< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه شصت و يکم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه به فقره «من ذا الذي يشفع عنده إلّا باذنه» رسيديم که مقاله ششم اين بيست مقاله در ارتباط با آيت الکرسي اختصاصي به اين فقره دارد همون طوري که از مطالب قبل روشن شد جناب صدرالمتألهين آيت الکرسي که سيد آيات قرآني است رو به بيست بخش تقسيم کردند و براي هر بخش هم يک مقاله اختصاص دادند و در هر مقاله اي هم بخش هاي مختلفي از جمله فصول يا مشعر و نظائر آن در اين مقاله سه مشعر رو در حقيقت بيان داشتند يک مشعر در ارتباط با في معني الشفاعة که شفاعت به چه معناست در مشعر ثاني در عنوان في تعيين شفعا و معني انّ که معناي شفيعان که انسان هاي شفيع چه کساني هستند و در بخش سوم هم در خصوص اينکه مشروع له کسي که براي او شفاعت مي شود چه کساني هستند «في تعيين المشفوع له» که اين هم مشعر سوم است اما در مشعر اول که في منعي الشفاعة است مطالبي رو بيان مي فرمايند که اجمال به اين صورت هست که در حقيقت اولا ضمن بيان معناي شفاعت زمينه شفاعت رو براي کساني که مورد شفاعت واقع مي شوند و دارن مطرح مي کنند خب شفاعت که از کلمه شفع هست يعني جفت و کسي که همراه با ديگري است در مقابل وتر يا وتر که خداي عالم در قرآن هم با واژه «و لن يترکم اعمالکم» اين معنا رو بهش يادآوري مي کنند که در حقيقت وتر يا وتر در مقابل کلمه شفاعت هست و کسي است که تنهاست و شفع اون کسي که شفيع دارد مثل نماز نماز و در مقابل نماز شب که در مجموعه نماز شب جايگاه ويژه اي دارد جناب صدرالمتألهين بعد از معناي لغوي و بعد اصطلاحي شفاعت وارد اين معنا مي شوند که اساس شفاعت چگونه تحقق پيدا مي کند و راه شفاعت رو با يک مثالي روشن مي کنن که براي اينکه کسي مورد شفاعت قرار بگيرد بايستي که مناسبات خودش رو با شفيع فراهم بياره به گونه اي که زمينه و مناسبات وجودي اتفاق بيفته مثالي که ايشون مي زنن مثال نور آفتابي است که به جسم صيقلي مثل آب مي خوره به سطح آب مي خوره و بخش خاصي از حد و ديوار خانه اي رو يا مکاني رو در حقيقت روشن مي کنه اون بخشي که از طاعت در محازات اون بخش صيقلي آب که نور آفتاب به اون اصابت مي کنه و منعکس مي شه رو در حقيقت زمينه ساز شفاعت دارند معرفي مي کنن مي فرمايند که ديوار باغ يا خانه وسيع ولي يه بخشي از ديوار باغ بازتاب نور خورشيد در آب رو مي تونه تحمل بکنه و نه همه بخش هاي ديوار اين به جهت مناسباتي است يا محازاتي که بين اون بخش از ديوار و اون سطح صيقلي آب قرار مي گيره اين يک تشبيهي است که اگر کسي بخواهد از شفاعت اهل شفاعت استفاده بکند مثل پيامبر گرامي اسلام بايد مناسبات خودش رو مناسبات وجودي خودش رو به جهت درود و سلام و صلوات بر پيامبر گرامي اسلام و تبعيت از او و اطاعت از او به کار بگيره تا يک چين اتفاقي بيفته و اين که خداي عالم در قرآن چنين راهنمايي مي کنه که مي فرمايد «فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» در حقيقت يک نمونه ايست يک شاهدي براي اينکه زماني انسان مي تواند از شفاعت اهل شفاعت بهره ببرد که مناسبات وجودي خودش رو برقرار بکنه و اطاعت تبعيت محبوبيت و دوستي با خاندان پيامبر ص زمينه ميشه تا انسان بتوان از شفاعت اون ها برخوردار بشه بنابراين اين بخش از آيه الکرسي که فرمود ««من ذا الذي يشفع عنده إلّا باذنه» متضمن چه معاني است که حالا بخشيش رو اجمال عرض کرديم و بخشي هم بايد از متن ان شا الله خونده بشه «المقالة السادسة في معنى قوله سبحانه: «من ذا الذي يشفع عنده إلّا باذنه» و فيه مشاعر» سه مشعر در اين مقاله مطرح است «المشعر الأول في معنى «الشفاعة»» معناي شفاعت رو در اين مشعر اول توضيح مي دهن «أعلم أن الشفاعة- أي ما به يصير الشخص شفيعا-» اون چيزي که به وسيله اون چيز انسان شفيع مي گردد شفاعت يک قدرتي است يک ملکه است توان وجودي است که انسان به وسيله او مي تواند شفيع ديگران بشود و با جفت شدن و همراه شدن با ديگري ديگري رو منجي باشد و نجات بخش باشد «أعلم أن الشفاعة- أي ما به يصير الشخص شفيعا- هو نور يشرق من الحضرة الإلهية » اصل شفاعت در حقيقت از جايگاه حق سبحانه تعالي شفاعت يک موهبت الهي است نه يک امر کسبي تحصيلي يا وراثتي و نظائر آن بلکه فقط و فقط از ناحيه حق سبحانه و تعالي اين شفاعت مي تواند براي کسي فراهم بشود لذا فرمودن که «هو نور يشرق من الحضرة الإلهية» خب اين نور بر يک سلسله اموري که متوسط بين اون مشروع له و واجب سبحانه و تعالي خداي عالم هست قرار مي گيرد و او نور بر اين واسطه ها مي تابد و واسطه ها شفعايي مي شوند براي زيردستان و آن که در به اصطلاح عالم طبيعت و نحوي سقوط و بعد از ناحيه حق هستن «هو نور يشرق من الحضرة الإلهية على جواهر الوسائط بينه و بين النازلين في مهوى البعد و النقصان،» اين نور اشراق شده از حضرت اله وسعتي و جواهري که بين خداي عالم و بين افراد پايين دست که در پرتگاه سقوط و دوري و نقصان از حضور حضرت رب هست بر اون ها قرار مي گيرد و اون ها رو از وتر بودن و تنها بودن به در مي آورد و در سايه اين شفاعت به ساحت و قرب الهي نزديک مي شود «هو نور يشرق من الحضرة الإلهية على جواهر الوسائط بينه و بين النازلين في مهوى البعد و النقصان،» هرچه که از هفت سبحانه و تعالي دورتر و بعد بيشتري داشته باشن خب اون ها جهات امکاني و نقص دارند و زمينه براي اينکه شفاعت نصيب اون ها بشه بايستي فراهم بشود «بينه و بين النازلين في مهوى البعد و النقصان، به يجبر النقائص الحاصلة من تضاعف (نقائص- ن) الإمكان،» که به وسيله اين شفاعت اون نقص ها و اون ضعف ها جبران مي شود اون نقص ها و نواقصي که محصول حيثيت هاي مضاعف و دو چندان امکاني است هر امکاني يعني تيرگي و نقص و فقدان و وقتي اين امکان ها متعدد ميشن و فراوان ميشن و به تعبير ايشون تضاعف مضاعف مي شوند خب اين نقصان بيشتر است و طبعا براي نجات به شفاعت نياز هست که به يعني به وسيله اين شفاعت «يجبر النقائص الحاصلة من تضاعف (نقائص- ن) الإمكان» بنابراين اون واسطه هايي که نور حق و اون ها اشراق مي شود و اشراق نور حق بر اون و واسطه ها يک بازتابي پيدا مي کند که اون بازتاب در حقيقت نور اين متوسطين و اوصاف هست بر نازلين اونو دارن بيان مي کنن که اين وسائط کيا هستن وسائظ در سير نزولي عبارت از عقول فعال نفوذ عمال و طبايع نقاله تعابيري که ايشون دارن و در سير صعود هم اول انبيا اند بيايند بعد اوليا بعد علما «فالمتوسطون في (من- ن) سلسلة البدو» در اين سلسله سير نزولي اول العقول فعاله عقولي که به جهت شت فعال بودن در نظام هستي چون اون عقل ها عقلهاي موجودات معاذلله بيکاري که نيستن همواره شان دارند و به تبعيت حق سبحانه تعالي کل يوم هو في شأن اينا مشغول کارن اداره عالم و به امر الهي هر کدام از اين عقول فعاله دارن کار مي کنند در نظام هستي به جهت وسعت اين نظام بايستي که مديراني باشند اين عقول فعاله و بعد در حقيقت که اون ها فعاليتشون در حقيقت پررنگ و بازي هست «ثم النفوس العمّالة» نفس در حقيقت همون طوري که حيثيت تدبيري دارد و رب البدن است نفوس کليه هم حيثيت اعمال دارند و تدبير مي کنند و امر دارند و اون کار نفوس را اين طبايع در بخش هاي مختلف اعضا و جوارح هم منتقل مي کنند که قسم سوم اند«ثم الطبائع النقّالة» پس اين سه وجه عقول فعاله نفوس عمال طبايع نقاله که البته اينا همشون کلي هستن اينا در حقيقت واسطه هايي هستند که فيض شفاعت حق سبحانه تعالي از طريق اين ها اعمال مي شود و در سلسله عود که سير صعودي باشد اون ها هم از اولويت «کامل الکامل الاولالأنبياء، ثم الأولياء، ثم العلماء» که حالا انشا الله در بخش هاي بعدي اينا رو توضيح بيشتري ميد که شفيعان چه کساني هستند «فكما أن الأشخاص هناك يتقوّم بالطبائع» خب ما بدونيم که بدن اعضايي هستند که با طبيعت انساني مي تونند حرکت بکنند قوايي که در طبيعت وجود دارد بنابراين در حقيقت اعضا متقوم است به طبيعت «فكما أن الأشخاص هناك يتقوّم بالطبائع، و هي تتقوّم بالنفوس» که اينا هم از طريق اين طبيعت از نفس ميلا طبيعت بدن بدن به او متقوم است اما خود اين طبيعت بدن هم به نفس متقوم است «و هي تتقوّم بالنفوس» همون طوري که نفس هم به عقول متقوم است «و النفوس تتقوّم بالعقول» البته همه و همه اين ها از نور وجود حق سبحانه و تعالي استضائه مي کنند که افاضه نور حق براي عقول او و به ذات بعد براي نفوس بعد براي طبايع اين نور منتقل مي شود «و نور الوجود إنما يفيض من الحق تعالى على الكلّ، لكن على العقول بالاستقامة و على غيرها بالانعكاس من بعض إلى بعض» خب اولاً و به ذات اين عقول اند که بدون واسطه و مستقيم فيض را از درگاه الهي دريافت مي کنند و از ناحيه اين عقول فيض به نفوس و بعد از آن جا به طبايع مي رسد و علي غير عقول با الانعکاس است که منعکس مي شود نور از عقول به نفوس و از نفوش هم به طبايع «من بعض إلى بعض: فكذلك هاهنايتقوّم الناس بحسب الحيوة الأخروية و الوجود العلمي المعادي بالعلماء، و العلماء بالأولياء، و الأولياء بالأنبياء، و نور الهداية و الوجود المعادي إنما يفيض منه تعالى على جوهر النبوة و ينتشر منها إلى كل من استحكمت مناسبته مع جوهر النبوة بالانعكاس» خب اين به اصطلاح سير وجودي شفاعت رو با اين بيان توضيح ميدهند که در حقيقت اين جور نيست که مستقيم لطف شفاعت حق سبحانه و تعالي شامل افراد بشه اين حاصل نمي شود مگر اينکه اين سير نزولي و سعودي طي بشود مي فرمايند که همون طور که در نشئه طبيعت ما طبع داريم نفس داريم و طبع به نفس متقوم است و نفس هم به عقل متقدم است در نشريه تکوين اين اتفاق در نشئه ي تدوين و نظام انساني هم به لحاظ اين که چگونه از شفاعت الهي برخوردار باشند خب با اين روال بيان مي کنند بفرمايند «فكما أن الأشخاص هناك يتقوّم بالطبائع» به لحاظ نظام تکويني به لحاظ نظام تدويني و هدايتي انسان هم همين طور «فكذلك هاهنا يتقوّم الناس بحسب الحيوة الأخروية و الوجود العلمي المعادي» که انسان در عرصه معاد با چنين وضعيت علمي که مراد از اين علم يعني وجودي و تحقق برتر وجودي براي او حاصل مي شود «فكذلك هاهنا يتقوّم الناس بحسب الحيوة الأخروية و الوجود العلمي المعادي» اولاً و به ذات «بالعلماء، و العلماء بالأولياء، و الأولياء بالأنبياء،» که اين تقوم وجودي اول عالمان و بعد از عالمان اولي و نهايت هم انبيا در سير سعود خب از اين پايين تر شروع ميشه تاب بالاتر و وقتي به انبيا رسيده اند خب اينا مستقيم نور الهي رو و شفاعت الهي را دريافت مي کنن «بالعلماء، و العلماء بالأولياء، و الأولياء بالأنبياء، و نور الهداية و الوجود المعادي إنما يفيض منه تعالى» اين نور افاضه مي شود از ساحت ربوبي «على جوهر النبوة و ينتشر» و انتشار پيدا مي کند اين نور هدايت منها از جايگاه الهي يا از جايگاه نبوت «إلى كل من استحكمت مناسبته» هر کسي که مناسبت وجودي خودش را با جوهر نبوت در حقيقت مستحکم کرده و برقرار کرده در حقيقت با الانعکاس يعني او و به ذات روح مطهر رسول گرامي از جايگاه نبوت و از اون جا منعکس مي شه به اشخاص که «يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا» که در قرآن آمده است اين مناسبات وجودي باعث مي شود که اون نور منعکس بشه و از نور هدايت وجودي حق بهره مند بشه بالانعکاس خب اين چگونه در حقيقت حاصل مي شود اين نور چگونه منعکس مي شود به اين دسته از افراد «لشدة المحبة و كثرة المواظبة على السنن» دو تا جهت رو ايشون دارن برجسته مي کنن اول دوستي و عشق و محبت نسبت به پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت و دومي هم که تبعيت و اطاعت از اون ها رو بايستي به عنوان دستورالعمل زندگي خودشون داشته باشن «لشدة المحبة و كثرة المواظبة على السنن، و كثرة الذكر له بالصلاة عليه» درود بر رسول مکرم اسلام رو در حقيقت به عنوان يک دستورالعمل هميشگي براي خودش داشته باشه «كما قال تعالى حكاية عنه» که حکايت مي کند از پيامبر که فرمود «فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ‌» اين و يغفر لکم ذنوبکم در حقيقت بيان ديگري از شفاعت حضرت پيامبر از ديگران هست خب اين معنا رو دارند در خصوص همين که فرمودند مناسباتي رو بايد ايجاد کنند اين کلمه اي که «و ينتشر منها إلى كل من استحكمت مناسبته مع جوهر النبوة» اينو دارن الان توضيح مي دهند اين استحکام مناسبت به چه معناست بفرماييد از باب تشبيه معقول به محسوس مثل اينکه نور خورشيد بر يک جسم صاف صيقلي مثل آب اصابت مي کنه و اين نور منعکس ميشه در يک قسمتي از حائط و ديوار و اين ديوار چون مناسبات محاذات خودش رو با اون بخش صيقلي آفتاب خورده برقرار کرده طبعا از او استفاده مي کنه «و مثال ذلك نور الشمس إذا وقع على الماء، فإنها تنعكس منه إلى موضع مخصوص من الحائط لا على جميع الحائط» خب اون وقتي نگاه مي کنيم مي بينيم که اين نور روي يه بخش از ديوار قرار مي گيره نه همه حائط خب اون بخش کدوم بخش «و إنما يختص بذلك الموضع بالانعكاس لمناسبة وضعية مخصوصة بينه و بين الماء» اون وضع و موازاتي که اون بخش از ديوار با آب پيدا کردن اون مناسبت باعث ميشه که نور در همون بخش منعکس بشه «جب تلك المناسبة ارتباطا له بالنيّر بواسطة الماء في الوضع،» به خاطر اون وضع و محازاتي که اون بخش از ديوار با آب پيدا کرده از اون جا با نير و خورشيد و شمس ارتباط برقرار کرده است که «جب تلك المناسبة ارتباطا له بالنيّر بواسطة الماء في الوضع،» و لذا مي فرمايد که ساير بخش هاي ديوار ديگه از چنين نوري برخوردار نيستند و اين نور از اون سلب مي شود «لك المناسبة مسلوبة عن سائر أجزاء الحائط،» به جهت اينکه اين ها وضع و محاذات رو رعايت نکردند و در اون وضع قرار نگرفتند «لك المناسبة مسلوبة عن سائر أجزاء الحائط، و ذلك هو الموضع الذي إذا خرج منه خطّ إلى موضع النور من الماء حصلت منه زاوية متساوية للزاوية الحاصلة من الخطّ الخارج من الماء إلى قرص الشمس» شما لازمه دو تا خط بکشي يک خط از اون نقطه نوراني ديوار که نور بر او افتاده شده و اون بخش آبي که نور آفتاب به او خورده يک و يک خط ديگه بين اون جايي که از آب نور خورشيد بر او تابيده و با خورشيد شما وقتي اين دو تا خط رو مي کشيد اين مناسبات اين دو تا خط در حقيقت نشانگر اين است که از نور خورشيد و اون نير سماوي به سطح آب مي خوره و از آب هم به اون ديوار «و ذلك هو الموضع الذي» که اين موضعي که اون ديوار که روشن است جاييست که «إذا خرج منه خطّ إلى موضع النور من الماء» اون جايي که نور به آب خورده «حصلت منه زاوية» حاصل مي شود از اون موضع زاويه اي که متساوي است زاويه اي که حاصل مي شود «من الخطّ الخارج من الماء إلى قرص الشمس،» شما دو تا زاويه مي تونيد پيدا کنيد يک زاويه ايست که از ديوار به اين سطح آفتاب ديده ما و زاويه ديگر از اون سطح آفتاب ديده ما تا قرص شمس «حصلت منه زاوية متساوية للزاوية الحاصلة من الخطّ الخارج من الماء إلى قرص الشمس، و هذا لا يمكن إلا في موضع مخصوص من الجدار.» و اين زاويه و مناسبات اين دو زاويه زماني فقط حاصل مي شود که بين اون بخش از بخش نوراني حائط با اون آب لحاظ بشود خب اين يه مثال است از و تشبيه هست ولي اين تشبيه داره روشن مي کنه که مناسبات وجودي انسان اگر با پيامبر برقرار بشه اون زاويه اي که انسان با پيامبر برقرار مي کنه برابر است با آن زاويه اي که خداي عالم با پيامبر و جريان نبوت دارد «و من هذا المثال يتفطّن اللبيب» انسان خردمند متوجه مي شود که « أن المناسبة التي توجب استفاضة الكمال من اللّه بتوسّط النبي ليست أيّ مناسبة كانت» اين جوري نيست که اگه کسي با فاصله باشه يک زاويه مخالف باشه پشت بکنه و رو برگردونه و امثال سالک چنين مناسباتي بخواد حاصل بشه «و من هذا المثال يتفطّن اللبيب أن المناسبة التي توجب استفاضة الكمال من اللّه بتوسّط النبي ليست أيّ مناسبة كانت، بل هي المناسبة المخصوصة التي لها جهة اشتراك مع المناسبة التي بين النبي و بين اللّه كما في المثال» که در ارتباط با خورشيد و آب و ديوار بيان شده است «فإن جميع أجزاء الجدار لها نسبة وضعية مع وجه الماء» همه اين ديوار با آب يک نوع مناسبتي دارند اما «و مع ذلك لا يستضي‌ء من تلك الأجزاء إلا جزء خاص» هيچ کدام از همه اين جوري نيست که همه اجزا اين حائط و ديوار با آب به اون بخش رو صيقلي و نور گرفته آب مناسبت برقرار کند بلکه فقط جز خاص مي تواند اين است داشته باشد «و مع ذلك لا يستضي‌ء من تلك الأجزاء إلا جزء خاص، و ذلك لاتحاد» چرا اون جز اخذ مي تونه نور بگيره اتحاد نسبت اين جز خاص « إلى وجه الماء مع نسبة وجه الماء إلى الشمس» اگر اون مناسبات طرفيني حفظ بشود البته نور بر اون بخش ديوار خواهد تابيد به واسطه لکونهما يعني اين نسبت «واقعين معا في سمت سطح واحد عمود على سطح الماء.» هر دوي اين ها يک زاويه اي رو ايجاد مي کنند که عمود مي شوند بر اون نقطه آب هم قرص خورشيد يک نقطه اي رو عمود بر آب مي تابد و هم سطح خاص ديوار «و هكذا حال نسبة البصر مع الصورة الخارجية التي يراها الإنسان، فإن الخط الخارج من البصر إلى المرآة و المنعكس من المرآة إلى الصورة الخارجة دائما محيطان بزاوية يكون سطح تلك الزاوية قائما على سطح المرآة، كما يثبت في علم المناظر و تشهد به التجربة، فكذلك حكم المناسبات المعنوية مع النور الإلهي و الوجود القيّومي.» مثال ديگري را جناب صدرالمتألهين بيان مي کنند به هر حال براي اين که شفاعت رو مشخص کنند که در چه موقعيتي شفاعت نصيب مي شود و اون نورانيت بر اون شي خواهد آمد اينا دارن بيان مي کنن خب اگر کسي واقعا بخواد شخصي رو در ديوار در مرآت و آينه ببينه خب اين زماني مي تونه ببينه که اون اتفاقي که از افتادن عکس شخص روي مرآت هست او اين شخص بيننده هم در همون زاويه قرار بگيره که بتونه اين رو نگاه بکنه «و هكذا حال نسبة البصر مع الصورة الخارجية التي يراها الإنسان» خب انسان يه صورت خارجي رو در مرآت مي بينه چه جوري او مي بينه و ديگري نمي بينه براي اينکه «فإن الخط الخارج من البصر إلى المرآة و المنعكس من المرآة إلى الصورة الخارجةدائما محيطان بزاوية يكون سطح تلك الزاوية قائما على سطح المرآة» اين بايستي تناسب حفظ بشه همون به اصطلاح سطحي که از زاويه بصر يک شخص به مرآت در حقيقت برقرار است همون سطح بين عکسي است که بين شخصي است که در مقابل آينه قرار مي گيرد مي فرمايد که «فإن الخط الخارج من البصر إلى المرآة و المنعكس من المرآة إلى الصورة الخارجةدائما محيطان بزاوية» در حقيقت اين هر دو به يک زاويه هستن که « يكون سطح تلك الزاوية قائما على سطح المرآة» هم از آنجايي که نور بصر به آيينه مي افتد هم از اون جايي که شخص در آينه در محازي آينه قرار مي گيرد « كما يثبت في علم المناظر» يعني علم به اصطلاح ديدن در آيينه و مسائل تجربه احساس حس تجربي اين معناش محسوس هست مشخصه « كما يثبت في علم المناظر» يعني علم ديدن که در آينه چگونه مي تونه منعکس بشه اين معنا روشن هست و تجربه شده « و تشهد به التجربة، فكذلك حكم المناسبات المعنوية» همون طور که در نظام طبيعت و عالم تجربه و حس چه در مثال ديوار و آب و خورشيد در مثال بصر و مرآت و شخص ملاحظه فرموديد «حكم المناسبات المعنوية مع النور الإلهي و الوجود القيّومي.» چنين قضيه برقرار است «و من هنا يظهر معنى‌ قوله» که از اينجا سخن الهي و يا سخن حضرت نبوي صلوات الله عليه که فرمود «من أطاعني فقد أطاع اللّه، و من أبغضني فقد أبغض اللّه» در حقيقت همينه اون مناسبات اين گونه برقرار بشه اگر کسي زاويه محبتش رو و قلبش رو به سمت پيامبر متوجه بکند چون خداي عالم هم زاويه وجودي را به سمت پيامبر برگردونده اين ميتواند اتفاق رو برقرار بکنه و اون شفاعت حاصل بشود «من أطاعني فقد أطاع اللّه، و من أبغضني فقد أبغض اللّه» فإن المناسبات المعنوية العقلية تقتضي للجواهر المعنوية استفاضة النور العقلي بوسيلة من استولى عليه التوحيد» اين مناسبات معنوي و عقلي که در حقيقت يعني وجود به اصطلاح تجردي برقرار مي کنه «فإن المناسبات المعنوية العقلية» اين مناسبات تجردي که بين قلب و عقل و نظائر آن هست اقتضا مي کند « للجواهر المعنوية استفاضة النور العقلي بوسيلة من استولى عليه التوحيد» که انسان مي تواند استفاضة کند و نور عقلي را به وسيله اون کساني که نور توحيد بر آن تابيده و مستولي شده است از اون استفاده بکند يعني نور توحيد مستولي است بر وجود صاحب مقام نبوت و از اونجا اشخاص بتونن استفاده کنن «و تأكّدت مناسبته مع الحضرة الأحدية،» خوب اون کسي که «من استولى عليه التوحيد، و تأكّدت مناسبته مع الحضرة الأحدية، و أشرق عليه النور الإلهي من غير واسطة» خب انسان مي تواند از چنين مبدا استفاده بکند پس اون کسي که نور توحيد بر مستولي است و مناسباتش با حضرت احديت مستحکم برقرار است و از اون طرف هم نور الهي بر او اشراف پيدا کرده مي شود از چنين شخصي استفاده کرد اما «و من لم يترسّخ قدمه في ملاحظة الوحدانية لتضاعف جهة الإمكانية، و ضعف جهة الوحدة و غلبة التجسّم و التكثّر و الحجب: لم تستحكم علاقته إلا مع الواسطة، أو مع واسطة الواسطة، فافتقر إلى واسطة، أو إلى وسائط، كما يفتقر الحائط الذي ليس بمكشوف للشمس إلى واسطة المرآة المكشوف للماء المكشوف للشمس.» بله خب مي فرمايند که گونه هايي که به صورت مضاعف حيثيت هاي امکاني و نقصان و تيرگي بر اون ها غالب شده خب اينا نمي تونن مستقيم ديگه نور بگيرن طبيعي است که بايستي از اين مسائط و واسطه ها استفاده کنند بعضي استفاده از وسايل براي اون ها بيشتر هست يعني وسائط بيشتري بايد داشته باشن و بعضي ها البته کمتر ايشون بفرمايد که اما کسي که «و من لم يترسّخ قدمه في ملاحظة الوحدانية» اون کسي که ديگه قدمش استوار نيست و راسخ نيست که بتواند مستقيم از حضرت اله نور کسب بکند چرا «لتضاعف جهة الإمكانية» به جهت قصور و نقص و جسمانيت و ماديت و امثال ذلک « و ضعف جهة الوحدة و غلبة التجسّم و التكثّر و الحجب: لم تستحكم علاقته إلا مع الواسطة» اين نمي تونه علاقه و مناسبات خودش رو با حضرت حق برقرار کنه مگر اينکه يک واسطه يا چند واسطه داشته باشه « إلا مع الواسطة، أو مع واسطة الواسطة، فافتقر إلى» پس اين چنين شخصي به واسطه وسائط نياز دارد «فافتقر إلى واسطة، أو إلى وسائط، كما يفتقر الحائط الذي ليس بمكشوف» اين ديوار در مقابل شمس نيست نور مستقيم بگيره براي اينکه نور بگيره بايستي خودشو در محاذي آب قرار بده «كما يفتقر الحائط الذي ليس بمكشوف للشمس إلى واسطة المرآة» آبي که يا آينه اي که المکشوف است «للماء المكشوف للشمس» يا آينه يا آبي که در مقابل شمس قرار داره و نورانيت رو از شمس مستقيم دريافت مي کنه «و عند اتحاد الجهة في الارتباط الموجب للشفاعة كما أشرنا إليه يكون حكم الواسطة الثانية في الإشراق و الإنارة كحكم الواسطة الاولى» خب اين بازتاب دهندگي نورانيت حالا يا در فضاي ماده يا در فضاي معنا اين مي تواند بر اساس چند واسطه هم اتفاق بيفته «و عند اتحاد الجهة في الارتباط الموجب للشفاعة» ما اوني که الان مي خوايم اين ارتباطي رو مي خواهم که موجب شفاعت باشه «كما أشرنا إليه يكون حكم الواسطة الثانية في الإشراق و الإنارة كحكم الواسطة الاولى من غير تفاوت» همين مناسبت ها که بين خورشيد و آب و حائط گفتيم اين ممکنه که چند تا واسطه بخوره از اين آب بخوره به يک آيينه اي از اون آينه بخوره به يک جسم صيقلي از اون جسم صيقلي بخوره به ديوار عين اين قضيه يعني مناسبات بايد برقرار باشه «كحكم الواسطة الاولى من غير تفاوت إلا بالقوّة و الضعف مع الاتحاد في الماهية» همه شون در ماهيت استزاعه و ازاعه يکسان هستند همشون اين لکن خب طبعا قوت و ضعف پيدا مي کنه واسطه ها متفاوتن «من غير تفاوت إلا بالقوّة و الضعف مع الاتحاد في الماهية، كما أن حكم الواسطة الاولى كحكم النيّر الحقيقي من غير تفاوت إلا بالاصالة و التبعيّة» همون طوري که در حقيقت اين مي فرمايند که اين واسطه ها تغيير پيدا مي کنند به جهت قوت و ضعفي که دارند «كما أن حكم الواسطة الاولى» حکم واسطه اولي مثل حکم نير حقيقي است بدون تفاوت مگر اينکه اون نير حقيقي بالاصاله دارد و اون واسطه به تبعيت «إلا بالاصالة و التبعيّة، و لهذاذ قال صلّى اللّه عليه و آله: «من أكرم عالما فقد أكرمني» خب پس بنابراين اين واسطه ها همواره بايستي که محترم شمرده بشوند زيرا که اين واسطه ها همون نقش اون حقايق اصيل رو دارن و در بازتابي نور حق اينا همون نقش رو ايفا مي کنند « و لهذاذ قال صلّى اللّه عليه و آله: «من أكرم عالما فقد أكرمني» «و إذا تأمل أحد يعلم أن إلى مثل هذا ترجع حقيقة الشفاعة في الدنيا أيضا،» خب اگر شما به اين مثال هايي که بيان شده است تامل بفرماييد اين معنا روشن مي شود که حقيقت شفاعت در دنيا هم و همين بر مي گرده يعني مناسبات بايد برقرار بشه همان طور که فرمودند صلوات و درود بر پيامبر ص از يک طرف و تبعيت اطاعت محبت اين ها باشه تا اون زاويه ارتباط برقرار بشه « و إذا تأمل أحد يعلم أن إلى مثل هذا ترجع حقيقة الشفاعة في الدنيا أيضا» در دنيا هم اگر کسي بخواهد شفاعت بکند همين قضيه هست که اين ارتباط برقرار باشه مثل « فإن السلطان قد يغمض عن جريمة أصحاب الوزير و يعفو عنهم لا عن مناسبة أصلية بينهم و بين الملك، بل لأنهم يناسبون الوزير،» اون اصحاب با وزير ارتباط دارند و وزير با سلطان ارتباط داره « أصلية بينهم و بين الملك، بل لأنهم يناسبون الوزير،» فيضان پيدا مي کند جريان پيدا مي کند عنايت وزير بر اون اصحاب به واسطه وزير « لا بالأصالة، و لو ارتفعت» که اگر اين مناسبت اصحاب وزير با وزير قطع بشه « انقطعت العناية عنهم بالكلّية».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo