< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هشتاد و سوم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين فقره «وسع کرسيه السموات و الارض» از مطالب گذشته روشن شد که جناب صدرالمتألهين تفسير آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست رو بر بيست بخش تقسيم کرده اند و براي هر بخشي هم يه مقاله اي اختصاص داده اند و اکنون به بخش نهم و طبعا مقاله نهم رسيديم که پيرامون «وسع کرسيه السموات و الارض» هستيم خب لغتي که در اين کريمه به کار رفته است و قابل توجه است لفظ و لغت کرسي است آيا اختصاص لفظ کرسي به حوزه الهي و ذات اقدس الهي به چه معناست آيا ما کرسي رو اون گونه که در فهم و معناي عرفي از کرسي مي فهميم بايد در ارتباط با حق تعالي معنا کنيم يا به گونه ديگر اين بحث دامنه دار شد و مسالک و مناهج سه گانه اي رو در باب فهم اين گونه از الفاظ و کلمات احيان متشابه جناب متلين دارم بهش مي پردازن و تفصيل هم اين سه منهج رو توضيح دادن هم در مقام تطبيق دارند مطالب را بيان مي کنند که از منظر منهج لغت چگونه تفسير مي شود از منهج اهل تحقيق و تدقيق و تاويل چگونه اين الفاظ معنا مي شود و فلسفه تاويل چيست و ره زني و انحرافاتي که در فضاي تاويل ايجاد مي شود رو بايد توجه کرد و اينکه يک نوع از تاويل که از راه راسخون في العلم براي انسان حاصل مي شود اين تأويل درست است همان طوري که حق سبحانه و تعالي اين معنا را تاييد فرموده و فرموده است که« و ما يعلم تأويله الي الله و راسخون في العلم» بنابراين اگر دسترسي به راسخون در علم بود تأويلي که از ناحيه اون ها بيان مي شود حق است و بايد به اون توجه بشه حتي سخن الهي و قرآن مجيد که فرمود «و ما يعلم تأويله الا الله و راسخون في العلم» در جاي ديگري هم فرمود که يوم يأتي تاويل]» روزي خواهد رسيد که تاويل قرآن فرا خواهد رسيد اما جناب صدرالمتألهين دارن هم تحويلي که اهل تحقيق و تحقيق دارند ارائه مي دهند و هم تحويلي که اهل راسخون في العلم در حقيقت دارن ارائه ميد يک تاويل رو تحويل ناصواب و نادرست مي دانند انحراف مي دانند و به شدت با اون مخالفن يک تاويل ديگري رو در حقيقت که تاويل راسخون في العلم هست رو مي پذيرند و اون رو در حقيقت مبناي کار هم قرار مي دهند و شواهدي از اون رو دارن ذکر مي کنن که اين تأويلات پذيرفتني است و چون با معيارهاي قرآني و حديثي پيش آمده است شواهدي رو که در حقيقت دارن نشان مي دهند و که در اين شواهد از حيث تاويل داره استفاده مي شه نشان از اين هست که تاويل صحيح داريم و تاويل باطل تأويل باطل اين است که او مراعات قالب و مدال ظاهري الفاظ رو ندارن و گسيخته از اين الفاظ و لغات به دنبال معاني هستند که مثلا اون عقل تخيلي و توهمي برون نظر دارد و فتوا مي دهد اما واقعا تعبيراتي که مبناي درستي دارند بر اساس معيارهاي صحيح تاويل مي شوند رو جناب صدرالمتألهين دارند اون رو تصحيح مي کنن و يک راهي براي تفسير از طريق تاويل دارند بيان مي کنند اين نکته ايست که در اين بحث «زيادة كشف و تبيين‌» صفحه صد و نود و سه دارن بيان مي کنن مي فرمايند که ما در اين رابطه مي توانيم يک توضيح اضافه تري بديم هم کشف عرفاني داشته باشيم و هم تبيين عقلي که مي تواند فضاي تاويل رو براي ما روشن کنه ما نبايد خداي ناکرده گرفتار تأويلاتي بشويم که اهل تحقيق و تحقيق فلسفي و متين و کساني که به هر حال عقلي مي انديشند که بدون استناد و اعتماد به الفاظ و لغات دارن حرکت فکري مي کنن اون ها رو نبايد بهش اعتنا کنيم بلکه اون ها حتما بايد مطرود و مردود شمرده بشوند ولکن نوع ديگري از تاويل هست که از جايگاه راسخون في العلم مي آيد و مستند به نوع مواردي است که مي شود از قرآن و عترت طاهره استفاده کرد که اين شواهد حالا ذکر مي شود ايشون مي فرمايد که «بل نقول ما من شي‌ء في هذا العالم الا و هو مثال لأمر روحاني من عالم الملكوت» اين يه قاعده ايست يک اصلي که در حکمت کام پذيرفته شده است و جناب صدرالمتألهين هم بر اين اصل در همه کتب فلسفي خودشون وفادارن و اين سه مرحله طبع مثال و عقل رو در راستاي هم مي دانند در سير صعودي مي شود مثال و مي شود طبع و مثال و عقل و در سير نزولي مي شود عقل و مثال و طبع مي فرمايند که آنچه که در عالم مادي اتفاق مي افتد مثالي است بر آنچه که عالم روحاني و ملکوت داره مي افته اگر ما بتوانيم اون رابطه مثالي و نمونه اي که در عالم طبيعت و حس مي بينيم با اوني که در عالم مثال مي بينيم و با اوني که در عالم عقل هست بتوانيم رابطه وجودي اين ها رو پيدا بکنيم قدرت تاويل بر ما امکان پذير مي شود و يک تأويل درستي خواهيم داشت وگرنه انحراف قطعي است «بل نقول ما من شي‌ء في هذا العالم الا و هو مثال لأمر روحاني» اون چيزايي که ما در عالم طبيعت مي بينيم يه نمونه ايست جسماني از آن حقيقتي که در عالم روحاني وجود دارد «من عالم الملكوت كأنه روحه و معناه» که در عالم روحاني مي بينيم روح و معناي اون چه که در عالم طبيعت مي بينيم «و ليس هو هو في صورته و قالبه» اون چه که در نشئه طبيعت هست مثل لفظ براي معنا لفظ نسبت به معنا صرف يک صورت است يک قالب است يه بدن و جسم است از روح خبري نيست اما صدفي است براي اون روح و ما براي اينکه به اون روح برسيم بدون شک بايد از اين مثال و از اين قالب عبور بکنيم در حقيقت اين صورت و قالب و مثال مرغات و سلم و نردباني هستند براي آنچه که در عالم معنا و ملکوت و روح وجود دارد «و ليس هو هو في صورته و قالبه، و المثال الجسماني مرقاة الى المعنى الروحاني» نمونه هاي جسماني که ما در نشئه طبيعت مي بينيم سلمي است يک نردباني است براي آنچه که در عالم معنا وجود دارد مثل لفظ عسل يک نوع مناسبتي با اون روح اثر دارد که ما با گفتن اين لفظ عسل خب به اون روح نزديک مي شويم و صدف لفظ اسد به روح حقيقت عسل منتقل مي شويم «و المثال الجسماني مرقاة الى المعنى الروحاني، و لذلك كانت الدنيا منزلا من منازل‌ الطريق إلى اللّه» گسستي بين عالم ملک و ملکوت نيست اين جور نيست که هرچه که در عالم ملک هست يک سوي و جهتي دارد و آنچه که در عالم روح و معنا هست يک جهت ديگري دارد نه اينا نسبت به يکديگر فلش دارن به همديگه رو نشون ميد معنا لفظ را لفظ معنا را و دنيا مثال و برزخ و قيامت رو و قيامت هم دنيا رو «و لذلك كانت الدنيا منزلا من منازلا لطريق إلى اللّه، فيستحيل الترقّي إلى عالم الآخرة إلا من مثال عالم الدنيا» خب اين ديگه به صورت برهاني و قطعي فرمودند که اصلا محال است که انسان بخواد به عالم آخرت سفر بکند و بدون اينکه از عالم مثال دنيايي گذر بکند « فيستحيل الترقّي إلى عالم الآخرة إلا من مثال عالم الدنيا» و از اين نقطه نظر هم خداي عالم در قرآن فرمود «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‌ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ‌» و در بيان حکمي هم هست که «من فقد حسّا فقد علما». اون علمي که مبتني بر حس هست حتما از گذرگاه حس بايد بگذره حس اگر نباشه اون علم و عقل حاصل نخواهد شد بعد نمونه هايي رو بيان مي کنند و يکي از اون نمونه ها نمونه هايي که به عنوان خبر حضرت پيامبر گرامي اسلام فرمود که «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن» خب اين لف اون قدر به اصطلاح حيثيت متشابه درش وجود دارد که حتي قائلين به منهج لغت هم گفتن تحويل نمي برن هيچ لفظي را مگر اين سه تا لفظ رو که يکي از اونا همين هستش که «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن» آيا واقعا معاذلله براي رحمان اعصاب اي هست و اينکه خداي عالم بين اسب عين خودش قلب موم رو قرار مي ده اين کام سراسر متشابه هستش خب ما اين سخن متشابه رو چکار بکنيم سخنم يک سخن روشن و بيان صريحي است از رسول مکرم اسلام که فرمود «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن» اين چگونه قابل توجيه هستش مي گن شما اصبع رو بايستي که به اين معنا بگيريد از باب اون قسم سوم منهج سوم که در حقيقت از باب راسخون في العلم که الفاظ براي ارواح معاني وضع مي شوند اصبع يعني چي روح اسب چيه روحش و اين است که قدرت بر سرعت تقليد و تحول و دگرگوني براي انسان هست که مي گن آقا بين دو انگشت يعني اون قدر قدرت تقلب و تحول و سرعت تحول براي شخص هست که مي تونه در يک آن يک امري رو دگرگون کنه زير و رو کنه و از اين سوي به اون سويي کنه اين مراد از اصبع است که در اين حديث شريف به کار رفته است اگر رسول مکرم اسلام فرمود که «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن» يعني اين دو مشت خداي عالم است قلب مومن در يد قدرت اوست و بر آن خداي عالم مي تواند اين قلب انسان مومن رو زير و رو بکنه و دگرگون بکنه و اگر قابليت داشت از و خوب و اگر نه برعکس از خوب به بعد برگردونه اين قدرت است بنابراين کاربرد لفظ اصبع و به تعبيري که بيان مي کنند براي روح معنا استفاده مي شود يعني قدرت بر تقليد و سرعت در تقلب و دگرگوني و تحول براي اون ذات وجود دارد «فإن روح «الإصبع» القدرة على سرعة التقليب،» توانمندي و اين قدرت براي اينکه قلب را به سرعت دگرگون کند و زير و رو کند «و إنّما يكون قلب المؤمن بين لمّة الملك و لمّة الشيطان» قلب انسان موم واقعا در دستان يک فرشته يا دست يک شيطان هست «هذا يغويه و هذا يهديه» اون ملک هدايت مي کند و شيطان هم اغوا و گمراهي دارد اين هم باز در همين رابطه هستش که سرعت تقليد براي ملک و شيطان وجود دارد که انسان بايد خودش رو به خدا بسپاره و لحظه اي از ياد حق غافل نباشه و از خدا هم بخواد که همواره خدا در خواب و بيداري در خلوت و جلوت به او توجه داشته باشه و جلو انحرافش رو بگيره که «اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَد في الدنيا و الآخره» که يک چشم بهم زدن از حق سبحانه و تعالي او غافل نشه و خداي عالم هم از انسان غافل نشود به جهت ضعف البته انسان خدا که غفلتي ندارد همواره او حضور دارد و به جهت ضعف انساني نتواند آن ذکر را ياد خدا را در دل داشته باشد «و إنّما يكون قلب المؤمن بين لمّة الملك و لمّة الشيطان، هذا يغويه و هذا يهديه، و اللّه سبحانه يقلّب قلوب العباد كما تقلّب أنت الأشياء بإصبعيك» شما اگر بخوايد يه چيزي رو از عشق قدرت و سرعت انتقال تعبير کنه مي گي که اين تو مشتم بين دو تا انگشتم من مي تونم به راحتي اين رو تغييرش بدن اين معنايي که براي بين اصبعيک انتخاب شده روح معناش يعني قدرت و سرعت انتقال و تحول و تقلب است «و اللّه سبحانه يقلّب قلوب العباد كما تقلّب أنت الأشياء بإصبعيك، فانظر كيف شارك نسبة الملكين المسخّرين إلى اللّه تعالى إصبعيك في روح الاصبعيّة و خالف في الصورة.» خب شما ببين که چگونه اين دو ملک حالا يکي ملک اند يکي پين يا يکي يکي انسان يکي عرض کنم که ملک اندکي شيطان هستند چگونه در عين حالي که مسخر الهي هستند هم شيطان مسخر است و هم ملک اينا مي توانند در اين تقلب و دگرگوني با تو همراهي کنند و تو رو در اين تحول و دگرگوني قدرت و سرعت کمک بکند «فانظر كيف شارك نسبة الملكين المسخّرين إلى اللّه تعالى» چگونه مشارکت مي کنند در اين اصبعين تو در روحت که روحيت همون طور که بيان فرموده اند عبارت است از قدرت و سرعت در انتقال و تحول و دگرگوني «و خالف في الصورة.، كيف شارك نسبة» در صورت و ظاهر نيستند اما در واقع مي تونن مشارکت بکنن و تو رو در اين قدرت براي سرعت تقليد کمک بکنه خب اين يه نمونه ايست اين مسئله اي که فرمود «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمن» اين حديث قطعا از پيامبر گرامي اسلام صادر شده و ترديدي در اين نيست ولي ما توانستيم با توجه به روح معناي اسم اين رو معنا بکنيم از همين دست نمونه ها مي توانيم نمونه ها و شواهد ديگري رو در قرآن پيدا بکنيم ولي بر اساس همين ملاک با يک ملاک و معيار مشخص و که الفاظ براي ارواح معاني وضع شده اند مي توانيم تعابيري به تعابيري و تفاسيري براي اين آيات داشته باشيم «فاستخرج من هذا ما نقل عنه صلّى اللّه عليه و آله: «إن اللّه خلق آدم على صورته» فمهما عرفت معنى الإصبع» مي فرماييد اگر ما معناي اصبع رو بفهميم و شما فهميده باشي که معناي عبارت است از القدرة علي سرعت التقليد اگر اينو فهميده باشي «أمكنك الترقّي إلى القلم، و اليد، و اليمين، و الوجه و الصورة» و همين طور الفاظ ديگر خب خدا در قرآن است که علم بالم خب آيا واقعا مث خداي عالم قلم براي او هست يا يدالله فوق ايديهم خب آيا خدا ياد داره يا هست که کل شي هالک الا وجهه آيا براي خدا ميشه وجهي تصوير کرد يا در حديث هست که خداي عالم انسان ها را بر صورت خودش آفريده است مگر حق سبحانه و تعالي صورتي براي او هست که يه چين مطلبي رو بخواد بفرمايد از اين دست مطالب مي فرمايند که اگر شما جريان معناي اسب رو فهميدي مي تواني از اين جا به لغاتي مثل قلم يد يمين وجه و صورت و ظاهر آن ارتقا پيدا بکني و اين معاني رو هم بيابي «أمكنك الترقّي إلى القلم، و اليد، و اليمين، و الوجه و الصورة» و اين رو مي يابي اگر معيار درستي برات پيدا شد «و وجدت جميعها حقائق غير جسمانيّة» اينا رو مي يابي که اون چه را که از قلم و کرسي و وجه هويت و اينا گفته باشه اينا يه سلسله حقايق غير جسماني ان که اين ها را براي اينکه شما بفهميد بتوان مثال هاي جسماني متمثل کرده اند «و وجدت جميعها حقائق غير جسمانيّة متمثّلة بأمثلة جسمانيّة، فتعلم أن روح القلم» وقتي گفته مي شود که أن بالقلم مراد روح قلم هست يعني آنچه که به وسيله او کتابت اتفاق مي افتد «أن روح القلم و حقيقته التي لا بدّ من ذكره» اوني که بايد بيان کرد اون معنايي است که از قلم ميشه فهميد اذ ذکر حد القلم وقتي که حداقل ذکر مي شود يعني هو الذي يکتب به قلم چيزي است که به وسيله او نوشته مي شود نه اين قلمي که به صورت مداد يا خودکار يا خودنويس يا امثال ذلک با اين هيئت هاي مادي اين هيئت هاي مادي همان طور که قبل هم بيان فرمودند هيچ گونه مداخلات معنايي در اين مسائل ندارد «فإن كان في الوجود شي‌ء يسطر بواسطته» اگردر عالم وجود چيزي باشد که به واسطه او نوشته بشود «يسطر بواسطته نقوش العلوم في ألواح القلوب» که بشود به وسيله آن در لوح قلوب انسان ها نقش هايي رو ببندن «فأحرى به أن يكون هو «القلم»» شما به اين قلم مداد و خودنويس قلم مي گين اما اوني که ميشه بر لوح قلب انساني يه حقيقتي نوشته بشه اون قلم نيست بلکه احراق و شايسته تر است که ما اون رو قلم بناميم «فإن اللّه‌ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ‌» مراد اين است اگر خداي عالم به وسيله قلم داره تعليم مي کنه نه يعني اين خودکار يا خودنويس و امثال ذلک بلکه اون امکاني است اون امري است که خداي عالم مي تواند به وسيله اون امر بر قلب انساني قلوب انسان ها حقايقي رو نقش ببندد که از عظيم به عنوان قلم روحاني ياد مي شود «و هذا هو القلم الروحاني» چرا براي اينکه تمام آنچه را که ما در روح معناي قلم مي خواستيم وجود داره يعني اون چيزي که از او به « هو الذي يکتب به» کاملا از اين قلم هم ساخته هستش «إذ وجد فيه روح القلم و لم يعوزه إلا قالبه و صورته» اون حقيقت در حقيقت مطرح هست و اگر اون حقيقت بخواد تحقق مثالي و مادي پيدا بکنه البته يک ماده مثل خودکار خودنويس و امثال ذلک نياز هست «لم يعوزه و لم يحتاج إلا قالبه و صورته» که در حيثيت هاي مادي است و البته اين ها هيچ دخالتي در معنا و حقيقت قلم ندارند «و خصوصيّة المادة- كما مرّ- غير داخلة في حقيقة الشي‌ء، و لذلك لا يؤخذ في حده الحقيقي» هرگز وقتي ما داريم قلم مي گيم يعني جنس مدادي داشته باشه يا خودکاري يا خود نويسي اينا هيچ کدوم در حقيقت معناي قلم دخيل نيست «و لذلك لا يؤخذ» اين حيثيت هاي مادي اين خصوصيت ماده حد قلم حد حقيقي قلم چرا «إذ لكل شي‌ء حدّ و حقيقة» که اون حد و حقيقت روحش هست و بايد اون روح رو ملاک قرار داد اگر لفظ با يک سلسله ادوات مادي و طبيعي و جسماني همراه است اون ادوات نقشي در اون معنا نخواهند داشت «إذ لكل شي‌ء حدّ و حقيقة و هي روحه» که اين حقيقت روح اون شي هستش «فإذا اهتديت إلى الأرواح» اگر شما به روح معاني راه پيدا بکنيد «صرت روحانيا» از اين به بعد ديگه شما در حقيقت يک انديشه روحاني خواهيد داشت و همه معيارها رو بر اساس حقايق روحاني به اصطلاح توجه مي کنيد نه امور جسماني «فإذا اهتديت إلى الأرواح صرت روحانيا و فتحت لك أبواب عالم الملكوت» و باز مي شود براي تو اهل روحانيت عالم ملکوت باز ميشه واهلت و تو اهليت و شايستگي پيدا مي کني که «لمرافقة الملأ الأعلى- و حسن أولئك رفيقا.» همچنان دارم فرق ميذارن بين تاويل ناصواب که اهل تحقيق و تدقيق احيانا دارن و بين تاويل که از ناحيه راسخون في العلم مياد و اين ها داراي ملاک ها و معيارهايي هستند که اگر به اين معيارها مثل توجه به روح معنا آدم نگاه بکنه مي تونه حق خوبي رو فهم خوبي رو داشته باشه «و لا تستبعد أن تكون في القرآن» بعيد شمار که در قرآن مجيد اشاراتي از همين جنس باشد که داره به روح معنا اشاره مي کنه وقتي خدا از قلم ياد مي کنه يا از يد ياد مي کنه يا از وجه حيات مي کنه هرگز اين جلوه هاي مادي و طبيعي رو به ذهن نيار و براي اين ها مدخلي قائل نشو و مستقيم به روح معنا بينديش «و لا تستبعد أن تكون في القرآن إشارات من هذا الجنس، فإن كنت لا تقوى على احتمال ما يقرع سمعك من هذا النمط ما لم يسند التفسير إلى قتادة أو مجاهد أو السدي فالتقليد غالب عليك، و كلامنا ليس إلا مع المستبصر» اگر شما از اين موقعيت معرفتي گذر نکنين و اين ها رو بهش توجه نکني اون چيزي که در باب ارواح معاني گفته است رو بهش اعتنا نکني «فإن كنت لا تقوى على احتمال ما يقرع سمعك من هذا النمط» آنچه را که الان با اين روش و منهج راسخون في العلم که الفاظ براي ارواح معاني وارد شده اند اگر به اين ها توجه نکني و بخواهي به ظواهر اهل تفسير و گفته هاي اون ها توجه بکني «فالتقليد غالب عليك،» خب شما در حقيقت با معيارهاي ظاهري و قشري پيش مي آيي و تقليد بر تو غالب است نه تحقيق شايسته اي که از راسخين في العلم مي رسد و سخن ما در اين کتاب و اين تفسير نيست مگر براي کسي که مستبصر است و واقعا بصيرت معنايي پيدا کرده و براي الفاظ و لغات اعتمادش فقط به اين ظواهر نيست «و كلامنا ليس إلا مع المستبصر، و مع ذلك فانظر إلى معنى قوله تعالى» اما در عين حال يه سلسله شواهد و نشانه هايي رو ما به تو نشون مي ديم که ببينيد خداي عالم چگونه داره با اين الفاظ و عبارات به روح معاني اون ها اشاره مي کنه «و مع ذلك فانظر إلى معنى قوله تعالى على ما ذكره المفسّرون:» حتي همين مفسرين ظاهر که اگر خدا فرمود «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» خوب اينا اومدن گفتن که مراد از ما اينجا علم است بنده «و أنه كيف مثّل العلم بالماء» نمونه آورده و مثال علم ما در نظام طبيعت هست و قلب رو هم مثال آورده بالاوديه «و أنه كيف مثّل العلم بالماء و القلب بالأودية و الينابيع، و الضلال بالزبد، أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» خب اين سه تا واژه عرض کنم که ما اوديه و در پايان هستش که بله و عده اي هم که گمراه مي شوند در حقيقت تابع زبد هستند در اين کريمه که کريمه سوره مبارکه رعد آيه هفده هست همين «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» و بعد مسئله زبد را هم مطرح مي کنند بنابراين سه تا واژه ماء اوديه و زلال رو دارن بيان مي کنند که «مثّل العلم بالماء و القلب بالأودية و الينابيع، و الضلال بالزبد، ثم نبّهك في آخرها» آخر اين آيه «فقال كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ‌.» خب اين نمونه بارزي است که خداي عالم داره مي گ ما اين مثال هاي عالم طبيعت و زديم براي تو که تو منتقل بشي به عالم روحاني و معنا و اونو در حقيقت بگيري خب اين طريقي که خود خدا داره به ما ياد ميده که اگر اين نمونه ها هست براي اين هستش که شما منتقل بشي از ظاهر به باطن همچنان جناب صدرالمتألهين اين مسير دارن ادامه ميد و اين فهم رو تحت عنوان زيادة الکشف و تبيين دارن دنبال مي کنن «ثم نقول: كل ما لا يحتمله فهمك فإن القرآن يلقيه إليك على الوجه الذي لو كنت في النوم مطالعا بروحك اللوح المحفوظ لتمثّل لك» خداي عالم مي فرمايد که از طريق همين بيانات و قالب هاي قرآني داره القا مي کنه به تو مي آموزانه که اين مسير مسير فهم درست هستش حتي اگر در خواب باشي و بخواهي لوح محفوظ رو مطالعه بکني اينا براي تو به اين صورت تمثل پيدا مي کنند يعني حقايق لوح محفوظ در عالم خواب اين گونه تمثل پيدا مي کنه و به صورت هاي ظاهر ميشه لوح محفوظ رو انسان مي تونه در عالم خواب ببينه ولي قدرت که اون چه را که ديده است رو به درستي ديده باشه اون قدرت وجود نداره و لذا يک نمونه هايي و مثال هايي در ذهن مياد که اين ميت انسان رو به اون معنا هدايت کنه و دلالت کنه« فإن القرآن يلقيه إليك على الوجه الذي لو كنت في النوم مطالعا بروحك اللوح المحفوظ لتمثّل لك، و ذلك مثال مناسب يحتاج إلى التعبير» اوني که شما در عالم خواب ديدي يه مثال و نمونه مناسبي است که بايد ازش عبور بکني تعبير يعني عبور کردن شما اگر از اين مثال شما عبور بکني مي تواني به اون حقيقتي که در لوح محفوظ هست برسي «و لذلك قيل: «إن التأويل يجرى مجرى التفسير»» که در برخي از نسخ آمده که «إن التأويل يجرى مجرى التفسير» اگر شما درسته تعبير کني و بگذري و به اون معناي اصلي که تاويل هست و در لوح محفوظ نوشته است برسي مي تواني تفسير درستي داشته باشي « و لذلك قيل: «إن التأويل يجرى مجرى التفسير» و مدار تدوار المفسّرين على القشر» اگر مفسرين بخوان به اصطلاح بر ظاهرش در حقيقت بگردن و بر اساس اون ظاهر تفسير کنن خب اين راه مناسبي است اين مثال ها و نمونه ها مي تونه ما رو به اون معناي باطني و روحاني برسونه بعد مي فرمايند که ما يه مفسر ظاهري داريم يک مفسري که مستبصر است و عارف است و اينا خيلي باهم فرق مي کنه اون مبصري که اون مفسري که مستبصر است و عارف است به اون روح معنا دسترسي داره مي تونه بفهمه اما اون مفسر ظاهري اين قدرت رو نداره « و نسبة المفسّر إلى العارف المحقّق المستبصر كنسبة من يترجم معنى الخاتم» يه مثالي است که در کتاب ها هم آمده و جناب صدرالمتألهين بر اساس اون مثال دارن نمونه اي رو ذکر مي کنن اين طوري که معروف هست اين است که يه شخصي در عالم رو ياد ديد که خاتمي و مهري به دست او هست و اين مهر رو هم بر فروج نسا و هم افواه رجال مي زنه و اون رو مهر مي کنه يعني ختم مي کنه ديگه تمام شده هستش مثل اينکه وقتي مهر مي کنن يعني ختم مي کنن اين شخص به ابن سيرين مراجعه کرد و گفت که من در عالم رويا دارم اين جور مي بينم که يه مهري در دست دارن و اين مهر رو بر فروج نسا و افواه رجال مي زنن اين يعني چي اين تعبيرش چيه جناب بصيري اون طوري که در اين کتاب ها آمده گفته است که شما يک مؤذني هستيد که در ماه رمضان قبل از اذان صبح شما اذان مي گ چرا که خب وقتي موزن قبل از اذان اذان بگه خب هم مردم از خوردن و نسا از لذائذ جنسي محرومند ديگه ممتنع ديگه نمي تونم در ماه رمضان وقتي اذان صداي اذان شنيدن ديگه نه مقاربتي امکان داره و نه خوردن آشاميدن امکان داره چون شما در موقع اذان گفتن زودتر از اذان صبح در حقيقت اذان مي گي و با اين اذان گفتن خروج نسا و اف رجال بسته ميشه بنابراين اون چه که شما در عالم رويا ديدي تعبيرش اين است که شما در ماه رمضان زودتر از وقت اذان داري اذان مي گ اين مطلب خب پس ببينيد اون چه که يک انسان معبر و اهل تاويل مي تونه بفهمه از اين مثال مهر کردن فروج نسا و الرجال پي مي بره به که يک شخصي اذان صبح ماه مبارک رمضان رو زودتر مي گه پس يه معنايي يه حقيقتي در عالم لوح محفوظ وجود داره اين وقتي تمثل پيدا مي کنه به اين صورت نشون داده مي شود « و نسبة المفسّر إلى العارف المحقّق المستبصر كنسبة من يترجم معنى الخاتم و الفروج و الأفواه في مثال المؤذن الذي كان يرى في المنام أن في يده خاتما يختم به فروج النساء و أفواه الرجال إلى من يدرك أنّه أذّن قبل الصبح في شهر رمضان» خب جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که شما حساب کنيد اونايي که به ظاهر توجه مي کنند و اونايي که به باطن توجه مي کنند و مستبصر عارف چقدر فرق مي کنه يه شخصي که در عالم خواب چنين خوابي رو مي بينه وقتي به اهلش مراجعه مي کنه انسان بصير عارفي مراجعه مي کنه بهش نشون ميده که اين ظاهر از چه معنايي داره حکايت مي کنه پس ما يه معنايي داريم حقيقتي داريم يک مثال و نمونه اي داريم و آنچه که افراد به اصطلاح سطحي نگر و قشري نگر در خواب مي بينن در حقيقت بر اساس اين است که در خواب مي خوان حقايق لوح محفوظ رو بهش نشون بدن و چون ضعف وجودي و معرفتي داره نمي تونه اونو ببينه اين رو در قالب اين مثال مي بينه در حقيقت « و نسبة المفسّر إلى العارف المحقّق المستبصر كنسبة من يترجم معنى الخاتم و الفروج و الأفواه في مثال المؤذن الذي كان يرى في المنام أن في يده خاتما يختم به فروج النساء و أفواه الرجال إلى من يدرك أنّه أذّن قبل الصبح في شهر رمضان» خب ممکنه يه نفر سوال بکنه که خب اين چه وضعيه اين چه جوريه خب چرا به صورت مستقيم نمي خواد بهش بفهمونه آيا اين امکان نداره که به صورت مستقيم اين معنا بهش فهموند بشه که شما داريد چنين کاري رو مي کنيد مي فرماييد انسان هايي که به لحاظ معرفتي اون بصيرت کافي رو ندارن در عالم خواب به سر مي برند اگرچه بيدارند روح خوابيده است چاره اي نيست مگر اينکه به صورت يک نوع مثال هايي و تمثيلاتي اين حقايق براي اون ها نشان داده بشود « فإن قلت: لم أبرزت هذه الحقائق في هذه الأمثلة و لم يكشف صريحا» و صريحا کشف نشده تا مردم در جهالت و ضلالت قرار نگيرند « حتى وقع الناس في جهالة التشبيه و ضلالة التمثيل؟» خب چرا به صورت بارز و روشن اين حقايق رو بيان نمي کنند جواب اين است که ظرفيت معرفتي انسان ها در اين حد نيست که بتوانند اين حقايق رو اون گونه که هست مشاهده بکنند چون نمي توانند اون حقيقت رو اون گونه که هست مشاهده بکنن در قالب مثال ها و نمونه هايي است اون چه که در عالم خواب افراد مي بينن همينه ديگه يعني ميرن که از لوح محفوظ بخوانند ولي خوانش اون ها به ميزان معرفت دنيايي اون هاست اضغاص و اعيان چه جوري شکل مي گيره يه يوسفي مي خواد که اون حقيقت رو ببينه و براي اهل اين خواب تعبير بکنه اما اگر معرفت يوسفي نباشه خب اون پادشاه مصر خوابش اين است که مثل هفت گاو نري هستن و دارن گاوهاي ديگه رو مي خورند و امثال ذلک اين نشانه از اين است که اين شخص رفته در عالم ملکوت و از طريق از حقيقت لوح محفوظ مي خواد بخونه اما خوانش بر اساس ذهنيت ها و اوهام و خيالات و اون ويژگي هايي که در نفسش وجود داره به اين صورت تعبير ميشه اين به جهت ضعف وجودي انسان هاست « فالجواب: أن الناس نيام في هذا العالم، و النائم لم ينكشف لم غيب من اللوح المحفوظ إلا بالمثال» انسان نائم که مراد از اين نائم يعني خواب معرفتي دارد قدرت بر شناخت معرفت اصيل ندارد يوسفي نمي نگرد بايستي نگرش هاي فرعوني داشته باشد بله « فالجواب: أن الناس نيام في هذا العالم، و النائم لم ينكشف لم غيب من اللوح المحفوظ إلا بالمثال- دون الكشف الصريح» يوسفي باشد قدرت اين را دارد که به صورت کشف صريح حقايق را از روح محفوظ بخواند « و ذلك ممّا يعرفه من يعرف العلاقة الحقّة» اون علاقه و ارتباط با اون حقيقت لوح محفوظ اگر حاصل بشود ميتواند اون معنا رو بيابد « التي بين عالم الملك و الملكوت.» است اون علاقه اي که بين عالم ملک و ملکوت است اگر براي اهلش ايجاد بشود اون حقايق ملکوتي را همان گونه که هست مي يابد و مي تواند در حقيقت اون رو ازش تعبير کند اما اگر نه طبيعي است که به صورت مثالي مثل همين مثال هايي که بيان شد مي بيند « فإذا عرفت ذلك» خب پس ايشون دارن معيار ميدن دارن ملاک و ميزاني رو براي اين نوع معرفت دارن ارائه مي کنن « فإذا عرفت ذلك عرفت أنك في هذا العالم نائم- و إن كنت مستيقظا عارفا» اگرچه هم به اصطلاح آدم آگاه و آشنايي باشي اما چون اهل حقيقت نيستي در حقيقت نائمي خوابيده اي انساني که قدرت ديدن حقيقت را از لوح محفوظ ندارد او نائم است « أنك في هذا العالم نائم- و إن كنت مستيقظا عارفا- «فالناس نيام، فإذا ماتوا انتهبوا»» خوب اون انتباهي اون آگاهي که انسان پرده ها رو بندازه و قشر و غش آور رو کنار بزنه و به مغز و لپ برسه اين زمان مرگ براي انسان ها حاصل مي شود مگر براي اوحدي انسان هايي که مي توانند بگن که « فينكشف لهم عند الانتباه بالموت حقائق ما سمعوه» کشف مي شود حقايق آنچه را که سمعه بالمثال اونايي که با نمونه هاي شنيدن حالت هايي به اصطلاح بيان شده است اينا مثال بوده اما بعدها حقايق رو در قالب روح مشاهده مي کنند « سمعوه بالمثال و أرواحها» و آن وقت است که مي فهمند « و يعلمون أن تلك الأمثلة كانت قشورا و أصدافا لتلك الأرواح و يتيقّنون صدق آيات القرآن، و صدق قول الرسول و الأئمة الهداة عليهم السّلام» اون وقت هست که مي بينن حالا بعد از اينکه ديدن چه اظهاراتي مي کنن الان بيان مي کنن جناب صدرالمتألهين بعضي از اين بيانات رو خداي عالم از زبان همين انسان هايي که بعد از مرگ متنبه شدن بيان مي کنند « كما تيقّن ذلك المؤذّن صدق قول ابن سيرين» اين مؤذن وقتي که ابن سيرين بهش گفت شما يه موذي هستيد که قبل از اذان صبح در ماه رمضون اذان مي گ فهميد که بله درسته صدق قول ابن شيرين رو فهميد و صحت تعبير جناب ابن سيرين رويا رو فهميد « و كل ذلك ينكشف عند الاتّصال بالموت» موت در حقيقت همون است که « و كشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد» در حقيقت انسان ها ديگه مي فهمند حقيقت چيست « و يعرف كلّ أحد تأويل رؤياه، كما قيل في الفرس:» همان طور که در زبان فارسي اين گونه آمده است که خواب نوشين بدانديش تو خوش چندان است که ابن سيرين قضا دم نزند در تاويل در حقيقت انساني که خواب نوشين دارد اون قدر مي تواند خوب حقايق رو بنگرد که ديگه ابن سيرين قضا ديگه دم نمي زنه خودش اون حقايق رو مي بينه با العيان مشاهده مي کنه و در حقيقت از روح از روي لوح محفوظ مي خوانند خب اون وقت اين افرادي که در دنيا نتونستن در اين حد مستبصر بشن و حقايق رو ببينن و حقايق براشون کشف بشه اون جا اون عالم تليت مي گن بسياري از اين يا ليت هايي که در قرآن هست ناظر به همين امر است «و حينئذ يقول الجاحد و الغافل» اون منکر و قافل که در طبيعت هست وقتي اين پرده مرگ افتاد « يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا؛ يا ليتنا نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ‌» اي خداي عالم اي کاش من بتونم برگردم و غير از اون چه که عمل کردم عمل بکنم « لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً يا حَسْرَتى‌ عَلى‌ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ‌ إلى غير ذلك من الآيات المتعلّقة بشرح المعاد و الآخرة.» که مخصوص نسبت به جريان جهان آخرت پس از مرگ و معاد هست خب همش بر اين است که انسان ها در اين دنيا هر چه مثال ها و نمونه هايي از قرآن و بيانات پيامبر و ائمه ع برش شده هي اين ها رو به خيال و به تخيل و به تمثيل و وهم و امثال ذلک تعبير کرده تفسير کرده و از اون ها به هيچ واقعيتي براي خودش نرسيده است « فافهم و تحقّق من هذا أنك لما كنت نائما في هذه الحيوة» اين معنا رو بيا و دقت کن وقتي تو خواب بودي در اين دنيا « و إنّما تيقّظك بعد الموت،» و بعد از موت بيدار ميشي خب طبيعي است که مي توني در اون عالم اين ها رو مشاهده کني و در عالم دنيا نه « و عند ذلك تصير أهلا لمشاهدة صريح الحق» يعني هنگام مرگ انسان اين دسته از انسان ها اهليت اين رو پيدا مي کنند که صريح حق را مشاهده کنند « و عند ذلك تصير أهلا لمشاهدة صريح الحق كفاحا، و قبل ذلك فلا تحمل الحقائق إلا مصبوبة» قبل از اين مرحله نمي تواني حقايق رو مشاهده بکنيم مگر در حد « إلا مصبوبة في قالب الأمثال الخياليّة» در قالب مثال ها و نمونه هاي خيالي « ثمّ لجمود نظرك على الحسّ تظن» چون شما عالم بيداري رو تجربه نکرده اي در عالم خواب هستي و جامد است نظر تو بر حس « تظن أنه لا معنى له إلا المتخيّل» آقا اين امور مثالي که به تو نشون بدن مي خوان نمونه عالم روحاني رو ببيني اما تو به اون صورت توجه نمي کني «ثمّ لجمود نظرك على الحسّ تظن أنه لا معنى له إلا المتخيّل، و تغفل عن الحقيقة و السرّ كما تغفل عن روح قلبك، و لا تدرك إلا قالبك» مگر تو همون فقط ظواهر رو مي بيني و باطن خبري نيست و اين باعث سردرگمي و انحراف انسان هستش « وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo