< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هفتاد و دوم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين و اين جلسه همچنان متعلق است به فراز ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ﴾ مقاله هشتمي که از بيست مقاله جناب صدرالمتألهين در ارتباط با آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست اختصاص داده اند به اين فقره هست که ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ﴾ در اين فقره جناب صدرالمتألهين پنج اشاره رو مطرح کردند که تاکنون سه اشاره رو در جلسه قبل ملاحظه فرموديد و دو اشاره ديگه در تتميم و تکميل اين بحث مونده است خب مسائلي که در اين فراز مطرح مي شود چون بحث ها توحيدي هست و مربوط به حقيقت حق تعالي و شئون او هست خصوصا به جريان اسم شريف الحي القوم خب مطالب بسيار مطالب عميق و فرازمند مي فرمايند که خب که حق سبحانه و تعالي اشيا را ايجاد مي کند و ذوات اشيا توسط حق سبحان تعالي و حقيقت اون ها توسط حقيقت الحقايق شکل مي گيرد اين چگونه هستش از طرفي خب در اين فراز آمده «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» اين مراد از نسبتي که بين شي و مشيت است چيه «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» يعني مشيت الهي داره اشيا رو ايجاد مي کنه و شيعيت اشيا ذوات اشيا بستگي به مشيت الهي دارند اين جا بر اساس يک نحله فلسفي و تقريب عرفاني از رواقيان يه مذهبي ارائه شده است روشي که الان جناب صدرالمتألهين مي خوان ببينن که آيا اين روشي که برخي از حکماي که از اون ها به رواق ياد مي شود بيان مي کنند آيا اين درست هست يا نه مي فرمايند که مناسبتي که بين شي و مشيت است چون در اين فراز اين است که «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» يعني مشيت الهي اون شي رو داره ايجاد مي کنه نسبت بين شي و مشيت الهي چگونه هستش خب عده اي که قائل به جعل بسيط معتقدن که اشيا با مشيت الهي جعل مي شود آنچه که مشيت آنچه که جعل مي کند اشيا چيزي جز هويت و مشيت الهي نيست و حق سبحان حق تعالي اشيا را از جايگاه مشيت اش جعل مي کند اين تعبير رو حالا از اين متن ملاحظه بفرماييد تا نظر نهايي اعلام بشه «الإشارة الرابعة: أن المناسبة بين الشي‌ء و المشيّة مما تحقّق مذهب القائلين بالجعل» قائلين بالجعل بسيط اين گونه معتقدند که بين اشيا و مشيت الهي يک رابطه مستقيمي است که اين مشيت الهي است که اشيا را جعل مي کند و ايجاد مي کند «مما تحقّق مذهب القائلين بالجعل البسيط» اون گونه که قائلين به جعل بسيط تحقيق کردن به اين جا رسيدند «بمعنى أن الجاعل بهويّته و شيئيّته علّة لهويّته المجعولية و شيئيته‌» حق سبحانه و تعالي به ذات خودش به هويت خودش و به اين شيئيتي که به او شي مي گيم از اين جايگاه نه به معناي اينکه از اوصافش يا افعالش يا شئونات اشيا را ايجاد کرده باشد بلکه به هويتش و شيش علت هويت مجعول و شي اشياست «و الآية مشعرة بذلك آ»يه داره همون نظر تحقيقي که عده اي از حکما و فلاسفه بهش رسيدن داره اونو بيان مي کنه چرا براي اينکه اين آيه اشعار دارد به اشعار اين آيه «بأنه تعالى بمشيّته التي هي عين ذاته و عين علمه بذاته، يفيد شيئية علمه الذي هو عين معلومه،» در حقيقت اوني که به اشيا شيت مي دهد ذات مي دهد و اون ها را به وجود مي آورد چيزي جز مشيت الهي نيست به اشعار اين فراز از آيت الکرسي به که «بأنه تعالى بمشيّته» يعني به اراده و مشيت اش که اين مشيت مش است که عين ذات او است يعني اراده ذاتيه «بمشيّته التي هي عين ذاته و عين علمه بذاته» خب همه اين جهات جهات ذات حق سبحانه و تعالي اين حق سبحانه و تعالي در مرتبه ذات علم دارد يک مشيت و اراده دارد اشيا را هم مي داند سه و به همون مشيت و اراده اش همون اشقي که در علم حضرت حق هستند اون ها را ايجاد مي کند که ايجاد اون ها همون عين معلومي اون اشيا در نزد حق سبحانه تعالي « لإشعاره بأنه تعالى بمشيّته التي هي عين ذاته و عين علمه بذاته، يفيد شيئية علمه الذي هو عين معلومه» يک علمي به ذات خود دارد يک علمي هم به معادل خود در مرتبه ذات دارد اون اراده و مشيتي که عين علم واجب و ذات واجب است منشا پيدايش اشيايي است که حق در مرتبه ذات اون عالم است «لإشعاره بأنه تعالى بمشيّته التي هي عين ذاته و عين علمه بذاته، يفيد شيئية علمه الذي هو عين معلومه،» در حقيقت هم سبحانه و تعالي به اين ها علم دارد و همين علم عين معلوم اند اين جوري نيست که علم يک صورت حاصله از معلوم عالم باشد نه اين علم حضوري است اين علم شهودي است و اين علم شهودي معلوم رو با خودش دارد «يفيد شيئية علمه الذي هو عين معلومه» ما وقتي به اشيا عالم علم و معلوم از هم جداست علم حکايت مي کند از معلوم و معلوم محکي عنه علم است اما در باب حق سبحانه و تعالي اين علم همون معلوم است که در نزد حق سبحانه و تعالي به وجود ها موجود هستش «يفيد شيئية علمه الذي هو عين معلومه، فتكون ذاته مشيّ‌ء الأشياء و مذوّت الذوات و محقّق الحقائق- كما عليه الرواقيون» رواقيان معتقدند که ذات باري سبحانه و تعالي اشيا را ايجاب مي کند ذوات را و حقايق را ايجاد مي کند ذات باري به ذات خودش مضطر است محقق حقايق است وشي اشيا است «كما عليه الرواقيون من الحكماء» يک دسته از حکما که به اون ها اصطلاح رواقيان و اهل رواق گفته مي شود اينا اين گونه معتقدند که ذات باري سبحانه و تعالي مشي اشيا مضبوط و محقق الحقايق است بلکه «ل ذات الذوات و حقيقة الحقائق- كما عليه المكاشفون الواصلون من العرفاء.» خب عده ديگري از اهل عرفان و معرفت و اهل کشف و شهود هم که اين ها واصل به مقام حقيقيه توحيدي خودشون هستن اينا اين طور معتقدن که در حقيقت ذوات اشيا چيزي جز ذات حق تعالي نيست توحيد ذاتي اقتضا مي کند که تمام ذوات در ذات الهي مندک باشند تمام حقايق در حقيقت الهي قرار داشته باشند اين جور نيست که اين حقايق جداي از حقيقت واجبي باشن يا اين ذوات ذاتشون جداي ذات باشد توهين در ذات الهي و توحيد در حقيقت الهي اقتضا مي کند که بيرون از ذات الهي ذاتي وجود نداشته باشد مثل اينکه توحيد افعالي يعني همه افعال افعال حقند سبحانه و تعالي ساير عقلي که از ديگران انجام مي شود همه اينا ذهن و حاکي از فعل الهي هستند حقيقت اشيا را حق سبحان تعالي داراست و اشيا حقائق شون موندک که در حقيقت الله سبحانه و تعالي است اين توحيد ذاتي و توحيد حقيقي که براي واجب سبحانه تعالي مي شناسن اين گونه هستش خب اين مي فرمايند که اين فراز از آيه که «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» ناظر به اين نکته عرفاني و حکمي است و حقش از جايگاه مشيت و ذوات و حقيقتش به سايرين حقيقت و ذوات و شيت مي بخشد اشاره رابع اما الإشارة الخالمس که اشاره اخير هست اين است که مرجع ضمير در اين جمله و لا يحيطون چيست و کيست آيه در اين فراز مي گويد که ولا يحيطون يعني احاطه ندارن به شي من علمه الا بما شا اين فاعل يحيطون چيست و مرجع ضمير در يحيطون چه انسان هايي هست اين ها بر اساس اون ارائه که جناب صدرالمتألهين دارد ديگه کساني هستن که در نهايت دو نوع و قرب به حق و اين ها به جايي رسيدند که در حقيقت هر آنچه را که دارند از جايگاه الهي دارند ديگه براي اون ها چيزي از خودشون نيست همون طوري که ذوات شون ملک در ذات الهي است شئونات شون و فعالشون اين جوري مقرب درگاه الهي هم با همين اوصاف شناخته مي شود اينا کسايي ان که با اوصاف الهي شناخته مي شود همان چيزي که در حديث قرب نوافل وجود دارد که در اين حديث اون گونه که از رسول گرامي اسلام نقل شده است که حضرتش فرمود « لا يزال العبدُ يتقرّب إليَ بالنوافل» در اين حديث قدسي خداي عالم مي فرمايد که بندگان خاص من در سايه نوافل و مستحبات اون قدر به من نزديک مي شوند که «كنت له سمعا وبصرا ويدا ولسانا، فبي يسمع» و نظائر آن که اين حديث قرب نوافل معروف است و در حقيقت اين ها به جهت قربي که در جوار حق پيدا کرده اند و مقرب درگاه الهي شدند همون طوري که ذات اين ها موندک در ذات الهي است شئونات شون ديدنشون شنيدنشون بتش شون راه رفتنشون همه و همه بر اساس جلوه هاي الهي داره کار مي کنه اين ها به گونه اي به حق نزديک شدن که فاني في الله شدن و کسي که در ذات الهي و شئونات الهي فاني بشود ديگه از خودش فعلي ندارد هر فعلي که دارد فعل الهي است بنابراين اگر فرمود «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» در حقيقت مي خواد اينو بگه که اهل ولايت اهل محبت اهل عشق اهل عرفان در جهت قرب حق به مقام فنا مي رسند وقتي به مقام فنا رسيدن ديگه هر کاري که مي خوان انجام بدن علمي که مي خوان داشته باشن سمع و بصري که مي خوان از خودشون داشته باشن همه و همه در سايه حق سبحانه تعالي معنا مي شود «الإشارة الخامسة» اين است که «أن يكون ضمير الجمع في‌ «وَ لا يُحِيطُونَ»» اين ضمير جمع راجع است به فاعلش کيه «إلى أهل المحبة و الولاية، الواصلين إلى مقام الاستغراق و المشاهدة» خب اونايي که واصل اند و فاني في الله و مستغرق در ذات الهي و از اسما و اوصاف الهي هستن حقيقت اين گونه هست حالا ذات که مي گيم نه در مقام احديت و مقام هويت غيبي بلکه اين ها فاني اند در اين مرحله ذات که مرحله واحديت است و ديگه در اين مرحله همه شئونات شون رو خداي عالم تدبير مي کند و اداره مي کند «راجعا إلى أهل المحبة و الولاية، الواصلين إلى مقام الاستغراق و المشاهدة، فيشاهدونه تعالى» ديگه اين ها از خود و غير حق ديگه کاملا غافل به چيزي غير از حق نمي نگرند و صد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند در حقيقت به اين مرحله رسيده اند فاني في اله اند و وقتي فاني في الله شدند ديگه روشون و بصرشون سمع شون و همه و همه ديگه الهي مي شود حتي به اشيا هم که مي نگرند از جايگاه الهي مي نگرند اصطلاح مي گن که نگاهشون حقاني است از جايگاه حق اشيا رو مشاهده مي کنند و ملاحظه مي کنن «فيشاهدونه تعالى بالمشاهدة العقلية» که مراد از اين عقل عقل در مقابل وهم و خيال نيست بلکه عقل به معناي حقيقت وجودي و قلبش مرحله شهود است و در اونجا در اون مرحله که مرحله شهود است و با قلب مشاهده اتفاق مي افتد و نه با عقل در حقيقت «يشاهدون الأشياء بنور ذاته» يعني او و به ذات خدا را مشاهده مي کنند و ثاني و بالعرض در پرتو نور حق اشيا را مشاهده مي کنند «فيشاهدونه تعالى بالمشاهدة العقلية و يشاهدون الأشياء بنور ذاته» و اشيا را به نور ذاتشون مشاهده مي کنند يعني به نور ذات الهي اشيا رو مي بينن اين همون نگاه حقاني است که موجودات را حق مي بينن اونگاه آيت حق درون مراحل براشون روشن مي شود ما وقتي از پايين نگاه مي کنيم به آسمان و زمين و شجر و حجر چشممون بيفته اما وقتي از جايگاه حق اشيا رو ديديم ديگه اين ها تعيني ندارن همه آيات الهي ان و به عنوان نشانه و مرآت حق ظاهر مي شود «يشاهدون الأشياء بنور ذاته، فيكون الحقّ لهم سمعا» حق سبحانه و تعالي براي اون ها سمع است و بصر است اون ها با نگاه حق اشيا رو مي بينن و اشعار و گوش مي کنند و امثال ذلک «فيكون الحقّ لهم سمعا و بصرا كما وقع في الحديث المشهور» حديث قرب نوافل که «كنت سمعه الذي يسمع به ، وبصره الذي يبصر به ، ويده التي يبطش بها» و نظائر آن «كما وقع في الحديث المشهور» بنابراين معناي اين فقره چي ميشه در مجموع بعد از اين توضيح و تحليل مجموع معناش اين ميشه که «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ» يعني اينکه «لا يحيطون بشي‌ء من علمه إلا بمشيته التي هي ذاته» در حقيقت از جايگاه مشيت الهي اشيا ديده مي شوند نه اينکه اشيا ديده بشوند و بدون تعلقي به حق سبحانه و تعالي «فالمعنى: لا يحيطون بشي‌ء من علمه» مگر اين که مشيت و اراده حق تعلق بگيرد که به اون علم عالم بشوند اين مشيت هم البته عين ذات اوست بر اساس اون که رواقيان معتقدند به ذات يعني حبس و تعالي و ذاتش نه به اوصاف فعليش و افعالش نه «فبذاته يعلمون الأشياء، و به يسمعون» و به ذات خودشون اشيا رو مي يابند مي شنوند مي بينن «كما أن به يقدرون على شي‌ء مما كسبوا» حق سبحانه تعالي به اون ها اين امکان رو مي دهد که در سايه مشيت الهي اون ها به اشيا علم پيدا بکنن سمع و بصر براي اون ها از اين طريق حاصل بشود «فبذاته يعلمون الأشياء، و به يسمعون و به يبصرون، كما أن به يقدرون على شي‌ء مما كسبوا» هر چيزي هم که بخواهند کسب بکنن که با قدرت بايد باشه اين قدرت هم قدرت الهي است از جايگاه ذات الهي اين اوصاف و اهل محبت و ولايت مي رسد اين حديث قرب نوافل چين اقتضايي دارد که بنده فاني في الله هر فعل و هر شاني که دارد در پس پرده شان الهي داره فعاليت هاش رو انجام ميده هر کاري باشه شنيدن باشه چه تحصيل و کسب باشه «كما أن به يقدرون على شي‌ء مما كسبوا.» خب توضيح بايد داده بشه که واقعا اين مسئله چيه واقعا حديث قرب نوافل و همچنين حديث فرائض نياز به توضيح خيلي روشن و صريح داره چون معاذالله ممکن است آسيب معرفتي هم براي انسان ايجاد کند هم در حوزه معرفت الله سبحانه و تعالي اختلال و نقص و کجي اتفاق بيفتد از ايشون دارن با اين تعابير کان از اين برس بخونيم اصلاح انديشه مي کنند معرفت صحيح رو مي خوان بدن و از شبهاتي که حول اين مسئله پيش بياد شبهه زدايي مي کنن او مي فرمايند که اين دسته از افراد يعني اهل محبت و ولايت و عشق اين ها چون مستغرق در ذات الهي شده اند ديگه طبيعي است که نه ذاتشون و نه شئونات ذاتي و افعالشون ديگه از خودشون نيست اينا همشون به رنگ خدا درآمده و داره به اون صورت عمل مي کنه «و ذلك لفنائهم عن هويّاتهم» اونا ديگه از خودشون فاني شدن و در حق سبحان و تعالي خودشون رو مشاهده مي کنن «و ذلك لفنائهم عن هويّاتهم و قصر نظرهم عنها» از هويت خودشون ديگه قصر نظر کردن قطع نظر کردن و تمام توجهشون به جانب ذات الهي است «و ذلك لفنائهم عن هويّاتهم و قصر نظرهم عنها إلى ذاته» خب وقتي هويتشون و ذاتشون متوجه ذات باري تعالي شد طبعا شئونات شون اخلاقشون اوصافش و افعالش هم به همين صورت «و تخلّفهم بصفاته، على ما يعلمه الراسخون في العلم و المعرفة» آناني که راسخ در علم و معرفت الهي شده اند که در سوره مبارکه آل عمران مسئله راسخون في العلم را مطرح مي کنند اونا کساني اند که در جهت رسوخ که در علم باري سبحانه و تعالي پيدا کرده اند ديگه هويتشون از خودشون سلب مي شه «و تخلّفهم بصفاته، على ما يعلمه الراسخون في العلم و المعرفة» اينجا جاي شبهه هست جاي اشتباه جدي وجود داره بحث اتحاد بحث حدود بحث قرار گرفتن خدا معاذ الله در اشيا يا افراد در الله و امثال ذلک الان با اين عبارت هايي که دارن بيان مي کنن بخوان اين شبهات رو دفع بکنن «من غير لزوم شي‌ء من المحالات» به گونه اين ها فاني في الله هستند و به گونه اين ها مستغرق در ذات الهي اند که به هيچ وجه هيچ شبهه اي رو به همراه ندارن «من غير لزوم شي‌ء من المحالات» خب محالات چيه يک « كصيرورة صفاته تعالى- التي هي عين ذاته- صفات العبد» ما مي گيم حق سبحانه و تعالي يک اوصاف ذاتيه بي نهايت دارد به بي نهايتي خود ذات خب اگر يک انساني مستغرق در درياي وجود الهي شد آيا با اوصاف الهي متحد مي شود معاذ الله مي گويند نخير اون اوصاف ذاتي جايگاهش رفيع تر است و اذهاني که مستغرق است در مقام واحديت است و اين گونه از اوصاف رو در حقيقت شامل مي شود از جمله محالات « كصيرورة صفاته تعالى- التي هي عين ذاته- صفات العبد» اون اوصافي که عين ذات باري هست اينا ديگه عين صفات عبد نيست بلکه اون اوصافي که بيرون از حوزه ذات و احديت است و در حوزه واحديت است اون گونه از اوصاف رو عقل مي تواند احراز کند يا همچنين محال ديگر «حلول ذاته‌ في ذات العبد» هم اتحاد محال است هم صيرورت صفات الهي به صفات عبر محال است هم حلول محال است که ذات الهي سبحان تعالي بخواد در ذات عقد حلول بکند «ما توهّمه المحجوبون عن نسبة القيّومية» حق سبحانه و تعالي شکي نيست که قيوم است و قيومي اقتضا مي کند که مقوم همه اشيا باشد اما اين معناش اين نيست که حالا که خداي عالم مقوم اشياست و اشيا متقوم به او هستند اون ها هم محل حضور الهي به آن بشوند « أو حلول ذاته‌ في ذات العبد- كما توهّمه المحجوبون عن نسبة القيّومية» خب حالا بايد الان نسبت بين عبد و مولا را ما اين جا مشخص بکنيم عبد فاني يعني چي و اينکه عبد فاني شئونات اش را با ري سبحانه تعالي تحمل مي کند «كنت سمعه الذي يسمع به ، وبصره الذي يبصر به» اين چگونه اتفاقي است خب مي فرمايند که «كما توهّمه المحجوبون عن نسبة القيّومية» نسبت قيوميه هيچ مشابهتي با اين گونه از امور ندارد «التي لا يشابهها شي‌ء من النسب،» هيچ کدام از نسبت هايي که انسان دارد با نسبت قيموميت هيچ مشابهتي ندارد «لا يشابهها شي‌ء من النسب، لأنها» براي اينکه نسبت انساني نسبت حال و محل است و معاذلله که نسبت حق و قوميت حق و اشيا محل باشد «لأنها ليست بالحاليّة و المحلّية، و لا الاقتران و المزايلة» که مزايله هم ون افتراق است «و لا الاقتران و المزايلة، و لا الاتّحاد و المغايرة، و لا المماسّة و المباينة و لا الملاصقة و المحاذاة، و لا المواصلة أو المفاصلة» همون طوري که بيان مولاي من علي بن ابي طالب در نهج البلاغه هست که حضرت فرمود «داخل فى الاشياء لا بالممازجة و خارج عنها لا بالمباينة» به اين معنا بايد اون تفسير بشه به همون صورت که اين داخل و خارج اون رو در حقيقت به فيض حق تعالي بر مي گردانند بله «كما توهّمه المحجوبون عن نسبة القيّومية التي لا يشابهها شي‌ء من النسب، لأنها ليست بالحاليّة و المحلّية، و لا الاقتران و المزايلة» که مزايله همون متضاد اقتران است يعني متفرقه افتراق « و لا الاتّحاد و المغايرة،» اين جوري نيست که از باب اتحاد و مغايرت باشه «و لا المماسّة و المباينة و لا الملاصقة و المحاذاة، و لا المواصلة أو المفاصلة» نه وصل و فصل است نه مناسب و محاذي است نه مماس و مغاير است هيچ کدام «بل هي نسبة مجهولة الكنه» نسبت قيموميت حق سبحانه و تعالي با اشيا به هيچ يک از اين نسبت هايي که در موطن انساني و امکاني تحقق پيدا مي کند نيست بلکه تعبيري که مي کنند اين است که ما کنه اين نسبت قوم را با اشيا نمي تونيم درک بکنيم که چي هستش بل هي اين نسبت قيموميت اش واجب با اشيا «بل هي نسبة مجهولة الكنه يعبّر عنها بأمثلة جزئية مقرّبة من وجوه و مبعّدة من وجوه» ما هر تعبيري هم به کار ببريم از اين جهت مخرب است و از يه جهتي هم موعد هستش به حق واقعا نسبت قيوم با اشيا به راحتي قابل فهم نيست هيچ ترديدي نيست که حق سبحانه و تعالي از جايگاهي قوميت اشيا را به عهده دارد و اشيا هم متقوم به اين اسم قوم اين قطعي ست اما شکل و وضعيت اين تقوم چگونه است و مقامت چگونه است روشن نيست مجهول الکل هست که «يعبّر عنها بأمثلة جزئية مقرّبة من وجوه و مبعّدة من وجوه لمن يكن من أهل المشاهدة» اين مسائل واقعا است طريق مشاهده فقط قابل حل و فصل است وگرنه اگر کسي مشاهده بين نسبت قيوميت حق با اشيا رو نتونه بکنه واقعا فهم فلسفي و عقلي از اين مسئله بسيار دشوار است « لمن يكن من أهل المشاهدة- فضلا عن الذين لا يكونون من أهل» اگر حکيم نباشد متکلم به معناي حکيم الهي نباشد قطعا نمي تواند فهم بکند اين نسبت بين قيوميت اقصا تعالي و اشيا را «فضلا عن الذين لا يكونون من أهل المشافهة كأهل الوقت، حيث ليسوا ممن كان له قلب أو ألقى السمع و هو شهيد» بالاخره يا بايد تفکر عقلي داشت يا به اصطلاح سمع رو و گوش را به نقل سپرد ولي آگاهانه و شهيدان اون رو درک کرد که چگونه است کسي که اهل قلب وعلق السمع و شهيد نباشد قطعا نمي تواند از اين مناسبات بين قيوميت همسان و تعالي و اشيا طرفي ببندد و بهره ببرد بنابراين «فليسوا من الواصلين للعين، و لا من السامعين للأثر» اونايي که واصلين العين نيستن يعني با علم و يقين بلکه عين يقين نمي تونن حقايق رو مشاهده بکنن از يک سو و يا اهل سمع هم نيستن که اثر الهي و وحي الهي رو که اثر حق است رو بيابند و از باب «كان له قلب أو ألقى السمع و هو شهيد» اين اثر رو بتونن تعقيب بکنن فهم درستي از اين ها براشون حاصل بشود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo