< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هشتاد و دوم از تفسير آيت الکرسي از تفسير صدرالمتألهين رضوان الله عليه به فقره «وسع کرسيه السموات و الارض» رسيديم از مطالب گذشته روشن شد که سيد آيات قرآني آيت کرسي است و در اين آيت الکرسي اسمي از اسما اعظم الهي يا اينکه برترين اسم الهي و اسم اعظم که الهي القوم است وجود دارد و مباحثي پيرامون آن و جناب صدرالمتألهين اين آيت الکرسي رو به بيست بيست فقره تقسيم کردن و براي هر فقره هم يه مقاله اي اختصاص دادن و بر اساس تقسيم بندي که داشتن به فقره «وسع کرسيه السموات و الارض» رسيدند که فقره نهم بود و مقاله نهمين اختصاص دارد در اين مقاله هم چهار لمعه رو مطرح کردن و در اين جمعه سوم مناهج سه گانه اي رو که براي فهم لغات و برخي از الفاظ بعض متشابه قرآني رو مثل لفظ کرسي عرش و نه زائر آن رو مورد بحث و بررسي تفصيلي قرار دادن و در لمعه چهارم در مقام مصداق و تطبيق اين ها مواردي رو دارن به صورت تفصيلي ذکر مي کنن و از راه هاي انحرافي که ايجاد شده است خصوصا جريان تاويل به شدت احتراز مي کنند و مسائلي که مربوط به قول به تاويل هست رو دارن بيان مي کنن مي فرمايند که به هيچ وجه نبايد به سمت تاويل رفت و از ظواهر کلمات و لغات نبايد دست کشيد حداقل راه نجات همين است که بر اين الفاظ و لغات انسان تکيه کند اعتماد کند و از اون تجاوز نکند و گرايش به سمت تاويل باعث مي شود که اوهام و مجازفات و تخيلات و امثال ذلک رو به مباحث اعتقادي راه بدهد و اکنون در اين فضا دارند بيان مي کنند و مي فرمايند که عباراتي که از رسول گرامي اسلام در باب مباحث قيامت آمده است رو کاملا بايستي که جدي دانست و هرگز اون رو به تاويل نکشند حتي عبارت ها و الفاظي رو که در حقيقت در بيان پيامبر گرامي اسلام در باب روز قيامت هست و قبر که براي مومن روضه اي از روضات هست و همچنين در حقيقت قبر براي کافر هم حفره اي از حفرات نيران هست و اينکه سنين ها و مارهاي نه سر يا نود و نه سر در حقيقت هستند و امثال ذلک اين ها رو نبايد به تاويل برد و دست انحراف و تحريف رو به اين گونه از مسائل باز کرد و مي فرمايند که آنچه را که در قرآن مجيد آمده است بيانات حضرت پيامبر گرامي اسلام شرحي است و تفسيري است بلکه رمز و رازه آنچه را که در قرآن آمده است در بيانات حضرت پيامبر گرامي اسلام داره تشريح مي شه و به شدت از مسئله تاويل گرايي و خارج شدن از حدود و مرز اين الفاظ و لغات قرآني در حقيقت پرهيز مي دارند مي فرمايند که آنچه را که از حق سبحان تعالي در کتاب عزيز آمده است که فرمود «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً» در حقيقت همين مواردي که در باب تنين ها و حيه ها و مارهايي که در قبر براي کافران نشون داده مي شود اين سر و رمز و راز اون چيزي است که در برخي از آيات قرآني آمده در قرآن آمده است که «يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ‌» اين احاطه جهنم به کافر از يک سو و اينکه هم اکنون جهنم محيط هست نسبت به کافرين نه اينکه سطحيت اين جهنم احاطه پيدا مي کند هم اکنون جهنم محيط است به جهت اين است که آنچه را که از دنيا دوستي و علائق و محبت به دنيا براي انسان ايجاد مي کند چيزي جز جهنم نيست محبت به دنيا اصل اون ماري است که گرايش هاي مختلف محبت به دنيا مثل حسد و حقد و عداوت و بغض و کبر و ريا و امثال ذلک هر کدام در حقيقت سرهايي از اين اژدهاي بزرگي هستن که در حقيقت انسان رو مي بلعند اين پيامبر گرامي اسلام حقايقي رو مشاهده مي کند و آنچه را که مشاهده کرده است به عصمت تام اون ها را بيان مي کند و مبادا که ما اين ها را بر سفسطه ها و تخيلات و تنبيهات و امثال ذلک بخواهيم حمل بکنيم در صفحه صد و نود سطر چهارم مي فرمايند که «بل هو سرّ قوله تعالى: يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ‌» آنچه را که پيامبر گرامي اسلام در باب قبر رو عذاب کافر بيان کرده است در حقيقت رمز و رازي است که خداي عالم به صورت کلي فرموده است که جهنم محيط است به کافرين «و لم يقل «إنها ستحيط»» خداي عالم در قرآن نفرمود که جهنم آينده احاطه مي کند بر کافران «بل قال: هي محيطة بالكافرين» يعني اين جهنم هم اکنون احاطه کرده است کافرين را و اگر خدا در قرآن «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» که هم اکنون در حقيقت تمام سراپرده وجود العالم را فرا گرفته است «و لم يقل «يحيط بهم»» نفرموده است که اين جهنم اون ها را احاطه مي کند بعد بلکه با فعل ماضي ياد کرده فرمود «أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها و لم يقل «يحيط بهم» و هو معنى قول من قال: «إن الجنّة و النار» اگر پيامبر يا معصوم عليه السلام فرمودند که «إن الجنّة و النار مخلوقتان» يعني هم اکنون حضور دارد و هم اکنون احاطه دارند لکن فهم و احساس اين جهنم و احاطه جهنم در شرايط کنوني که انسان مشغول به مطامع دنيايي و متاع دنيا هست قابل حس و درک نيست وگرنه هم اکنون اين جنت براي اهل ايمان و نار براي اهل کفر در حقيقت هم اکنون احاطه دارد «و هو معنى قول من قال: «إن الجنّة و النار مخلوقتان» و قد أنطق اللّه لسانه بالحق» خداي حق سبحانه و تعالي زبانش را به حق گويا کرد « و لعله لا يطلع على سرّ ما يقوله.» اون کساني که به اصطلاح اين گونه از مسائل رو به درستي تلقي نمي کنند بر سر و رمز و راز آنچه را که خداي عالم فرموده است آگاه نيست «فإن لم تفهم معاني القرآن كذلك» اون کساني که واقعا معاني قرآن رو اين گونه که پيامبر گرامي اسلام تشريع فرموده است ياد نگيرند و فرا نگيرن «فليس لك نصيب من القرآن إلا في قشوره» براي اون کسي که اين معاني قرآن را فهم نکرده باشد بهره اي از حقيقت قرآن نيست مگر حد ظاهري و قشر و قشاوه و پوسته اي از اين لب و مغز قرآني همون طوري که «كما ليس للبهيمة نصيب من البرّ» بيمه هيچ بهره اي از اون دانه گندم يا دانه جو نمي برد اوني که براي بيمه مهم است همون قشاوه قشر و پوسته و کاه اون براست «كما ليس للبهيمة نصيب من البرّ إلا في قشره الذي هو التبن» اون بر که تبن هست نصيب بهيمه مي شود وگرنه از برش بهره اي ندارد «فتكون من قبيل الشخص الأول و هو خرق الفرض.» چنين انساني از نوع دست اول است که منهج لغت اهل لغت را طي مي کند و در حد ظاهر پيش مي رود حق راسخ در علم که حقيقت اون معاني را بيابد و در حد ظاهر و پوسته و غشاوه اي از قرآن خواهد بود «فحينئذ نقول:» بر اساس اين تحليلي که ارائه شده است اکنون مي گوييم که «إن هذا «التنين» موجود في الواقع،» اگر پيامبر گرامي اسلام فرمود که کافر در حقيقتش تنيني وجود دارد که در آن تنين به تعبيري که فرموده است «ان المؤمن في قبره لفي روضة خضراء و قال في عذاب الکافر في قبره» که فرمود ««يسلط اللّه عليه تسعة و تسعون تنّينا لكل تنّين- أي: حيّة- تسعة رؤوس ينهشونه و يلحسونه و ينفخون» که در صف صد و هشتاد و هفت فرمودند الان مي فرمايند که «و أصل هذا التنّين حب الدنيا » خب در حقيقت جناب صدرالمتألهين بر اساس تأويلي که دارند ضمن حفظ کردن همين ظاهر معنا و مراعات مدال الفاظ مي فرمايند که اين تنين همون حب دنياست حب دنيا يک اژدهايي است که سرهاي متعدد دارد بله علاقه به دنيا يک ماري است که مي تواند به جهت گرايش هاي مختلفي که اين حب دنيا ايجاد مي کند سرهاي متعددي را براي انسان بسازد مي فرمايد که «و أصل هذا التنّين حب الدنيا و تنشعب عنه رؤوس بعدد ما تنشعب الملكات عن حبّ الدنيا » به عدد اون ملکاتي که از حب دنيا منشعب مي شود اين مي تواند سر داشته باشد اين حيه و اين تنين که «و تنشعب عنه رؤوس بعدد ما تنشعب الملكات عن حبّ الدنيا» اين ملکات کيا هستن «من الحسد، و الحقد، و العداوة، و البغضاء، و الكبر، و الرياء و الشره، و المكر، و الخداع، و حبّ الجاه و المال و النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الأنعام و الحرث و غير ذلك» اينا هر کدام محبت هايي رو که در حقيقت در ذهن انسان ايجاد مي کنه و ملکاتي که ايجاد مي کنه در راسش از باب حب الدنيا راس کل خطيئه همه اينا رو در حقيقت به همراه مي تونه داشته باشه و اگر گفته شده است که يک تنيني نيست که له تسعة و تسعون رأس نود و نه تا راس داره اين ملکات عديده که بعضا برشمرده شده است مي تواند سر اين مار باشد پس اصل مار حب دنياست و اين گونه از ملکات سرهايي که از اين دنيا نشئت مي گيرد «و أصل هذا التنين معلوم لذوي البصائر» آناني که صاحب بصيرت اند ارباب شهودا و حقايق را به عين شهود مي نگرند مي فهمند که اصل اين تنين همون حب دنياست و همچنين کثرت رئوس اين چنين هم بر اساس ملکاتي است که در وجود انسان شکل مي گيرد «أما انحصار عدده في «تسعة و تسعين»» اگر پيامبر ص علي فرمود که يک تنين است که نود و نه سر دارد « إنما يقع الاطلاع عليه لهم» اين اطلاع براي انبيا حاصل مي شود «بنور النبوة و الاتّباع» يا به نور نبوت يا تبعيت از نور نبوت «فهذا التّنّين متمكّن من صميم فؤاد الكافر» در حقيقت اصل اين چنين از سويداي وجود انسان کافر و قلب انسان کافر تمکن مي يابد و در اون جا نشئت پيدا مي کند اون کسي که منکر دين هست «من صميم فؤاد الكافر المنكر للدين» اين انسانه که معاذالله دين را انکار کرد و علاقه و محبت به دنيا را در قلب نشاند اين به جهت جهلش نسبت به خداي عالم و کفرش در حقيقت اين کفر و اين جهل او را مي کشد به سمتي که به اين گونه از ملکاتي که ياد شده است تمايل پيدا کند و هر کدام از اين ها سري براي اون اژدهاي درون خواهد شد « لال جبل فهذا متمکن من سميم عادل کافر المنکر لين لال مجرد جهلي بالله و کفر بما اليه الکفر و الجهل» اگر انسان فقط نداند اين چنين فضايي ايجاد نمي کند بلکه اين جهل و کفر انسان را مي کشاند که اين گونه که در قرآن آمده «عاقبت الذين کفروا التکذيب» اگر در قرآن آمده است که اون کساني که در حقيقت کفر ورزيدن و جاهلانه برخورد کردن در نهايت به کفر و به در حقيقت الحاد و تکذيب مي رسن از همين جهت است « لا لمجرد جهله باللّه و كفره بل لما يدعو إليه الكفر و الجهل ثم کان عاقبة الذي عصاء سوئ عن کذبوا آيات الله» « كما قال اللّه تعالى: ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ» که اين رو جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که خود همه اين انتخاب دنيا بر آخرت و محبت دنيا را در دل نشاندن اون اصل اين تنين است و اين محبت کم کم انسان را به اين ملکات سو مي کشاند که هر ملکه سو مثل حسد و کبر و بغض و ريا و امثال ذلک يکسري از سرهاي اون تنين و اژدها خواهد شد « فكل ما يدعو إليه الجهل باللّه و ملائكته المقدسين و أنبيائه المرسلين- صلوات اللّه عليهم أجمعين- من محبّة الأمور الباطلة الزائلة فهو بالحقيقة و المعنى تنّين يلسعه و يلدغه في أولاه و أخراه» يعني اون کسي که در حقيقت به اين حيات دنيا دل بست و به امور باطله و زائله اين دنيا دلبستگي پيدا کرد در حقيقت و در معنا در وجود خودش و در سويداي قلبش تنين و اژدهايي رو ايجاد کرد که هر لحظه به او گزند مي زند و نيش مي زند چه نسبت به دنياي او چه نسبت به آخرت او اگر به دنياي او هست يعني ظاهر ولي پيدا نيست و اون در آخرت آشکار مي شود « في أولاه و أخراه- سواء كان مع صورة مخصوصة كما في عالم القبر بعد الموت، أو لم يكن كما في عالم الدنيا قبل الموت» به هر حال اين لست لقي که اين نيش و گزندي که از اين اژدهاي محبت به دنيا براي انسان متاس بهانه ايجاد مي شود اين گاهي اوقات آشکار است مثل آن اتفاقي که در عالم قبر بعد از موت مي افتد گاهي اوقات انسان متوجه نيست غافل است و در تحقير شده است اين انسان در عالم دنيا نيش هالس طنين و اژدهاي محبت به دنيا در او موسر است ولي او متوجه نيست « سواء كان مع صورة مخصوصة كما في عالم القبر بعد الموت، أو لم يكن كما في عالم الدنيا قبل الموت» بعد اين نکته رو توضيح بدن جناب صدرالمتألهين که اگر کسي به اين لق لس و اين نيش و گزند تنين ها اکنون متوجه نيست اين نه به خاطر اين است که اينا وجود ندارند و اين ها امور وهمي و خيالي و تنهات هستن نه اينا واقعيت دارن اما اگر انسان در دنيا توجه نمي کنه به خاطر تحقير شدن و بي توجهي و احساس امور دنيايي است که اجازه درک اين گونه مسائل را به انسان نمي دهد « و عند عدم تمثّل هذا الأمر اللذّاع السّاع» اگر کسي به به اصطلاح اين نيش زدن ها و گزندهاي جدي اين تنين ها در حقيقت « على صورة يناسبه» در حقيقت الان تمثل پيدا نکرده و انسان احساس مي کنه احساس نمي کنه « لا يعوزه شي‌ء من حقيقة التنّين» اين باعث نشه که فکر کنيم که چيزي از حقيقت مثلاً معاذ الله وجود نداره و اين ها امور وهمي و خيالين « لا يعوزه شي‌ء من حقيقة التنّين و معنى لفظه بالحقيقة» هيچ چيزي از حقيقت اون اژدها اون لفظي که در واقع به اون اژدها توجه داره يعني به اون توجه ميده از اون ها از اون حقيقت ما رو يعني کم نمي کنه و باعث ميشه که ما در حقيقت ا رو نتونيم باور بکنيم « إذ اللفظ موضوع للمعنى الكلي» لفظ تنين وضع مي شود براي يک موضوعي که اين لفظ وضع مي شود براي يک معناي کلي که اين معناي کلي مي تواند صور و اشکال مختلفي رو داشته باشد « إذ اللفظ موضوع للمعنى الكلي و خصوصيات الصور خارجة عما وضع له اللفظ،» اگر اشکالي صوري و هيئاتي براي اون معنا وجود داره ممکنه که انسان اون صور و اشکال رو نتونه درک بکنه ولي به هر حال براي حقيقت وضع شده اين لفظ در مقابل يک حقيقتي وضع شده است « إذ اللفظ موضوع للمعنى الكلي و خصوصيات الصور خارجة عما وضع له اللفظ» وقتي گفته مي شود اين لفظ در مقابل يک معنايي است اما خصوصيت اين معنا که چگونه باشه چه زهري داشته باشه چه نسلي داشته باشي چه لقي داشته باشي و امثال ذلک اينا خيلي واضح نيست ولي اين حقيقت قطعا وجود خواهد داشت وجود دارد « و خصوصيات الصور خارجة عما وضع له اللفظ، و إن كان اعتياد الناس بمشاهدة بعض الخصوصيات يحملهم على الاقتصار عليه و الحكم بأنّ ما سواه مجاز- كما مر في «لفظ الميزان». در حقيقت ما نبايد از اون حقيقت غافل باشيم اشکال و صور متعدد مختلف ان چه بسا ما نتوانيم اين ها رو ضبط کنيم حفظ بکنيم اما اون حقيقت جاري است « و إن كان اعتياد الناس بمشاهدة بعض الخصوصيات يحملهم على الاقتصار عليه» خب انسان ها وقتي به يک خصوصيتي عادت کرده اند همواره سعي مي کنند که اين لفظ درون معنا به کار ببرند مثل همون لفظ ميزان لفظ ميزان بر يک امري منطبق مي شود که داراي دو کفه باشد شاهين داشته باشد زبان داشته باشد و امثال ذلک اما ميزاني مثل علم نحو علم عروض علم منطق و امثال ذلک رو هرگز مصداق اون حقيقت ميزان نمي داند « و إن كان اعتياد الناس بمشاهدة بعض الخصوصيات يحملهم على الاقتصار عليه» اين اعتياد حمل عادت حمل مي کند افراد را براي اينکه اختصار کنند بر همون موقع به همون ميز هيئت خاص « يحملهم على الاقتصار عليه و الحكم بأنّ ما سواه مجاز» ما ديگه مواردي غير از اون رو ميزان نميديم اطلاق ميزان به مثل علم عروض علم منطق علم نحو و نظائر آن را مجاز بشمرند « و الحكم بأنّ ما سواه مجاز- كما مر في «لفظ الميزان».» در لفظ ميزان در چند جلسه قبل به صورت صريح نمودند که چون عادت مردم اين است که ميزان را اطلاق مي کنند امري و مصداقي که داراي دو کفه است شاهين دارد زبان دارد و امثال ذلک اما بر غير آن حمل نمي کنند زيرا اين هيئت رو دخيل مي دونن در معناي ميزان مضافا به اينکه « على أنّا نقول: يتمثّل هذا التنين للفاسق الخارج عن الدين في عالم البرزخ» ما نه تنها آنچه را که از اظهارات نبي مکرم اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت هست رو حمل بر حقيقت مي کنيم به لحاظ شواهد عيني مي بينيم که براي انسان هايي که از مسير اعتقادي و باور نسبت دين خارج شدن و فاسق شدن براي اين ها اين تنين و اين اژدهاي نه سر در حقيقت تمثل پيدا مي کنه در عالم برزخ به گونه اي که « حتى يشاهده و ينكشف عليه صورته و كسوته» براي اين دسته از افراد چه بسا يعني افراد فاسق خارج از دين اين تنين خودشو نشون ميده و بر صورت و کسوت خودش « لكن لا على وجه يمكن لغيره» بله انساني که احيان به صورت به اصطلاح کافر و يا خارج يعني فاسق و خارج از دين از دنيا رفته است براي او اين مسئله يعني تنين تمثل پيدا مي کنه و او اين گزش را و لس لبو احساس مي کنه بدون اين که کساني که در کنار او هستند در تنش طبيعت چنين احساسي کنند و چنين امري را حتي مشاهده بکنند بله « على أنّا نقول: يتمثّل هذا التنين للفاسق الخارج عن الدين في عالم البرزخ حتى يشاهده و ينكشف» و کشف مي شود براي اين کافر و براي اين خارج از دين صورت تنين و کسوت تنين « لكن لا على وجه يمكن لغيره- ممن يكون في هذا العالم بعد- مشاهدة تلك الصور و سائر الصور الاخروية» اين شخص فاسق خارج دين مشاهده مي کند اما براي غير او کسي که در اين عالم طبيعت هست امکان مشاهده وجود ندارد « لكن لا على وجه يمكن لغيره- ممن يكون في هذا العالم بعد- مشاهدة تلك الصور و سائر الصور الاخروية» خب با اين مسائل و با اين بيانات و تحليل که ارائه ارائه شد « و بهذا يندفع انكار المنكر لعذاب القبر» با اين بياني که داشتيم اين معنا روشن مي شود که اگر کسي عذاب قبر رو انکار کرد و گفت که معاذ الله اين ها بافتني است و سفسطه از تنبيه هست تخيل است امثال ذالک اينا به جهت اين است که متاسفانه اين ها قدرت مشاهده اون حقايق تمثل يافته رو ندارند « و بهذا يندفع انكار المنكر لعذاب القبر» اين منکر عذاب قبر چي مي گه مي گه « «اني نظرت في قبر فلان، فما رأيت شيئا مما ورد في باب عذاب القبر» من نگاه کردم اين انسان کافر يا انسان ملحد رو وقتي داشتن دفن مي کردن چيزي تو قبرش از اين گونه مسائل تنيني وجود نداره آنچه که در باب عذاب قبر گفته که « حُفَـرةٌ مِنْ حُفَـرِ النّـيران» همچين چيزي نبوده است قبر او يعني اين شخص با يک قبر مومن يکي است اما اين يک امر ظاهري ولي باطن که آدم قبر حقيقي هست رو نمي بيند اين قبر مادي قبر نيست اين نماد يک قبري است که اون قدر عالم مثال هست « و ذلك لأنه في عالم الشهادة» اين شخصي که نمي تواند اون عذاب قبر رو ببيند چون او در عالم شهادت است و انساني که از دنيا رفته و اون کافرون فاسق در عالم غيب به سر مي برد « و لا بد لمشاهدة عالم الغيب من الخروج عن غشاوة هذا العالم» اگر کسي بخواهد ببيند که عذاب قبر براي انسان کافر چگونه رخ مي دهد لازم است که از خشوه و پوسته اين عالم خارج بشه و به عالم برزخ بره « و لا بد لمشاهدة عالم الغيب من الخروج عن غشاوة هذا العالم و غباره» و غبار اين عالم « نعم الفاسق قد ينام» بله ما شواهدي رو نمونه هايي رو مي توانيم حتي در اين عالم هم براي کسي که در عالم خواب رفته مي شود مواردي و نمونه هايي از آن را مشاهده کند « نعم الفاسق قد ينام فيتمثّل له حاله في المنام» تمثل پيدا مي کند اين عذاب قبر براي اين شخص فاسق در حالت رويا « فربما يرى صورة حيّة يلدغ صميم فؤاده» چه بسا براي اين انساني که فاسق است و خوابيده صورت و هيئت ماري که داره صميم قلبش را نيش مي زنه او رو ببينه « لأنه بعد قليلا عن عالم الشهادة فيتمثّل له حقائق الأشياء تمثلا محاكيا للحقيقة» بعد از مدتي که از عالم دنيا رخت بربست و از عالم شهادت به عالم غيب رسيد همين حقيقت براي او در عين خارجي تمثل پيدا مي کند « فيتمثّل له حقائق الأشياء تمثلا محاكيا للحقيقة» چون تمثل در حقيقت يک نوع حکايتي است از حقيقت اما تمثل گاهي اوقات تمثل ذهن نيست گاهي تمسخر عيني نيست گاهي در خيال منفصل است گاهي در خيال متصل است در عالم رويا اون ها را مشاهده مي کند اما چون مشاهده در عالم رويا هست براي او اون تحقق حقيقت جدي و عيني رو ندارد ولي وقتي انسان از عالم شهادت به عالم غيب سفر کرد و اين پرده رو کنار زد حقايق اشيا تمثل عيني پيدا مي کنند و از اون چيزي که بعد به نام قيامت بناست حقيقت عيني مجسم بشود اکنون به صورت متمثل براي او حاضر مي شود « فيتمثّل له حقائق الأشياء تمثلا محاكيا للحقيقة، منكشفا له من عالم الملكوت، و الموت أبلغ في الكشف من النوم» فرق بين نوم و موت در اين است که نوم اهل موت است و اين نوع موت اصغر است و موت اکبر است که حقايق در اون جا بيشتر کشف مي شود « و الموت أبلغ في الكشف من النوم، لأنه أقمع لنوازع الحسّ و الخيال» انساني که مي خوابد به اصطلاح حس و خيالش در حقيقت رقيق شده مي شود اما وقتي انسان از دنيا مي رود ديگه اين حس و خيال کاملا قلع و قمع شده است و از بين مي رود و طبعا قدرت مشاهده بيشتري دارد « و الموت أبلغ في الكشف من النوم، لأنه أقمع لنوازع الحسّ و الخيال» براي اينکه حس و خيال رو از انسان بکند اقمع است و قدرت بيشتري دارد « و أبلغ في تجريد جوهر الروح عن غشاوة هذا العالم » و موت ابلق است از اينکه بتواند اين جوهر روح را ازش اين عالم در حقيقت تجليل کند جدا کند و بدن رو از روح جدا روح را از بدن جدا و باعث بشود که حقايق عيني و به صورت خارجي براي او تحقق بيابد «و أبلغ في تجريد جوهر الروح عن غشاوة هذا العالم» از غشاوه جسم و جسد خارج مي کند « فلذلك يكون ذلك التمثيل تامّا محقّقا دائما لا يزول » اين تمثيلي که براي او حاصل شده است همواره ديگه بعد از مرگ دائمي مي شود و محقق مي شود و ظاهر شدني هم نيست اگر در عالم شهادت گاهي اوقات در خواب مي آيد گاهي وقت ها هم نيست در قيامت همواره حاضر است « فلذلك يكون ذلك التمثيل» به خاطر اينکه موت ابلغ است و در کندن اين امر اقمع است و باعث مي شود که « فلذلك يكون ذلك التمثيل تامّا محقّقا دائما لا يزول، فإنه نوم لا تنبّه منه» اين مرگ خوابي است که بيداري از او وجود ندارد کسي بعد از موت برمي گردد که همچنان حس و خيال او بتونن کار بکنند « فكما أن المستيقظ الذي بجنب النائم- إن كان- لا يشاهد الحيّة التي يلدغ النائم، و ذلك غير مانع من وجود الحيّة في حقّه و حصول الألم به في نفسه فكذلك الحاضر في قبر الميت بالقياس إلى حال الميت التي نشاهدها في قبره الحقيقي.» مي فرمايد که انساني که مستحق است و بيدار است در کنار يک انساني که خوابيده است هرگز نه حيه و تنين و مار را مشاهده مي کند و نه گزيدن و لس لق او را که چگونه اينه داره اون انسان دائم رو نيش مي زنه و گزند و آسيب بهش وارد مي کنه کنه به همين صورت است اگر کسي از دنيا رخت بربسته ديگري که در کنارش هست و زنده هست هم نمي تواند حالات اين ميت را مشاهده بکند و ببيند که معاذ الله اين حيه و تنين چگونه دارند لس و لق نيش و زباني مي زنند که اذيت و آثار اين ميت رو مشاهده بکند « فكما أن المستيقظ الذي بجنب النائم- إن كان» حالا فرض کنيم که يک شخصي بيدار است کنار يک انسان خوابيده اين « لا يشاهد الحيّة التي» اون نائم خوابيده خب او داره مشاهده مي کنه که حيه ماري آمده داره نيش مي زنه اما اين « لا يشاهد الحيّة التي يلدغ النائم» رو و اين مسئله باعث نمي شود که ما بگيم نخير اين خوابيده هه رو احساس نمي کنه و هرگز چيزي وجود نداره نه حيه وجود داره نه نيشي وجود داره اين هم در حقيقت انساني که از دنيا رفته يه انساني کنار او ايستاده هم چنين شرايطي داره و نمي توانم نمي توانيم بگيم که چون اين مشاهده نمي کنه پس اون حيه و اون لق و لسق و نيشش وجود ندارد « و ذلك غير مانع من وجود الحيّة في حقّه و حصول الألم به في نفسه فكذلك الحاضر في قبر الميت بالقياس إلى حال الميت التي نشاهدها في قبره الحقيقي» ما مشاهده مي کنيم او را در قبر حقيقي نه در قبر مجازي نه در اين قبر خاکي و جسماني بلکه اون قبر حقيقي که چگونه معالذلله تنين حيه به او حمله ور شده اند خب اين نمونه هايي است که جناب صدرالمتألهين ذکر مي کنن و بخوان بفرمايند که مبادا ما از اين ظواهري که از بيانات خدا و پيامبر و آلش بيان شده است دست برداريم و اين ها را حمل بکنيم بر امور مجازي بر تنبيهات بر تخيلات بر تمثيلات و نظاير آن « و هذا ملاك التحقيق في فهم متشابهات القرآن و الحديث» آنچه که بيان شده است در اين چند جلسه ملاک تحقيق است در فهم متشابهات قرآن و حديث « و هو مسلك شريف» بله اين روش رو بايد گرفت که ما با حفظ مداليل ظاهري و مرا که از همين لغات فهميده مي شود ما عمق يابي بکنيم و روح معنا رو بيابيم و از اين ظاهر تجاوز نکنيم و اين ظواهر الفاظ را معاذلله بي اعتنايي نکنيم « و هو مسلك شريف قد ذكره بعض علماء الإسلام كالغزالي» غزالي در کتبش واقعا داده تمام از اين سخنان داده و بر اين امر اصرار دارد « إلا أن بيانه بوجه حكمي برهاني» جناب غزالي سخنانش در قالب حکمت و برهان آمده و بايد اون رو قدر دانست و توجه کرد « و تصحيحه بأوضاع و مقدمات علمية قطعيّة تطابق عليها العقل و النقل» که ما مي توانيم تصحيح کنيم کلمات جناب غزالي رو با اوضاع و مقدمات علمي قطعي که هم با عقل هم هماهنگي داشته باشد و هم با نقل « و تقويمه بدفع شبه و أغاليط وهمية و وساوس شيطانية على النظم القياسي» ما اين الفاظ جناب غزالي رو بايد مقاوم سازي کنيم قوام بهش بديم « بدفع شبه و أغاليط وهمية و وساوس شيطانية على النظم القياسي» بر اساس يک نظم برهاني و قياس برهاني که متألف است اين قياس شکل پيدا کرده است هم از مواد صحيحه و هم از صور مستقيم هم بايد ماده قياس هم صورت قياس برهاني باشه و بتوان اين معاني رو در قالب هاي برهاني نشون بده چون واقعا ساز و کار قياس برهاني يک منطقي رو مي طلبه که بعضا شايد در کلمات برخي از شخصيت ها مثل حتي جناب غزالي هم نباشه جناب صدرالمألهين بفرمايد که کلمات غزالي در اين رابطه خيلي گوياست و لکن بايستي که اون رو بايد به وجهي که حيثيت قياسي و برهاني داشته باشه قرار بديم علي نظم غياثي که بر اساس يک نظم قياسي که اين نظم قياسي يعني اون شکل منطقي که متألف است که تاليف شده است از مواد حقه صحيحه چون يک قياس برهاني هم بايد ماده يقيني و صحيح باشه هم صورتش صورت مستقيم باشه شکل اول باشه شکل دوم و سوم و چهارم اين طور شکل پيدا بکنه و الا اگر از اشکال غير صحيحه باشه و غير مستقيم باشه جواب نخواهد داد « المتألّف من مواد حقّه صحيحة و صور مستقيمة لازمة الانتاج غير عقيمة الازدواج» گاهي اوقات اين صورت قياس عقيمند و محصولي نخواهند داد اگر شکل منطقي نداشته باشند و ما اين مطالب رو بيان داشتيم که موکول است به اون برخي از کتاب هايي که در قالب هاي بيشتر برهاني بيان شده است مثل شواهد يا مثل الظاهر و امثال ذلک « إلى بعض كتبنا العرفانية المبسوطة المتكفلة لبيان الأصول الحقة الايمانية على مبلغ القوة و الطاقة- و اللّه ولي الإفاضة و الإلهام» حق سبحانه و تعالي علي فاضل و الهام است اگر ما مطلب حقي داريم سخن ثواب و درستي داريم در قالب هاي برهاني که از مواد حقه و صورت مستقيم شکل گرفته است اين به توفيق الهي است و افاضه و الهام رباني است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo