< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هفتاد و نهم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدر المتألهين رضوان الله تعالي عليه در فقره «وسع کرسيه السموات و الارض» از آيه الکرسي که سيد آيات قرآني هست مقاله نهم اختصاص يافته است براي هر فقره يک مقاله اي که هر مقاله اي داراي بخش هاي مختلفي است در اين مقاله چهار لمعه مطرح شده است که در لمعه سوم مناهج سه گانه فهم معنايي لغات و الفاظ خصوصا الفاظ متشابه مطرح شد و منهج اهل لغت منهج اهل تحقيق و تدقيق و منهج راسخين في العلم بيان شد و در جمعه چهارم به به صورت مصداقي به مواردي مي پردازند که اين هرسه من حج نسبت به اون ها اظهار نظر کردن هم منهج اهل لغت و هم منهج اهل تاويل و تحقيق و تدقيق و همچنين منهج راسخين في العلم در بيان اين مراحل سه گانه جناب متين بسيار بسته کلام دادن و تفصيل دادن و ضعف هاي هر يکي از اين مراحل رو دارن بررسي مي کنن آسيب شناسي جدي دارن و در حقيقت راه حق رو براي تحقيق رو دارن بيان مي کنن مي فرمايند که ما اگر دست از ظواهر و الفاظ و معاني که براي لغات در منهج اهل لغت شده است برداريم و به تحويل در حقيقت تمسک کنيم تاويل هيچ ضابطه اي به هيچ ملاکي رو نخواهد گذاشت و باعث مي شود که مجازات و ظنون و اوهام و اين ها دامن گير بشه و انسان ها در اين فضا کام غرق بشن و بسياري از معارف و مطالبي که از ناحيه وحي به ما رسيده است در خلال اين تفکر تحويلي اصلا هويت خودش رو از دست بده و باورها کاملا دگرگون بشه و اين موجب سخط الهي و سخط پيامبر و اولياي الهي خواهد شد و اين باعث مي شود که انسان از معرفت صحيح در حرمان و محروميت بماند و در حقيقت راه بعد و دور شدن از مسير الهي خداي ناکرده نصيبش بشه و از مشاهده انوار الهي در کوري و نابينايي قرار بگيره لذا به شدت با اهل تاويل دارن مقابله مي کنند و اين منهج ناصواب رو دارن در حقيقت تبيين مي کنند که چقدر مي تواند منشا انحراف و تحريف و انکار عقايد و باورهاي وحياني بشه و مسير نادرستي رو در حقيقت در انديشه ديني رقم بزنه بنابراين پناه بردن به تاويل به جهت اينکه احيانا برخي از موارد با اهل لغت نمي توانند سر سازش پيدا بکنند اين سخن ناتمامي است از چاله درآمدن و به چاه افتادن است در حقيقت اين بخش جناب صدرالمتألهين به اين صورت بيان مي کنند فإن هذه يعني اگر مسير تاويل باشد «فإن هذه توجب سخط اللّه و سخط الرسول و أولياء اللّه، و تستلزم الاحتجاب عنه تعالى» انسان از معارف الهي محجوب به بماند و در حرمان و محروميت از وصول به معارف الهي قرار بگيرد و از سوي ديگر هم و الاحتراق بنار القطيعة و الطرد و البعد عنه تعالي باشد نه تنها معرفت اصيل محروم مي شود و دسترسي و وصول به اين معارف در حقيقت نصيبش نخواهد شد از سوي ديگر بنار القطيعة و الطرد و البعد از حق سبحانه و تعالي گرفتار خواهد شد و همچنين «و تستلزم و العمى عن مشاهدة الأنوار» مستلزم اين مي شود که انسان از مشاهده انوار الهي بازمانده و نابينا بشود « الأنوار التي يكاشفها المجرّدون‌ عن الأغراض النفسانية» انواريي که از اغراض نفساني در حقيقت خودشون رو پاک کردن تهذيب کردن تنزيه بخشيدن اين ها انوار الهي رو کشف مي کنند و اين دسته از اهل تاويل از اين مشاهده انوار الهي باز خواهند موند « و العمى عن مشاهدة الأنوار التي يكاشفها المجرّدون‌ عن الأغراض النفسانية، الهاربون عن الخلق و عاداتهم و رسومهم» آناني که در حقيقت از مسائل مادي و طبيعي و خلق و شهرت و به اصطلاح سودجويي و ارتباط با سلاطين و مواردي که قبل بيان کرده اند از اين ها در گريزند تا خودشون رو به معرفت اصيل برسانند « الهاربون عن الخلق و عاداتهم و رسومهم الدنيّة» هاربند از اون ها « إلى الإقبال بشراشر الهمّة إلى الحقّ» که همه همت و وجوب با سراسر همت به سمت حق در حرکت هستند آن هايي که در معرض نفحات الهي قرار گرفتند و از نسيم رحمت معرفت حق برخوردارند « المتعرّضون لنفحات اللّه في أيّام دهرهم، المنتظرون لنزول الرحمة على سرّهم» آناني که بر اساس اين نزاهت و تنزيه و اين تصفيه و اين هارب بودن و فرار کردن از ظلمت هاي نفساني و ظلمت هاي اجتماعي خودشون رو در مسير رحمت حق سبحانه و تعالي قرار مي دهند و سرشون و وجودشون رو براي نزول رحمت حق آماده مي کنند « فهم في الحقيقة الواقفون على أسرار القرآن دون غيرهم» در حقيقت اين دسته از افراد که واقف و آگاه به اينکه اسرار قرآن و خفايا و سيرهاي قرآن چگونه است ولي غير اين ها که اهل تاويل اهل ظاهر اهل توجه به امور سطحي هستن از اين معارف باز مي مونن اين ها دو دسته اند هم عرض کنم که اهل ظاهر و به اصطلاح به مداليل ظاهري توجه مي کنند و اهل لغت اند صرف و هم کساني که اهل تاويل اند و به تعبير اهل تدقيق و از معارف حقه باز مي مونن اهل منهج اول باشند اهل منهج ثاني که راه تاويل رو طي مي کنن « سواء كانوا من الظاهريّين المشبّهين أو» که حقيقت اونا کسايي که اهل تشبيه هستن تجسيم ميشن و اين ها البته بر اساس توجه به مداليل ظاهري لغات به اينجاها رسيدن يا دسته دوم « من العقلاء المدقّقين» که به تاويل پناه بردند و هر دو در حقيقت در مسير خروج از معرفت اصيل و واقعي الهي هستن البته ايشون اين يادآوري مي کنن مي فرمايند که گرچه هر دوي اين ها از فهم آيات قرآني معزول هستن و در حقيقت تواني براي رسيدن به وصول به معارف ندارند اما در عين حال بين اين دو دسته باز اهل ظاهر بهترن نسبت به اهل تاويل چون که اهل ظاهر لااقل به يک ضابطي به نام قوالب معاني و ظواهري که به صورت الفاظ و عبارات آمده در حقيقت توجه مي کنند « إلا أن الظاهريّين» اونايي که به منهج اهل لغت تمسک مي کنن « أقرب إلى الصواب» هستن « من المأوّلين» از دسته دومي که اهل تاويل هستند چرا « لما أشرنا إليه من كون مقاصدهم قوالب المعاني القرآنية» مقصد اون ها اين هست که در حقيقت ابتدا به قوالب معاني قرآني که ظواهر الفاظ و مدال ظاهري هست توجه مي کنند و همين يک ضابطه تا حدي اين ها را کنترل خواهد کرد « من كون مقاصدهم قوالب المعاني القرآنية» خب اين هم باز فراز ديگري که جناب مطلعين به اين امر بها دادند در مجموع اکنون به سه دسته از مسائل دارن توجه ميد و مي فرمايند که ارباب افکار تفسيري و ارباب فهم قرآني سه دسته هستند داراي سه مقام ازشون تعبير مي کنن که اين سه دسته رو در حقيقت دارن به اصطلاح بيان مي کنند و ضعف و نقص و آسيب هاي جدي که در اين سه دسته وجود دارن بيان مي کنند « فقد ظهر و تبيّن لك أن لأرباب الأفكار التفسيريّة و الأفهام القرآنية ثلاث مقامات» سه تا سه مقام هستند سه گروه هستند « فمن مسرف في رفع الظواهر» يک دسته از کساني هستند که در رفع ظواهر و مداليل لغت ها و ظواهر کلمات اينا اسراف کردن گفتن ما اصلا به ظواهر الفاظ توجه نداريم اوني که براي ما معنا دارد تاويل هستش و ما به تاويل پناه مي بريم نه اينکه به الفاظ و لغات و مداليل اون توجه کنيم يک دسته مصرف اند و اسراف کرده اند در رفع ظواهر به هر حال در برخي از موارد ميشه از ظواهر دست کشيد که بيان مي کند اما اگر کسي در رفع ظواهر يعني مداليل الفاظ و لغات اسراف بکنه بي توجهي تامي به ظواهر داشته باشه اصلا ملاک لغت و لفظ رو کنار بگذاره و بي توجه تام باشه «كالقفّال و كثير من المعتزلة» معتزله ها به جهت اينکه عقل گرا بودن خب اهل تحقيق و تدقيق بودن ديگه به مداليل الفاظ و ظواهر الفاظ توجهي نداشتند و اون ها را کنار زدند « فمن مسرف في رفع الظواهر كالقفّال و كثير من المعتزلة، انتهى أمرهم» که منتهي شده است امر اين دسته از افراد به الي تغيير جميع ظواهر « في المخاطبات التي تجرى في الشريعة الحقة» اينا آمدن تمام تقريب تمام ظواهر خطاب هاي قرآني رو که در شريعت حقه جاريست همه رو تغيير دادن و همه رو بر اساس تاويل بر مبناي تحقيق و تحقيقي که خودشون داشتن توجيه کردن حتي در خصوص امور معاد مثل « من منكر و نكير، و ميزان، و حساب، و صراط، و في مناظرات أهل النار و أهل الجنّة» که خداي عالم در قرآن مناظرات بين اهل انار و اهل جهنم رو داره و اهل بيت مطرح مي کنه که اون ها گفتن که « في قولهم: أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ و زعموا أن ذلك لسان الحال» اينا گفتن که همچين چيزي نيست که مث اهل نار به اهل جنت مي گن که براي ما آب بياريد و آب بر سر ما بريزيد و امثال ذلک اين رو در حقيقت توجيه مي کنند و بفرماييد که چين گفت وگويي و چين مناظره اي بين اهل انار و اهل جنت نيست و در حقيقت گفتن که اين زبان حال نه اينکه زبان قال باشه و اين گفتگو و مناظره اتفاق افتاده باشد خب پس يک دسته از ارباب افکار تفسيري اين ها هستند که در رفع ظواهر اسراف کرده اند دسته دوم کساني اند که در بحث منهج لغت بسيار اسراف کردند و غلو کردن و کام بر اساس منهج لغت پيش مي رن و همه معارف و همه حقايق الهي را هم حتي بر اساس منهج لغت مي خوان پيش ببرند « و من غال في حسم باب العقل» که اصلا ما تمام بايد به اين مدال ظاهري توجه کنيم و از اينکه عقل رو در اين گونه از مسائل بخوايم راه بديم اين کار ناصوابي است و بايد باب عقل را هضم کنيم و قطع کنيم و اجازه نديم که ديگه عقل در فضاي معارف و حقايق قرآني بخواد راه پيدا کنه نفوذ کنه و فقط ما به الفاظ و لغات و مداليل ظاهري اون ها بايد توجه کنيم کنيم « و من غال في حسم باب العقل كالحنابلة أتباع أحمد بن حنبل، حتّى» اين ها اون قدر در اين رابطه مبالغه کرده اند و غلو کردند « حتّى منعوا تأويل قول‌ «كُنْ فَيَكُونُ»» اين که خداي عالم به اصطلاح فرمود که «إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» گفتن که حتي خداي عالم هم همين حرفو مي ز خدا به اشيا براي خلق هر شيئي کن مي گه با همين لفظ معاذ الله خداي عالم به کار مي بره اين ها اون قدر در اين باب اسراف کرده اند و غلو کرده اند که حتي در اين رابطه هم گفتند خداي عالم حرف مي زنه و براي ايجاد هر شي يک مي گه « حتّى منعوا تأويل قول‌ «كُنْ فَيَكُونُ» و زعموا أن ذلك خطاب بحرف و صوت» و توهم کردند که اين در حقيقت خطابي است از ناحيه حق سبحانه و تعالي با همين حرف و صوت که يتعلق بهما که اين خطاب به حرف و صوت تعلق مي گيره « السماع الظاهري» که « يتعلّق بهما» يعني به حرف و صوت اين سه ماه گوش ظاهري تعلق مي گيره و لذا « يوجد من اللّه تعالى في كل لحظة بعدد كل متكوّن» که براي هر متکبري هر موجودي خداي عالم کون مي گ و طمع ظاهري اين موجودات هم اينا رو مي شنوه و حرف و صوت الهي رو مي شنوه و بر اساس اون تحقق و تکون پيدا مي کنه حتي نقل عن بعض اصحابه از بعضي از اصحاب حنبل احمد بن حنبل اينگونه نقل شده است که او مي گه « أنه يقول: حسم باب التأويل» حتي بايد باب تاويل کام قطع بشه و درش تخته بشه مگر سه تا لفظي که از رسول مکرم اسلام بيان شده است يکي اين است که فرمود «الحجر الأسود يمين اللّه في الأرض» اين رو بايد تحويل برد دو پيامبر فرمود که «قلب المؤمن بين إصبعين من‌ أصابع الرّحمن» اين رو بايد تاويل برد و قول سوم که حضرت در باب اون اصحاب يمني خودشون که از يمن آمدند و پيامبر رو نتونستن زيارت بکنن و بازگشتن حضرت وقتي وارد مدينه شد از مسافرتش آوردند وارد مدينه شدند فرمودند که « إنّي لأجد نفس الرّحمن من جانب اليمن» که اون صحابه يمني وارد شهر شد و پيامبر گرامي اسلام فرمود که من بوي رحمان را از جانب يمن مي شنوم اين سه تا قول رو فقط گفتن که بايد تاويل بشه وگرنه تمام آنچه را که در بيانات وحياني اعم از قرآن يا سخنان پيامبر بود بايستي که به همون ظاهرش اکتفا بشه « و من العلماء من أخذ في الاعتذار عنه أن غرضه في المنع من التأويل رعاية إصلاح الخلق و حسم الباب للوقوع في الرفض» برخي از علما آمدند در مقام که جناب احمد بن حنبل و اصحاب ايشون اين گونه در مقابل باب تأويل ايستادن و منع التاويل و تأويل رو منع کردن و باب تاويل رو هم بستن گفتن که اين افراط و ميشه در حقيقت در بعضي از موارد اين گونه عمل کرد اما سر اينکه جناب احمد بن و اصحابش اين گونه مقابله کردن و در مقابل تاويل ايستادن غرض شون در من از تعبير اين بود که رعايت کنند اصلاح خلق رو و در حقيقت نخواستن که به اصطلاح در باب توجيه مسائل از عقل استفاده نکنند بلکه اين بي ضابطگي که در باب تاويل وجود داره اون رو خواستن از بين ببرن « و من العلماء من أخذ في الاعتذار عنه» اين طور احضار کردند و عذرخواهي کردند که « أن غرضه في المنع من التأويل رعاية إصلاح الخلق و حسم الباب للوقوع في الرفض و الخروج عن الضبط» براي اينکه اين ها جامعه انساني يا اهل معرفت قرآني در تنگناهاي معاني قرار نگيرند و براي خودشون يه سلسله معاني رو ايجاد بکنند براي اينکه واقع نشوند « حسم الباب للوقوع في الرفض و الخروج عن الضبط» براي اينکه از ضابطه ها و ملاک هاي به اصطلاح فهم معنايي خارج نشوند و جوري نباشه که به هر چيزي که عقلشون و انديشه شون و تحقيق و تدقيق شون اقتضا کرد پناه ببرند « فإنه إذا فتح باب التأويل» اگر باب تأويل باز بشه « وقع الخلق في الخرق و العمل بالرأى» ديگه همه افراد در بي توجهي و عمل کردن به راي خود قرار مي گيرند در حقيقت همون مسئله « فليتبوء مقعده من النار» خواهد شد که تفسير به راي اتفاق مي افته « وقع الخلق في الخرق و العمل بالرأى، فخرج الأمر عن الضبط» طبعا ملاک و ضابطه از دست خواهد رفت و مردم از حد اعتدال و اقتصاد خارج خواهند شد بنابراين بستن باب در حقيقت تاويل براي آن است که ورود به فضاي بي توجهي بي ضابطگي بي ملاکي در معرفت قرار نگيرند و دچار چنين مشکلي نشود در همين رابطه از جمله انتظارهايي که علما در باب سخنان جناب احمد بن حنبل و امثال ذلک هستند جناب غزالي هم همراهي کرده گفته «لا بأس بهذا الزجر» اگر جناب احمد بن حنبل زجر کرده منع کرده تاويل رو اين اشکالي نداره درست کاري کرده براي اينکه حتي سيره سلف هم بر اين امر شهادت مي دهد که « فإنّهم كانوا يقولون «أقرؤها كما جاءت»» همون طوري که آمده همون جوري قرائت بکنيد سيره سلف بر اين بوده که همان گونه که در حقيقت در نزد پيامبر مکرم اسلام قرائت شده و قرائت کرده اند همون جور در حقيقت خونده بشه اصلا از سطح ظاهرش به هيچ وجه در حقيقت اين ها فراتر نروند که « يشهد له سيرة السلف» سيره سلف بر اين امر دلالت مي کرده که فإنهم يعني گذشتگان پيشينيان در صدر اسلام بعد از رحلت پيامبر ص «کانو يقولون» اين جور مي گفتند «أقرؤها كما جاءت» همون طوري که آمده و وارد شده همان جور قرائت « حتى قال مالك لمّا سئل عن الاستواء» که در ارتباط با آيه الرحمن علي العرش السوتي ازشون سوال شد فرمودند که «الاستواء معلوم، و الكيفيّة مجهولة، و الايمان به واجب، و السّؤال عنه بدعة». در اين حد در حقيقت براي اينکه اگر شما سوال از کيفيت استواع بکنيد در حقيقت امر به يک سويي برمي گردد که بدعت خواهد شد چرا به جهت اينکه اون چيزي که ملاک هست همين ظاهر است استو هم امر روشني الرحمن علي العرش الستوي يعني بر عرش تکيه زده است همين معنا را بگيريم و ديگر در باب اون سوال و از کيفيت اون پرسش نداشته باشيم اين هم مورد دوم پس عده اي مسرف بودن در رفع ظواهر عده اي هم عالي بودند در هضم باب عقل اما عده سوم « و ذهب طائفة إلى الاقتصاد في باب التأويل» اومدن گفتن که ما نبايد از حد خارج بشيم تاويل قطعا درسته ولي بايد يک ميانه روي و اعتدالي در باب تاويل رعايت بشه و اونو ما ملاک قرار مي ديم بنابراين نمي توانيم به منهج اهل لغت توجه کنيم و نمي توانيم هم به منهج اهل تاويل توجه تام بکنيم بلکه با يک اقتصاد و ميانه روي و اعتدالي در فهم معنا از طريق تاويل مسائل رو بتونيم حل و فصل بکنيم و معرفت صحيح پيدا بکنيم « و ذهب طائفة إلى الاقتصاد في باب التأويل» اينا آمدن يک در حقيقت روشي رو براي فهم معنايي قرآن باز کردند « ففتحوا باب التأويل في المبدإ و سدّوها في المعاد» در باب مبدا گفتند که ميشه تعبير کرد اگر گفتن الرحمن علي العرش الستوي ما اون جا امکان تاويل داريم اما در باب معاد ديگه قدرت تاويل مصلحت نيست و همون معاني ظاهري بايد به کار بره لذا « فأوّلوا في كل ما يتعلّق بصفات اللّه من الرحمة و العلوّ و العظمة و غيرها» در باب توحيد حق سبحانه و تعالي و رحمت حق و غلو و عظمت حق سبحان تعالي اينا اومدن گفتن تاويل بکنيد تاويل ميشه کرد درسته ولي « و تركوا ما يتعلّق بالآخرة على ظواهرها» امور آخرت را و آياتي که در باب معاد و آخرت ذکر شده همون رو به ظاهرش در حقيقت واگذاريد « و منعوا التأويل فيها» در باب آخرت تاويل رو منع کردن و اين ها عمد همين اشعري هستند الشريعه اشاعره که خب اينا ظاهرگرايان اما در باب تاويل نسبت به اسما الهي و در معارف توحيدي تأويل را پذيرفتند اما در باب معادن نه « و هم الأشعريّة- أصحاب أبي الحسن الأشعري» اما معتزله آمدن و به اصطلاح اين مبنا رو در حقيقت درش به اصطلاح تصرف کردن و کم و زياد کردن « و زاد المعتزلة عليهم» و معتزله و اشاعره آمدن يه سلسله مطالبي رو باز اضافه کردن « حتى أوّلوا من صفات اللّه ما لم يأوّلوا الأشاعرة» حتي اون دسته از صفاتي که اشاعره تاويل نبردن اينا اون دسته صفات توحيدي رو هم تحويل بردن مثل فاول سمع سمع را تحويل بردند به چي « إلى مطلق العلم بالمسموعات» يعني اگر گفته است که خداي عالم سمي است مراد است نه که مثل معاذالله گوش دارد يعني همه مسموعات را حق سحانه و تعالي بهش علمدارد يا اگر کم و بصير هست معني منظور از بصير بودن يعني خداي عالم علم به مبصرات دارد حتي اين ها معراج پيغمبر را هم تحويل بردند « و أوّلوا «المعراج» و زعموا أنه لم يكن بجسد» چون پيامبر ص عالم معنا و عقل سفر کرده است اون جا جسد راهي نيست بنابراين پيغمبر يک عروج جسماني نداشته فقط عروج روحاني و معراج روحاني بوده « و زعموا أنه لم يكن بجسد»« و أوّلوا «المعراج» و زعموا أنه لم يكن بجسد،» و باز اين آيين معتزله مسائلي مثل عذاب قبر مثل ميزان و صراط و جمله اي از احکام آخرت را هم تاويل بردند « و أوّلوا «عذاب القبر» و «الميزان» و «الصراط» و جملة من أحكام الآخرة، و لكن أقرّوا بحشر الأجساد و الجنّة و اشتمالها على المأكولات و المشروبات و المنكوحات و الملاذّ الحسيّة» اين گونه از امور ديگه توجيه نکردن تاويل نبردن « بحشر الأجساد» و به بهشت و اشتمال بهشت و معقولات و مشروبات و مکو و لذت هاي حسي در حقيقت اعتراف دارن اينا رو ديگه تاويل نکردن و همچنين « و بالنار، و اشتمالها» به جنت اعتراف کردند به نار جهنم هم اعتراف کردند به همين ظواهرش اکتفا کردند « و اشتمالها على جسم محسوس يحرق الجلود و يذيب الشحوم.» که در حقيقت اين آتش پوست ها را مي سوزاند پي ها را ذوب مي کند در حقيقت همون طوري که ظواهر قرآني هست اون رو بر همون ظواهر توجيه کردم خب وقتي باب تاويل در حقيقت باز شد و به اصطلاح يه عده رفتند که اعتدال در تحويل رو به اصطلاح رونمايي کنند و يک مسيري رو براي تاويل باز کنن اين ها در حقيقت عده اي بر اين افراد باز اضافه شدند و مسير تاويل رو بازتر و به اصطلاح وسيع تر گرفتن « و من ترقيهم إلى هذا الحد» بعد از اينکه يه همچي ر و پيشرفتي در خصوص تاويل از ناحيه معتزله هم انجام شد « زاد المتفلسفون و الطبيعيون و الأطباء» ديگه اونايي که ديگه متفلسف اند يعني به اصطلاح عقل گرا هستن اما مباني فلسفي و خيلي آشنا نيستن يا طبيعيون و ماديون و اطبا هم اومدن و اين گونه از معارف قرآني رو معاذلله تاويل بردن توجيه کردن و ديگه از اون ظواهر و ظاهر قرآني به در آوردن « و من ترقيهم إلى هذا الحد زاد المتفلسفون و الطبيعيون و الأطباء فأوّلوا كلما ورد في الآخرة وردّ و ها إلى آلام عقلية روحانية، و لذّات عقليّة» بله اينا حرکت کردن و مسير رو در حقيقت پيش بردن و حتي در خصوص در حقيقت رنج هاي جسماني هم به عنوان معاد جسماني به انکار و تاويل تاکيد کردند « فأوّلوا كلما ورد في الآخرة» تعبير کردن همه آنچه را که در باب آخرت بود و برگردوندن همه به اصطلاح لذت ها يا آلام و دردها را به آلام عقلي يعني در حقيقت معاد جسماني را انکار کردند و به معاد عقلي و روحاني برگردوندن درحقيقت دردها و مث احيان اگر عذاب جسماني بود يا پوست سوختن پوست و امثال ذلک بود اينا رو به آلام عقلي و روحاني در حقيقت برگردوندن کما اينکه در باب نعمت هاي بهشت هم به لذت هاي عقلي روحاني ارجاع دادن و اون ها رو انکار کردن لذت هاي جسماني رو انکار کردن « و أنكروا حشر الأجساد» که جسم ها بخواد محشور بشه اين رو انکار کردند چرا که اين جسم ها مثل حيثيت مادي داره و در اون ج ماده راه ندارد و بر اساس استدلال اين چناني معاذالله معاد جسماني رو انکار کردن در حالي که آيات صريح در باب معاد جسماني فراوان است « و أنكروا حشر الأجساد، و قالوا ببقاء النفوس مفارقة إما معذّبة بعذاب أليم، و إما منعّمة براحة و نعيم لا يدرك الحس» در حقيقت اومدن فقط گفتن که اوني که باقي مي ماند نفوذي که مفارق است از بدن و جسد ديگه اين جسدها و اجساد حضوري ندارند تنها چيزي که باقيست نفوس است حالا اين نفوذ يا معذب اند و عذاب اليم يا منعم به راحت و نه اين که هرگز حسي وجود ندارد « لا يدرك الحس» حس اين گونه از مسائل را چون حس حيثيت هاي جسماني و بدني است و در اون جا جز نفس چيزي محشور نخواهد شد « و هؤلاء هم المسرفون عن حدّ الاقتصاد» خب اينا در حقيقت از حد اعتدال خارج شدن و اسراف کردن و در حقيقت انکار معاد جسماني هيچ ترديدي نيست که از حد اقتصاد در تحويل خارج شدن و اين مسير رو در حقيقت منحرف کردن « و هؤلاء هم المسرفون عن حدّ الاقتصاد، و حدّ الاقتصاد» و از مسير اعتدال خب اما ما مي خوايم بگيم که اعتدال و ميانه روي در مسئله تاويل از يک سو و لغت از سوي ديگر هست چه جوري رعايت بکنيم چه ملاکي دارد چون در حقيقت ميانه روي در حقيقت بين منهج حنابله و اهل لغت و منهج معتزله و اهل تاويل « و حدّ الاقتصاد بين برودة جمود الحنابلة و حرارة انحلال المؤولة دقيق غامض لا يطلع عليه إلا الراسخون في العلم و الحكمة و المكاشفون، الذين يدركون الأمور بنور إلهى، لا بالسماع الحديثي، و لا بالفكر البحثي» خب ايشون دارن يه ملاک و ضابطه اي رو ميد که ما بايد حد اعتدال رو رعايت بکنيم نه به ظاهر اهل لغت و انديشه حنابله توجه تمام بشود و اسراف بشود نه غلو در تاويل بشود بلکه يک ميانه روي رو انتخاب بکنيم که راسخون في العلم هستن و اون ها با ملاک هايي که براي فهم مسائل دارن عطا مي کنن اون ها رو بايد داشته باشيم « و حدّ الاقتصاد بين برودة جمود الحنابلة» از يک سو « و حرارة انحلال المؤولة» از سوي ديگر « دقيق غامض لا يطلع عليه إلا الراسخون في العلم و الحكمة» فقط همون راسخون در علم و حکمت که « و ما يعلم تاويله الا الله والراسخون في العلم» در حقيقت اينا مي دونن که بايد چکار کرد اين دسته از افراد همچنين دسته ديگري که «و المكاشفون، الذين يدركون الأمور بنور إلهى» اينا واقعا بر اساس عين يقين و حق يقين به نور الهي به اون معارف و حقايق دست بردن و واصل شدن و به گونه اي سخن مي گن که امکان تکذيب در سخنان و نظرات اون ها نباشد «و المكاشفون، الذين يدركون الأمور بنور إلهى» نه که به ظواهر حديث و احاديث فکر بکنن يا به فکر خودشون و تحقيقات و تحقيقات نظري خودشون در حقيقت راه بخوان ببرن به فکر بحثي باشه « لا بالسماع الحديثي، و لا بالفكر البحثي» که البته باز راجع به مسئله تاويل درست و صحيح که راسخون في العلم دارند مطالب فراواني را جنس باز مطرح مي کنند که تا پايان اين مقاله اين سخن مد نظر هست و مورد توجه است که بايستي تا پايان باشيم تا نظر نهايي جناب صدرالمتألهين رو که از باب تحقيق ارائه شده است ان شا الله بتوانيم استفاده بکنيم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo