< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه پنجاه و هفتم از تفسير آيت الکرسي از کتاب تفسيري جناب صدرالمتألهين رضوان الله تعالي عليه در فقره پنجم آيت الکرسي بحث به اين فرازه از اين آيه که سيد آيات قرآني است رسيده است که «له ما في السماوات و ما في الارض» اين بخش رو که با مقاله پنجم دارن تبيين مي کنن در پنج مطلب مباحث رو توضيح مي دهند که مطلب اول تحت عنوان في النظم بود و مطلب دوم تحت عنوان في تحقيق الاضافه المسفتاد بحرف لام بود «في قوله له ما في السماوات و ما في الارض» و مطلب سوم در ارتباط با کلمه ما حرف ما بود که آيا براي ذوي العقول است يا غير ذوي العقول که مطالب گذشت اکنون به مطلب چهارم از مقاله پنجم در باب «له ما في السماوات و ما في الارض» ذيل واژه فيف فرمود «له ما في السماوات و ما في الارض» اين معناي ف در اينجا چيست چون برخي از متکلمين يک برداشتي از کلمه في و حرف في دارند که اين برداشت رو جناب متألهين قائل نيستند و ناصواب مي دانند و ضمن توضيح برداشت برخي از متکلمين در باب هر حرف في در اين آيه توضيحات خودشون رو و تبيينشون رو و تفسيرشون رو در باب في در آيه بيان مي کند مي فرمايند که برخي از متکلمين که بحث وجود برخي از ملائکه مجرد هستن و از ماده تهي هستن و عاري از ماده هستند رو نمي پذيرن و معتقدند که فقط و فقط باراري سبحانه و تعالي مجرد است و ساير موجودات و در ملائکه و فرشتگان از ويژگي تجرد برخوردار نيستند که بعضا هم مطالبش گذشت و اونها به تعبيري فکر مي کنند که اگر فرشته ها هم مجرد باشن ماز الله شراکتي در امر الهي اتفاق خواهد افتاد و لذا نافي امر تجريد در ملائکه و فرشتگان حتي مقرب هستند و اين ها با استفاده از حرففي و کلمه فيلم در آيه مي بخوان استفاده کنن که حرف في ناظر به طرف ظرف است و مظروف و طرفين جسماني هستن و طبعا فرمايد که در اين آيه که «له ما في السماوات و ما في الارض» اين ش ناظر به امور جسمانيست چه در عرض و چه در سما بنابراين اگر در نظام هستي موجود مجردي وجود داشت حتما بايستي که با يک عنوان ديگر و حرف ديگري اين معنا رو بيان مي فرمودند اکنون که کل ماسوا را در حرف في قرار دادند «له ما في السماوات و ما في الارض» اين شاهدي است براي اينکه در آسمان و زمين موجود مجردي که از ماده تجريد شده باشد وجود ندارد اين برداشتي است که برخي از متکلمين که نافي بخشي از ملائکه هستن از اينکه اون ها وسف تجردي داشته باشن چنين برداشتي داشتند لذا اول سخن برخي از متکلمين نافين ضربي از ملائکه رو بيان مي کنم و بعد نظر خودشون رو در آب کلمه في و توضيحاتي که لازم است بيان مي کنند «المطلب الرابع في معنى كلمة «في» اعلم أن بعض المتكلمين، النافين لوجود ضرب من ملائكة اللّه المقرّبين كالعقول و النفوس، تمسّكوا بهذه الآية و أمثالها على نفي المجرّدات» برخي از متکلمين که وجود برخي از ملائکه ي الهي رو نفي مي کنن که اين ها حيثيت تجردي داشته باشن اين رو نفي مي کند مثل اينکه عقول و نفوس را هم اون ها مادي مي دونن اينا تمسک کردن به اين آيه و امثال اين آيه بر نفي مجردات و از اين کلمه ي في دارن استفاده مي کنن و قائلند که کلمه في داره مجموعه ي نظام هستي رو از موجودات جسماني ياد مي کنه قائلين اند اينا استدلال مي کنند «لمّا كان غرضه عرض ما يوجد في مملكته و سلطانه من الموجودات و إظهار المالكيّة بجميع الممكنات، بحيث لا يخرج عن إقليم إيجاده و خالقيّته و ملكه شي‌ء أصلا، فلو كان في عالم القدرة شي‌ء غير جسماني لكان ينبغي أن يكون معدودا من جملة ما أضيف إليه تعالى بإضافة الإنشاء و الخلق و الملك، و منخرطا مع سائر المعدودات في الذكر، بل هو أولى بالذكر من غيره لكونه أشرف و أعظم منها،» اينجا مي فرمايند که چون خدا در مقام بيان همه ي موجودتي که در مملکت و در تحت سلطه ي حق سبحان و تعالي وجود دارن هستن چون خداي عالم در مقام بيان اين معناست که هر آنچه که در آسمان و زمين است همه و همه تحت مملکت اوين تحت خالقيت اوين و هيچ موجودي بيرون از قلمرو سلطنت و ملک و خلق او نيست خب اکنون که در مقام بيان همه ي موجودات هستند و هيچ موجودي از تحت قلمرو الهي بيرون نيست خب لازم است که يه بيان و تعبيري داشته باشن که مفيد اين معنا باشه که در نظام هستي همه موجودات را حضرت حق سبحانه تعالي برشمردن قائلين و أن الله تعالي دارن اين جور استدلال مي کنن«لمّا كان غرضه» وقتي غرض حفت سبحانه تعالي «عرض ما يوجد في مملكته و سلطانه من الموجودات» غرض حق سبحانه و تعالي در اين کلمه اين است که هر آنچه را که در مملکتش و تحت سلطنت او از موجودات وجود دارد همه رو برشمارد و همه را بيان بکند و همچنين حق سبحانه و تعالي در مقام بيان اظهار مالکيت است نسبت به همه ي ممکنات و هيچ ممکني هم از تحت قلرو به حضور او جدا نيست «و إظهار المالكيّة بجميع الممكنات، بحيث لا يخرج عن إقليم إيجاده و خالقيّته و ملكه شي‌ء أصلا» مقامي که حق سبحانه و تعالي در اين کريمه و در اين فقره از کريمه ي آيت الکرسي دارن اينه که هيچ امر ممکني خارج از قلمرو حضرت حق سبحانه تعالي نيست و در مقام بيان همه ي موجوداتي هستن که در حقيقت در تحت قدمرو الهي حضور دارن «و إظهار المالكيّة بجميع الممكنات، بحيث لا يخرج عن إقليم إيجاده و خالقيّته و ملكه شي‌ء أصلا» هيچ موجودي را هم استثنا نمي کند همه را در تحت مالکيت خود مي خوان بيان مي کنن بعد اين به صورت قياس استثنايي اينطور مطرح ميشه «فلو كان في عالم القدرة شي‌ء غير جسماني» اگر در عالم وجود و تحت مملکت الهي چيزي باشد که امر غير جسماني باشد و مجرد بخواهد باشد «لكان ينبغي أن يكون معدودا من جملة ما أضيف إليه تعالى» حتما لازم است که خداي عالم او رو در زمره اون اموري که حق سبحانه و تعالي نسبت به او اشراف دارد و اضافه دارد اون رو بيان بکندش شماره کند «لكان ينبغي أن يكون معدودا» يعني اون شيئ که در عالم قدرت هست حتما بايستي که شناخته بشه «من جملة ما أضيف إليه تعالى بإضافة الإنشاء و الخلق و الملك» که خداي عالم او را ايجاد کرده است او رو تحت خالقيت خود و سلطنت و ملک خود ذکر کند بله «فلو كان في عالم القدرة شي‌ء غير جسماني لكان ينبغي أن يكون معدودا من جملة ما أضيف إليه تعالى بإضافة الإنشاء و الخلق و الملك،» و اينکه همه اين ها اون هايي که در نظام هستي هستن همه منخرطند و خازن در کنار ساير معدودات که اين ها رو هم بايستي ذکر مي کرد «و منخرطا مع سائر المعدودات في الذكر،» اگر يک حقيقتي بود چنين حقيقت مجرد از ماده بود و در سرزمين خلقت و ملک الهيه قرار داشت حتما بايد خداي عالم از اون ها يادي مي کرد و اون ها رو در اين ذکر بيان مي داشت بلکه ذکر اون ها مقدم است به جهت شرافت وجودي و مجرد بودن از ماده بل هو يعني اون موجود اولي به ذکر است من غير اون موجود يعني امور جسماني نسبت به امور مجرد خب در درجه ي دوم از اهميتا و اوني که در درجه اهميت اول هست اون امر مجردذ است «بل هو أولى بالذكر من غيره لكونه» براي که اين نوع از موجودات اشرف هم «لكونه أشرف و أعظم منها» از اين دسته از موجوداتي که مادي اند «فلمّا اقتصر» چون حق سبحانه و تعالي اکتفا کرده است بر آنچه که في سماوات و في الارض هست و در حقيقت همه موجودات رو در يک ظرف آورده «و لم يذكر غيرها،» و غير اون موجودات رو هم ذکر نکرده «علم من ذلك أن ليس للمجرّد وجود،» پس اين جا ما مي فهميم که در جهان هستي موجود مجرد وجود ندارد اگرنه اون ها اولا به ذکر بودن پس هم خدا در مقام بيان خلق و همه ي موجودات است و هم اونها اولويت در ذکر دارن و شانيت اين رو دارن که خدا از اون ها ياد بکنه اين بيان الهي که فرمود «له ما في السماوات و ما في الارض» و از مجردات نامي نبرده است نشانه از اين است که در حقيقت موجود مجردي و غيرمادي در عالم خلق وجود ندارد اما چگونه کلمه في بر اين دلالت دارد الان بيان مي کند «فلمّا اقتصر على ما في السموات و ما في الأرض» به همين اکتفا کرد « لم يذكر غيرها،» ما في السماوات و ما في العرض را اصلاً ذکر نکرد «علم من ذلك أن ليس للمجرّد وجود،» ما وقتي کلمه في رو حرف في و تحليل وجودشناسي مي کنيم چيزي از امور جسماني بيشتر از او نمي فهميم «و ذلك لأن لفظة «في» موضوعة لنسبة الظرفيّة،» في لظرفيه است در ادبيات اين گونه آمده است في ظرفيت خب اين کلمه في وضع شده براي ظرفيت « طرفا هذه النسبة و هو الظرف و المظروف كلاهما جسمانيّان» خب هم ضعف جسمانيست هم مظروف جسماني است چون ظرف و مظروف هر دو جسماني اند حرف و کلمه في هم که در اين بين وجود دارد و بين ظرف ها مظروف وجود دارد ناظر و امر جسماني است «لأن لفظة «في» موضوعة لنسبة الظرفيّة، و طرفا هذه النسبة و هو الظرف و المظروف كلاهما جسمانيّان،» بنابراين «و كلّ ما في السموات و الأرض لا يكون إلّا جسمانيا و هو المطلوب.» اين هم به اصطلاح استدلالي که برخي از متکلمين که نافين وجود مجرد در عالم هستي هستند از اين حرف في دارن استفاده مي کنن مرحوم صدرالمتألهين در دو مقام اين مطلب رو پاسخ ميگن مقام اول تشريح حرف في هست که آيا في که براي ظرفيت هست آيا لزوما ظرفيت جسماني مراد است يا معنايي اعم از او شواهدي رو دارن نقل مي کنن که در اون شواهد که بعضا هم قرآني هستن حرف في ذکر مي شود اما حيثيت جسماني درش نيست حرف في براي ورود يک امر مکاني هست يک امر زماني هست يک امر معدود هست کل هست کلي هست و براي همه اون هايي که در حقيقت يک نوع حيثيت ظرفي دارند و بعضا هم مادي نيستن به کار مي رود ما با برشماري استعمالات في در مورد مواردي که اون موارد جسماني نيستن و مادي نيستند رو هم شاهد هستيم بنابراين حرف في لزوما در ارتباط با امور جسماني نيست بلکه ممکن است در ارتباط با اموري به کار برود که نه ظرف جسماني است و نه مظروف «و أما الجواب: فقبل الخوض فيه» قبل از اينکه ما در مقام جسماني بخوايم حوز بکنيم و حرف في رو در نگرش هستي شناسانه بنگريم همين در فضاي ادبيات هم که مي نگريم در فضاي عرفييات هم که مي نگريم مييم حرف في گاهي اوقات در مواردي استعمال مي شود که طرفين في امور جسماني نيستم و اين نشانه اين است است که في از باب کاربرد لفظ در روح معنا در حقيقت به گونه ايست که به رغم اينکه طرفينش مادي و جسماني نيستن حرف في به کار مي رود «و أما الجواب: فقبل الخوض فيه يجب أن يعلم كلّ أحد » لازم است که همه افراد بدانند که «أن الحقائق الكليّة و العلوم الحقيقيّة لا يمكن أن تقتنص من الإطلاقات اللفظيّة،» بله اگر ما در مقام بيان حقائق و موجودات عالم هستي هستيم و بنابراين که همه ي موجودات و حقائق هستي رو ياد بکنيم نمي توانيم صرفا از يک سلسله مطالب لفظي استفاده بکنيم الان در اينجا دارن جناب صدرالمتألهين يه قاعده اي رو بيان مي کنند بيان يک قاعده است که آيا لفظ تا چه حدي دلالت دارد و تا چه حدي مي تواند مراد از متکلم رو بيان بکند لفظ محدود است به مواردي که ما در نظام لفظ و ادب در حقيقت داريم و کاربردش محدود است در اين گونه از موارد و اگر احيانا لفظي به کار مي رود نشانگر وجود و بيان همه حقايق هستي نيست «و أما الجواب: فقبل الخوض فيه يجب أن يعلم كلّ أحد أن الحقائق الكليّة و العلوم الحقيقيّة» که ما در فضاي علوم اعتباري نيستيم که از ادبيات بخواهيم در حقيقت براي فضاي حقيقت استفاده بکنيم ادبيات براي عالم اعتبار کارساز هستند و مفيدند و نمي توانند فضاي حقيقت را آن گونه که هست آشکار کنند «أن الحقائق الكليّة و العلوم الحقيقيّة لا يمكن أن تقتنص من الإطلاقات اللفظيّة» کسب بکنيم و بيابيم اطلاقات لفظيه دون آنند که همه حقايق و همه علوم رو بخوان شماره کند «فإنّ لكلّ حقيقة سبب خاصّ و علة قريبة لا توجد إلا بها» براي هر حقيقتي يک علتي وجود دارد و سبب خاصي هست که يافت نمي شود اون حقيقت مگر به وسيله اون علت و سبب ما نمي توانيم لفظ را علت و سبب براي شماره همه حقايق داشته باشيم «فإنّ لكلّ حقيقة سبب خاصّ و علة قريبة لا توجد إلا بها، و كما أن ذات كلّ حقيقة لا تحصل إلا من وجه خاص. فكذا العلم بها» همون طوري که ما در مقام حقيقت و خارج نمي توانيم از اون حقيقت پرده برداريم مگر اينکه برهاني داشته باشيم دليل خاصي داشته باشيم علم به اون حقيقت هم همين طور است ما نمي توانيم براي علم پيدا کردن به همه هستي ممکنات از امور اعتباري استفاده بکنيد «فإنّ لكلّ حقيقة سبب خاصّ و علة قريبة لا توجد إلا بها، و كما أن ذات كلّ حقيقة لا تحصل إلا من وجه خاص.» بر اساس همين معنا «فكذا العلم بها أيضا لا يحصل إلا من جهة العلم بمباديها و مقدماتها،» ديگه ما نمي تونيم از علوم اعتباري و از عالم الفاظ براي وجود همه حقائق بهره بياريد ببريم «إذ العلم هو صورة المعلوم» علم صورت معلوم است اگه معلومه مادي باشه خب ممکنه مثلا از الفاظ بتونيم استفاده بکنيم اما برايشان از يک حقيقت برتر بايد راه ديگري رو و علم ديگري رو ما به کار بگيريم «إذ العلم هو صورة المعلوم، فهذا هو طريق اليقين» ما بايد به اصطلاح به صورت يقيني و برهاني مطلبي رو فرا بگيريم وگرنه از عالم لفظ و اعتبار نمي شود براي شماره حقايق هستي ياد کرد و استفاده کرد اين طريق به اين علم «فهذا هو طريق اليقين و العرفان» يا بايد فلسفه باشه يا بايد عرفان باشه که ما بتوانيم به اون صورت معلوم راه پيدا بکنيم و او رو بشناسيم «و أما الظنون و سائر الإدراكات فربما يحصل من غير هذا الوجه» ما اگر بخواهيم از امور اعتباري که ظن آور است و گمانو پندار رو ايجاد مي کند در اين حد بخوايم استفاده بکنيم چه بسا ما نتوانيم حقايق را همه حقايق رو از اين طريق بيابيم «و أما الظنون و سائر الإدراكات فربما يحصل من غير هذا الوجه» در حقيقت اين ها ظنون ساير ادراکات در اين سطح چه بسا نتوانند وجه برهاني و يقيني براي ما ايجاد بکنند خب اين يک مطب کلي است و اين رو ما بايد در همه ي مسائل در موارد اين گونه به عنوان يه قاعده داشته باشيم که امور اعتباري ظن آورند و گمان آفرينند و نمي توانند براي ما وجه برهاني و يا عرفاني رو ايجاد بکنن و اگر ما مي خوايم حقايقي رو بشناسيم که اين حقايق غيرمادي ان بايستي که راه ديگري رو طي بکنيم خب در مورد ما نحن في که استعمال کلمه فيه هست مي فرمايند که ما در مقام بيان يک واقعيتي هستيم و آن اين است که هر آنچه که در سرزمين و اقليم وجود الهي هست مي خوايم اين ها رو بشناسيم آيا مي توانيم از صرف لفظ استفاده بکنيد و آيا لفظ رساننده اين مطلب هست يا نيست «ففي مقام لا ينجح فيه إلا المعرفة التامّة و الكشف الصريح لا يمكن استنباطه‌من الألفاظ،» ما اگر در اين مقامي هستيم که ميخوايم در حقيقت يک معرفت تامي رو پيدا بکنيم که اين معرفت تام از راه برهان حاصل مي شود يا بخواهيم يک کشف صريح و روشني داشته باشيم که اين از راه عرفان تامين مي شود هرگز اين عالم اعتبار و لفظ جوابگو نيست و کفاف نمي دهد «لايمکن استنباط» اين نوع از معرفت از الفاظ زيرا «لأن دلالتها ليست قطعيّة» دلالت الفاظ قطعي نيست بله الفاظ کاربردشون در ارتباط ارتباط با مسائل اعتباري است در اون جايي که ظن و گمان کفايت مي کند در بايدها و نبايدهاي فقهي و حتي بايد ها و نبايدايد هاي اخلاقي ما مي توانيم از اين ظنون و اين ن از ادراکات متوسط استفاده بکنيم وگرنه در باب معرفت حقيقي هرگز اين ها جوابگو نيستن «لأن دلالتها ليست قطعيّة، نعم في العمليات التي هي أحكام خاصّة» در عمليات و کارهايي که عمليست و نه معرفتي و نه علمي «هي أحكام خاصّة و المقصود منها العملي خاصّة أو الرياضة النفسية،» اگر ما خواستيم يک سلسله مسائل فقهي رو که بايدها و نبايايداي فقهي است وجوب و حرمت است کراهت و استحباب است امثال ذلک مي توانيم از اين فضاي اعتبار عالم الفاظ استفاده کنيم «نعم في العمليات التي هي أحكام خاصّة و المقصود منها العملي» از اون عملياتي که مقصوده از اون احکام احکام عملي هست خاصتاً يا نه رياضت نفسي هست که ناظر به مسائل اخلاقي و بايد ها و نبادهاي اخلاقيست «أو المصلحة النوعية و النظام الجملي، فمجرّد الظنّ و الرجحان كاف للعمل به» اگر ما ميخوام به مسائل اجتماعي بپردازيم خونه اي که مصالح اجتماعي رو در حقيقت بخواد ايجاد بکنه که به عالم اعتبار برمي گرده و يک نظام اجتماعي به اصطلاح اعتباري رو بخواد ايجاد بکنه در اونجا ميشه از اين ظنون استفاده کرد بناي عقلا سيره عقلا و امثال ذلک اين ها زن آورن و براي مرتبه معرفت يقيني اين ها کاربردي ندارن بله براي بايدها و نبايداي اخلاقي و فقهي ما از اين ظنون معتبره استفاده مي کنيم اين ظنون معتبر ظنوني هستن که بناي عقلا و امثال ذلک اموري هست که حجتند در مقام عمل وگرنه در مقام علم از اين ها نميشه استفاده کرد اين مطالب بسيار مطالب کاربردي و قابل استفاده است مخصوصا در ارتباط با مسائل علمي که در حوزه ها و دانشگاه ها وجود دارن اين قاعده اي که بيان مي فرمايند در مقام معرفت بسيار قاعده کارسازي است «نعم في العمليات التي هي أحكام خاصّة و المقصود منها العملي خاصّة أو الرياضة النفسية، أو المصلحة النوعية و النظام الجملي، فمجرّد الظنّ و الرجحان كاف للعمل به، لأن العلم هنا» اون بحثي که ما اينجا الان داريم «وسيلة العمل فلا يكون أشرف منه» ما الان در مقام بيان مسائل علمي هستيم در مقام بيان حقائق هستي هستيم و اين نمي تواند از راه ظنون براي ما کارساز باشد «وسيلة العمل فلا يكون أشرف منه» يعني علم در اينجا در باب اعتباريات و مسائل فقهي و اخلاقي و سيلة العمل است ما ميخوايم يک علمي داشته باشيم که باهاش کار بکنيم نمي خوايم علمي داشته باشيم که حقايق هستي رو بشناسيم «لأن العلم هنا» در مقام عمل وسيلة العمل هست بنابراين «فلا يكون أشرف منه» چون اين علم ديگه لازم نيست اشرف از عمل باشه همين علمي که در مقام عمل ما از او استفاده بکنيم کافيست ولکن بحثي که ما امروز اينجا در اين فضاي بيان له ما في السماوات و ما في الارض داريم «و أما المعارف الإلهية، كمعرفة الذات و معرفة الصفات و معرفة كيفية الأفعال: فلا يصحّ الاكتفاء فيها » اکتفاي بر اين نوع از معرفت اکتفا صحيح نيست «بالأخذ لها من الألفاظ استقلالا،» فقط بيايم و از به اصطلاح مسير الفاظ بخواهيم استفاده بکنيم و اين علم و معرفت را از طريق الفاظ بخوايم بيابيم «و أما المعارف الإلهية، كمعرفة الذات و معرفة الصفات و معرفة كيفية الأفعال» که اينا همه شون به حوزه الهي برمي گردند «فلا يصحّ الاكتفاء فيها بالأخذ لها من الألفاظ استقلالا،» بله لفظ مي تواند اگر برهاني و يا عرفاني وجود داشت از باب تاييد مويدي باشد اما استقلال لفظ نمي تواند معرفت آفرين باشد در اين فضا «و أما المعارف الإلهية، كمعرفة الذات و معرفة الصفات و معرفة كيفية الأفعال: فلا يصحّ الاكتفاء فيها بالأخذ لها من الألفاظ استقلالا» بلکه اگر ما بخواييم به اين الفاظ توجه کنيم «بل على سبيل التأييد و التنبيه، كما هو دأب أكثر المتكلمين.» که اکثر متکلمين هم در اين فضا يعني فضاي تاييدي و تنبيهي از الفاظ استفاده مي کند نه در مقام استفاده از معرفت حقيقي و شمارش حقايق هستي و لذا کلام الهي «و في قوله تعالى: إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إشعار لطيف بما ذكر» مي فرمايد که اين جمله و کريمه الهي دلالت بر اين معنا دارد که اين گونه از ظنون و ساير ادراکتي در اين حد نمي تواند از حق انسان رو بي نياز بکنه اينا ظن و گماني هستن که در گمانيات و در موارد عمل مثل فقه و اخلاق به عملي اين ها مي توانند کارساز باشند «و في قوله تعالى: إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إشعار لطيف بما ذكر، إذ الحقّ عبارة عن الاعتقاد الصحيح الذي يطابقه الواقع» که اون ها با واقع مطابقت دارن اين حق است حق عبارت است از يک اعتقاد به يک معرفت درستي که مطابق با واقع است وگرنه اگر مطابقت ما واقع نباشد حق نخواهد بود ميفرمايند که اين معنا رو فهم کن و هدايت باش که در حقيقت کاربرد الفاظ کجاست و کاربرد عرفان و برهان کجا هستش.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo