< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هفتاد و چهارم از تفسر آت الکرس از تفسر جناب صدرالمتألهن رحمه الله عله و فقره «وسع کرسه السموات و الارض» ان فقره که به عنوان فقره نهم در آت الکرس که سد آات قرآن هست محسوب م شود مقاله تاسعه و مقاله نهم به اون اختصاص پدا کرده است در ان مقاله که با بخش ها به عنوان علم در حققت مباحث روبرو هست تاکنون دو لمعه از او خونده شد و الان در لمعه سوم هستم جمعه سوم تحت عنوان «في تفسير لفظ الكرسي و غيره من الألفاظ التشبيهية» ه مبنا رو بخوان به لحاظ لغت شناس بدن که ان مبنا در حققت راه شناخت برخ از لغات که معمول ان ها در جاگاه آات و رواات و اخبار جاگاه وژه وژه ا دارن و معان خاص با خود دارند در حققت اون ها رو م خوان راه شناخت و معرفت نسبت به اون نات رو بان کنن در جلسه قبل سه تا مبنا رو مطرح کردن مبنا لغت شناس ک همن مبنا من حج اهل لغت و اکثر فقها و دگران بود که در حققت تمرکز به همن ظاهر و مدالل ظاهر ان الفاظ را اصل قرار م دهند ولو به هر کجا که باشه حت در ارتباط با واجب سبحانه و تعال هم همن مدالل رو استفاده م کنند ولو با واجب تال هم سازگار نباشه اتفاق معرفت نسبت به واجب رو از درچه همن الفاظ برا خودشون ترسم م کنن انا منهج اهل لغت هست منهج دگر تحت عنوان «منهج أرباب العقل و التدقيق» هست که مبنا اون ها در حققت ان است که الفاظ رو در حققت در اون معان که از نظر عقل و فلسف و حکم برا خودشون به صورت قانون درآوردن دارن کار م کنند و طبعا بر اساس تاول جلو م روند نه بر اساس مدارک ظاهر که ان لغت ها دارند و الفاظ دارند و منهج سوم هم تحت عنوان «منهج الراسخين في العلم و الإيقان» بود که با عنوان «و هو إبقاء الألفاظ على مفهوماتها الأصلية من غير تصرّف فيها، لكن مع تحقيق تلك المفهومات و تجريد معانيها عن الأمور الزائدة» و در معنا ان شد که ان ها به معان که برا ان الفاظ هست توجه م کنند اما به روح معنا نه به اصطلاح به اون معنا ظاهر که از ان دو داده شده است ان سه تا منهج اصل در باب لغت شناس بود که مطرح شد نهات بحث به ان جا رسد که مثلا لفظ مزان ان لفظ «موضوع لما يوزن به الشي‌ء،» در حققت ان لفظ در مقابل ک معنا خاص نست بلکه روح معنا ان است که هر آنچه را که به وسله آن وزن م شود خوب وزن اشا هم فرق م کنه وزن پارچه و زمن مثلا با زراع هست ول وزن هوا و دما و امثال ذلک با ک امر دگر است ا وزن مثل طلا و نقره با ک ترازو خاص است و همن طور که ان خصوصت ها نقش ندارن و اون روح معنا نقش دارد بر اساس همن دارن مباحث رو جلو م برن و فعلا ما در ان مقطع سوم و بان نظره سوم که الفاظ برا ارواح معان وضع شده اند دارم پش م رم بفرماند که «فالكامل العارف إذا سمع لفظ «الميزان» لا يحتجب عن معناه الحقيقي بما يكثر إحساسه و يتكرّر مشاهدته من الأمر الذي له كفّتان و عمود و لسان،» م فرماند که ک انسان عاقل کامل عارف ان از لفظ مزان به دنبال ان ظواهر و صورت ها ظاهر نست انکه ذهنش و چشمش به ک سلسله هئات و صورت ها بفته و او رو در حققت بخواد مزان دانه نست معمول مزان ها رو مثل از ک شاهن و ک زبان و دو کفه و امثال ذلک م شناسن نه عارف کامل به ان گونه از مسائل که نگرش ها ظاهر و صور هست نگاه نم کنه بلکه به اون روح معنا نگاه م کنه لما وزن به و اون چز که مورد وزن واقع م شود عن به وسله او ک شئ توزن م شود اون م شود مزان نه ان امر که دارا کفن است و زبان دارد و شاهن دارد و امثال ذلک «فالكامل العارف إذا سمع لفظ «الميزان» لا يحتجب عن معناه الحقيقي» از معنا حقق محجوب نم شه که راجبش چ باشه «بما يكثر إحساسه» اون دگه مثل او را تا الان دده و احساس کرده « و يتكرّر مشاهدته من الأمر الذي له كفّتان و عمود و لسان،» اون که تاکنون به عنوان مزان به اصطلاح م دده و م شناخته و او را احساس م کرده اون خصوصت ها ظاهر براش ملاک نست و ان ظاهر حاجب اون معنا حقق نمش «لا يحتجب عن معناه الحقيقي بما يكثر إحساسه و يتكرّر مشاهدته من الأمر الذي له كفّتان و عمود و لسان،» ان وژگ که در حققت به روح معان توجه داره اختصاص به لفظ مزان نداره همه چز مثل سراج خب ان سراج اول اگر به چراغ روغن که با روغن روشن م شد اطلاق مش اون روشنا که مد نظر هست و معنا حقق سراج هست اون ملاک واقع مشه و ان ظواهر حجاب اون معنا باطن نمش حت از ان سراج منتقل م شه به سراج ها بشتر حت به خود شمس و حت به عقل به عقل هم سراج گفته مشه زرا روشنگر داره بنابران الفاظ برا ارواح معان وضع شده اند و انسان کامل عارف به دنبال اون گونه معان حقق هست و امور ظاهر حاجب برا راهاب به معنا حقق نست «و هكذا حاله في كل ما يسمع و يراه، فإنّه ينتقل إلى فحواه، و يسافر إلى روحه و معناه و باطنه و أخراه، و لا يتقيّد بظاهره و أولاه، و صورته و دنياه.» اون که برا انسان کامل عارف مهم است ان است که از اون معنا حقق و روح معنا ان الفاظ غافل نباشه و ان گونه از امور ظاهر حاجب و مانع برا فهم اون معنا حقق براش اجاد نکنه او همواره مسافر به روح معناست و منتقل به فحوا و معان باطن م شود از ان ظواهر و صورت ها هم هجرت م کند «و هكذا» حال ان انسان کامل عارف «و هكذا حاله في كل ما يسمع و يراه، فإنّه ينتقل إلى فحواه، و يسافر إلى روحه و معناه و باطنه و أخراه، و لا يتقيّد بظاهره» و مقد به ظاهر ان الفاظ که صورت ها باهاشون هست مثل همون مزان که مطرح شد ا سراج که بان شد در حققت متوقف رو اون ها نست «و لا يتقيّد بظاهره و أولاه، و صورته و دنياه.» خب پس بنابران انسان کامل عارف توجهش به روح معناست و ظواهر او را از روح معنا غافل نم کند و لکن اون کس که به عالم صورت مقد است و خودش رو در قد همن صورت و ظاهر و به اسرا دنا قرار داده و از او آخرت غافل است ان جمود داره و ان نم تونه به اون معنا راه پدا کنه «و أمّا المقيد بعالم الصورة فلجمود طبعه و خمود ذهنه» ان انسان وقت که ترازو رو با اون دو کفه و شاهن و زبان شناخت دگه هرگز با لفظ مزان به سراغ روح معنا نمره فقط و فقط همن ترازو رو که با ان صورت شناخته به او معتقد است که مزان او هستش «فلجمود طبعه و خمود ذهنه و سكون قلبه إلى أول البشرية و إخلاد عقله إلى أرض المحسوسيّة يسكن إلى أوائل المفهوم و يطمئن إلى مبادي العقول» ان انسان وقت جمود پدا بکنه به همن ظاهر دگه از ان قدرت هجرت و مسافرت نداره و از ان ظاهر به معنا باطن راه پدا نم کنه و به ان اوال تکه م کنه و به اون اواخر توجه ندارد «و أمّا المقيد بعالم الصورة فلجمود طبعه و خمود ذهنه و سكون قلبه إلى أول البشرية» اون نکات که در ابتدا بشرت برا اون مهم بوده به اون ها توجه م کنه «و إخلاد عقله إلى أرض المحسوسيّة» عن عقلش رو فقط و فقط به همون زمنه ها محسوس و اون صور و ظاهر که وجود داشته م دوزه «يسكن إلى أوائل المفهوم و يطمئن إلى مبادي العقول، و لا يسافر عن مسقط رأسه و منبت حسّه، و لا يهاجر من بيته إلى اللّه و رسوله» چرا اهل باطن نست چرا اهل معنا نست چرا متمرکز و جمود بر همن ظاهر داره «حذرا من أن يدركه الموت المزيل للصورة الحسيّة قبل الوصول إلى عالم المعنى، و ذلك لعدم وثوقه بما وعده اللّه و رسوله حقّا» خب البته ان عبارت پرداز ها جالبه جناب صدرالمتألهن در ان گونه از مسائل هم به هر حال ذوق خاص خودش رو در حققت داره وضع انسان که به ان ظاهر جهود داره و تکه م کنه و اهل هجرت فکر نست اهل مسافرت به معنا و روح ان الفاظ نست خب چه انسان اخلاق عل الارض داره و تمام توجهش به همن ظواهر و دگه قدرت حرکت نداره و از ان معان معان ظاهر به معان باطن هجرت نم کنه برا انکه م ترسه گرفتار ک امر باشه که نتونست از اون سر در باره بله «و لا يهاجر من بيته إلى اللّه و رسوله حذرا من أن يدركه الموت المزيل للصورة الحسيّة» م ترسه که از دست بده حت همن ظواهر ان مزان رو که قبلا من رو با تراز و دو کفه و شاهن و زبانه و ان ها م شناخته انا رو از دست بده «حذرا من أن يدركه الموت المزيل للصورة الحسيّة قبل الوصول إلى عالم المعنى، و ذلك لعدم وثوقه بما وعده اللّه و رسوله» خب ان اطمنان نداره که خدا عالم وقت بهش وعده داده که مهاجرت کن هجرت کن سفر کن و تو رو به باطن و معنا بر رسانه خب ان اطمنان نداره و طبعا همون اخلاق درز پدا م کنه و همون جا م مونه «و ذلك لعدم وثوقه بما وعده اللّه و رسوله حقّا و قلّة تدبّره في معنى قوله سبحانه: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ‌» اون کس که اهل هجرت باشد اهل سفر باشد از ظاهر به باطن و معنا سفر بکند و به روح معنا توجه داشته باشد اون محجور است و پاداش ان حرکت و هجرت درحققت خواهد بود وگرنه موفق نخواهد بود به هر حال «فتحصلو الحاصل أنّ الحق الحقيق» اون که شاسته است اون حق که شاسته است انسان راه پدا بکنه و به او برسه «و الحاصل أنّ الحق الحقيق بالتصديق عند أهل اللّه و أرباب الحقيقة و التحقيق» اون که باد بهش توجه بکنه و اهل ارباب حققت و تحقق بهش رسدن چه ان است که «هو حمل الآيات و الأحاديث على مفهوماتها الأصلية من غير تأويل» در تاول واقعا ک معنا غر از معنا ظاهر در حققت به دست ماد تاول عبارت از ان هستش که اون مدال ظاهر رو ما اصلا بهش توجه نکنم نه در امر سوم که توجه به روح معنا هست که مدار ظاهر هم هستن و لکن اختصاص به اون ها ندارد و متمرکز در اون نست م تواند از اون مهاجرت بکند به معنا برتر دست پدا بکند «و الحاصل أنّ الحق الحقيق بالتصديق عند أهل اللّه و أرباب الحقيقة و التحقيق» ان است که ما در ان گونه از الفاظ مثل کرس مثل عرش امثال ذلک «هو حمل الآيات و الأحاديث على مفهوماتها الأصلية من غير تأويل- كما ذهب إليه محققوا أئمة الحديث و علماء الأصول و الفقه» که محققان امر حدث و عالمان علم اصول و فقه در حققت متمرکز نمش جمود پدا نم کنن به اصطلاح الفاظ از ک سو و به دنبال تاول و تغر معناش نستن لکن بر وجه حرکت م کنند که دگه محصول هم پش ناره «لكن لا على وجه يستلزم التشبيه و النقص و التجسيم في حقّه تعالى و صفاته الإلهية.» خب اگر ما فقط به ان مدالل ظاهر توجه کنم اون گونه که اهل لغت و حنابله و کرامه و امثال ذلک توجه م کنند خب ان گاه وقتا مستلزم تشبه است تجسم است نفس است در حق سبحان تعال و ان مشکل داره اما اگر واقعا نه تاول باشه که منهج دسته دوم بود نه مدالل ظاهر باشه که من حج اهل لغت بود بلکه بر اساس روح معنا حرکت بکنند م توانند معان برتر رو بابند «لكن لا على وجه يستلزم التشبيه و النقص و التجسيم في حقّه تعالى و صفاته الإلهية.» بله عبارت رو جناب متلن از برخ از وزرا دارند نقل م کنند که «قال بعض الفضلاء: المعتقد إجراء الأخبار على هيئتها من غير تأويل و لا تعطيل.» خب برخ از وزرا چنن تعبر کرده اند که اون کس که در حققت در مرحله سوم سر م کنه او اخبار و رواات و احادث و آات رو در حققت به گونه ا معنا م کنه که اولا تاول نشه ثان تعطل نشه و در عن حال در روحم اون معنا به کار م برن ان رو «قال بعض الفضلاء: المعتقد» اون کس که در حققت اون چز که معتقد است المعتقد عن اون چز که مورد اعتقاد هست ان است که اجرا کند اخبار را بر هئتش عن الفاظ و لغات رو بر همون هئتش اجرا بکند اما ان دو تا نقص نداشته باشد نه تاول درش به کار برود و نه تعطل ان جور نباشه که اصلا در هچ معنا به کار نره نه در روح اون معنا به کار بره که تعطل نباشه و تاول هم نم بره که ک معنا دگر رو برا ان لفظ بخواد درست بکنه جناب صدرالمتألهن داره توجه م کنه قول بعض از فضلا رو که «أقول: مراده من «التأويل» حمل الكلام على غير معناه الموضوع له» تاول عن ان که کلام را بر غر معنا موضوع له حمل م کنه و تعطل « و مراده من «و التعطيل» هو التوقّف في قبول ذلك المعنى» نه متوقف م شود درون ان معنا رو قبول کنه بالاخره ک معنا ان لفظ داره دگه نباد متوقف بشم بگم که نه ما نم تونم از ان نفس معنا رو استفاده بکنم ان متوقف است و تعطله تاول هم که خب فرمودند در غر معنا موضوع له ««و التعطيل» هو التوقّف في قبول ذلك المعنى، و أكثرهم على أن ظواهر معاني القرآن و الحديث حقّ و صدق، و إن كانت لها مفهومات و معان آخر غير ما هو الظاهر» اکثر افراد که در ان زمنه کارا حدث م کنند ا کارها فقه و اصول دارند در ان مسر سر م کنند که برا ان الفاظ و برا ان لغات مفهوم و معان دگر غر از اون چز که در ظاهر هستن استفاده م کنن عن در حققت به صورت تحول دارن استفاده م کنند به هر حال ان الفاظ و لغات ه سلسله مدالل ظاهر دارن ان مدالل ظاهر حتما باد مورد توجه باشه اما جمود بر ان ان خب باعث نتوانستن در حرکت و مهاجرت از لفظ به معنا مشه «و إن كانت لها» عن برا ان الفاظ لغات «مفهومات و معان آخر غير ما هو الظاهر، كما وقع في‌ كلامه صلّى اللّه عليه و آله‌ «إنّ للقرآن ظهرا و بطنا و حدّا و مطلّعا» چگونه ان گونه نباش «كيف و لو لم تكن الآيات و الأخبار محمولة على ظواهرها و مفهوماتها الاولى من غير تشبيه و تجسيم لما كانت فايدة في نزولها و ورودها على الخلق» خب جناب مطهر م فرماند که ما نم تونم از مدال ظاهر ان الفاظ و به ان لغات دست بردارم حتما باد در اون مدالل شون به کار بروند و مورد استفاده قرار بگرند تردد نست اما وقوف و متوقف شدن در اون هم شاسته نست م فرماند کف و اگر ما ان ها در مدار ظاهرشون به کار نبرم لازمه اش ان مشه که ان الفاظ و مفاهم نتونن فاده ا داشته باشن خب مثلا ما ه لفظ رو مثل سراج به کار ببرم ا مزان به کار ببرم و در معنا ظاهر او اصلا به کار نبرم تعبر کنم خب ان فاده ا در نزول ان الفاظ نخواهد داشت که بنابران حتما باد در اون معنا به کار ببرم در اون مارن ظاهر به کار ببرم اما متوقف شدن جاز نست «كيف و لو لم تكن الآيات و الأخبار محمولة على ظواهرها و مفهوماتها الاولى من غير تشبيه و تجسيم لما كانت فايدة في نزولها و ورودها على الخلق كافة» وقت خدا عالم ان گونه الفاظ را و لغات را نازل م کند و وارد م کند بر ذهن خلق حتما مرادش ان است که به مدالل ظاهرش باد توجه بشه و مدالل ظاهر مراد اوله گونده اش هست دگه «بل كان نزولها موجبا لتحيّرهم و ضلالهم و هو ينافي الرحمة و الحكمة.» اگه بنا باشه که ان آات و اخبار بر ظاهرشون و مفهومات اول شون حمل نشوند و بر معان دگر که تعبر هست حمل بشوند فلسفه اش چ مشه نزول ان گونه از الفاظ و لغات موجب تحر مشه و موجب گمراه و دلالت م شه و ان با رحمت و حکمت اله منافات داره خدا عالم ان الفاظ را و ان لغات رو مرده که بشر متحر نماند در ضلالت گمراه نماند اگر خود ان الفاظ بخوان منشا تحر و ضلالت باشن که ان نقض غرض خواهد بود بنابران پس حتما ان الفاظ در مدال ظاهر شون به کار م روند اما که ما امر را متوقف کنم و جمود بر ان امر باشه و به معان برترش مهاجرت و سفر نکنم ان هم ناتمام است و نادرست هستش خب ان هم الحمدلله از المعه ثالث اما ورود در مصادق در حققت ان بخش علوم رابعه که بسار مفصل هم هست ناظر به مصادق ان الفاظ و لغات هست که از ان مناهج سه گانه و روکردها سه گانه ا که بان شد از منهج اهل لغت ا منهج اهل تحقق و تدقق ا منهج اهل به اصطلاح کسان که قائل به انکه الفاظ برا ارواح معان وضع شده اند الان بحث را ان جور دارن مطرح م کنند لغات مثل سراج را مثل مزان را و نظار آن رو ا مثل کرس را مثل عرش را دارن ذکر م کنن که از منظرها سه گانه ا که تاکنون ملاحظه شد ان الفاظ م تونن چه معان رو در حققت داشته باشن تحت عنوان «اللمعة الرابعة: في نقل وجوه المعاني بحسب كلّ منهج» مناهج سه گانه را اول بان کردند از من از ان منهج ها سه گانه معان که برا ان لغات و الفاظ هست رو دارن نقل م کنند «في نقل وجوه المعاني بحسب كلّ منهج» خب اکنون مستقم وارد ک مصداق خاص و اون هم کرس م شود که آا کرس و منهج اول که من حج اهل لغت هست چه بر منهج دوم که منت اهل تحقق و اهل تحقق است چه و مرحله سوم که منجر ف العلم ولق هست ان کرس به چه معنا هست و همچنن از الفاظ دگر و عبارت ها دگر «فمن المنهج الأوّل» اگر ما بخوام از ددگاه و از منظر منهج اول که منهج اهل لغت هست به ظواهر و مدار ظاهر بسنده کردن هستم نگاه کنم «ان الکرس أنّه جسم عظيم يسع السموات و الأرض من جهة الظرفيّة و الإحاطة المقداريّة» کرس ک جسم فوق العاده عظم است که همه سماوات و ارض رو در درون خودش جا م ده اون ها احاطه مقدار داره عن همه حجم جسم اون ها رو هم م تونه تحمل بکنه و اون ها در اون کرس سماوات و ارض در حققت قرار م گرند چرا که ما به معنا ظاهر باد توجه کنم و همون طور که هر کرس عبارت شده از امر که مشه روش اعتماد کرد خب پس بنابران تمام سماوات ارز رو باد روش سوار کنم و او معتمد سماوات ارز باشد «فمن المنهج الأوّل أنّه جسم عظيم يسع السموات و الأرض من جهة الظرفيّة و الإحاطة المقداريّة.» خب فعلا همچنان بر اساس منج اول دارم حرکت م کنم که منهج اهل لغت هستش «ثم القائلون بهذا المعنى اختلفوا» قائلن به ان معنا که ک کرس ما دارم که ان کرس اون قدر وسع است که طاقت دارد همه سماوات و ارض در درون خودش جا بده و احاطه مقدار پدا بکنه همن قائلن به مرحله اول خودشون هم باز نظرات مختلف پدا کردند «ثم القائلون بهذا المعنى اختلفوا: ففرقة ذهبوا إلى أن الكرسي هو نفس‌ العرش» اومدن گفتن که معنا کرس همون معنا عرشه و هچ تفاوت ندارند «و هو جسم واحد» ان کرس و عرش ک چز هستن «و به قال الحسن» جناب حسن که از مفسرن هست به ان نظر نظر دادن که کرس و ک چز هست «و استدلّوا بأن «السرير» و استدلال کردند همون تخت باشه ا عرش باشه «قد يوصف بأنه عرش» گاه وقتا م گن سرر گاه وقتا م گن عرش که عشر در حققت همون توصف سر هستش اگر لقوله تعال که خدا عالم فرمود در قرآن که برا جناب بلقس عرش عظم بود «وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ‌، نَكِّرُوا لَها عَرْشَها» تعبر دومم باز همن عرش رو گفتن که براش ان عرش رو تغر بدن «قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ‌» ان سه بار کلمه عرش تکرار شده در قرآن در ان رابطه بفرماند همون سرر است و همون تخت هست عشق گاه اوقات هم م گن عرش و توصف م شود بأنه کسر به عرش م گن کرس «و جلسه سلمان کرس» عن همون رو عرش نشسته است «و لكون كل منهما يصلح للتمكن.» هم عرش صلاحت تمکن و نشستن روش هست همه کرس صلاحت نشستن و قرار گرفتن بر رو ان هستش خب پس فرقه ا از اهل لغت و منهج اهل لغت به ان کرس ان چنان نظر کردن که کرس همون عرشه همون شرر و انا اختلاف با هم ندارن «و فرقة منهم ذهبوا إلى أن كلّا منهما غير الآخر» عده دگر که در حققت ان ها هم از اهل لغت هستند و به مدال ظاهر تکه کرده اند انا م گن که نه عرش غر از کرس است و کرس غر از عرش است «أن كلّا منهما غير الآخر ثمّ اختلفوا» حالا که انا غر هستن گفتن که اختلاف کردند «فمنهم من قال: إنه سرير دون العرش» عن کس رو بهش سرر م گن عرش م گن و ان «و فوق السماء السابعة» و ان کرس بالا آسمان هفتم هستش حالا بر اساس هئت سابق در حققت دارند نقل م کنن «و قد روى ذلك عن أبي عبد اللّه عليه السّلام» ان سخن که عرش رو آسمان هفتم هست رو در حققت از امام صادق ع نقل کردند «رواه الشيخ الجليل أبو علي الطبرسي طاب ثراه» جناب طبرس از امام صادق ع ان رو روات کرده است البته مرفوع عن سلسله سند بعض نست ف مجمع البان «و قرب منه» قرب از ان معنا «ما نقل عن عطاء» عطا هم گفته که در حققت کرس غر از عرش است و عرش هم در چنن جاگاه قرار دارد «و قريب منه ما نقل عن عطاء أنه قال: «ما السموات و الأرض عند الكرسي» سماوات و ارض رو کرس نستن البته اون ها اون قدر در حققت کوچکند نسبت به کرس که «كحلقة في فلاة» مثل ه حلقه ا رو در ک بابان ادم بندازه کل آسمان ها و زمن در مقابل کرس «كحلقة في فلاة» و همن مناسبت که بن حلقه و فلات هست بن کرس و عرش وجود دارد «و ما الكرسي عند العرش إلا كحلقة في فلاة» ما ک آسمان و زمن دارم که ان نسبت به کرس مثل ه حلقه است در ک بابان ک ول وقت کس رو با عرش ما م سنجم خود کرس مثل ه حلقه است در مقابل عرش مثل فلات است «و ما الكرسي عند العرش إلا كحلقة في فلاة» ان هم در حققت اختلاف دگر که بن عرش کرس بعض قائل هستن و منهم باز از ان دست کسان که اهل لغت هستند ان گونه گفتن «من قال: إن السموات و الأرض جميعا على الكرسي، و الكرسي تحت الأرض- كالعرش فوق السماء» انم به لحاظ موقعت وجود ان جور تعرف کردن که آسمان و زمن همه شون رو کرس هستن کرس هم زر زمن هست مثل عرش که بالا آسمان هستش انا هم ه سلسله ذهنت ها و گمانه زن ها است که حالا در ارتباط با ان بر اساس هئت قدم و افلاک که درست کرده بودن و نه فلک که فلک نهم فلک اطلس اطلس است و فلک الافلاک هست و مهد الجهات هست و امثال ذلک درست کرده بودن ان همه تعابر هم وجود دارد ان مجموعه مطالب که در ان فضا هست و حالا ان شا الله برم به سراغ حدث که جناب اسبق بن نباته از عل بن اب طالب در ان باب نقل کردند که ببنم که راجع به اون مسئله چه خواهد شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo