< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هفتاد و هشتم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب سين پيرامون فقره «وسع کرسيه السموات و الارض» از مطالب گذشته روشن شد که جناب صدرالمتألهين آيت الکرسي را که سيد آيات قرآني است به بيست فقره تقسيم کردند و براي هر فقره مقاله خاصي رو اختصاص دادن و اکنون به فقره نهم که «وسع کرسيه السموات و الارض» هست رسيدن و مقاله نهم رو هم به اين فقره اختصاص دادن اين مقاله چهار لمعه دارد که در جمعه چهارم مباحث ما دنبال مي شود جناب صدرالمتألهين در جمعه ثالث فرمودند که منافذي که براي فهم الفاظ و لغات قرآن خصوصا الفاظ متشابه منهج است يا منهج اهل لغت هست يا منهج اهل تحقيق و تدقيق است يا منهج راسخون في العلم هستش که اين هرس منهج رو توضيح دادم اما در لمعه رابعه به مصاديق مي پردازند و از اين سه منظر و منهج مسائل رو دنبال مي کنن از منج اول که منهج اهل لغت بود تحليل رو شروع کردن و نقاط ضعف اين منهج رو بيان فرمودند رسيدن به منهج ساني که بر اساس اين کتابي که ما مي خوانيم انتشارات جناب مطلعين هست که تحت عنوان مجموعه انتشارات بله بنياد حکمت اسلامي صدرا هست اين صفحه و هفتاد و چهار فرمودند که «فمن المنهج الثاني اقوال ثلاثه» از منهج ثاني سه نظر و سه قول وجود دارد که «القول الاول مختار القفال وهو مقصود من هذا الکلام تصوير و عظمت الله و کبريا» که در حقيقت در اين منهج که منهج اهل تحقيق و تدقيق و عقل هست منهج تاويل در حقيقت مطرح شده و جناب غفار مباحث رو يعني مباحث قرآني رو از باب تصوير عظمت الله و کبريائه از باب تحيل و تمثيل و نظائر آن دانستند که مطالب مطرح شد فرمودند منهج ساني سه قول دارد که قول اولش قول مختار جناب قفال بود گذشت و همچنان بحث دنبال شد تا به اين قول ثاني رسيديم يعني القول الثاني منهج ثاني که اهل تحقيق و اهل تدقيق و درايت اند که مبناش مبناي تاويل در اين گونه از الفاظ و عبارات خصوصا الفاظ متشابهي مثل کرسي و عرش و قلم و نظائر آن خب در همين قول ثاني آمدند گفتند که «أن المراد من الكرسي «العلم»» خب گفتن که خداي عالم فرمودند «وسع کرسيه السموات و الارض» مراد از کرسي علم خداست و يه سلسله شواهدي رو هم ذکر کردم که به علم کرسي اطلاق مي شود و حتي به عالمان و فرزانگان علمي هم کراسي گفته مي شود کما اينکه به اون اوتاد الارض هم گفته مي شود و از اين جهت به علم کرسي اطلاق مي شود که چون کرسي يعني امري که مورد اعتماد باشد و چون علم هم مورد اعتماد هست و معتمد واقع مي شود بنابراين تعبير کردن لفظ کرسي را به علم اين هم يک قول به يک نظر از منهج قول ثاني يعني من از منهج ثاني القول الثاني که سيصد و هفتاد و نه اين کتاب هست اين است که «أن المراد من الكرسي «العلم» فمعنى الآية: وسع علمه السموات و الأرض» و اين رو برخي از مفسري مثل از جناب ابن عباس و مجاهد نقل کردند و روي هذا القول را صاحب مجمع البيان و روى هذا القول صاحب مجمع البيان الشيخ أبو علي الطبرسي طاب ثراه مرفوعا عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه عليهما السلام‌ از امام باقر ع و از امام صادق عليهما آلاف تحيت و الثني که اين ها فرمودند که مراد از کرسي علم هستش اون طوري که يک روايت مرفوعه از اين دو امام معصوم نقل مي شود خب اما چطور لفظ کرسي رو به عنوان علم ما بدانيم و بگيم مراد از کرسي علم هست به خاطر همين مشابهتي که عرض شد «و ذلك لأن موضع العالم هو الكرسي، فسميّت صفة الشي‌ء باسم مكان» در حقيقت اگر ما خواستيم به اسرار چيزي رو به جهت اسم مکانش ياد بکنيم محذوري ندارد «لأن موضع العالم هو الكرسي» مکان عالم کرسي است «فسميّت صفة الشي‌ء باسم مكان ذلك الشي‌ء على سبيل المجاز» بر اساس مجاز ما مي توانيم به جاي در حقيقت کرسي به جاي کرسي جاي علم از لفظ کرسي استفاده کنيم يا به جهت اين است که «أو لأن العلم هو الأمر المعتمد عليه» چون علم امر معتمد و عليه هست و کرسي هم امر معتمد عليه هست بنابراين اگر به کرسي اگر به علم کرسي گفته بشود اين قابل قبول است از جهت اين نوع مشابهت «أو لأن العلم هو الأمر المعتمد عليه و الكرسي هو الشي‌ء الذي يعتمد عليه، فجهة الوحدة في المشابهة بينهما هي الاعتماد» اون جهت مشابهت اعتماد است که هم در کرسي بر کرسي اعتماد است و هم بر علم و حتي مي فرمايند که شاهد بالاتري است که «فأطلق الكرسي على العلم» اگر اطلاق بشود کرسي بر علم «تسمية للشي‌ء باسم ما يشابهه» اگر اطلاق بشود کرسي بر علم از باب تسميه شي به چيزي است که مشابه او هست و مشابهت هم در امر معتمد بودن است و از همين جمله و از همين نوع مورد شواهد «و منه يقال للعلماء «الكراسي» كما يقال لهم «أوتاد الأرض»» گفته مي شود همون طوري که به علما اوتاد الارض گفته مي شود اين قول دوم از منهج دوم بوده است اما قول سوم از منهج دوم که همچنان منهج دوم در فضاي تاويل هست اين هم يک نوع ديگري از تاويل « و هو معتمد كثير من علماء التفسير،» اين قول مورد پذيرش و اعتماد بسياري از علما تفسير واقع شده که « أن المراد من الكرسي «السلطان» و «القدرة» فيكون المعنى» اين طور گفته «و کرسي سماوات و وسع کرسيه السموات و الارض» معنايش اين است که « أحاط قدرته السموات و الأرض. أو «الملك» ملک و سلطنت در حقيقت همان کرسي هست « تسمية للشي‌ء باسم محله و مكانه» اگر به سلطان گفته مي شود کرسي و يا به ملک و سلطنت و يا ملک و پادشاه گفته بشود کرسي اين هيچ محذوري ندارد از باب تسميه شي به اسم محل و مکانش است « لأن كلّا من هذه المصادر قد يستعمل مبنيّا للمفعول فيكون صفة له» يعني بر مبناي مفعول است يعني سلطان يعني اون کسي که سلطنت از آن اوست يا ملک و قدرت از آن اوست از اين جهت استعمال مي شود مثل گفته مي شود فعيل به معناي مفعول اسم به معناي صفت مشبهه در حقيقت گفته مي شود « لأن كلّا من هذه المصادر» اينايي که بيان شده است مثل مصدر سلطان يا ملک يا بله ملک از اين جهت است که به عنوان مبني للمفعول هستش يعني اون سلطه اي که براي سلطان هست يا اون ملکي که براي ملک هستش مبني مفعول فيکون صفت له براي اون سلطان صفت واقع مي شود يا براي ملک اون ملک صفت واقع مي شود « ثم يقال تارة» گاهي اوقات هم گفته ميشود « الإلهيّة لا تحصل إلا بالقدرة و الخلق» منظور از کرسي الهيت است که حاصل نمي شود اين الهيت مگر از راه قدرت و خلق و ايجاب « و العرب يسمى الملك بالكرسي، لأن الملك يجلس على الكرسي، فسمّى الملك باسم مكان الملك» اسم مکاني که براي اون پادشاه هست همون کرسي ست و گاهي اوقات اون پادشاه و ملک را در حقيقت به عنوان اسم به مکانش مي برن اين هم يک نوع تاويل است که اهل تحويل و قائلين به منهج ثاني اين گونه تحويل مي کنند و لفظ کرسي را در اين گونه از موارد به کار مي برند در حقيقت مورد اصلي يا سلطنت است يا قدرت است يا ملک است لکن اين ها را به اسم محل مکانشون يا محل موطن قرا استقرارش مي برن خب « فهذه جملة من الأقوال، المنقولة عن العلماء النظّار، المتفكرين في كتاب اللّه» اين مطالبه که عرض شده اين سه قولي که بيان شده است قول برخي از عالمان و ناظران در امر تفسير قرآني است و متفکريني که در کتاب خدا تفکر مي کنن و به قوه افکارشون و به انديشه هاشون در حقيقت اين مطالب آمده است « بقوة الأفكار، السائرين على أحد المنهجين» که اين ها در اين دو منجي که تاکنون بيان کرديم يعني منهج اهل لغت و همچنين منهج اهل تأويل « إلى نيل نتائج الأنظار» که ما نتايجي که از اين دوم حجم بر اساس يا منهج اهل لغت يا منهج اهل تاويل گذشت اين ها رو ما بيان داشتيم اما مهم در حقيقت منهج ثالث است که جناب صدرالمتألهين يک اهتمام تامي رو در اين رابطه دادن و مباحث رو دقيق با موشکافي و بيان بسياري از شواهد زنده در اين رابطه بيان داشتند تا هم ضعف تاويل مشخص بشود هم ضعف منهج لغت و هم قوت راسخين در علم و که بايستي در باب کتاب خدا و تفسير آيات الله دقت هاي فراواني بشود و از صاحبان امر تاويل که راسخون في العلم هستن استمداد بشود و از اون کمک بشود کمک گرفته بشود گرچه مطالبي را قبل فرمودند در مراحل قبل اما در اين مرحله اکنون به مصاديق زنده و بارزي از اون ها اشاره مي کنند و منهج راسخون في العلم را بسيار جدي مي دانند و تاکيد بر اين است که اون دو منهج ناصواب است و بايد رو منهج سوم که در حقيقت وضع لفظ براي روح معاني هست روي اين حقيقت تاکيد کنند البته در باب مرحله ثاني هم که من حجت اهل تاويل هست مي گن اگر ما به صاحبان علم تاويل که راسخون في العلم و اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجم هستند به اون ها دسترسي داشته باشيم طريقت بهترين راهي است که براي فهم مراودات آيات الهي و کلمات و لغات و الفاظ و حروف مي شود به اون اعتماد کرد « ثم لا يخفى على من له تفقّه في الغرض المقصود من الإرسال و الإنزال أن مسلك الظاهريين، الراكنين إلى إبقاء صور الألفاظ و أوائل المفهومات أشبه من طريقة المأوّلين بالتحقيق» خب يه مقايسه اولشون بين اين دو منهج و بين اين دو گروه مي کنند يعني منهج اول و گروه اهل ظاهر و اهل لغت منهج ثاني و گروه اهل تاويل مي فرمايند که ما اگر بخوايم يه مقايسه اي بين اين دو منهج داشته باشيم قطعا منهج اول بهتر است از اون جهت که منهج اول يک پايگاهي دارد و يک محل استقراري دارد که همون لغت است معناي لغوي است اما براي منهج ساني و صاحبان علم تاويل بر اساس تعبيري که اهل تحقيق و مطالعه و دقت در انجام ميد اصلا قابل اعتماد نيست و در حقيقت رها شدن از معاني و مقاصد و مقاصد و مراودات صاحب کتاب پروردگار عالم است مي فرمايند که « ثم لا يخفى على من له تفقّه في الغرض المقصود» اگر کسي بخواهد واقعا فقيهانه بررسي کند که اون مرادي که از ارسال و انزال کتاب هست اين است که اگر اين دو تا مقصد را باهم بسنجد مسلک الظاهر ظاهر چه کساني هستند همون منهج اهل لغت « الراكنين إلى إبقاء صور الألفاظ و أوائل المفهومات أشبه من طريقة المأوّلين بالتحقيق، و أبعد من التصريف و التحريف» اين راه مصون تر و پاک تر است از در حقيقت تحريف و انحراف و انصراف از معاني مقصود و مراد « و ذلك لأن ما فهموه من أوائل المفهومات هي قوالب الحقائق التي هي مراد اللّه و مراد رسوله» آنچه را که در حقيقت اهل ظاهر و صاحبان منهج لغت اهل لغت انجام ميد اين با اون فهمي که در ابتدا حق سبحانه و تعالي از اون اراده کرده است نزديک تر است « و ذلك لأن ما فهموه» آنچه را که « الراكنين إلى إبقاء صور الألفاظ و أوائل المفهومات» اون رو مي فهمند « من أوائل المفهومات» اون مطالبي که در ابتدا تبادل به ذهن مي کند و از راه لغت ما اون ها رو مي فهميم « هي قوالب الحقائق التي هي مراد اللّه و مراد رسوله» حق سبحانه تعالي حقايقي مي خواهد بگويد بدون ترديد اما اين حقايق در قالبي بايد بيان بشود و اين قالب همون الفاظ و لغاتي هستن که در ذهن افراد عادي وجود دارن اين الفاظ به مثابه جسمي هستن که اون ارواح و اون روح در حقيقت در اون هاست قرار بگيره و اگر رابطه بين لفظ و معنا قط بشود ما هيچ وقت نمي توانيم به معنا دست پيدا کنيم «و ذلك لأن ما فهموه من أوائل المفهومات هي قوالب الحقائق التي هي مراد اللّه و مراد رسوله» خيلي خب پس بنابراين بين اين دو منهج اولي از نظر صدرالمتألهين منهج اهل لغت هست چون يه پايگاهي براي متفکرين حول قرآن مي مونه وگرنه اون امر دوم به تصريح و تحريف نزديک تر است خب اما ملاکي که خودشون مي خوان بپذيرن و همون بحث منهج ثالث هست که در حقيقت قول راسخ في العلم است البته مسئله تعبير رو ايشون رها مي کنن و صاحبان تاويل را هم اهل بيت عليهم السلام مي دانند و اين نظرات متوسط و متعارفي که احيان بعض اهل تاويل بدون بسنده مي کنن مورد قبول ايشون نيست « و أما التحقيق فهو مما يستمدّ و يستنبط من بحر عظيم من علوم المكاشفات لا يغني عنه ظاهر التفسير» ما بايد مسيري رو در حقيقت دنبال بکنيم و استمداد بکنيم و استنباط بکنيم از درياي عظيمي از علوم مکاشفات و آنچه که در حقيقت اهل معرفت و اهل کشف و شهود بدو توجه کرده اند که هرگز حتي ظاهر تفسير هم از اون بي نياز نيست « لا يغني عنه ظاهر التفسير، بل لعلّ الإنسان لو أنفق عمره في استكشاف أسرار هذا المعنى و ما يرتبط بمقدماته و لواحقه لكان قليلا» اگر انسان تمام عمرش رو در استکشاف اسرار اين معاني و آنچه که مرتبط به اين معاني است به مقدمات و لواحق اختصاص بدهد و بررسي کند حقوق جمع حق هست حق هم حدود هشتاد سال اين گونه در حقيقت معتقد هستند که اگر لو فقه عمه کسي تمام عمرش را در مسير در استکشاف اسرار اين معاني با آنچه که مرتبط است به مقدمات اين معاني و لواحق معاني بپردازد بازم کمه « لكان قليلا، بل لا نقطع عمره قبل استيفاء جميع لواحقه» قطعا عمر انسان تمام خواهد شد قبل از اينکه بتواند همه معاني و ظرائف و دقايق اين معاني رو بيابد قبل از قبل از دفاع جميع قبل از اينکه استيفا بکند همه لوايح اين معاني رو عمرش منقطع و تمام خواهد شد « و ما من كلمة من القرآن إلا و تحقيقها يحوج إلى مثل ذلك» هيچ کلمه قرآني به هيچ لفظي و لغت قرآني ما نمي يابيم مگر اينکه تحقيقش نيازمند به استکشاف اسرار اين معاني دارد «إلا و تحقيقها يحوج إلى مثل ذلك» اين معنا خب اين معنا براي کيا روشنه « و إنما ينكشف للعلماء الراسخين في العلم من أسراره و أغواره» اين معني و معارفي که در قرآن هست منکشف است براي عالمان و راسخان در علم که از اسرار نبوت و حقايق وحياني و قرآني آشنا هستن « و إنما ينكشف للعلماء الراسخين في العلم من أسراره و أغواره» البته « بقدر غزارة علومهم و صفاء قلوبهم» به قدر توانمندي و قدرت علمي که پيدا کردند از يک سو و به ميزان صفا و طهارت قلبي که پيدا کردند يعني هم بايد علم وزير و فراواني را فراهم کرده باشند هم صفا پاکي و طهارت ضمير و قلبي رو هم دريافت کرده باشند و تهيه کرده باشن « و إنما ينكشف للعلماء الراسخين في العلم من أسراره و أغواره بقدر غزارة علومهم و صفاء قلوبهم، و توفّر دواعيهم على التدبّر و تجرّدهم للطلب» هم انديشه بلند داشته باشند علم فراوان و هم انگيزه ها و اهتمام فراواني به تدبر و انديشه کردن در فضاي در حقيقت معارف و معاني اين آيات قرآني و الفاظ و تجرد لطلب اينا مي خوان که واقعا آنچه که اين معاني و اين حقايق در اون هست رو بيابند پس برابر اين مقدمات لازم است « و إنما ينكشف للعلماء الراسخين في العلم من أسراره و أغواره بقدر غزارة علومهم و صفاء قلوبهم، و توفّر دواعيهم على التدبّر و تجرّدهم للطلب و يكون لكل عالم منهم حظّ- نقص أو كمل» اگر کسي واقعا اين گونه به دنبال اين علم باشد هر عالمي از اين دسته از افراد براي اون ها حظ و بهره اي از معاني و معارف هست حالا «نقص أو كمل» کم باشه يا زياد باشه مي توانند به بخشي از اين معارف راه پيدا کنند « و لكلّ مجتهد ذوق- كثر أو قلّ» هر مجتهدي که در حقيقت ذوقي داره و مي خواد بچشه کم باشه يا زياد بشه از اين معاني مي تونه دريافت کنه بنابراين « فلهم درجات في الترقّي إلى أطواره و أغواره» براي اون ها درجاتي است در راهيابي به اطوار اين گونه از علوم و اين گونه از معارف « و أما الاستيفاء و الوصول إلى الأقصى» اما اگر کسي بخواد تمام معاني و حقايق اين الفاظ را بيابد و به اون مرحله عالي و اقسام واصل و نائل بشود « فلا مطمع لأحد فيه» احدي نمي تواند به اون عمق معاني و ژرفناي معارف قرآني راه پيدا بکند « فلا مطمع لأحد فيه، و لو كان البحر مدادا و الأشجار أقلاما فأسرار كلمات اللّه لا نهاية لها» همون طور که خداي عالم در قرآن فرموده است که اگر تمام درياها مرکب بشود و همه درخت ها قلم بشوند قدرت نوشتن کلمات الهي رو ندارن اين طور هم هست اگر همه اقلام همه اشجار اقلام شود و همه بهار مرکب بشود « فلا مطمع لأحد فيه، و لو كان البحر مدادا و الأشجار أقلاما فأسرار كلمات اللّه لا نهاية لها، فنفد البحر قبل أن تنفد كلمات اللّه. فمن هذا الوجه تتفاوت العقول في الفهم» خب اگر احيان مي بينيم که مفسران و رهپويان حقيقت قرآني و تفسير قرآني متفاوت مي انديشند چون درجات و مراتب فهم آيات الهي هم به همين ميزان تفاوت پيدا مي کند به هر ميزاني که انسان ها قدرت نفوذ در عمق معاني قرآني دارد بله مي فرمايد که « فأسرار كلمات اللّه لا نهاية لها، فنفد البحر قبل أن تنفد كلمات اللّه. فمن هذا الوجه تتفاوت العقول في الفهم» از همين جاست که عقول در فهم معارف قرآني متفاوتن « بعد الاشتراك في معرفة ظاهر التفسير» بله همشون در يک مراتبي از تفسير با هم مشترک يه سلسله معاني يه سلسله معارف ابتدايي رو مي يابند « الذي ذكره المفسّرون، و ليس ما حصل للراسخين في العلم من أسرار القرآن و أغواره» هرگز راسخين در علم که به اسرار و به نهادهاي آيات قرآني رسيده اند به اون ها نخواهند رسيد « و ليس ما حصل للراسخين في العلم من أسرار القرآن و أغواره مناقضا لظواهر التفسير» اين هم نکته قابل توجهي است که راسخون في العلم هرگز با کساني که يک نظر ابتدايي دارند نسبت به قرآن اين ها در تفاوت و تناقض نيستن نظراتشون چرا چون اون چه که اهل تفسير کشفي و صاحبان تاويل مي بينند باطن همون چيزي است که در ظاهر در قالب نقاط و الفاظ ارائه شده است فرمايند « و ليس ما حصل للراسخين في العلم من أسرار القرآن و أغواره» که غور کردند و ژرفاي قرآن را درآوردند « مناقضا لظواهر التفسير» چطور براي اينکه اين ها در طول هم اند يکي ظاهر است و ديگري باطن نه اينکه ما لفظ را و لغت را رها بکنيم که پايگاهي فکري براي انسان نماند رها کردن اهل لغت و منهج لغت و به که اين ها جواب گوي اون معارف نيستن اين سخن ناتمامي است نه اون سخن درست است و نه اينکه ما اهل تعبير راستين و راسخون في العلم را بخايم رها بکنيم « بل هو استكمال له» يعني آنچه را که راسخين در علم مي گويند استکمال است نسبت به آنچه را که اهل ظاهر بهش توجه دارند « بل هو استكمال له و وصول إلى لبابه عن ظاهره. فهذا ما نريده لفهم المعاني لا ما يناقض الظواهر، كما ارتكبه القفّال و تبعه غيره من المفسّرين» اين اون چيزي که ما از فهم معاني انتظار داريم نه اينکه ما اين فهم معاني را مناقض با ظواهر کتاب بدانيم و بگيم که آنچه را که در معناي باطن و به اصطلاح آنچه را که در تاويل کلام باطن وجود دارد را ما بگيم اصلا ظاهر سازگاري ندارد « فهذا ما نريده لفهم المعاني لا ما يناقض الظواهر، كما ارتكبه القفّال و تبعه غيره من المفسّرين من تأويل «الكرسي»» خوب امثال جناب قفال و تابع آن ايشون مثل جناب امام راضي جناب بيضاوي جناب نيشابوري و همچنين ديگران خواب آمدند و تبعيت کردند از مسلکي که جناب غفار در فهم اين ها طي کرده بود ايشون بفرماييد که نه اين ها اين مسير طي شده توسط عرض کنم که اهل تاويل مثل جناب قفال و تابع آن ايشون هرگز مورد پذيرش نيست « فهذا ما نريده لفهم المعاني» اون چيزي که ما براي فهم معنا اصرار داريم همون تحويلي است که بر مبناي يک کشف صحيح يا بر مبناي سخن اهل تبيين بيان بشود که راسخون في العلم هستند « فهذا ما نريده لفهم المعاني لا ما يناقض الظواهر، كما ارتكبه القفّال و تبعه غيره من المفسّرين من تأويل «الكرسي»» که جناب قفال کرسي را به تحويل برد و گفت که در حقيقت مراد از کرسي مثلا عبارت است از علم يا ملک و سلطنت يا امثال ذلک « و تبعه غيره من المفسّرين من تأويل «الكرسي» إلى مجرد تصوير عظمته و تخييل كبريائه» اينا گفتن که اين گونه از الفاظ الفاظ تخيلي و تمثيلي است جهت آگاهي نسبت به کليت مسئله وگرنه بحث کرسي و عرش و امثال ذلک وجود ندارد « من تأويل «الكرسي» إلى مجرد تصوير عظمته و تخييل كبريائه، و كذا ما فعله غيره من تأويله» که عده اي گفتند که مراد از کرسي علم است يا عده گفتند مراد از کرسي سلطنت است مقام است و امثال ذلک که اينا رو همه رو در حقيقت هم منهج اهل لغت را ناتمام و هم منهج اهل تاويل رو ناصواب دانستن « و كذا ما فعله غيره من تأويله إلى مجرد القدرة و السلطان أو إلى العلم، لأن كلّها» چه علم باشه چه سلطنت باشه که امثال هر کدام باشن « مجازات بعيدة لا يصار إليها» که هرگز به اين سمت مجازي نمي شه به اصطلاح سيلولت و تحول داشت الا و حسب نقل بله اگر ما يک نقل صريحي رو از رسول الله يا ائمه ع داشتيم که فرمودند مراد از کرسي سلطنت است و يا مراد از کرسي صاحب علم کتاب نجم است و کتابي است که در حقيقت ائمه معصومين ع و رسول اعظم از اون سخن گفته است بنابراين ملاکي رو که جناب خدمات علي مطرح مي کنند در فضاي تاويل مي گن که به اصطلاح بايد منتقل بشويم به آنچه را که از بيان صريح پيامبر ائمه معصومين رسيده است خب نکته اي که الان به عنوان آسيب جدي و ضعف جدي براي منهج ثاني بيان مي کنند مسئله اين هستش که اصلا ملاک کار از دست در ميره و اکتفا به يک سلسله زنون و اوهام و خيالاتي که هيچ جاي معرفتي براي او نخواهد بود « ثمّ لا ضابط للمجازفات و الظنون و الأوهام» اگر ما بخواهيم پايگاه لغت رو از دست بديم و مبنا را در فهم اين معاني تاويل بدانيم لابد هيچ چاره اي نيست مگر اينکه وارد حرف هاي مجاز و زنون و اوهام بشيم و اين ها هم انتهايي ندارد و ملاکي براي اون ها و ضابطي براي حرف هاي مجازي و گمان ها و اوهام نيست « ثمّ لا ضابط للمجازفات و الظنون و الأوهام، فلا بدّ للمفسّر إما أن لا يعول إلا على نقل صريح» پس بنابراين مفسران حتما بايد حقيقت تکيه بکنن و اعتماد بکنن بر اون نقل صريح يا مکاشفه تام که يا يک و قلبي است که به هيچ وجه قابل رد و تکذيب نداشته باشد اين جور نيست که ما به هر تحويلي به هر توجيهي به اصطلاح بخواهيم در فهم معنايي قرآن کمک بگيريم « فلا بدّ للمفسّر إما أن لا يعول إلا على نقل صريح،» که يک روايت صريح و روشني داشته باشد «أو على مكاشفة تامّة» يا يک اهل معرفتي که کشف تام داشته باشد که از هر نوع خطا و خطيه مصون باشد « أو على مكاشفة تامّة و وارد قلبي» که امکان رد و تکذيب درش نباشد پس يا نقل صريح که از امام ع مي رسد يا مکاشفه تام که از اهل معرفت مي رسد « و إلا فسيلعب به الشكوك» شک و ترديدها و مجازات و زنون و اوهام با اين معنا بازي مي کنه « كما لعبت بقوم تراهم أو نرى آثارهم الفكريّة» همون طوري که اين گونه از امور يعني مجازات زنون و اوهام با اقوام مختلفي بازي کرده اند که تو اون ها را مي شناسي ما هم آثار فکري اون ها رو مي ديم که « أو نرى آثارهم الفكريّة من هذه القرون» از همين به اصطلاح اعصار گذشته يعني در ببخشيد عصر معاصر « و من القرون الخالية» از اعصار گذشته که بدترين از عصرها و دوران ها « و شرّ القرون ما طوى فيه طريق الرياضة و المكاشفة» ديگه باب مکاشفه و رياضت به اصطلاح فراوان شده بود به عمده افراد تو اين مسير رفتن و نظرات و اقوال شون ممتد بر اساس ظنون و شکوه و اوهام پيش مي رفت « و شرّ القرون ما طوى فيه طريق الرياضة و المكاشفة، و انحسم باب الذوق و التصفية، و انسدّ طريق السلوك إلى الملكوت الأعلى بأقدام المعرفة و التقوى، و شاع الجهل و الإصرار و الرعونة و الاستنكار و طلب الرياسة و الشهرة عند الناس و تقرّب السلاطين في هذه الدنيا» خب اينا دسته جات هاي مختلفي از علما هستند که هر کدام در مسير انحرافي قرار مي گيرند و اين مسير انحرافي در فهم معنايي قرآن هم اثر گذاشته و فهم ناصوابي رو به ارزه آورده است «و شرّ القرون ما طوى فيه طريق الرياضة و المكاشفة، و انحسم باب الذوق و التصفية» در حقيقت با ذوق تصفيه هم در اين رابطه بسته شده است « و انسدّ طريق السلوك إلى الملكوت الأعلى» اون راه درستي که بايستي به ملکوت عقل اعلي با اقدام معرفت و تقوا پيش مي رفت اون بسته شد راه هاي سلوک الي ملکوت اعلي از طريق دو بال ممکن است يک بال معرفت و ديگري هم مال تهذيب و تقوا است اگر اين راه ها بسته بشه باب ذوق و تصفيه بسته بشه باب معرفت و تقوا بسته بشه طبعا يه سلسله مکاشفات و رياضت هاي ناصواب مياد « و شاع الجهل و الإصرار و الرعونة و الاستنكار» جهل و اصرار و رون و استنکار هم اينا شيوع پيدا مي کنه که مسير ناصواب معرفتي طي خواهد شد و مخصوصن اون کساني که به دنبال مقام خواهي و شهرت در بين مردم هستند و همچنين نزديکي و تقرب به سلاطين در اين دنيا قصد و غرض شون هست اينا در حقيقت همه و همه دست به دست هم مي دهند و جهل و ناتواني رو و معرفت ناصواب رو براي انسان ها ارمغان ميارن « و شاع الجهل و الإصرار و الرعونة و الاستنكار» که در حقيقت اين ها شئونات و جهات مختلفي هستند که عالمان دروغين و افرادي که در مسير ناصواب فکر و انديشه گام بر مي دارن چنين حالاتي براشون پيش مياد خصوصا « و طلب الرياسة و الشهرة عند الناس» اون دسته از انسان هايي که در حقيقت دنبال مقام خواهي و رياست طلبي و شهره در پيش مردم هستند خب اين ها هم مزيد بر علت مطالبي از اون زبان اون ها بر مياد که اين در فهم معناي قرآن بسيار ناصواب عمل مي کنه « و طلب الرياسة» از يک طرف « و الشهرة عند الناس» از سوي ديگر « و تقرّب السلاطين» هم که عده اي با اين انگيزه ها خودشون رو به سلاطين و پادشاهان و ملوک نزديک مي کنند تا خودشون رو صاحب علم و تقوا و معرفت و فضيلت نشون بدن و اين ها طبعا در اين دنيا ناکام و ناموفق اند ولي بايستي که پرهيز کرد با دقت تمام فهم معنايي حقايق قرآني و معارف وحياني رو از دست اين ها دور نگه داشت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo