و انفعال همراه است و با ابزار و آلات جسماني توام است مثل کارهايي که انسان با دستش انجام مي دهد يا حتي با چشم انجام مي دهد خب اين ابزار و قوايي که در اختيار انسان هست که با اون انسان کار مي کند و حرکت دارد و در امر ديگري اثر مي گذارد تحريکش با تحرک همراه است اينا چون جسماني اند و جسمانيت امتداد بي نهايتي ندارد و نهايت اول کال و ملال است نهايت قصور و زوال اين نوع از فعليت براي انسان هست نوع ديگري از فعليت که عمر فاعل غير طبيعي مي ديم اين نوع اول رو فايل طبيعي و اين قسم دوم را فاعل الهي مي خوانيم اون فعلي است که نيازي به هيچ ابزار و آلتي و حرکت و تحريکي نيست بلکه انسان مي تواند بدون هيچ کدام از اين ها يک امري رو ايجاد بکند يک امري رو تصوير کند صورت بخشي که در ذهن شکل مي گيرد از اين نوع هستش که انسان با تصور يک امري يک فعلي رو در صحنه نفس يک اقدامي رو در صحنه نفس خواهد داشت اين با تحريک و تحرک همراه نيست از ابزار آلاتي هم استفاده نمي کند و هيچ گونه امر جسماني نقش ندارد اين نوع فاعليت از نوع فاعليت الهي است البته خب در اين نوع در حد اعلايش شايسته جناب حق سبحانه و تعالي اين نوع دوم چون از ابزار و آلات جسماني استفاده نمي کند و تحريکش با تحرک همراه نيست ملال و کلام و دصور و زوالي ندارد درش خستگي و سه حالت و دشواري معنا ندارد و لذا چون آسمان زمين را خداي عالم با اراده مي آفريند و از جايگاه «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» خلق مي کند بنابراين نه ايجادش نه حفظ و بقايش هيچ دشواري براي حق سبحانه و تعالي ندارد و لذا وَ لا يؤُدُهُ حِفْظُهُما حالا اين ضمير يؤوده يا به کرسي برمي گردد يا به الله مطالبي است که انشا الله در مقام متن توضيح داده خواهد شد بر اساس اين نسخه اي که برام خونده مي شود صفحه دويست «ثم اعلم أن العلة الفاعلية بحسب المشهور على ضربين» فاعليت بر اساس آنچه که مشهور حکما ازش سخن مي گن دو نوع هستش « أحدهما الفاعل الذي يحتاج في فاعليته إلى حركة و آلة و قابل- كالكاتب و البناء» کاتب اگر بخواهد کتابتي داشته باشد يا بنا اگر بخواهد بنايي را ايجاد کند حتما به حرکت و ابزار و قابليت نياز هست تا به وسيله اون ها کار انجام بشود «و مثل هذا الفاعل يقال له في عرف الإلهيين ب «المعدّ» و «المحرّك» و هي العلة بالعرض» در نزد فيلسوفان و الهي دانان به اين نوع از فوائل گفته مي شود که اينا فعله معدن يا محرک در حقيقت از آن به فاعل طبيعي ياد مي شود و اين ها به ذات قائل نيستند که از جايگاه ذات خودشون بخواهند يک فعلي رو انجام بدهند بلکه به وسيله ابزار و آلات و تحريک و تحرک فاعليت دارند که از علت بالعرض ياد مي شود اون اون ذاتي که اون جوهري که به ذات با قطع نظر از هر امر ديگري فاعليت دارد اون فاعل بالذات است علت به ذات است و الا اون فاعل و علتي که با ابزار و ادوات تحريک و تحرک و نظاير آن بخواهد در اموري اثر بگذارد اين رو مي گن علت و فاعل بالارض اين نوع اول از فعاليت «و ثانيهما الفاعل الذي لا يحتاج إلى حركة و آلة جسمانية و قابل» نه براي انجام کار نيازي به هيچ چيزي ندارد نه هر تحريک نه ابزار جسماني و نه قابلي که او با کن فيکون قائل را مي آفريند اينو بهش مي گن فاعل الهي در عرف الهي دانان و هو فاعل في عرف الهي دانان و حکما و اگر به اصطلاح حق رو بخواهي به تعبيري راست مطلب را بخواهي بداني «و إن سئلت الحقّ فليس الفاعل بالحقيقة إلا ما هو بري‌ء بالكلية عن جهة الإمكان» اوني که با حقيقت فاعل است يعني به ذات فاعل است يعني از جايگاه ذاتش بدون استفاده از هر امر ديگري مي تواند امري را ايجاد بکند اون فاعلي است که از هر جهت در حقيقت از هر جهت از هر جهت امکاني براي منزه باشد اون چيزي که از جهات امکاني منزه است و براي انجام فعلي به هيچ جهت امکاني نياز ندارد به اون مي گن فاعل حقيقت «و إن سئلت الحقّ فليس الفاعل بالحقيقة إلا ما هو بري‌ء بالكلية عن جهة الإمكان، و ما هو إلا الواحد الحق- كما مرّت الإشارة إليه.» چون فقط و فقط واجب سبحانه و تعالي است که از همه جهات امکاني بري است «و بري‌ء بالكلية عن جهة الإمكان» اوني که راسا از هر جهت امکاني منزه است بلکه هر جهتي براي او باج ثابت است که واجب الوجود واجب الوجود من جميع الجهات او شايستگي اين را دارد که حقيقت فاعل باشد و ما هو يعني فاعل حقيقي نيست «إلا الواحد الحق- كما مرّت الإشارة إليه. فالفاعل بالمعنى الأول لتعلّقه بالمادة الجسمانيّة و تحرّكه عند تحريكه يلحقه لا محالة كلال و إعياء و دثور و فناء» فواعل طبيعي به جهت نوع فاعليتي که براي اون ها هست که تعلق به ماده جسماني دارند و تحرک اون ها با تحريک و اثرگذاري در امر ديگر که انفعال و قابليت مطرح باشد به ابزار و آلات نياز داشته باشد اين فاعليت فاعليت طبيعي است و فاعاليت بالعرض است و حقيقت اين رو فاعل نمي دانند «فالفاعل بالمعنى الأول لتعلّقه بالمادة الجسمانيّة و تحرّكه عند تحريكه يلحقه لا محالة كلال و إعياء و دثور و فناء» اگر اين نوع از فاعليت مطرح باشد محاله و بدون شک خستگي و کلان و به اصطلاح فرسودگي و دصور و زوال و فنا قطعي است و حتمي است چرا « لأنّ الجسمانيّات متناهية الذوات،» هستند امور جسماني محدودند و ذاتشون محدود است وقتي محدود بود با اثرگذاري در اون خب طبعا انفعال ايجاد مي شود و انفعال هم موجب در حقيقت کال و ملال خواهد بود «لأنّ الجسمانيّات متناهية الذوات، متناهية القوى و الانفعالات، كما أنها متناهية الامتدادات و الاتصالات» همون طوري که در باب احکام اجسام گفته شده است که اجساد متناهي اند و اتصالات شون و ارتباطشون متنهاي است طبعا امر متناهي هم انفعالش متناهي است طبعا دو سور و زوال عارض خواهد شد «فيصحبها الكلال» براي امور جسماني کلال و به اصطلاح فرسودگي حتمي است «فيصحبها الكلال أولا ثم الزوال ثانيا» اول در حقيقت فرسودگي و کلال عارض مي شود و نهايت به فنا و زوال مي رسد «و قد صرّح بعض الحكماء بأن الفاعل الجسماني قابل في الحقيقة» مي فرمايند که هر فاعل جسماني در عين حالي که فاعليت دارد قابل هست حقيقت چرا «لفعله لمباشرته إياه» براي اينکه اين فعل مباشرت از او صادر مي شود و اين تحريک او با تحرک او همراه است «قد صرّح بعض الحكماء بأن الفاعل الجسماني» گرچه تحريک دارد اما قابل هم هست تحرک دارد «قابل في الحقيقة لفعله لمباشرته إياه،» به خاطر اينکه فعلي دارد که اين فعل مباشر است با اون حقيقت فاعل و اين حقيقت فاعل هم همون طوري که تحريک دارد تحرک دارد «و أمّا القوى الفعالة المقدّسة عن شوب‌ الانفعال المادي، المرتفعة عن حضيض العالم السفلي فهي مسلوبة التغيّر عن حالها، ممتنعة التجدّد في فعالها، بريئة الذوات عن لحوق معنى عارض يوجب كلالها و ملالها، أو مضادّ مفسد يقتضي فسادها و زوالها.» خب فاعل الهي چه نوع فاعلي است دو ويژگي دارد ويژگي اولش اثباتي است و ويژگي دومش سلبي است ويژگي اثباتي او اين هستش که اين موجود در مقام فاعليت در حقيقت از ذات خودش از جوهر ذات خودش اين اثر و اين فعل صادر مي شود نه با ابزار و قوا و امثال ذلک اما اون جهت سلبي اين است که «المقدّسة عن شوب‌ الانفعال المادي،» که او اين فعل الهي فاعل مقدس و مجرد اين ديگه منفعل نميش تحريکش با تحرک همراه نيست و از حضيض عالم سفلي رفيع تر و مرتفع تر است و حرکت و تغيير و تغير در او معنا ندارد «فهي مسلوبة التغيّر عن حالها، ممتنعة التجدّد في فعالها» اين جور نيست که اين تحريک اول او با تحريک ثاني او به اصطلاح دو تا باشد از جهت تجديد چون قوايي که مث براي فعل اول در فوائد طبيعي استفاده مي شود با قوايي که براي فعل دوم استفاده مي شود متفاوت است و متجدد است اما براي ان فعلي که مقدس است از شوب انفعال و تغيير اين ها در حقيقت تجددي نخواهند داشت «فهي مسلوبة التغيّر عن حالها، ممتنعة التجدّد في فعالها، بريئة الذوات عن لحوق معنى عارض يوجب كلالها و ملالها» اين دسته از فوائل چون تحريکشون با تحرک و انفعال و قابليت همراه نيست بنابراين خستگي و کلال و فرسودگي براي اين ها معنا ندارد «بريئة الذوات عن لحوق معنى عارض» که اون معناي عارض موجب کال و فرسودگي و ملال باشد يا يک حالتي باشد که اين حالت مزاد با اون طبيعت باشد «أو مضادّ مفسد يقتضي فسادها و زوالها» که مستلزم اون فساد ذات و زوال زات بشود به هر حال فواصل طبيعي بر اساس افعالي را که انجام مي دهند خستگي و ملال و کلالي بر آن عارض مي شود چون تحريک با تحرک همراه است با انفعال همراه است با قابليت همراه است اين افعالي که در انسان فاعل اثر مي گذارد منشا فساد و ز خواهد شد «بريئة الذوات عن لحوق معنى عارض يوجب كلالها و ملالها، أو مضادّ» معناي عارض يا معناي مادي که مفسد است و مقتضي فساد ذات و زوال ذات هستش اين دسته از انواع فاعل هاي دوم دسته دوم که «بريئة الذوات عن لحوق معنى عارض يوجب كلالها و ملالها، مسلوبة التغيّر عن حالها، ممتنعة التجدّد في فعالها» اين دسته از فواعل را جناب صدرالمتألهين مي فرمايند که اين ها يک نوع فعل الهي ان که در حقيقت نقش تو سيتي و توسط براي فاعليت الهي دارند اين ها خستگي و فرسودگي براي اون ها نيست فيه يعني اين نوع دوم از فعليت «فهي وسائط فيض الحق و روابط جوده و مكثر جهات رحمته و مفنّن شعوب فضله وجوده، فهي بالحقيقة عباد الرحمن المؤتمرون بأمره، المتزجّرون بنهيه و زجره،» خب اين نوع از فواعل الهي که از اون ها در حقيقت به فاعل حقيقي و فاعل و علت با ذات ياد مي شود و ساعئط فيض حق و روابط جود الهي و اين دسته از فواعل اند که جهات رحمت الهي رو تکثير مي کنند خداي عالم رحمت مطلقه دارد اما اين رحمت مطلقه اگر بخواهد تکثر پيدا بکند و به صورت و به رحمتي وسعت کل شي در بيايد نيازي به فوائد مکثر دارد که اين نوع از فايل ها جهت تکثر بخشيدن به رحمت الهي موثرند «و مكثر جهات رحمته و مفنّن شعوب فضله وجوده» اين تفنن و تنوع شعبه هاي فضل الهي و وجود الهي ان در حقيقت اين ها بندگان خدا عباد الرحمن اند که به امر او عمل مي کنند و از نهي و زجر او هم منزجر و منهي اند «فهي بالحقيقة» يعني اين دسته از فوائدي که وسط فيض عباد الرحمن که معتبرند امر الهي رو مي پذيرند معتمدين به امر الهي «المتزجّرون بنهيه و زجره» الهي «كما وصفهم اللّه تعالى بقوله: لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ‌» پس بنابراين فرشتگان مدت امر فوايد الهي هستن سائط فاعليت الهي هستن و اين ها باعث مي شوند که رحمت الهي گسترش و تکثر پيدا بکند اين ها جز به فرمان اله عمل نمي کنند و از زجر و نهي او هم منزجر «بخلاف الفاعل بالمعنى الأول» چرا فاعل بامعنا اول که فاعل موعد و محرک از آن ياد مي شود يا فواعل طبيعي اينا «فإنّه لوقوعه في عالم الأضداد و تصادم صور المواد ربما يعوق عن فعله المقصود لمانع، و يقطع عن طريقه المصمود إليه لقاطع.» خب يکي از ويژگي ها و مختصات فواصل طبيعي اين هستش که فواعل طبيعي چون در عالم طبيعت و عالم اضداد به سر مي برن و عالمي به سر مي برن که ماده ها در حقيقت با صورت ها همراه اند و گاهي اوقات ماده اي صورتي را از دست مي دهد يا صورتي ماده اي را از دست مي دهد در چنين وضعيتي فعليت در اين وضعيت يک فعليت قطعي نيست که به هدف برسد آنچه را که مسمود است و مقصود است اين شکل پيدا بکند و تحقق پيدا بکند اين ممکنه که اين فوائد طبيعي در فعلي شون ناکام باشن و افعالي را که اراده کرده اند عين تحقق پيدا نکنند «بخلاف الفاعل بالمعنى الأول، فإنّه لوقوعه في عالم الأضداد و تصادم صور المواد ربما يعوق» چه بسا مانع مي شود و عايق مي شود «عن فعله المقصود لمانع» چون مانعي وجود دارد اين از فعلي که مورد نظر و مقصود او هست باز مي ماند «و يقطع عن طريقه المصمود إليه لقاطع.» چون يه قاطعي مي آيد سرمايي يه گرمايي حادثه اي اتفاق مي افتد اين فاعل از فاعليت مي افتد و از اون طريقي که مسوده به سمت مسمط و اليه هست باز مي ماند خب «و إن أردت زيادة التوضيح فقد أودع اللّه تعالى في نفسك» اگر خواستي از اين دو نوع فاعل اطلاعات بيشتري داشته باشي بيا و در حوزه نفس خودت و وجود خودت به عنوان که هم فاعل طبيعي هستي هم فعل الهي تعاملي داشته باش «و إن أردت زيادة التوضيح فقد أودع اللّه تعالى في نفسك هذين الضربين من التأثير،» خداي عالم در وجود تو اين دو نوع فاعليت رو قرار داده است که مي تواند هم فاعليتي باشد که تحريک و تحرک با هم است هم فاعليتي باشد که تحريک دارد و تحرک ندارد أي ابداع و تحريک ابداع از نوع فعاليت دست دوم است که با انفعال و با قابليت و با تحريک و امثال ذلک همراه نيست اما التحريک نوع دوم از فعاليت است که فعاليت طبيعي است که از اون فاعل به موعد و محرک ياد مي کنن «و هو المسمى بالإحداث» اين فاعل دوم را که با تحريک همراه احداث هم مي گن «و هو المسمى بالإحداث أيضا، لأنّ الحدوث يعرض الحركة بالذات» يک امر يک حرکت بالذات منشا اتفاق و حدوث يک امري خواهد بود ايجاد يک امري خواهد بود يا تحول و تغيير در يک امري خواهد بود «لأنّ الحدوث يعرض الحركة بالذات و لما يقترنه بالعرض.» احداث يک وقت در حقيقت عارض حرکت به ذات مي شود يه وقت هم مقترن به حرکت بالعرض مي شود به هر حال اين گونه از مسائل که ايجاد باشه و احداث باشه يا به اصطلاح اقتران به هم امر ديگري باشه بالاخره اين ها در فواعل طبيعي مطرح هست «و هو المسمى بالإحداث أيضا، لأنّ الحدوث يعرض الحركة بالذات و لما يقترنه بالعرض.» اگر چيزي منشا در حقيقت طرح که به ذات باشد امري به او هم ملحق مي شود و اين امر مقرون و بالعرض براي اون ذات خواهد بود توضيح ميد «ف «الإبداع» إيجاد شي‌ء لا عن شي‌ء» اگر ما مبدعات داريم و مکاتبات يعني ايجاد شده اند ولي از يک شيئي نيستن نه من لاشيء باشن بلکه لا من شيء هست که اين جا هم اين نکته دقيق فلسفي رعايت شده است نفرمودن « ان لا شيء» فرمودند لا ان شيء «ف «الإبداع» إيجاد شي‌ء لا عن شي‌ء، و مثاله فيك» مي تونيم يه نمونه اي هم در خود انسان ياد کنيد «تصوّرك للأشياء بقوّتك المصوّرة و مثولها بين يديك في عالمك الخاصّ على وجه يكون وجودها لك نفس مشاهدتك إياها» انساني که در وجود خودش تصور مي کند يک سلسله اموري را در نفس خودش ايجاد مي کند اين امور ايجاد شده مبدعاتند از چيزي نيستن انسان اون ها را دفع و از جايگاه ذات خودش انشا مي کند ايجاد مي کند «و مثاله فيك تصوّرك للأشياء» شما وقتي سلسله امور رو تصور مي کنيد اين ها مبدعات ذهن شماست به قوت مصور از جايگاه قوه مصوره خودتون که از قواي نفس هست يه سلسله امور رو تصور مي کنيد «و مثولها بين يديك في عالمك الخاصّ» اين نمونه هاش در ذهن خودت هست تو ذهن خودت وقتي يه سلسله مثلا شما يه باغي رو تصور مي کنيد اين باغ حوضي درش هست کنار اين گلدون هايي هستند و اين حوض ماهي ها هستين حوض مث نشانه هايي از حيات و اين ها و خيلي از مسائل در شما همه اينا رو شما ايجاد کرديد و مبدعات نفستون است که در نفس وجود دارد توي «في عالمك الخاصّ على وجه يكون وجودها لك نفس مشاهدتك إياها» همين که شما اين را در نفس خودت مشاهده کردي شهود اين ها يک شهود مادي نيست بلکه با ايجاد اون و تصوير آن اون رو در نفس خودت ايجاد کردي و اون رو مشاهده مي کني اين معناي ابداع هستش که «ف «الإبداع» إيجاد شي‌ء لا عن شي‌ء،» اما «و «الإحداث» هو جعل الشي‌ء شيئا،» اين تفاوت اصلي است بين مبدعات و مکومات مک يعني اينکه يک شيئي که هست اون رو تغيير مي دن آب آتش مي شود آتش آب مي شود آب هوا مي شود هوا خاک مي شود و نظاير آن «هو جعل الشي‌ء شيئا، و مثاله فيك» اگر بخوايم اين رو به عنوان نمونه اي در خود وجود خود انساني تو بيابيم همون تکلمک و کتابتک و بآلات و اسباب طبيعي اسباب طبيعة او غير طبيعية شما الان بخواييد سخن بگيد خب طبيعي است که از الفاظ و حروف استفاده مي کنيد از حرکات استفاده مي کنيد و با وسيله اونا کلمات رو ايجاد مي کنيد احداث مي کنيد کنيد برخلاف اون جايي که مي خوايد با تصورتون يه چيزي رو ايجاد بکنيد اينا رو مي گن احداث و نوع اول رو مي گن ابداع «و مثاله فيك تكلّمك و كتابتك بآلات و أسباب طبيعية أو غيرها.» براي تکلم زبان مي خواد کام مي خواد لب مي خواد و بسياري از امور حتي نفس کشيدن هم نياز هست تا انسان بتواند تکلم بکند کتابت هم اصل يک سلسله آلات و اسباب غير طبيعي اگر لب و دهن و کام و زبان و امثال ذلک اينا اسباب طبيعت براي کتابت و يک سلسله اسباب غير طبيعي هم استفاده مي کنين «ففي الضرب الأول» نوع اول که مبدعات است و انسان فعل ابداعي دارد « لا يصرف منك شي‌ء» هيچ چيزي از شما صرف نمي شه صرف اينکه با قواي مصور سلسله صورت هايي رو در ذهن خود ابداع و انشا مي کني همين فعل توست و اين تو فايل الهي محسوب مي شوي «ففي الضرب الأول لا يصرف منك شي‌ء إلا مجرد الالتفات و العناية» اما در نوع دوم فاعلي که به احداث و تحريک و امثال ذلک همراه هست «يصرف منك المادة و الآلة» بايد ماده باشه آلات باشه زمان باشه و امثال ذلک «يصرف منك المادة و الآلة و الزمان و القوة شيئا فشيئا،» اين بايد يواش يواش کم کم بياد تا يک اتفاقي و حرکتي صادر بشود «فيحصل منه المفعول تدريجا» از اين نوع از فاعليت اون مفغول و اون فعل صادر مي شود تدريج البته «و يكمل عند انقضاء الحركة و الزمان» چون معمول فواعل طبيعي کارشون بر اساس حرکت و تدريج است و زمان بر است و وقتي زمانش کامل شد اون مفعول و اون فعل اتفاق خواهد افتاد «و يكمل عند انقضاء الحركة و الزمان، و هما مقدار خروج المادة إلى الفعل» بله اينا ديگه به اصطلاح از لوازم خروجي از حرکت خروج از قوه به فعل از ماده وقتي از حالت قوگي خارج مي خواد بشه به صورت فعل البته ماده حامل قوه است اون صورت است که از يک حالتي خارج بشه و به حالت ديگر مي رسد که اين خروج بله خروج ماده به فعل رو با حرکت و با زمان همراه است که زمان هم خودش مقدار حرکت است و هما يعني حرکت و زمان مقدار خروج ماده به سمت فعل هستش «و توجه القوة و الآلة نحو الكمال، تقرّبا إلى المبدإ الفعّال.» و در حقيقت چون بحث از خروج از قوه به فعل هستش و از نقص به کمال هست اين است که هرچه که به فعليت و به کمال نزديک تر بشود تورم به مبدا فعال و اون عقل فعال برمي گردد بر اساس باورهاي فلسفي که قبل وجود داشته است «و توجه القوة و الآلة نحو الكمال، تقرّبا إلى المبدإ الفعّال. فإذا علمت هذين الضربين من الفاعليّة، و علمت خصوصيّة كل منهما و امتيازه عن صاحبه بخواصّ و لوازم، ظهر لك أنّ التعب و المشقة و الإودة لا يعرض إلا لفاعل جسماني، لا يفعل إلا بأن ينفعل و يتحرّك من حال إلى حال، و يكون فاعليّته على سبيل المباشرة.» حالا مي خوان بفرمايند که کم کم مي خوان نتيجه گيري کنن از تقسيم فاعل به فاعل طبيعي و فاعل الهي به که در فايل هاي طبيعي خستگي و کلان و دصور و زوال هست ولي در فاعل هاي الهي اين ملال و کال و خستگي و زوال وجود ندارد «فإذا علمت هذين الضربين من الفاعليّة، و علمت خصوصيّة كل منهما و امتيازه عن صاحبه بخواصّ و لوازم» وقتي اين دو نوع فعليت رو شناختيد اين امر براي تو روشن مي شود «ظهر لك أنّ التعب و المشقة و الإودة» که از همون واژه و لا يؤوده گرفته شده است اين «لا يعرض إلا لفاعل جسماني، لا يفعل إلا بأن ينفعل» يعني تحريک او با تحرک همراه است فعل او با انفعال حتي در وجود خودش اين همراه هستش «لا يفعل إلا بأن ينفعل و يتحرّك من حال إلى حال، و يكون فاعليّته على سبيل المباشرة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo