< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه هفتاد و يکم از تفسير آيت الکرسي از کتاب تفسير جناب صدرالمتألهين «المقالة الثامن في قوله سبحانه: و لا يحيطون بشيء من علمه الا بما شاء» آيت الکرسي که سيد آيات قرآني است توسط جناب صدرالمتألهين به بيست فقره تقسيم شد و براي هر فقره هم يک مقاله اي اختصاص پيدا کرد البته هر فقره هم بخش هاي متعددي از فصول از مسئله و نظائر آن دارد در اين مقاله هم پنج بخش شده مقامات مطالب اين مقاله و هر بخشي رو هم به عنوان يک اشاره عيان مي فرمايند خب بعد از گذر هفت مرحله از مراحل آيت الکرسي ﴿اَللَّـهُ لَا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْ‌ضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ رسيديم به مسئله بعدي «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ» و اکنون مسئله هشتم «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» در اين بخش جناب صدرالمتألهين با اشارات پنج گانه اي مطالب اين فراز رو تبيين مي فرمايند اشاره اولي مربوط است به که علم حق سان و تعالي نسبت به موجودات عالم هستي چگونه هست آيا از باب صور مرتسم است از باب اضافه است يا نه اصلا بر اساس توضيحاتي که در جلسه قبل و جلسات قبل داده شد علم حق سبحانه و تعالي نه از طريق صور است نه به اضافه است بلکه معلوم در نزد حق سبحانه تعالي به وجود حاضر است حالا يا به وجود علمي که در ذات حق خانم تعالي يا به وجود عيني که در مقام فعل حضرت حق سبحانه و تعالي هرگز هرگز اين گونه نيست که مثل انسان ها و اشيا عالم باشند از جايگاه و از پرده مفهوم يا ماهيت يا صور ذهنيه و نظاير آن بلکه خود اشيا وجود ها در نزد حق سبحانه تعالي حاضر است اين معنا رو اول اف مي فرمايند بعد راجع به اينکه علم و معلوم در نزد حق سبحانه و تعالي بيش از يک امر نيست و علم حق همون معلوم حق است ابتدا ايشون از جناب فخر رازي در تفسير کبير تحليلي رو ارائه ميد که اين تحليل مورد قبول جناب صدرالمتألهين هست که مراد از علم اين علم به معناي معلوم است «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ» يعني « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ معلوماته تعالي الا بماشاء» اول اين علم را به معلوم برمي گردانند بفرمايند همون طور که گاهي اوقات يک اتفاق عظيمي را ما مي گيم که حوزه قدرت در حقيقت همان مقدور است نه قدرت علم به معناي مفعول فعل به معناي مفعول هست در حقيقت حقيقت علم همان معلومي است که در نزد واجب سبحانه و تعالي حاضر است اين رو در ابتدا از جناب فخررازي نقل مي کنند اين گرچه نقدي مي کنند که جناب فخررازي نمي تونه به اين معنايي از علم باور داشته باشه زيرا ايشون علم را اضافه مي دونن اما تحويل خودشون رو روي اين بيان جناب خرازي قرار مي دن « قال الرازي في الكبير» جناب خطيب رازي در تفسير کبيرش اين گونه بيان مي کنند که «إن المراد من «العلم»» منظور از علم در اين آيه در اين بخش از آيه آيت الکرسي که فرمود « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ» « هنا. «المعلوم»» مرادشون معلوم هست که الخلق به معني الخلق و اگر در دعا هم هست که الله مغفر لنا علمک فينا در حقيقت الله مغفر لنا معلومک فينا آنچه که در ارتباط ما با ما مي داني و در نزد تو معلوم است اون ها را مورد آمرزش و غفران خودت قرار بده و در ادعيه که آمده اللهم لنا علمک فينا اي معلومک فينا که آنچه را که در ارتباط با ما مي داني مورد غفران و مغفرت قرار بده پس علم به معناي معلوم آمده است بعد هم يک شاهدي رو بيان مي کنند مي فرمايند که « أو لا ترى أنه إذا ظهرت آية عظيمة» اگر اين اتفاق و رويداد عظيمي اتفاق افتاد گفته ميشه که «هذه قدرة الله و مراد از اين قدرت الله «اي مقدوره» يعني اين اتفاق بزرگ مورد متعلق قدرت الهي است و مقدور است خب در مجموع اين چي ميشه اين بخش از آيه بشه « و المعنى: إن أحدا لا يحيط بمعلومات اللّه تعالى» احدي به معلومات پخش تعالي علم ندارد و شناخت و احاطه اي نخواهد داشت اين تفسيري است که جناب امام رازي از اين فقره بيان داشتند اما تحليل معنايي که جناب صدرالمتألهين روي اين بيان دارند مطرح مي کنند اين است که ما در قبل هم اين مسئله رو گفتيم در همين « يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ» در اين فقره از علم حق سخن سخن گفتيم و روشن شد که مراد از علم همون معلوم هستش « أقول: لما علم في القرينة السابقة أن جميع الموجودات- سواء كانت كلية أو جزئية، معقولة أو محسوسة، صورا علميّة، أو محالّا إدراكية، أو آلات و مشاعر- حاضرة عنده تعالى» همه موجودات خواه موجودات کلي عقلي باشن يا جزئي محسوس باشن معقول باشند مجرد از ماده باشند يا مقارن با ماده محسوس باشد صورت باشن يا محال باشن يعني ماده باشن که محل صورت است صورتا علميه يا ماده اي که مورد ادراک واقع مي شود يا نه ابزار و آلات و ادوات ادراک باشند « أو آلات و مشاعر» هرچه بخوان باشد همه و همه موجودات در نزد حق تعالي حاضرن چه نحو حضوري نه به نحو که صورت اون ها در نزد حق حاضر است بلکه موجودات اون ها حقيقت اون ها حاضر است علم شهودي است علم حضوري ست « بحيث يكون نفس وجودها في أنفسها» يعني حيثيت هاي جوهره اون ها و وجودي اون ها نه حيثيت هاي ماهوي و جوهر و عرض اون ها « نفس وجودها في أنفسها نفس علميّتها و معلوميّتها له تعالى» يعني عين وجود اون ها در نزد هر حاضر است نه اينکه حق سبحانه و تعالي به اين موجودات از پس پرده مفهوم يا ماهيت يا صورت ذهني صور مرتسم و نظاير اين ها به اون عالم است نفس و معلوليت « نفس وجودها في أنفسها نفس علميّتها و معلوميّتها له تعالى من غير تضاعيف الصور الإدراكية، فجميع الموجودات يكون معلوما» يعني همه موجودات در نزد حبس و تا حالا به نفس وجودشون حاضر است و اين ها در نزد حق معلوم « أي صورا علميّة» از خود وجود اون ها صورت علمي نه اين که از او يک صورتي انتزاع بشود و در نزد نفس حاصل بشود خود وجودتون ها صورت هاي علمي ان « أي صورا علميّة و معلومات بأنفسها لا بصورة مستأنفة اخرى» نه اينکه از طريق يک صورت ديگري بخواهند به اين مسائل آشنا بشن الان ما امور خارجي بخوايم علم پيدا بکنيم و اون ها نزد ما معلوم باشند صورتي از اون ها در نزد ما حاضر است اين حضور صورت اشيا در نفس علم است و معلومات ما به همين صور است اما اين نقص است و شان و تعالي از راه صبر مست به اشيا عالم نيست بلکه به نفس موجودات اون ها عالم هستش « لا بصورة مستأنفة اخرى- فإذا كان الأمر كذلك» وقتي اين گونه شد که ديگه صورت علميه اي از اين صور انتزاع نمي شود « فإذا كان الأمر كذلك تكون العلوم كلها» همه علوم در نزد حق سبحانه و تعالي معلومه حقن يعني در مذهب حاضرن به وجودشون حاضرن « المعلومات كلها معلومات‌ و علوما له تعالى معا» هم علم است و هم معلوم اين جور نيست که به خاطر علم بودن يک صورتي باشد و به خاطر معلوم بودن يک امر وجودي خارجي باشد نه اصل اون وجود خارجي در نزد حق تعالي حاضر است که همين معلوم همين علم خواهد بود « فكل ما يعلمه أحد» حالا مي خوان نتيجه بگيرند که اين فرموده است که « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» يعني چي بنابراين « فكل ما يعلمه أحد منّا يكون بعضا من علومه تعالى- سواء كانت علوما لنا أو معلومات» خواه اون چرا که به اصطلاح براي ما حاصل است علم ما باشد يا معلومات ما باشد هر چه که مي خواهد باشد در نزد حق سبحانه و تعالي علم به حق محسوب مي شود لذا همون « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ» علم حق تعالي همون حضور معلوم است و حضور وجودي معلوم هستش « فكل ما يعلمه أحد منّا» هر آنچه را که يکي از ما مي داند « يكون بعضا من علومه تعالى- سواء كانت علوما لنا أو معلومات» خواه اين ها در نزد ما هم علم باشند يا معلوماتي باشند که از طريق صور براي ما حاصل شده خب با اين تحليل ديگه نيازي به ارتکاب مجاز نيست که بيايم بگيم که مراد از علم عبارت است از معلوم نه علم حقيقت در نزد حق سبحان تعالي همون معلوم هستش « فحينئذ لا يحتاج» احتياجي به ارتکاب مجاز نيست اگه گفته شده است اين جا « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ» مجاز گفته شده و مراد معلوم هستش نه اصلا غير از علم که همون معلوم هست و عين وجود معلوم است چيز ديگري نيست « لكن لما كان العلم عند هذا القائل» پس اين تمام شد « فحينئذ لا يحتاج إلى ارتكاب المجاز» اين تموم شد اما آيا امام رازي مي تونه چنين نظري داشته باشه آيا اين سخن حق او با مباني جور در مياد يا نه بفرماييد که جور درمياد چرا چون ايشون علم را عبارت از اضافه مي دانند خب وقتي که از اضافه بود ديگه محيط و احاطه و امثال ذلک معنا پيدا نمي کنه احاطه اضافه يک نوع تعلقي است که از ناحيه عالم به معلوم مي شود « لكن لما كان العلم عند هذا القائل مجرّد الإضافة احتاج إلى ذلك» يعني به اين مجاز احتياج داريم که بگيم اينجا مجاز به کار رفته است « لأن الإحاطة» چون پايه هستش که « وَلَا يُحِيطُونَ» « الإحاطة لا تتعلّق بالإضافة» از راه اضافه احاطه حاصل نمي شود اگر علم عين معلوم شد و حقيقت معلوم در نزد عالم وجود حاضر شد اين مي تونه احاطه معنا داشته باشد « لأن الإحاطة لا تتعلّق بالإضافة و لا التبعيض يناسبها» احاطه تعلق به اضافه نداره به تبعيض هم نداره اين مناسب با اضافه نخواهد بود چون در احاطه ما با تبعيض سرو کار نداريم بلکه همه اون حقيقت بايد در نزد حاضر باشد تا احاطه معنا پيدا بکند و الا از طريق اضافه جز تبعيض و تعلق چيزي نصيب نخواهد شد خب اين اشاره الا بود در اين رابطه که خواستن بگن که مراد از علم در اين فراز که « لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ» يعني معلومات الهي و احدي بهش احاطه ندارد جز خودش خب اما اشاره دوم راجع به اين هستش که « الإشارة الثانية» اين است که خب « لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» اين الا بما شاء به کي تعلق مي گيره و چگونه است کم و کيف اين استثنا رو الان بخوان بيان کنم که « أنه لا يعلمون الغيب» هيچ کسي به غيب حق سبحان تعالي آگاهي و معرفت ندارد مگر اينکه خداي عالم از غيبش اون ها را مطلع کند « إلا من جهة اطلاعه تعالى بعض ملائكته أو أنبيائه على بعض الغيب» اگر احيان فرشتگان يا انبياي الهي به غيب اطلاعي دارند در حقيقت عالم غيب و شهادت پروردگار است و همون طوري که علم شهادت رو خداي عالم به افراد اعطا مي کند علم غيب را هم بعضي به برخي از افراد عطا مي کند « أنه لا يعلمون الغيب إلا من جهة اطلاعه تعالى بعض ملائكته أو أنبيائه على بعض الغيب، كما قال: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‌ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‌ مِنْ رَسُولٍ‌» مگر همون طور که در آيه بيست و هفت سوره مبارکه جن خداي عالم خداي عالم فرمود خداي عالم عالم غيب است عالم غيب است و اين غيبش را براي احدي اظهار نمي کند مگر براي عده اي که مورد رضايت الهي هست و اون ها شأنيت و اهليت اين رو دارند که بر غيب آگاهي بيابند چون اطلاع بر غيب لوازمي داره اقتضائات داره که هر کسي نمي تونه اون رو در حقيقت در وجود خودش داشته باشه « الإشارة الثالثة أنه لمّا ثبت أن لعلمه تعالى مراتب» در اشاره سوم دارن اون بخش مشيت رو معنا مي کنن فرمود که « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» دارن اون به اصطلاح مشيت رو معنا مي کنن که الا بما شاء به چه معناست مي فرمايند که در حقيقت مشيت الهي به موازات علم حق سبحان تعالي هست اگر علم ذاتي شد مشيت ذاتي است علم در مرحله لوح محفوظ قرار داشت يا در مرحله قلم قرار داشت يا در مرحله لوح محو و اثبات بود يا در مرحله قدر بود در هر مرحله از مراحلي که مراتبي که باشد مشيت هم با هم اون مرحله هست يا مشيت ذاتي است يا مشيت فعليه هست و در حقيقت اين اراده حق سبحانه و تعالي به موازات علم اوست يک وقت علم در مرتبه ذات است که مشيت هم ذاتيه مي شود يک وقت علم در مرتبه فعل است که مشيت هم فعليه مي شود که اين مي فرمايند که ما قبل مراتب علم رو به پنج مرحله تقسيم کرديم علم ذاتي علم در مرحله قلم علم در مرحله لوح محفوظ علم در مرحله لوح محو و اثبات علم در مرتبه امور جزئي خارجي حسيه در هر پنج مرحله علم حق تعالي حضور دارد و اين مراتب علم حق است همون طور که حق سبحان تعالي وجود آلن فون و دان في العلم حق و نيز مشيت حق هم به همين صورت داراي مراتب است « أنه لمّا ثبت أن لعلمه تعالى مراتب بعضها متقدّم على بعض و علّة له، و بعضها متأخّر عنه و معلول له، و المتأخّرات عين ذوات الأشياء فيكون علمه تعالى بذوات المجعولات- التي هي من مراتب علمه بوجه- علما فعليّا، و هو المشيّة الإلهية أيضا» خب اول علم رو بيان مي کنن مراتب علم رو هم ذکر مي کنن بعد مي فرمايند که مشيت الهي هم به موازات اين مراتب علم همراه هستش « أنه لمّا ثبت أن لعلمه تعالى مراتب بعضها» بعضي ديگر از اين مراتب و برخي از مراتب علم مثل مرتبه قلم يا لوح محفوظ مقدم است و علت است براي مراحل مادون مثل لوح محو و اثبات و يا اجزاي خارجي و حسي « و علّة له، و بعضها متأخّر عنه» بعضي لوح محو و اثبات متا خر است لوح محفوظ « و معلول له، و المتأخّرات» اونايي که يعني اون مراتبي از علم که متأخرن مثل لوح محبوبه اثبات اينا عين ذوات الاشيا هستن يعني مثل امور قدري که جزئي و حسي و خارجي هستن اينا اين علمشون علم انسان تعالي عين همين اشيا هست نه که صورت از اشيا در نزد حق حاضر باشد «و المتأخرات» يعني مراحل مادون « عين ذوات الأشياء» خب بر اساس اين تحليل « فيكون علمه تعالى بذوات المجعولات علما فعليّا» ذوات مجعولات يعني چي « التي هي من مراتب علمه بوجه» اينا هم به يک نوعي علم حق محسوب مي شوند بله اگر ما بخوايم علم ذاتي بگيريم خب اينا علم ذاتي نيستن در مرتبه ذات نيستن اما در مرتبه اشيا هستند و اين همون علم فعلي حضرت حق هستش « التي هي من مراتب علمه بوجه» خب اين « فيكون علمه تعالى علما فعليّا» و همين علم فعلي « و هو المشيّة الإلهية أيضا» همين هم مشيت الهي است که الان چون بخوان الا بما شاء رو تعريف بکنن خانم بگن که مشيت با علم همزاد است همراه است به موازات هم پيش مي رن اگر علم فعلي باشد مشيت مشهد فعلي است « لأن علمه الذي هو في مرتبة ذاته عين إرادته التي هي في تلك المرتبة بالذات و يعبّر عنها بالمشيّة الذاتية» اگر از علم ذاتي سخن گفتيد اين علم ذاتي عين اراده ايست که از متن ذات مي جوشد و از اون به عنوان مشيت ذاتيه ياد مي شود « لأن علمه الذي هو في مرتبة ذاته عين إرادته التي هي في تلك المرتبة» به معني اين اراده و معيشتي است که در مرتبه ذات هستش « و يعبّر عنها» و تعبير مي شود از اون اراده « بالمشيّة الذاتية» خب اگر اين علم مراتب ديگري رو داره طي مي کنه در مرتبه قلم است در مرحله لوح محفوظ است يا اثبات است و امثال ذلک مشيت هم به همراه اين علم متفاوت مي شود « و كذا كلّ مرتبة من مراتب علمه عين إرادته في تلك المرتبة» براي اينکه بخوان اين فقره رو معنا کنن که « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» اين علم را مي خوان بدن اين علم او يعني اين علم فعلي و بما شاء يعني اراده ذاتيه نه اين علمش با اراده فعلي اش همراه هستش « التي هي في تلك المرتبة بالذات و يعبّر عنها بالمشيّة الذاتية، و كذا كلّ مرتبة من مراتب علمه عين إرادته في تلك المرتبة، إذ مراتب الإرادة على وزان ما علمت في مراتب العلم» مراتب اراده بر وزن آن چيزي است که دانسته شده است مراتب علم سبحانه و تعالي خب همه اين مراتب از مرتبه قلم و لوح محفوظ و محو اثبات و امثال ذلک همه اينا معلومه حقن و در مراتب علم حق جايي دارند اراده هم همين طور هستش « فلا محالة تكون علوم غيره معللة عن مشيّته الأصلية» پس بنابراين اين ج ايشون بخوان اين نتيجه بگيرن که علوم غير که فرمود « وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ» مگر اينکه خداي عالم به سبب مشيت و به سبب اراده اش اين علم را به اون افراد بدهد اين اراده و مشيت سبب مي شود و به سبب اين اراده و مشيت الهي علم به افراد تعلق مي گيرد « فلا محالة تكون علوم غيره» اگر به ديگران علمي داده مي شود اين علوم غير « علوم غيره معللة عن مشيّته الأصلية» از مشيت فعلي حق سبحانه تعالي و اصلي داره جدا ميشه اين تفسيري است که جناب صدرالمتألهين از اين فقره مي کنند مي فرمايند که « فلذا قال: وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‌ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ» خب اين بما شاء با باي سببيت است يعني به سبب مشيت الهي و اراده الهي علم فعلي حق به افراد تعلق مي گيرد « أي بسبب مشيته لأن «الباء» سببية و «ما» مصدرية،» اين بايد اين جوري بخونن باي سببيت الا بما شاء اين با با سببيت است و متعلق است به شاء « لأن «الباء» سببية و «ما» مصدرية» است يعني مگر به آنچه را که به سبب اراده الهي به افراد مي رسد « لأن «الباء» سببية و «ما» مصدرية» نه اينکه ما اين ب ماشا را متعلق به يحيطون بگيريم لا أنها اينکه اين ما صله اي باشد که مربوط مي شود به يحيطون بما شاء نه اين گونه نيست بلکه اين الا بما شاء با سببيت است و متعلق است به شاء و مشيت الهي است که سبب علم ديگران مي شود « لا أنها صلة «يحيطون»- كما يتبادر إلى الأذهان أولا» اون چيزي که به ذهن تبادر مي کند اين است که ما بگيم اين به ماشا متعلق است به يحيطون، يحيطون بما شاء نه اين درست نيست بلکه « لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‌ءٍ مِنْ عِلْمِهِ» مگر به سبب آنچه را که خداي عالم اراده کرده است که به اون ها عطا بکند « و إن كان له وجه أيضا» اگرچه ما اگر بخواهيم ما رو هم مصدريه بگيريم و ما رو بخوايم صله هم بگيريم و مربوط به يحيطون هم بگيره مي تونه يک معناي درستي داشته باشه اون چه که ما بيان کرديم که بارو سببي بگيريم ما رو مصدريه بگيريم و متعلق به شاء بگيريم اين الطف هست براي اينکه حق سبحانه و تعالي بر اساس مشيت و اراده اش علمش را به افرادي که شايسته باشند عطا مي کند « لأن ما ذكرناه ألطف و أربط بما سبق و أليق بكلام الحق» اون چه که شايسته تر است که کلام حق را با اون تفسير بکنيم اين است که با اين وضع انجام بشه که به ماشا به اين صورت تحليل بشود « لدلالته على أن» چون اگر ما اين گونه تبديل کنيم که با باي سببيت است ما ما مصدريه است و متعلق است به شاء اين دلالت مي کند که « على أن مشيته‌ سبب لعلومهم» اون افرادي که لياقت و اهليت پيدا مي کنن تا حق سبحانه تعالي علمش را به اون ها عطا بکند اين التف است و شايسته تر هستش «لأن ما ذكرناه ألطف و أربط بما سبق و أليق بكلام الحق» آنچه را که سياق و صبغ اقتضا مي کند اين شايسته تر است دلالت اين تحليل « على أن مشيته‌ سبب لعلومهم، لا أن متعلقها متعلق علومهم» نه اينکه متعلق مشيت الهي متعلق علوم اون ها باشد نه به سبب مشيت الهي اين ها عالم مي شوند نه که هرچه خداي عالم بهش علم پيدا کرده و خواسته که علم پيدا بکنه اون ها به اصطلاح مسلط مي شوند و احاطه پيدا مي کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo