< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه پنجاه و نهم از تفسير آيت الکرسي از کتاب تفسير مرحوم صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه ذيل بخش اين کريمه آيت الکرسي اين بخش «له ما في السماوات و ما في الارض» اين بخش رو که مقاله پنجم هست جناب صدرالمتألهين بر پنج مطلب تقسيم کردند که چهار مطلبش رو در جلسات قبل ملاحظه فرموديد و مطلب پنجم تحت عنوان «المطلب الخامس في دلالة هذه الآية على توحيد الأفعال كما مرّت الإشارة إليه‌» خب نکته قابل توجه اين هستش که يکي از انحا توحيد توحيد افعالي است و مراد از توحيد افعالي اين هست که همه کارها و اتفاقاتي که در نظام هستي مي افتد در حقيقت يک فاعل حقيقي دارد که اون عبارت است از واجب الوجود خب اين سخن که حق است و هيچ خلافي درش نيست يک سلسله تنش هاي معرفتي رو ايجاد مي کند که اشاعره به گونه اي و معتزله به گونه ديگر اما متکلمين از اماميه و حکما به برکت وجود معصومين و حضرات معصومين (ع) از اين تنش هاي معرفتي هستند و توحيد افعالي رو اون گونه که هست شايسته فهم کردند و فهموندن در اين مطلب که مطلب خامس هست جناب صدرالمتألهين اولاً شبهاتي که در نزد اشاعره و معتزله در حقيقت در اين باب مونده رو مطرح مي کنن بعد هم نظر نهايي متکلمين از اماميه و حکما را که مصطفي از فرمايشات حضرات معصومين سلام الله عليهم اجمعين اين هست رو بيان مي کند بنابراين کلمه يا جمله «له ما في السماوات و ما في الارض» در حقيقت مطالب عمده اي رو از نظر فلسفي دارد هم کلمه له هم کلمه ما و حرف في مطالبي رو در حقيقت دارد که دارند بر اساس نوع نگرش فلسفي مباحث تفسيري رو پيش مي برن و اگر نبود فلسفه فهم درست از آيات نصيب نميشد تحليل وجود شناسي فلسفه صدرايي راه رو براي فهم درسته حرف ل لام در له و ما و فير در حقيقت رهنمون مي شود اما در اين جا در حقيقت مي فرمايند که اين کلمه «له ما في السماوات و ما في الارض» اين نشان مي دهد که خداي عالم از جهت مالکيت و از جهت ايجاد هر آنچه که در نظام هستي آفريده شده است خود به عهده دارد و او مالک همه افعال و کارهاي هستي از جمله آنچه را که عباد و عنصرها انجام مي دهند عمل حق سبحانه و تعالي فاعل افعال عباد مي شود بر اساس تحليل غلط و ناصواب چون مطلق است «له ما في السماوات و ما في الارض» يعني هر آنچه را که در آسمان و زمين هست تحت مالکيت و خالقيت و ربوبيت حضرت حق سبحانه تعالي صورت مي گيره بنابراين افعال عباد هم افعال الهي است و از اين طريق مي خوان به اصطلاح توحيد افعالي رو اثبات بکنن خب طبعا اين جبر رو بحث نگرش هاي جبري هم پيش مياد و همچنين نکاتي که احيان معتزله در مقابل دارن ايشون دارن اين بحث رو اين جا مطرح مي کنن «المطلب الخامس في دلالة هذه الآية على توحيد الأفعال كما مرّت الإشارة إليه‌» هيچ ترديدي نيست که توحيد افعالي حق است و همه افعال عباد به حق تعالي و مستند است کما اينکه تصريح قرآني هست که همه کارهاي عباد را خلقکم ما تعملون هم خود شما را و همکار شما را خداي عالم در حقيقت ايجاد مي کند خب اين تنش معرفتي به اين هستش که چگونه افعال سو و ناشايست انساني به حق سبحانه تعالي مستند است که اينو دارن تحليل مي کنن و پاسخ اين شو ميد «اعلم أن بعضهم قد احتجّوا بهذه الآية» احتجاج مي کنند به اين آيه «على أن أفعال العباد مخلوقة للّه تعالى» اين که فرمود «قالوا: لأن قوله تعالى‌ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌» اين کلمه ما «يتناول كلّ ما يكون فيهما» هر آنچه که در آسمان و زمين است مشمول حرف ما مي شود و خداي عالم مالک اين ما هست که افعال عباد هم تحت اين ما مندرجند «لأن قوله تعالى‌ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌ يتناول كلّ ما يكون فيهما» شامل مي شود هر آنچه را که در آسمان و زمين است «و من جملة ذلك أفعال العباد،» از جمله اون مواردي که حق سبحانه و تعالي مالک اون هاست افعال عباد هست بر اساس اين تحليل «فوجب أن يكون» اين افعال عباد «منسوبة إليه تعالى انتساب الملك و الخلق إلى المالك و الخالق» همون گونه که ما ملک و خلق رو به مالک و خالق استناد مي دهيم اين گونه از افعال هم تحت ملک و سلطنت و خالقيت الهي است اين ها هم مستند به افعال الهي سبحانه تعالي «لما مرّ أن هذه الإضافة «إضافة الملك و الإيجاد»» قبلاً هم گذشت که اين کلمه له يا حرف له در حقيقت لام اضافه است و اضافه ملک و ايجاد است يعني هر آنچه را که در نظام هستي هست به مالکيت و مالکيت و ايجاد الهي است «لما مرّ أن هذه الإضافة «إضافة الملك و الإيجاد»» اين يک دليل که چون خداي عالم مالک و موجد اين ها هست پس بنابراين اين افعال هم تحت پوشش افعال الهي قرار مي گيرند دليل دوم «و لاستحالة توارد الموجدين الفاعلين على مفعول واحد بالعدد.» خب اگر بخواهد اين ها افعال عباد محسوب بشود و در عين حال افعال انسان ها هم محسوب بشود يلزم که دوتا فاعل بر فعل واحد بخواهند عليت داشته باشند و در حقيقت يک معلول معلول دو علت باشد و اين هم محال است «و لاستحالة توارد الموجدين الفاعلين على مفعول واحد بالعدد. و كما أن اللفظ يدل على هذا المعنى فالعقل أيضا يؤكده» يعني هم دليل لفظي بر اين معنا داريم که افعال عباد جزو افعال الهي اند و هم دليل عقلي بر اين امر هست «و كما أن اللفظ يدل على هذا المعنى فالعقل أيضا يؤكده» عقل هم اين دليل لفظي رو تاکيد مي کند کل ماسه هر آنچه را که غير حق است دليل عقلي اينه هر آنچه که غير حق است که حق واجب هست و غير حق ممکن است «و الممكن لذاته لا يترجّح إلا بتأثير واجب الوجود لذاته،» ممکنه به ذات هم تنها فقط از يک ناحيه مي تواند مرجح بپذيرد و واجب بالغير بشود «و الممكن لذاته لا يترجّح إلا بتأثير واجب الوجود لذاته، و إلا لزم الترجيح من غير مرجّح و هو محال.» و اگر ما ممکن را به واجب برنگردانيم لازمش اين است که ترجيح بلامرجح پيش بياد چون اون ممکنه هم بالاخره مثل اين ممکن است و طبعا نمي تواند علت براي ايجاد اين باشد «و إلا لزم الترجيح من غير مرجّح و هو محال» خب جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که اين دليل عقلي که دليل عقلي جدلي است که اشاعره در مقابل معتزله اقامه مي کنند چون معتزله معتقدند که ممکن به واجب نياز دارد ايشون هم آقايان اشاعره با اينکه نظام علمي رو نمي پذيرند اما در عين حال به عنوان جدل دارن با معتزله اين کارو انجام ميد و اين قول رو مي گن تا به اون ها نشون بدن که الا و لابد افعال عباد را بايد افعال الهي بدانيم زيرا افعال عباد ممکن است ممکنه به ذات اند و ممکنه به ذات تا يک مرجح واجبي نيايد نمي تواند تحقق پيدا بکند بنابراين بايستي واجب الوجود اين افعال رو ايجاد بکنه و او عمل فاعل اين افعال مي شود «و اعلم أن هذا الدليل العقلي جدلي من قبل الأشاعرة » اشاعره اي که اصلا حتي مقابل نظام علي معتقد نيستند و ترجيح بلامرجح رو هم محال نمي شمارند « الذاهبين إلى تجويز الترجيح من غير مرجّح» با اينکه خودشون ترجيح من غير مرجح رو مي پذيرند و جائز مي شمارند در عين حال الان در مقابل معتزله مي خوان يه چين جدلي رو داشته باشن «و لا يمكنهم أن يصحّحوا عقيدتهم في هذا الباب بهذا الدليل،» در حقيقت عقيده شون رو بدون دليل دارن اظهار مي کنن و نمي تونم به اين دليل در باب عقيده خودشون استناد بکنن و لايمکن ممکن نيست براي اشاعره «أن يصحّحوا عقيدتهم في هذا الباب بهذا الدليل» چرا که اون ها اصلا ترجيح بلا مرجح رو نمي شمارند بلکه جايز مي دانند و اگر دارن چنين سخن رو مي گن که اين ممکنه به ذات لزوما بايستي که به يک واجب الوجود منتهي بشه اين از باب الزام معتزله است که مي خواهند معتزله رو بگن که پس بنابراين بر اساس که افعال عباد حيثيت امکاني دارن و ممکن هم تا واجب بر او نباشد نمي تونه تحقق پيدا بکنه پس افعال عباد هم بدون ترجيح الهي يافته مي شوند «و لا يمكنهم أن يصحّحوا عقيدتهم في هذا الباب بهذا الدلي» غرض آقايان اشاعره «بل غرضهم إلزام المعتزلة» هستش «و مع ذلك فغير تامّ» حالا اگر هم اين سخن را بپذيريم که ممکن بذات بدون مرجح نمي تواند از حالت استوا خارج بشود اين در حقيقت لزومي ندارد که ما اين حرف رو بپذيريم اين دليل را بپذيريم در عين حال بخواهيم که افعال عباد را به افعال الهي مستند بکنيم و ال اجتناب بديم «بل غرضهم إلزام المعتزلة، و مع ذلك فغير تامّ» چرا غيرتام براي اينکه «إذ للمعتزلة أن يمنعوا» براي معتزله هستش که اين دليل رو منع بکنن بگن چي «مستندا بأن الممكن يجوز أن يترجّح بممكن آخر» بله اين ممکن خب از ممکن ديگر اين فعل رو مي گيرد و همچنين به مراتب بالاتر و بالاتر ديگه لزومي نداره که به فعل الهي استناد يعني مستند بشه و کار کار خدا تلقي بشه «إذ للمعتزلة أن يمنعوا ذلك مستندا بأن الممكن يجوز أن يترجّح بممكن آخر» اين جوري نيست که حتما بايستي که ممکن ترجح پيدا بکنه از راه واجب ممکنه از طريق ممکن ديگري روش پيش بياد «و ذلك المرجّح لإمكانه يترجح إما بممكن آخر أو بواجب الذات» و اين مرجح هم که براي اين ممکنه الف آمده از يک مرجع ديگر که مرجح از يک ممکن ديگر هست صادر شده باشد يا نهايت به واجب به ذات برسد و علي تقديرين که حالا بيا با مکن ديگر هست يا واجب بالذات هست «لا بدّ من الانتهاء إلى الواجب بالذات جلّ اسمه دفعا للتسلسل أو الدور» بله ما اين افعال عباد را مي توانيم از يک مرجح امکاني ديگري استفاده کنيم و همين طور و همين طور به اين گرچه نهايت به مرجح واجب مي رسد اما اين دليل نمي شود که ما بخواهيم کار عباد را الهي بدانيم «و ذلك المرجّح لإمكانه يترجح إما بممكن آخر أو بواجب الذات، و على التقديرين لا بدّ من الانتهاء إلى الواجب بالذات جلّ اسمه دفعا للتسلسل أو الدور» چون تسلسل و دور باطل هست پس لزومي اين مرجح بايد به واجب الوجود منتهي بشود اما سخن اين است که آيا اين افعال عباد رو ما به عنوان افعال الهي لزوما بايد بدانيم يا نه اين افعال عباد از يک ممکن ديگر به يک مرجع ديگر امکاني صادر مي شود بله نهايتا به واجب الوجود مي رسد اما ما افعال اين دسته از عباد رو لازم نيست که حتما به واجب استناد بديم بلکه به اين ممکنات متوسطه استناد مي ديم «فإذن ليس من شرط الممكن أن يكون مرجّح وجوده ابتداء هو الواجب» از اينکه ممکن يک مرجعي مي خواهد ترديدي نيست اما منظور اين نيست که هر ممکني مرجح وجودي او در همين ابتدا لزوما بايد واجب الوجود باشد نه «إذ مجرّد الإمكان لا يقتضى ذلك» که مرجح ممکن واجب باشد يا امر واجبي باشد «لا يقتضى ذلك و لا خصوصية كل ممكن» اين جور هم نيست که هر ممکني الا و لابد بايد مستقيم به واجب استناد پيدا بکند «بل خصوصيّة بعض الممكنات يستدعى الاستناد بالواسطة» بلکه اصلا ما ممکن رو داريم که اين ممکنات بدون واسطه هرگز حق سبحانه متعالي قابل استناد نيستند مثل امور ماديه يا امور متحرکه امور زماني جسماني متغيرات و امثال ذلک مرکبات اينا همشون با واسطه با واجب ارتباط دارند و نه بدون واسطه «بل خصوصيّة بعض الممكنات يستدعى الاستناد بالواسطة» استناد به واجب رو با واسط داشته باشن «الماديات و المتغيرات و المركبات، فإن المركب مثلا لا بدّ في وجوده من سبق وجودات الأجزاء» مستحضريد که مرکب است از اجزاش پس اول بايد مرکب رو ما به اجزا استناد بديم اجزا ممکنه برتر و همين طور اين جوري نيست که مستقيم مرکب رو به واجب يا متغيرات رو به واجب استناد بديم «فإن المركب مثلا لا بدّ في وجوده من سبق وجودات الأجزاء لتقوّمه بها» براي اينکه قيام وجودي مرکب تاوسط اجزا هستش بنابراين «فلا يمكن أن يكون وجود الكل و الجزء في درجة واحدة» اين به عنوان يک نمونه است کل و جز در يک درجه واحده نيستند که حتما کل جز در حقيقت يکي مقدم است و ديگري موخر و اجزا مقدم و کل مؤخر است پس بنابراين کل اگر بخواهد تحقق پيدا بکند به واسطه اجزا تحقق پيدا مي کند بنابراين اين اجزا هستند که کل رو ايجاد مي کنن و ديگه نمي شه مستقيم به واجب استناد پيدا بکنن «فإن المركب مثلا لا بدّ في وجوده من سبق وجودات الأجزاء لتقوّمه بها، فلا يمكن أن يكون وجود الكل و الجزء في درجة واحدة يكون كل منهما منسوبا إليه تعالى» بنابراين بر اساس اين تحليل جز کلي مشخص مي شه که درجه کل از درجه جز ماخر است «فلا يمكن أن يكون وجود الكل و الجزء في درجة واحدة يكون كل منهما» جز کل «منسوبا إليه تعالى بالجعل و الإيجاد من غير توسّط» که بدون واسطه خداي عالم هم کل رو ايجاد کنه هم جز را ايجاد کنه اين نمي شه «و كذلك أفعال الحيوان- من الإحساس و التحريك» بله حيوان حساس متحرک است خب پس اول بايد حساس باشه و حرکت باشه بعد حيوان باشه خود وجود آفرينش حيوان بعد از وجود حساسن و متحرک هستش خب پس بنابراين حيوان مستقيم فعل واجب محسوب نمي شود «و كذلك أفعال الحيوان- من الإحساس و التحريك- و أفعال النبات- من التغذية و التنمية و التوليد» اينا همه قوايي هستن که قواي منيه قواي مقضيه قواي مولد اينا بايد باشن تا افعال نبات بخواهد شکل بگيره «و كذلك الأفعال القبيحة الإنسانية و مباديها مثل الحسد و الكبر و الجهل المركب و الشهوة و الغضب و نظائرها لا يجوز أن ينسب إليه تعالى» ما اين افعال رو نمي تونيم به حق سبحانه و تعالي استناد بديم چرا چون اين ها از اموري ناشي مي شوند که اون امور مقدم اند و واسطه هستند براي ايجاد اين افعال براي انسان «و كذلك الأفعال القبيحة الإنسانية» و مبادء اين افعال قوي مثل حسد و کبر و جهل «الجهل المركب و الشهوة و الغضب و نظائرها لا يجوز أن ينسب» نسبت داده بشود اين افعال قبيحه «إليه تعالى من دون وساطة المبادي القريبة» بدون واسطه مبادي غريب استناد اين ها به واجب سبحانه تعالي سخن ناصوابي است استناد نادرستي است «لأنه منزّه عن الفحشاء و المنكر و البغي» خب آقايان اشاعره در حقيقت بر اساس اين سخن مي خوان توحيد افعالي رو درست کنن و بگن که حق سبحانه و تعالي فقط و فقط اوست که مبدا همه افعال هست حتي افعال عباد و به اصطلاح اين رو مي خوان توحيد افعالي تلقي بکنن جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که اين جز يک انحراف فکري چيز ديگري نيست هرگز اين نمي تواند توحيد افعالي تلقي بشود «و اعلم أن مذهب الأشاعرة ليس من توحيد الأفعال في شي‌ء، و لا أيضا ما ذهب إليه المعتزلة من كون العباد خالقين لأفعالهم مستقلّين في وجودها،» نه سخن معتزله در باب توحيد افعالي پذيرفته شده است و نه سخن اشاعره در باب توحيد افعالي مورد قبول است در حقيقت هر کدام نقص خودشون رو دارند بفرمايند که «و اعلم أن مذهب الأشاعرة ليس من توحيد الأفعال في شي‌ء، و لا أيضا ما ذهب إليه المعتزلة من كون العباد خالقين لأفعالهم مستقلّين في وجودها» نه اون سخن و نه اين سخن هر دو باطل است که ما افعال عباد را مستند به خودشون بکنيم يا افعال عباد را مستند به واجب تعالي بکنيم هر دو باطل است «لا جبر و لا تفويض و الامر بين الامرين» سخن معتزله سر از تفويض درمي آورد که خداي عالم کار رو به خود بندگان واگذار کرده و تفويض کرده و خودش هيچ نقشي نداره که حتي قائلن به اينکه خدا سبحان معاذالله قدرت بر رد افعال عباد رو هم نداره و نه سخن اشاعره که افعال عباد را مستقيم به خداي عالم استناد ميد خب لا جبر که شاعر معتقد است ولا تفويض که معتزله معتقد است خوب «بل الحقّ الصحيح الذي ذهب إليه خواصّ الإمامية و محقّقوهم» که خواص از متکلمين اماميه و محققين شون اين سخن رو دارن اون چيزي است که «و يستفاد من أحاديث الأئمة المعصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين،» خب مستحضريد که جناب صدرالمتألهين يک وابستگي و دلبستگي فوق العاده اي به حضرات معصومين سلام عليهم اجمعين دارد و اين جا براي برجسته کردن اين بخش در حکمت و کتاب فلسفي اين مسئله رو هم تصريح مي کنند «و يستفاد من أحاديث الأئمة المعصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين،» که اون چيه همون سخن شريف «لا جبر و لا تفويض و الامر بين الامرين و يکون» مي باشد سخن خواص اماميه و محققين شون «مطابقا لما عليه متألّهة الحكماء» يعني از حکم متاله نيز سخنش در حقيقت با سخن محققين از متکلمين اماميه هم مطابق است بر اساس آنچه که از احاديث معصومين سلام الله عليهم يافتند و هم نظر حکمي حکماي متاله و رواقيان هم بر همين هستش «و يكون مطابقا لما عليه متألّهة الحكماء و الرواقيون» که اينا چي مي گن متلهة حکما مي گويند «أن فيّاض الوجود منحصر في الواجب بالذات، و الوسائط مكثّرات لحيثيات (تجليات- ن) جوده و جهات فيضه» بله حکماي متعلح و رواقيان اين گونه معتقدند که همه افعال از حق تعالي بدون ترديد «أن فيّاض الوجود منحصر في الواجب» اوني که منشا هستي و ايجاد هست فقط و فقط واجب است واجب بذات است اما وسائل مکثرات اند اين ها هستند که حيثيت هاي مختلف به کار مي دهند کار الهي جز ايجاد چيز ديگري نيست اما مکثرات اين واسطه ها هستند و اين ها جهات رو کثير مي کنن و در حقيقت اگر افعال قبيح اي از انسان صورت مي پذيرد به جهت اين مکثرات و وسائل هستن «و الوسائط مكثّرات لحيثيات (تجليات- ن) جوده و جهات فيضه.» آنچه که از حق سبحانه تعالي است اصل الفيض است اما جهت گيري هاي فيض که به اين سمت آن سمت مي رود و اين کثرات را ايجاد مي کند و بعضا نواقص ايجاد مي شوند از اين ناحيه هستش «و ادّعى المحقق الطوسي رضوان اللّه عليه إطباق الحكماء على ذلك» جناب محقق طوسي رضوان الله عليک که عمدتاً در اشارات فرمايش ايشون باشه مي فرمايند که اجماع حکما بر اين مطلب است که فياض وجود جز واجب سبحانه تعالي نيست اما اين کثرت ها و حيثيت هاي متکثر از طريق اين وسائط ايجاد مي شود «و ادّعى المحقق الطوسي رضوان اللّه عليه إطباق الحكماء على ذلك، و ذكر أن ما يوجد في كلامهم من نسبة التأثير و الإفاضة إلى بعض الممكنات- المتوسطة بينه تعالى و بين المراتب النازلة-» اون چه که بعضي از حيثيت هاي مختلف مي بينيم که بعضي قبيح هستن و ناصواب هستن از ناحيه اين مکثرات و اين متوسط که بين حق سبحانه تعالي و بين مراتب نازل هست «إنما يكون من باب المساهلة في التعاليم في باب كيفية صدور الكثير عن الواحد الحقيقي بحسب الواسطة» اين از باب آموزش سهل دادن در باب کيفيت صدور کثير از واحد حقيقي است که آيا با اينکه حق سبحانه و تعالي يک حقيقت واحده هست اين همه کثرات از کجاست خداي عالم يک حقيقت بيشتر ندارد اما اين کثرات از ناحيه جهات متعددي است که اين وسائط ايجاد مي کند وقتي مثل صادر نخستين ايجاد شد صادر نخستين جهاتي رو با خودش دارد امکان ذاتي دارد وجود مرکب از جنس وجود ماهيت دارد علم به خود دارد علم به غير دارد و بسياري از اين جهات که اين جهات در حقيقت شت کثرت رو به اصل فيض و ايجاد عطا مي کند «إنما يكون من باب المساهلة في التعاليم في باب كيفية صدور الكثير عن الواحد الحقيقي» اين صدور کثير از واحد به حسب واسطه هستش «من غير أن يكون للوسائط دخل في الإيجاد» بله بايد اين چند مطلب رو کنار هم بگذاريم يک فياض الجود واجب الوجود اين يک دو کثراتي که حاصل مي شوند از ناحيه وسائط است اين دو سه وسائط هيچ شاني در ايجاد ندارند کار وسائط ايجاد نيست بلکه جهت دادن به اين ايجاد و تنوع و تکثر بخشيدن به آن است و وسائط دون آنان که بتوانند ايجاد کنند «من غير أن يكون للوسائط دخل في الإيجاد، بل شأنها مجرد الإعداد و تكثير جهات‌ الفيض للواهب الجواد.» تنها شاني که براي اون ها هست صرف ته و آمادگي و اعداد و تکثير است نسبت به آنچه که به اصل فيض واجب بر مي خورد يعني فيض واجب ايجاد است و فيض تکثر يا جهت گيري هاي تکثري از ناحيه اين ماهيت حاصل مي شود «بل شأنها مجرد الإعداد و تكثير جهات‌ الفيض للواهب الجواد».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo