< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1403/01/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه پنجاه و ششم از تفسير آيت الکرسي از کتاب تفسير جناب صدرالمتألهين ذيل فقره شريفه «له ما في السماوات و ما في الارض» مقاله پنجم جناب صدرالمتألهين تبيين کننده معناي اين بخش از کريمه سيد الکرائم و سيد الآيات قرآنيست يعني آيت الکرسي مرحوم صدرالمتألهين در مقاله پنجم پنج مطلب رو در مقام بيان «له ما في السماوات و ما في الارض» تقسيم بندي کرده اند و اکنون در ذيل مطلب ثالث در ارتباط با کلمه يا حرف ما سخن مي گيد همونطور که مطلب دوم در ارتباط با لام بود که فرمود «له ما في السماوات» هم لام رو معنا کردن نام حرف اضافه رو که مراد چيه و اکنون دارن حرف ما رو در کريمه «له ما في السماوات و ما في الارض» دارند توضيح مي دهند مي فرمايند که يه برداشت ظاهري و ادبي از حرف ما وجود داره که ما در مقابل من موصوله است من براي ذو العقول و ما براي غير ذو العقول چه در موصولات و چه در ادات استفهام هم در ادات استفهام ما براي غير ذوالعقول و من براي ذوالعقول است و هم در موصولات ما براي غيرذوالعقول و من براي ذوالعقول هست سر به کاربري حرف ما در اين فقره از کريمه آيت ال کسي چيست چرا خداي عالم فرمود«له ما في السماوات و ما في الارض» نفرمود « له من في السماوات و من في الارض» خب همونطور که ملاحظه ميفرماييد يک برداشت ادبيست که در دنياي ادبيات مرسوم است که ما براي غيرذوالعقول و من براي ذوالعقول است يک برداشت ديگري که برداشت حکمي هست و فلسفي هست اينجا وجود داره اون هايي که نگرش ادبياتي دارند ميگن که چون در دستگاه آفرينش غير ذولعقول بر ذوالعقول ترجيح دارد و غلبه دارد از باب غلبه کلمه ما را در کريمه آوردند گفتن «له ما في السماوات و ما في الارض» اين يه برداشت بسيار سطحي و ظاهريست ولي جناب صدرالمتألهين اين رو نمي پذيرند و مي فرمايند که در انديشه حکما مسئله به گونه ديگري مطرح است اتفاقا در آسمان ها و در نظام خلقت موجودات سماوي عمدتا ذوالعقولند فرشتگاني هستند که دائم در حال تسبيح و تقديس اند دائم در حال رکوع و سجود هستند و اين ها در زمره ذوالعقول محسوب مي شود اين ها همواره مسبهح اند و تسبيح کنندگان ذات پاک الهي هستندن اما ا آنچه که باعث شده است حرف ما در کريمه ذکر مي شود و نه حرف من از اين جهت است که در مقابل عظمت و جبروت و کبريايي الهي ماسوا الله اصلا جايگاهي ندارند و به جهت ضعف وجودي اون ها و اينکه وقتي سطبت الهي و نور وجود حق سبحانه و تعالي تجلي مي کند و خصوصا اسم قهاريت حضرت حق سبحانه تعالي کل کل ماسوا در مقابل او خاضع اند قامت اند و از اين جهت به ما تعبير شده است و نه به حرف من به اين سرر به کارگيري که حرف ما در اين بخش از آيه است که فرمود «له ما في السماوات و ما في الارض» اين برداشت کليست حالا از متن مطالب رو جويا مي شيم و ببينيم که چگونه صدرالمتألهين اين مطلب رو توضيح مي دهند مي فرمايند که «المطب الثالث في کلمة ما» در کلمه ما و حرف ما که در کريمه هست که «له ما في السماوات و ما في الارض» منظور از ما چيست و چرا در اينجا ما به کار رفته و من به کار نرفته است «اعلم أن «ما» هاهنا» اونچه که در اين بخش از کريمه آيت الکرسي هست حرف ما موصوله است «و الفرق بينها و بين «من» سواء كانتا موصولتين» اين ها رو فرض کنيم و استفهام ييتين فرض کنيم «أو استفهاميتين» فرض کنيم «أن «من» إنما يستعمل في ذوي العقول دون «ما»» که ما در غيرذوالعقول است و من در ذوالعقول چه در فضاي موصولات و چه در فضاي استفهاميات «و لکن بينهما» بين من و ما «فرق آخر عند ما استعملتا استفهاميتين» وقتي که اين دو تا استعمال مي شوند به صورت استفهامي در حقيقت به گونه اي ديگر فرق ظاهر مي شود «و هو أن أحدهما سؤال عن ماهية الشي‌ء و حقيقته، و الآخر سؤال عن هويّته و نحو وجوده» خب مي فرمايند که در استفهام يک فرق ديگري هم بين من و ما وجود دارد و اون هستش که وقتي ما ميگيم ماي استفهامي منظور از ما سوال از ماهيتش هست مثل اينکه سوال از ماهو که ماهيتش هست که اتفاقا ماهيت يعني «مايقال في جواب ماهو» که سوال از ماهيتش هستش « و الآخر سؤال عن هويّته و نحو وجوده» وقتي که از منحوي شي سوال مي کنن سوال از هويتش هست و نحوه وجود او هست ماهو از ماهيت و منهو از هويت و وجود سوال مي کند اين تفاوت بين ما و من در ما و من استفهامي است پس بنابراين ما و من استفهامي و ما و من موصوله يک حد اشتراکي دارند که ما در غير ذوالعقول و من در ذوالعقول به کار مي رود اما در عين حال در ما و من استفهامي هم يک تفاوت ديگري بين ما و من وجود دارد که ما از ماهيتش امر سوال مي کنند که ماهيت يعني «ما يقال في جواب ما هو» و من از هويت و وجود اشيا سوال مي کنند خب اما سخن اين است که چرا در اينجا در اين بخش از آيت الکرسي حرف ما به کار رفته و حرف من به کار نرفته « لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‌» « و أما النكتة في إيراد لفظ «ما» في قوله: لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‌ دون «من» في الموضعين» يعني هم در ارتباط با سماوات و هم در ارتباط با ارض نکته اي هستش البته « مع أن الموجود في كل منهما مشتمل على ذوي العقول و غير ذوي العقول» هم در آسمان ها ذوي العقول هستندن و غير ذوي العقول هم در زمين ذوي العقول وجود دارد مثل انسان ها و هم غير ذوي العقول که جمادات و نباتات و امثال ذلک هستن « مع أن الموجود في كل منهما مشتمل على ذوي العقول و غير ذوي العقول» اما اون نکته چيه که چرا لفظ ما در اين آيه و اين بخش از آيه به کار رفته است يعني اين نکته اي است که « لما كان الغرض نسبة الموجودات إليه سبحانه بالمخلوقيّة و المملوكيّة، و كان الغالب فيها ما لا يعقل، أجرى الغالب مجرى الكل» نکته در اين هست که با اينکه غرض همه اين ها اين است که همه موجودات به حق سبحانه و تعالي از نظر اين که مخلوق حق اند و مملوک حق اند به او وابسته اند همه اين ها وابستگيشون ب حق سبحانه و تعالي است که مخلوق حق اند و مملوک حق اند عمه در اين امر شريک اند « و كان الغالب فيها» غالب در اين موجودات اين است که اکثرا غيرذوي العقول هستند « ما لا يعقل، أجرى الغالب مجرى الكل» خداي عالم غالب را مجراي کل دانسته و حرف ما رو مقدم داشته خب طبيعي است يک قانوني هم در ادبيات هست و در موارد ديگر هم هست که اگر بين دو امر مسئله اي باشد اون امري که مثلا قالب هست رو مقدم مي دارند و امر غير غالب موخر است اينجا چون ما لايعقل اغلب رو دارن و غالب هستن خداي عالم چون مالاي يعقل هستن يعني غيرذوي العقول هستن حرف ما رو در اينجا به کار گرفتن که حرف موصول ما هست حرف من « و كان الغالب فيها ما لا يعقل، أجرى الغالب مجرى الكل، فأطلق القول» ديگه از من سخني نگفته و همه اون ها رو با ما تعبير کرده «و عبّر عن الجميع بلفظ «ما»» و اين از اين جهت هست « تنبيها على أن المراد من هذه الإضافة مجرد المخلوقية.» مي خواهند بفرمايند که الان بحث از ما و من نيست بحث از ذوي العقول و غير ذوي العقول نيست بلکه بحث از مخلوقيت و مملکيت و وابسته بودن کل ماسوا الله به حق سبحان تعالي است و از اين جهت ما و من که ملاک براي ذوي العقول و غيرذوي العقول هست نيست و اگر حرف ما به کار گرفته شده است صرفا به جهت غالب بودن غير ذوي العقول بر ذوي العقول هستش خب اين سخني ست که معمولا در تفاسير بيان مي شود و يک مطلب ادبي و ظاهريست اما اين به انديشه حکيم جور در نمي يا حکيم يک نگاه و رويکرد ديگري به عالم دارد و يک تفسير ديگري از ما در اين رابطه بيان مي کند و اين همان است که عرض شد که چون کل ما سوالله البته مخلوقن و مملوکن و چون در مقابل حق سبحانه تعالي و عظمت و کبريايي و جبروت حق همه و همه خض اند و غامد هستند از اين جهت کلمه ما به حرف ما به کار گرفته شده است و اگر نه اگر ما بخواهيم در آسمان ها موجودات آسماني و سماويي رو بررسي کنيم در اونجا ذوي العقول بر غير ذوي العقول ترجيح و رجحان دارند « هذا ما قيل، لكن في الحكم بأن الغالب في السماويات ما لا يعقل محل نظر» اينه که بگيم که قالب موجودات سماوي موجودات غير ذوي العقول هستند اين محل نظر و تحمل است همچنين « في السماويات و الأرضيات جميعا» اگر ما مجموعه ي آسمان و زمين رو بخوايم لحاظ بکنيم موجودات ذوي العقول اکثراند و قالب و ذوي العقول هستش براي اينکه « فإن الأفلاك و ما فيها أحياء ناطقون مسبّحون لربهم عند الحكماء الإسلاميين» حکماي اسلامي معتقدند که موجودات سماوي و نفوذي که در سماوات هست در افلاک هست به مراتب به اصطلاح درکشون و تعقلشون نسبت به جناب حق و ساحت حق بيشتر هست « فإن الأفلاك و ما فيها أحياء ناطقون مسبّحون لربهم عند الحكماء الإسلاميين، و ما وقع في الحديث‌ [1] أنه‌ «ليس فيها موضع قدم إلا و يوجد فيه ملك ساجد أو راكع» يؤيد ذلك» ما در منابع وحياني و در روايات و جوامع روايي خود اين احاديث رو زياد داريم که ليس فيها يعني نيست در آسمان و سماع هستي موضع قدم يک جاي قدم پيدا نمي شه« إلا و يوجد فيه ملك ساجد أو راكع» اين روايت ها و اين دسته از احاديث « يؤيد ذلك» که در عالم سماوات موجودات ذوي العقول به مراتب بيشتر هستند حتي در بعضي از خطبه هاي اميرالمومنين صلوات الله عليه از کتاب نهج البلاغه « تصريحات بليغة ناصّة» تصريحات روشن و بليغي و همچنين صريح بر اين معنا هست « على كون الأفلاك و ما فيها من الملائكة مسبّحون لربهم» که فرشته ها تسبيح ميکنن اينجا هم قابل توجه هست که جناب صدرالمتألهين به صورت صريح و آشکار کتاب عزيز نهج البلاغه ي حضرت مولا رو ياد مين و اينکه علي بن ابي طالب عليه السلام در خطبه هايي که ايراد فرموده است اين معنا رو ذکر فرموده است که در آسمان ها و افلاک ملائکه اي هستند که همواره تسبيح گوي ربن و راکع اند و ساجدند بله « تصريحات بليغة ناصّة على كون الأفلاك و ما فيها من الملائكة مسبّحون لربهم و ساجدون و راكعون بحيث لا يسأمون» خستگي و نگراني و اين اينکه در کار افسردگي داشته باشند در کار فرشته ها و ملائکه نيست « بحيث لا يسأمون» خستگي ندارند « إذ لا يغشاهم نوم العيون» نه خواب چشم اون ها رو احاطه مي کند « و لا فترة الأبدان» و نه سستي بدن ها بر اون ها چيره و قالب مي شود تا موجب خستگي بشود « و لا شبهة في أن التسبيح و الصلاة لا يصدر إلا من العقلاء» خب اگر فرمود که فرشته ها اهل تسبيح هستند خب تسبيح جز شئون ذوي العقول است وگرنه از اون ها که غير ذوي العقول هستن تعبيرتسبيح يک تعبير غير معمول است « و لا شبهة في أن التسبيح و الصلاة لا يصدر إلا من العقلاء» و همچنين باز در قرآن هم به اين معنا تصريح مي شود يا ظاهر برخي از آيات نشان آن است که در سماوات موجوداتي هستند که تسبيح گوي حق اند « و أيضا قوله تعالى: كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ‌» خب « كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ‌» چگونه ناظره به به اصطلاح ذوي العقول بودن موجودات سماويست « حيث وقع بالواو و النون» که ونون مال جمع به اصطلاح مذکر سالمي است که اين ها ذوي العقول هستند « حيث وقع بالواو و النون- يؤيّد ما ذكرناه»« که موجودات سماوي ذوي العقول اند و خستگي ندارن و همواره تسبيح گوي حقن « يؤيّد ما ذكرناه و ينوّر ما قررناه» روشن ميکنه مطلبي رو که ما تقرير کرديم که در سماوات مسبحين هستن و تسبيح گويان حق سبحانه و تعالي ذوي العقول اند خب به هر حال اون چيزي که از ظواهر امر پيداست که ما بگيم مايه موصوله براي غير ذوي العقول است و کاربرد کلمه ما و حرف ما در اينجا به جهت جريان غالب هست اين سخن خيلي در نزد حکيم مورد پذيرش نيست «ف الوجه ان يقال» اما اون توجيهي که ما بايد در اين رابطه داشته باشيم که به چه دليلي خداي عالم حرف ما رو اينجا مقدم داشته و حرف ما رو ذکر کرده و حرف من رو ذکر نکرده اينه که ماسو الله هر چه که اصلا اعم از ذوي العقول و غيرذوي العقل اعم از سماوي و ارضي همه و همه خاضع اند و در مقابل عظمت و جبروت حق سبحان تعالي هيچ موجودي جز خضوع و قنوت ندارد و از اين جهت حرف ما به کار گرفته مي شود « فالوجه أن يقال: إن هذه الآية لمّا كانت في مقام إثبات التوحيد» خود کريمه آيت الکرسي در مقام اثبات توحيد است و اثبات جلالت و عظمت شان حق سبحان و تعالي و قهر و قالليت سبحانه و تعالي « و توسيع ملك وجوده و تفسيح دائرة هويته» همه و همه نشانه عظمت و جلال و شکوه حق سبحان تعالي و اين که قلمرو حضور او و ميدان فصحت او بسيار فراخناي و وسيع هستش « و القهر له تعالى، و توسيع ملك وجوده و تفسيح دائرة هويته بحيث يتقهّر و يضمحلّ الكلّ عند عظمة كبريائه، و تفنى كلّ في و ظلّ حين سطوع نور جلاله و بهائه، وقتي که حق سبحانه و تعالي هستي خود را آشکار مي کند و عظمت و کبرياي خود را هويدا مي سازد همه اونچه را که در حد فيء وضلال هستندن موجودات در مقابل هر سبحان و تعالي در حد ظل اگر حق رو ما به خورشيد تشبيه کنيم ماسواي خورشيد همه و همه سايه و ظل هستندن « بحيث يتقهّر و يضمحلّ الكلّ عند عظمة كبريائه، و تفنى كلّ في و ظلّ حين سطوع نور جلاله و بهائه» وقتي بناست که نور حق سبحانه و تعالي قهر و غلبه ي خودش را ظاهر بسازد هنگامي که جلال و بها او نمودار مي شود مناسب « المناسب فيه أن يجعل الكل- و إن كانوا عقلاء كاملين في وجوداتهم- بمنزلة ذوي النقائص في الوجود» اگر هم في السماوات فرشتگان باشند و في الارض انسان هاي شريف و ذوي العقولي باشند همه و همه در پيشگاها حق سبحانه و تعالي اين ها نقص وجودي مشخص دارند و طبعا مقرور وجود حقن اين ها در حد ظل و فيء حضور پيدا مي تونن بکنن « بمنزلة ذوي النقائص في الوجود» در اين رابطه شواهدي رو ذکر مي کنن که بر اساس اين شواهد ماسوالله ولو در اون ها موجودات ذوي العقول هم باشند اما در پيشگاه حق سبحانه و تعالي چون عددي فرض نمي شوند جز فيء وظل چيزي نيستن لذا از اين جهت اون ها رو ما در حد ما بيان مي کنيم نه در حد من « أو لا ترى إلى قوله: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ‌» خداي عالم قلمرو وجودش را آشکار مي سازد هيچ موجودي نمي تواند در پيشگاه حق سبحانه تعالي اظهار وجود کند « مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ‌ كيف« آيا نمي بيني که اين قول يعني اين « مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ‌ كيف يدلّ على حالة طلوع شمس الحقيقة و ظهور الوحدة التامة و فناء كلّ شي‌ء و رجوعه إليه عند القيامة، كذوبان الجميد بطلوع الشمس،» مي فرمايند که وقتي حق سبحانه تعالي اون شمس حقيقت رو آشکار کند و اون وحدت تام مرا ظاهر بسازد و فناع همه چيز در پيشگاهام حق و رجوع همه چيز به سمت او آشکار بشود مثل ذوب شدن يخ هنگام طلوع شمس خواهد بود همه موجودات مثل فرض کنيم که يخ هايي هستندن که اين يخ ها منجمدن و به هر حال هر کدام هويتي و تعيري دارند اما وقتي آفتاب حق سبحان تعالي طلوع کرد همه اين ها ذوب مي شوند و ديگه هيچي از اون ها باقي نخواهد بود ماسوا الله تشبيه شدن به جميد و نور حق تشبيه شده است به طلوع شمس که وقتي شمس طالع شد اين مجموعه يخ ها ذوب مي شوند و آب مي شوند « كيف يدلّ على حالة طلوع شمس الحقيقة و ظهور الوحدة التامة و فناء كلّ شي‌ء و رجوعه إليه عند القيامة، كذوبان الجميد بطلوع الشمس» اين معنا را خداي عالم هم حکايت مي کند که « كما قال تعالى حكاية عن مثل هذه الحالة: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» وقتي حق سبحانه و تعالي به اسم واحد قهار طلوع کرد ديگه احدي در هستي مالک هيچي نيستن هيچ تعيني و تشخصي براي احدي از موجودات اعم از ذوي العقول و غيرذوي القول ندارند « لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» اين آيه م مشير است و دلالت دارد « إلى ظهور دولة حكم المرتبة الأحدية» وقتي مرتبت احديت بنا شد که دولتش برپا بشود و دولت مرتبه احديت قائم بشود ديگه احدي قدرت وجود ندارن « مشيرا إلى ظهور دولة حكم المرتبة الأحدية،» و همچنين کلمه «وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ‌» که در کريمه آيت الکرسي هم وجود دارد اين « شير إلى هذا المقام»« که حق سبحان و تعالي در مرتبه علي عظيم است خب اوني که صاحب اين مقام والاي علي و عظيم هست طبيعي است که ماسوا در پيشگاه او خاضع و قامتند « يشير إلى هذا المقام، أى بروز الوحدة التامّة» اين مقام يعني مقام آشکار شدن وحد تام من و اينکه ماسوا الله همه شون کثراتشون و تعيناتشون زائل مي شوند و فاني مي شوند « و فناء الكثرات و زوال التعيّنات فإنه إذا ظهر علوّه و عظمته» وقتي علو و مرتبه بلند او و عظمت او آشکار مي شود « فمن ذا الذي يكون له رتبة الوجود في جنب عظمته و علوّه» کدام موجود مي تواند عرض اندام بکند و از خود بگويد و خود را معرفي کند در اونجا ديگه احدي نيست که سخن از خود بگويد وقتي اسم واحد قهار آشکار شد «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و لذلک» بنابراين اين راز و رمز به کارگيري حرف ما و کلمه ما در آيه است « و لذلك عبّر عن الجميع بلفظ «ما» الدالة على مطلق الشيئية العامة، التي تشمل المعدوم و الموجود و المحال و الممكن» که حرف ما ديگه اينجا بحث از ذوي العهول و غيرذوي العقول نيست همه ي ماسوا الله از اونچه که ظاهرا هستن و ظاهرا نيستن محال و معدوم هستن ممکنه و موجود هستن و غير اون ها « لذلك عبّر عن الجميع بلفظ «ما» الدالة على مطلق الشيئية العامة» اين شيئيت عامه يعني چي يعني اون مفهوم عامي که شامل مي شود معدوم و موجود را « و المحال و الممكن، لكونها غريقا في الإبهام بعيدا عن التحصّل و التعيّن» همه اين ها در ورطه ابهام قرار مي گيرند ديگه هيچ کدوم از موجودات از خود تعين و تشخصي نخواهند داشت « لكونها غريقا في الإبهام بعيدا عن التحصّل و التعيّن» خب از جمله مواردي که بر همين معنا دلالت مي کند « و ممّا يدل على هذا- أى جعل ذوي العقول مستهلكة العقول في جنب عظمته و سطوع نور جلاله و سطوته» اول فرمودند که در سماوات و ارض است خب هم موجوداتش هم بين موجودات سماوي و هم بين موجودات ارضي موجوداتي هستندن که ذوي العقول درشون فراوان است اما سخن در پيشگاه حق سبحانه و تعالي به گونه ديگري مطرح هست ما اگر بخواهيم موجودات رو با هم بسنجيم برخي ذوي العقول اند برخي غير ذوي العقول ولي وقتي موجودات رو با خدا مي سنجيم ديگه ذوي العقول و غير ذوي العقول معنا ندارن تعرات شکسته است هيچ کدام از خود تشخصي ندارند وقتي قلمرو اسم الوحد القهار آشکار بخواهد بشود ديگه همه و همه خاضع و قامتن « و ممّا يدل على هذا- أى جعل ذوي العقول مستهلكة العقول في جنب عظمته و سطوع نور جلاله و سطوته- قوله تعالى» از اونچه که دلالت مي کند بر اين معنا سخن حق است که فرمود « لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اما با اين توضيح که « كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‌» همه موجودات اعم از ذوي العقول و غيرذوي العقول هر چه که هستن در نهايت قنوت و خضووع هستندن « حيث أتى أشياء بعينها في مقام واحد هو مقام الأحدية و ظهور سلطان الذات و تجلّى العظمة و الجلال باسم الإبهام،» وقتي حق سبحانه و تعالي به اسم قهار واحد ققار تجلي کرده است ديگه سلطنت الهي آشکار مي شود و عظمت و جلال الهي تجلي پيدا مي کند و همه و همه در مقام احديت و ظهور سلطنت الهي ميشن خاضع « كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‌» در مقام ديگر « و في مقام آخر هو مقام الكثرة و ظهور سلطان الأسماء و تجلّى صفات الرحمة و الجمال» هست در حقيقت همه منبک اند و از خود چيزي ندارند و جميلشون و اون حيثيت يخ بسته و منجمدشون در مقابل طلوع شمس حقيقت ذوب مي شوند و ديگه از خود حرفي ندارن « و في مقام آخر هو مقام الكثرة و ظهور سلطان الأسماء و تجلّى صفات الرحمة و الجمال باسم الجميعة الكماليّة تنبيها على ما ذكرناه» که در حقيقت با اين اسم جامع کمالي همه ي موجودات رو در مقابل خود خاضع مي کند و قانت مي کند و اون ها در مقابل اين اسما ديگه از خود چيزي نخواهم داشت «فتحصل که حرف ما در اينجا صرف اين که از باب غلبه غير ذوي العقول بر ذوي العقول باشد نيست بلکه ماسوا الله رو ما در مقابل حق که مي بينيم کل ما سوا الله در مقابل اسماي الهي و جلال و عظمت الهي مندکند و هيچ نيستن و لذا با حرف ما ذکر مي شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo