< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هفتاد و پنجم از تفسير آيت الکرسي از کتاب تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه همون طوري که استحضار داريد آيه که سيد آيات هست رو جناب صدرالمتألهين طرح بيست مقاله که هر مقاله اختصاص به يک فقره اي دارد مطالب رو نگارش فرمودند اکنون رسيديم به فقره نهم که عبارت است «وسع کرسيه السموات و الارض» اين فقره رو دارن توضيح ميد و اين فقره به چهار لمعه و چهار بخش تقسيم شده که بخش سوم در خصوص مناهج و مسلکي است که اهل علم در خصوص فهم معنايي برخي از لغات خصوصا لغات که در قرآن و اخبار و روايات آمده انتخاب مي کنن مباحث و مسلک سه گانه اصلي است که اهل علم از اين مناهج استفاده مي کنند عده اي من حج اهل لغت رو دارن که من حج اهل لغت اين است که به مدال ظاهري همين الفاظ توجه مي کنند هر معنايي که براي اون لفظ از ناحيه لغوي استفاده شده و کاربرد پيدا کرده همون براي اون ها ملاک هست و در هر مقطعي هم که به کار ببرند در حقيقت با هم اون شيوه اهل لغت به کار مي برن با هم اون خصائص و موقعيت هايي که اون الفاظ و لغت به لحاظ معنايي پيدا کرده اند مثل اگر ميزان به لحاظ معنايي به يک ابزاري اطلاق مي شود که داراي شاهين است و زبان است و کفتين و امثال ذلک اين در هر کجا که لفظ ميزان به کار رفته باشد همين رو در حقيقت با همين ويژگي مي شناسن اين منهج اهل لغت بود که توضيح داده شد منهج دوم منهج اهل تحقيق و تدقيق است که ملاحظه مي کنند اگر لغت در آن معنايي که به کار مي رود شبهاتي و مشکلات فکري و کلامي همراه نباشد در همان معنا به کار مي برد و اگر احساس کردند که کاربرد اون لفظ در اون معنا موجب اشکالاتي و شبهاتي مي شود مثل تقسيم در ناحيه حق سبحانه و تعالي اون لفظ رو و اون لغت رو به تاويل مي برن اما مرحله سوم عبارت از اين بود که معتقدند به اينکه الفاظ در مقابل ارواح معاني وضع شده است و خصائصي که براي معاني در بدايت امر لحاظ شده است اين خصائص هيچ مدخلي در معنا ندارد لذا ميزان يعني آنچه که براي وزن کردن به کار مي رود و باعث سنجش و مقايسه هستش حالا در هر ترازي که باشد در هر سطحي که باشد آنچه که عامل وزن کرده وزن کردن است به او ميزان اطلاق مي شود ولو خط کش باشد يا ولو شاقول باشد يا حتي فن عروض باشد فن منطق باشد علم نحو باشد همه اين ها در معيار وزن کشي و وزن شدن اشيا به کار مي روند و لذا همه اين ها مي توانند ميزان باشند از آن جهت که لفظ براي ارواح معاني وضع شده است بر اساس اين سه منهج دارن برخي از لغات رو مثل لغت عرش کرسي قلم و نظائر آن رو از اين سه منظر مورد بحث و بررسي قرار مي دهند و از جمله مواردي که دارن بحث مي کنن همين مسئله عرش کرسي است جناب اسبق بنات از علي بن ابيطالب ع يه حديثي را نقل مي کند که اين حديث اگر بخواهيم بر اساس منهج اهل لغت معنا بکنيم قطعا اين درست درمياد و مناسب با اون شاني که براي اله در حقيقت داره در نظر گرفته نمياد به هر حال عرش و کرسي و امثال ذلک حيثيت جسماني دارند حيثيت مادي دارند و در حوزه اله نه تنها نسبت به خود اله مستقيم اين گونه از مسائل هيچ نوع کاربردي ندارد بلکه موجب شبهه و اشتباه مي شود بحث تجسيم و امثال ذلک اين جا هم باز همين هستش در مورد حوزه الهي به جناب الهي هم مسئله همين نحو بايستي ملاحظه بشه اگر کاربرد اين گونه از الفاظ موجب تشبيه و موجب تجسيم و موجب حرکت تغيير و مظاهر آن در حوزه اله بخواد بشه اين قابل قبول نيست حتما بايستي که يا علمش رو به اهل واگذار کرد و يا اينکه از اون دست برداشت اسبق بنات از علي بن ابي طالب عليه السلام يک سخني رو دارن نقل مي کنند روايتي دارن بيان مي کنن که ما اگر بخواهيم به ظاهر اين روايت مطالبي که بيان شده است ما تمرکز کنيم قطعا قابل قبول نيست قاش «و روى الأصبغ بن نباتة أن عليا عليه السّلام‌ قال» از جناب علي بن ابي طالب (ع) نقل کرده است که گفت اسم حضرت فرمود ««السموات و الأرض و ما فيهما من مخلوق في جوف الكرسي» سماوات و ارض و آنچه که در آسمان و زمين هست مخلوق از مخلوقات الهي در باطن و در درون کسي هستش «و له أربعة أملاك» و اين کرسي رو چهار ملک حمل مي کنن «و يحملونه بإذن اللّه» چهار ملک اين کرسي رو دارن حمل مي کنن «ملك منهم في صورة الآدميين» يکي از فرشته هاي چهارگانه به صورت انسان و آدمي است و البته برترين و عالي ترين صورت از آدمي رو دارد و همواره در پيشگاه حق سبحان تعالي اهل تضرع و زاري است و طلب شفاعت و رزق براي بني آدم مي کند «ملك منهم في صورة الآدميين و هي أكرم الصور على اللّه» در پيشگاه پروردگار عالم اين برترين و کريم ترين صورتي است که اين انسان دارد و همواره «و يتضرع إليه» در پيشگاه حق تعالي اهل تضرع و زاري است «و يطلب الشفاعة و الرزق لبني آدم» اين يک ملک «و الملك الثاني في صورة الثور» در صورت گاو هست «هو سيد البهائم» به صورت سيد بهائم برترين بهيمه ها هست او هم همچنين در محضر الهي است و هو يدالله از خداي آدم مي خواد دعا مي کنه «و يتضرع إليه و يطلب الشفاعة و الرزق للبهائم،» براي حيوانات براي حيوانات بهيمه که عمده همشون به اکل و شرب هست در حقيقت براي اون ها شفاعت و رزق طلب مي کند ملک سوم «في صورة النسر» به صورت يک پرنده ايست برتر «و هو سيد الطيور» برترين پرنده در پيشگاه حق سخن تعالي نسر است «و هو يدعو اللّه و يتضرع إليه‌ و يطلب الشفاعة و الرزق للطيور» او هم مسئول پرندگان هست و در پيشگاه اخذ تعالي اهل تضرع و زاري و طلب شفاعت و رزق همواره براي پرندگان دارد و اما ملک چهارم «في صورة الأسد و هو سيد السباع» سيد درندگان هستش شير بزرگترين حيواني است يا برترين حيواني است که در حقيقت در قالب سبا و پرندگان ظاهر شده «و هو يدعو اللّه و يتضرع إليه و يطلب الشفاعة و الرزق لجميع السباع.» او هم نسبت به همه درندگان از حق سبحان تعالي رزق و شفا را طلب مي کند و اهل دعا و زاري است «قال: و لم يكن في جميع الصّور» در مجموعه اين چهار صورت که از ملکي براي آدم ملکي براي حيوانات بهائم ملکي براي توي طيور و ملکي براي صبا هيچ کدوم از اون ها صورتي احسن از ثور و گاو ندارن «و لا أشدّ انتصابا منه، حتى اتّخذ الملأ من بني إسرائيل العجل و عبدوه» به اصطلاح هيچ انتصابي هم به حضور حق سبحانه تعالي ندارن تا اين که اهل عده اي از ملا و به اصطلاح اون متقين و اهل طراوت و مکنت بني اسرائيل يک گوساله اي رو به عنوان اله خود معاذ الله گرفتند که «عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ» که جناب به اصطلاح کسي که در قوم بني اسرائيل اون فتنه رو انجام داد و از هولي و زيورآلات آمد و براي بني اسرائيل و براي ملا بني اسرائيل يک الي رو به عنوان اله که گفت هذا الهکم و اله موسي که سامري چين امر شنيعي رو انجام داد که موجب غضب حضرت موسي کليم شد وقتي «حتى اتّخذ الملأ من بني إسرائيل العجل» را «و عبدوه» اومدن و در پيشگاه هس در مقابل عبادت حق سبحانه و تعالي آمدند و اين گوساله رو آماده کردن اون قدر اين کار شنيع و زشت بود که اون ثور و گاو به اصطلاح از خجالت و شرمندگي خاضع شد «فخفض الملك الذي في صورة الثور» اون فرشته اي که در صورت ثور بود در حقيقت خودش رو مخفي کرد «استحياء من اللّه أن اعبدوا من دون اللّه» از حق سبحانه و تعالي به شدت خجالت کشيد و شرمنده شد که اين دسته از بني اسرائيل اين عجل را عبادت کرده اند بدون که خدا را عبادت کنند «استحياء من اللّه أن اعبدوا من دون اللّه بشي‌ء يشبهه و تخوف أن ينزل به العذاب» مي ترسيد که به خاطر اين عمل شنيع و مشرکانه اين دسته از ملا بني اسرائيل عذاب الهي وارد بشود خب چنين روايتي رو اصبق ابن نباته از علي بن ابي طالب ع نقل کردند آيا اين نقد صحيح است يا نه آيا به ظاهرش ميشه عمل کرد يا نه بر اساس منهج اهل لغت يا نه مواردي است که جناب صدرالمتألهين به شدت احتراز دارن و مي فرمايند که يا بايد بگيم که اين نقد صحيح نيست يا بايد علمش رو به اهلش واگذار کنيم «و اعلم أن هذا المنقول عنه عليه السّلام حكمه حكم المتشابه من القرآن» در باب قصور فهم از او خب متشابهات رو خيلي ها نمي فهمند و بعضي هم قدرت ارجاع به محکمش رو ندارن طبيعي است که اينا کنار مي زنن بدون اينکه به فهم معناي او اهتمام متوجه داشته باشن «و اعلم أن هذا المنقول عنه عليه السّلام حكمه حكم المتشابه من القرآن في باب قصور الفهم (الفهوم- ن) عنه و تحيّر العقول في دركه، لأنّه كلام صدر عن معدن الولاية و التوحيد و العرفان» کلامي که از معدن ولايت و توحيد و عرفان يعني از مقام شامخ ولايت حضرت علي ع صادر شده نمي تونه يه کلامي باشه که فهمش امکان نداشته باشه مگر اينکه توجيهات خاص خودشو داشته باشه «و لا يعرفه إلا الراسخون في علم الأديان- و اللّه أعلم.» بنابراين وقتي ما با چنين رواياتي و چنين اظهاراتي روبرو شديم که به تعبير جناب صدرالمتألهين «حكمه حكم المتشابه من القرآن في باب قصور الفهم» هست اينو کنار مي زاريم و مي گيم که علمش رو به اهلش واگذار مي کنيم و راسخون در علم بايد راجع به اينا اظهار نظر کنند خب همچنان در منهج اول هستيم يعني منهج اهل لغت آيا عرش به چه معناست کرسي به چه معناست قلم به چه معناست خب اونايي که منهج اهل لغت رو دارن طبيعي است که به ظاهر همه اين لعاب توجه مي کنن و از اين ظواهر مي خوام فهم معنايي پيدا بکنم اهل هيئت هم به چنين وضعي مبتلا هستند برخي از اهل هيئت و نجوم اينا هم به چنين معنايي در حقيقت تمسک کرده اند به هر حال وقتي به عرش رسيدن عرش با همون تعريف اهل لغت مي گيرند «و من أهل الهيئة من ذهب إلى أن الفلك الثامن هو الكرسي» عده اي از اهل هيئت اومدن گفتن که فلک هشتم همون کرسي است که هفت سبحانه و تعالي فرمود بس کرسي السماوات و الارض يعني فلک هشتم و العرش و مجموع السمع مجموعه اين هشت فلک هستش بهش مي گن عرش به فلک ثامن مي گن کسي و به هشت تلک هم مي گن عرش که «يتعلق به نفس يحرّكه بالحركة السّريعة اليوميّة» که اين نفس يا نفس اعظم يا اين روح يا اين ملک قدرت حرکت اين هشت فلک رو داره و اين ها رو به گونه اي حرکت مي ده که حرکت سريع مي يعني همون ثانيه و دقيقه و ساعت و امثال ذلک شکل مي گيرد و به چنين امري جناب علامه مرحوم محقق طوسي هم مي فرمايند که طاب ثرا ايشون هم به اين امر نظر دادن «و به قال العلامة الطوسي طاب ثراه.» که علامه طوسي در حقيقت فلک هشتم را کسي ناميدند و هشت علک را هم عرش دانسته اند حالا اينا رو بايد در مقام تحقيق مراجعه بکنيم خب جناب فخر رازي هم در همين رابطه که بر اساس من حج اهل لغت هست مطالبي رو اظهار مي کنند که جناب سد مطلعين با بيان فقره اي از سخنان جناب فخر رازي در تفسير کبير توجيهات خودشون رو بيان مي کنن فخر رازي در تفسير کبير مي گويد که «اعلم أن لفظ الكرسي» که در اين آيه آيت الکرسي وارد شده که «وسع کرسيه السموات و الارض» و همچنين در اخبار صحيحه اي هم اين لفظ کرسي آمده مراد «أنه جسم عظيم تحت العرش» يک جسم عظيمي است که تحت عرش قرار گرفته است عرش رو هم در حقيقت بر اساس منهج لغوي يک امر مادي در حقيقت طلب تلقي مي کنند بله « أنه جسم عظيم تحت العرش و فوق السماء السابعة» بالاي آسمان هفتم ولا هفت طبقه آسمان که داريم بالاي طبقه هفتم اين کرسي وجود دارد «و لا امتناع في القبول» و دليلي هم بر رد اين سخن نداريم و اينکه قبول نکنيم اين ها بلکه بايستي که همين طور قبول کنيم اين رو و کساني که منهج لغوي دارن چاره اي جز پذيرش اين گونه از موارد نخواهند داشت « أمّا ما روي عن سعيد بن جبير عن ابن عباس رضى اللّه عنهما» که از جناب ابن عباس نقل کرده که «أنّه قال: «موضع القدمين» اين کرسي عبارت است از موضع دو قدم فرمايند که اولا «و من البعيد أن يقول ابن عباس موضع قدمي اللّه عزّ و جلّ و تقدّس عن الجوارح و الأعضاء بالقواطع البرهانية الدالة على نفي الجسمية» اگر از جناب ابن عباس چنين نقلي شده باشد که کرسي عبارت است از موضع دو قدمي که مربوط به حق سبحانه تعالي قطعا اين سخن سخن ناصوابي است و بسيار بعيد است که جناب ابن عباس اين سخن را گفته باشد زيرا اين سخن به اين معناست که حق سبحانه و تعالي داراي به اصطلاح دو قدم هست و خدايي که مقدس از جوارح و اعضا هست اين حد قطعا نمي تواند سخن درست باشد و منصوب به جناب ابن عباس «و أمّا ما روي عن سعيد بن جبير عن ابن عباس رضى اللّه عنهما أنّه قال: «موضع القدمين» و بسيار بعيد است انه ابن عباس که ابن عباس اين گونه سخن گفته باشد که موضع و قدمه الله عزوجل اين کرسي موضع دو قدم خداي عالم است در حالي که «و تقدّس عن الجوارح و الأعضاء» حق سبحانه و تعالي از اعضا و جوارح منزه است «بالقواطع البرهانية» براهين قاطعي که در باب تنزه واجب و تقدس واجب از جوارح و اعضا هست اين قطعا مورد الهي نيز خدمه اله قطعا نيست «الدالة على نفي الجسمية» بنابراين «فوجب ردّ هذه الرواية» يا بايد اين روايت رو رد کنيم و مردود بدانيم و قبول نکنيم « أو حملها على أن المراد أن الكرسي موضع قدمي الروح الأعظم، أو ملك آخر عظيم القدر عندالله» يا بايد چنين تلقي داشته باشيم که اين موضع قدم نيست بلکه موضع مثل روح اعظم است يا ملک ديگري است که داراي شان بالا و عظيمي هستش خب جناب صدرالمتألهين فرمايند که اين سخن هم موضع نظر علمي است همون طوري که در باب حق سبحانه و تعالي بر اساس تقدس و تنزل از اعضا و جوارح ما نمي تونيم بيايم بگيم که کرسي موضع قدمه الله هست نسبت به حقايق و موجوداتي که در جناب الهي و ساحت الهي مثل روح اعظم هستند هم مسئله همين طور اون ها هم از داشتن اعضا و جوارح منزه هستند بنابراين هم خود اله و هم جناب و ساحت اله از چنين اموري منزه است و بايد اين ها رو به گونه ديگري تفسير کنيم «هذا كلامه» اين سخن سخن جناب فخررازي است «و فيه موضع نظر علمي» اينجا موضع نظر علمي است چطور «و هو أنه» همون طوري که «كما يجب تنزيه ذاته تعالى و صفاته» همان گونه که واجب است ما ذات الهي و اوصاف الهي را از وصف تجسم و وسيله جسميت و ماديت و حرکت و تغيير و زمان و اين ها بايستي که دور نگه بداريم و اينکه جناب حق و يا خود حق سبحانه و تعالي قابليت ترکيب و انقسام و تجزيه و اجزا و مرکب رو ندارد طبعا ساحت حق موجوداتي که در ساحت حق هستند هم و همين گونه خواهد بود «و هو أنه كما يجب تنزيه ذاته تعالى و صفاته عن وصمة التجسم و قبول الإقسام الموجب للانعدام، فكذلك يجب تنزيه فعله الخاص و أهل القرب و المنزلة عنده» بايد که موجوداتي که در عالم اله و جناب الهي هستند رو هم و همين حکم محکوم دانست و منزه دانست از اينکه قابل ترکيب باشن قابل تجسيم باشن قابل انقسام باشن و امثال ذلک «فكذلك يجب تنزيه فعله الخاص و أهل القرب و المنزلة عنده» موجوداتي که به صورت خاص فعل مباشر الهي محسوب مي شوند و اهل قرب و منزلت در پيشگاه الهي هستند هم به همين حکم تجرد و تنزه از جسميت و اعضا و جوارح متصفند «فإن انقسام المعلول القريب مستلزم لانقسام العلّة المفيضة إيّاه،» اگر ما بياييم موجوداتي که در ساحت الهي و به قرب حق و فعل غريب حق هست رو با اين گونه از اوصاف تجسيم بخواهيم بشناسيم بدون ترديد در ساحت اله و علت اين موجودات هم بايد اين گونه از احکام تجسيم و انقسام پذيري و ترکيبي و نظائر آن هم معاذالله اعمال کنيم چرا که سنخيت بين علت و معلول اين اقتضا را دارد «فإن انقسام المعلول القريب مستلزم لانقسام العلّة المفيضة إيّاه» اگر معلول غريب را ما محکوم به حکم انقسام دانسته ايم اين مستلزم انقسام علت مفيد هم هست او را هم بايستي که در حقيقت منقسم به اقسام بدانيم «و لهذا حكموا بأن الأمر الثابت القارّ الذات» و اين حکمي که اهل حکمت در باب امر ثابت قار و ذات گفتن به همين است که امر ثابت غار قابل انقسام نيست طبعا فعل مستقيم او هم انسان پذيري ندارد «و لهذا حكموا بأن الأمر الثابت القارّ الذات» اون امري که به اصطلاح ثابت است و قرار دارد و از حرکت و تغيير و امثال ذلک منزه هست کطبيعة «لا يكون علة لأمر متغيّر الذات غير قارّ- كالحركة» نمي تواند امر ثابت علت امر متحرک باشد همون سخني که جناب حکيم سبزواري با اين بيان که «بالثابته سيال کيف ارتبطي» اگه ميشه يک امر سيار رو به امر ثابت مرتبط دانست اين قاعده ايست که حکما در اين رابطه دارند و مي گن که هرگز يک امر ثابت غار و ذات نمي تواند يعني امر مادون نمي تواند يک امر متحرک باشد امر متحرک و غير غار و ذات بدون آن است که فعل مستقيم و مباشر طبيعت غار ذات باشه «و لهذا حكموا بأن الأمر الثابت القارّ الذات- كالطبيعة- لا يكون علة لأمر متغيّر الذات غير قارّ- كالحركة» و الا اگر بخواد طبيعت قضات علت امر متغير الذات غير ذات باشد «إلا و يلحقه ضرب من التغيّر» يعني اون طبيعت هم بايستي که ضربي از تخيل را بپذيرد چرا «لئلا يلزم فقدان المناسبة بين العلّة و المعلول القريب.» چون بايستي که بين علت و معلول غريب يک مناسبتي باشه نمي شه که بين علت و معلول مناسبتي نباشه و امر سيال را به امر ثابت ما بخواهيم به اصطلاح پيوند بزنيم «لئلا يلزم فقدان المناسبة بين العلّة و المعلول القريب.» خب اين گونه از قوانين متقن فلسفي به تعبير ايشون بالفواتح البرهان اقتضا مي کنه که ما در خصوص اين گونه از معاني يا دست از منهج اهل لغت برداريم به منهج اهل تحقيق و تدقيق بپردازيم يا به من حج راسخون در علم که عبارت است از به اصطلاح وضع الفاظ براي ارواح معاني هست به اون توجه کنيد «فهكذا لا بدّ في صدور المتكثّرات و المتغيّرات و المنقسمات من المبدإ الأعلى الذي في غاية الوحدة و البساطة و التجرّد، من متوسّط روحاني غير جسماني، ليكون واسطة بين الباري تعالى و عالم الأجرام، بل بينه و بين عالم النفوس المتوسّطة بين الروح الأعظم و عالم الأجرام، فإذا كان كذلك يكون إثبات الأعضاء مستحيلا عليه كما استحال على مبدعه.» خب اين هم بر اساس همون قواطع برهاني و براهين قاطعي است که در نزد اهل حکمت موجود است نه تنها بثابت سيال کيف ارتبطي بلکه نسبت حادث و قديمم همين طور است که اگر عالم حادث است خداي عالم قديم است چگونه مي شود بين حادث و قديم ارتباط برقرار کرد بين ثابت و متغير امکان حرکت امکان ارتباط علي نيست بين کثير و واحد هم همين طور است اگر حق سبحانه و تعالي در نهايت وحدت و بساطت است ديگه اين کثرات عالم کون و مات رو نمي شه مستقيم به حضرت حق شدم حالا مستند دانست «فهكذا لا بدّ في صدور المتكثّرات و المتغيّرات و المنقسمات من المبدإ الأعلى» خب همچنين بايستي که اين توجيه باشه لذا آنچه را که اهل حکمت مخصوص مشايين اين در مقام توجيه کثرت از مقام وحدت الهي هست بسيار نکات عجيبي است که معمول مشايي براي اين که کثرت را در عالم توجيه بکنند که در عين حالي که حق سبحانه و تعالي در نهايت بساط و وحدت است اما همه اين کثرات از او صادر مي شود نسبت اين کثير با واحد بايد چگونه باشد که بحث هاي بسيار عمده اي رو مشايين و حکما مطرح کرده اند «فهكذا لا بدّ في صدور المتكثّرات و المتغيّرات و المنقسمات من المبدإ الأعلى الذي في غاية الوحدة و البساطة و التجرّد، من متوسّط روحاني» بايستي که يه سلسله امور متوسطي وجود داشته باشه که از طريق اون امور متوسط اين امور متکثر صادر بشود «فهكذا لا بدّ في صدور المتكثّرات من متوسّط روحاني غير جسماني» چرا بالاخره بايستي بين واجب و نفس عقل باشه بين واجب و طبع نفس باشه که اين ها يک سوي شون توجه به عالم اله دارند و به عالم اله سنخيت دارند يک سويش هم به آدم حرکت و تغيير و امثال ذلک «من متوسّط روحاني غير جسماني، ليكون واسطة بين الباري تعالى و عالم الأجرام، بل بينه و بين عالم النفوس المتوسّطة بين الروح الأعظم و عالم الأجرام» يعني اول حق سبحانه تعالي روح اعظم رو ايجاد مي کنه بعد اين امور متوسط روحاني رو توسط اون ها عالم اجرام شکل مي گيرد «فإذا كان كذلك يكون إثبات الأعضاء مستحيلا عليه كما استحال على مبدعه» اگر چنين متوسطين نباشند اوساط نباشد اثبات اعضا هم براي اين عالم اجرام مستعيد است هم براي مبدع و ايجاد کننده و فاعل و خالق اين ها خب همچنان ما در مقام بررسي منهج اهل لغت هستيم که اگر ما بخواهيم بر اساس منهج اهل لغت عرش را کرسي را قلم را صغير را و ساير امور را تفسير بکنيم با چنين محاذيري جدا روبرو هستيم و مواجه هستيم با اموري مثل تجسيم و نظائر آن «ثم العجب تجويز ذلك عليه مع تسميته «روحا أعظم»» بسيار عجيب است از جناب حتي فخر رازي که با اينکه اون فرشته رو به عنوان روح اعظم دارن مي شناسن ما بيايم تجويز کنيم و جايز بشماريم که اين ها مثلا موضع قدمين روح اعظم هستن عرش يا کرسي موضع قدمين روح اعظم است در حقيقت براي روح اعظم اومديم دو تا قدم درست کرديم خب اين با روح اعظم سازگاري ندارد «ثم العجب تجويز ذلک» يعني «مع تسميته» با اينکه ما او را روح اعظم مي دانيم براي او بخواهيم تجويز موضع قدم تجويز کنيم «فإن الروحانية تنافي التجسّم» روحانيتي که مراد و منظور هست اين اصلا در حقيقت يک حقيقتي است با جسميت تنافي و منافات دارد «و لا أقل تنافي كون الشي‌ء ذا أعضاء متمايزة في الأوضاع، متخالفة في الصفات،» لااقل بايد اينو بپذيريم که روحانيت و روح اعظم و حيثيت روحاني منافات داره با اينکه يک شي داراي اعضا باشه قدم داشته باشه و حيثيت جسماني داشته باشه «ذا أعضاء متمايزة في الأوضاع، متخالفة في الصفات» هستش خب اين ها با روح اعظم سازگاري ندارد «على أن تسمية الأطباء الجسم اللطيف البخاري المتشابه «روحا»» بر فرض که ما بيايم بگيم که اطبا آمدن جسم لطيف بخاري را چون روح بخاري در حقيقت جسم لطيف است حتي ما بيايم براي اون هم به اصطلاح اسم جسم لطيف بخواهيم قرار بديم اون هم جاي بحث است «على أن تسمية الأطباء الجسم اللطيف البخاري المتشابه «روحا»» اگه گفتيم روح بخاري اين قطعا روح به معناي روحي که در عالم تجرد و در مقابل ماده هست نيست يا بايد بر مبناي تجوز مجاز گويي باشه اگر آيين ات با اسم گذاشتن روح بخاري اين روح حقيقت نيست در حقيقت يک امر مادي است اگر هم باشه «إمّا على ضرب من التجوّز و التشبيه البعيد» يا بايد اون رو از باب مجاز گويي و تشبيه بدانيم «أو بحسب اشتراك لفظ اللطافة بين المعنى الذي يوجد في الجسم- و هو رقّة القوام أو عدم الحجاب عن البصر- و بين المعنى الذي يوجد في المجردات، و هو عدم حجابها» فرمودند که ما بايد بگيم اين يک نوع مجاز گويي در حقيقت داره به جهت لطافت وجودي استعاره و تشبيه کرده اند تشبيه بعيد هم هست که ما روح بخاري که جسم لطيف است رو به اصطلاح روح بخاري بدانيم و با تشبيهي که با روح مجرد هست بخوايم از اين جهت اون رو روح بدانيم يا بيايم بگيم نه اين از باب اشتراک لفظي است و چون يک لطافتي وجود دارد به همون طوري که به اون جسم لطيف روحاني روح مي گيم به اين جسم لطيف جسماني هم روح گفت مي شود «أو بحسب اشتراك لفظ اللطافة بين المعنى الذي يوجد في الجسم- و هو رقّة القوام» که قوام بسيار رقيقي دارد از جسميت «أو عدم الحجاب عن البصر» در حقيقت چون مانعي از ديت و بصر وجود ندارد ما از اين جهت بهش مي گيم روح بخاري و از اين جهت پس بنابراين اگر به جسم لطيف روح بخاري گفته مي شود جهت اين گونه امور است و درحقيقت يک اشتراک لفظي است بين اين گونه از امور جسماني لطيف «و بين المعنى الذي يوجد في المجردات، و هو عدم حجابها عن التعقّل، أو نفوذ تأثيرها فيما دونها» که اين ها حجابي در تعقل ندارند و قابل تعقل اند و معقول واقع مي شوند گرچه جسمي حتي لطيف براي اون ها وجود ندارد «و بين المعنى الذي يوجد في المجردات، و هو عدم حجابها عن التعقّل» يا نفوذ تاثير اين مجردات «في ما دونها» در حقيقت اين معنا در باب مجردات به کار گرفته مي شود اون ها بدون اينکه ماديت داشته باشن نفوذ تاثير شون در مادون هست از اين جهت اون ها رو ما روح مي شناسيم «على أنّ أعظميّة الرّوح تنادى بانتفاء كونه روحا حيوانيا» خب حالا ارواح و ملائکه به يک گونه ولي وقتي گفتيم روح اعظم اين قطعا از حيثيت هاي مادي ولو به لطافت امور مادي هم اصلا نمي تونه شبيه باشه مضاف به اين که «على أنّ أعظميّة الرّوح تنادى» يعني با صداي بلند ندا مي دهد که حتما اين روح روح حيواني نيست روح بخاري نيست روح انساني به معناي روح بخاري وجود ندارد اصلا اين ها با هم هيچ سنخيتي نخواهند داشت اين منهج اهل لغت بود چه چه محذوراتي اين منهج اهل لغت در کاربرد الفاظي مثل عرش و کرسي و نظاير آن دارد حالا برسيم به منهج ساني که اهل تحقيق و تدقيق بيان مي کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo