< فهرست دروس

درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/12/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسی/

 

جلسه چهل و نهم از تفسير آيت الکرسي از کتاب تفسير جنابصدرالمتألهين و تفسير بخش «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» خب مستحضريد که در اين تفسير آيت الکرسي جناب صدرالمتألهين مباحث رو به بيست مقاله و يک خاتمه تبيين کردن و هر بخشي و هر فقره اي بر فرازي از آيت الکرسي که سيد آيات قرآني هست يه بحثي رو اختصاص دادن و يه مقاله اي با چند بخش درحقيقت در اون مقاله مطالب تبيين مي شود در بخش «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» فرمودند که چهار مقصد هست که در حقيقت اين «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» ابطال نقيض الحي القيوم است الحي القيوم جنبه اشقتي دارد و «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» جنبه سلبي و اينکه تاکيديست بر اينکه حق سبحانه تعالي ثابت و پايدار و قائم و مقوم ماسوا هست اين مطلب رو در چهار مقصد بيان فرمودند که مقصد اول با عنوان انتظامي بما سبق در ارتباط با اينکه چه نسبتي و چه ربطي بين کلمه «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» با کلمه الحي القيوم هست اين رو در مقصد اول توضيح دادن و اکنون در مقصد ثاني در معناي سنه و نوم هستن اگر «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» هم کلمه سنه رو توضيح مي دنن و هم کلمه نه رو و نقش نفس نسبت به سنه و نوم رو هم تبيين مي کنند بيان اينکه فرق بين خواب و مرگ چيست در عين حالي که مشترکاتي بين اين دو وجود دارد اما مختصاتي نيز هر کدام دارند که در اين مقصد بيان مي شود فرمودند که «أما «السّنة» فهو فتور و كلال مّا في الحواسّ» سنه عبارت است از اون سستي و ضعف و کلاليي که در حواس اتفاق مي افتد اگر کلال اگر اين هواست قائم نباشن و قوت نداشته باشن طبعا در کاراييشون بازخواهند ايستاد ولي اگر فتور و کلالي در حواس اتفاق بيفتد اين ها کاراييشون رو از دست مي دهند ولي اگر فتور و کلالي نباشد اينا کارايي دارن سنه در حقيقت يک ضعفيست و يک سستيست که در حواس باصره سامعه، لامسه ذائقه شامه وجوهات ديگر اتفاق مي افتد و اين ضعف باعث مي شود که ديگه اين هواس کارايي خودشون رو از دست بدهند و سنه هم در حقيقت مقدمه براي نوم هست وقتي که خواب مي خواد انسان رو در بر بگيره در مرحله ا ابتدايي يک سنه و يه تعبير ديگه که همون چرتت به زبان فارسي در حقيقت هست اتفاق مي افتد بنابراين معناي سنه عبارت است «فهو فتور و كلال مّا في الحواسّ، يتقدم النوم يسمّى «النعاس» که بر خواب مقدم است و اصطلاحاً مي گويند چرت و اما نوم معناش اين است «و «النوم» ترك استعمال النفس حواسّها الظاهرة» اگر نفس ديگه حواس خودش رو نتونه به کار بگيره حواس ظاهر خودش رو نتونه به کار بگيره اين نوم اتفاق مي افته که اثر حالا ماديش اينه حقيقت نوم واقعا چگونه هست خيلي مشخص نيست اما اثر نوم اين است که نفس حواس ظاهري خودش رو در حقيقت از کار مي اندازه و ديگه نمي تونه اون ها رو به کار بگيره به جهت «أجل صعود بخارات غليظة من المعدة إلى الدماغ» ميگن که بخارات غليظه اي که از معده به دماغ و مغز ميرسه بر اساس طبيعتي که در اون دوران بود اين جوري دارن بيان مي کنن که خواب اتفاق مي افتد خواب عبارت است از صعود بخارات غليظه از معده به مغز و اين باعث مي شود که مغز ديگه نتواند دستور بدهد و حواسش را به کار بگيرد خب اين توضيح ابتدايي است که در باب سنه و نوم داده شده است مي فرمايند که «و إنّما قيّدنا بترك الاستعمال المذكور، و علّلناه بالصعود المذكور، لئلا يصدق على الموت» خب به هر حال هم در حال موج حواس از کار مي افتند و هم در حال نوم اين امر مشترک است بين نوم و موت اما هر کدام بازيه ويژگي هايي دارند «و إنّما قيّدنا بترك الاستعمال المذكور» ما مقيد کرديم خواب را به اينکه استعمال حواس ظاهر ترک مي شود و تعليل هم آورديم و علت اين امر را هم صعود بخارات غليظه از معده به دماغ ذکر کرديم تا تفاوتي بين نوم و موت بيفتد چون هر دوي اين ها در اين امر شريک اند که استعمال نفس نسبت به حواس ظاهر ترک مي شود «و إنّما قيّدنا بترك الاستعمال المذكور، و علّلناه بالصعود المذكور، لئلا يصدق على الموت» چون در حقيقت موت هم ترک استعمال نفس حواس ظاهر هستش مي فرمايد که ما علت اين ترک رو هم ذکر کرديم که با موت يکسان ديده نشه موت هم ترک استعمال نفس حواس الظاهره هست ولي در نوم اين ترک به جهت «لأجل صعود بخارات غليظة من المعدة إلى الدماغ» اما در موت ديگه اين گونه نيست «لئلا يصدق على الموت، فإن النوم و الموت أخوان مشتركان في عدم استعمال النفس الحواسّ و الآلات الظاهرة التي بها يقع الروح في هذا العالم» نوم و موت يک مشترکاتي دارند و اون امر مشترکشون اين هستش که هر دوي اين ها ديگه حواس ولات رو ديگه به کار نمي گيرن و استعمال نمي کنن طبعا اين هواس ديگه کار نمي کنه وقتي هواس کار نکرد در حقيقت ديگه در اين عالم طبيعت عملا حضور ندارند «فإن النوم و الموت أخوان مشتركان في عدم استعمال النفس الحواسّ و الآلات الظاهرة التي بها» اين حواس سوالاتي که به وسيله اين ها «يقع الروح في هذا العالم» نفس و يا روح در اين عالم زماني حضور دارد که بتواند با استعمال اين حواس و اين آلات ارتباط خودش رو با عالم طبيعت برقرار کند وکيي و اگر اين هواس نتوانند ارتباطشون رو با طبيعت برقرار کنن در عملا نفس در اين نشئه ديگه حضور ندارد؛ خب پس اين ها در اين امر مشترکند اما مورد اختلافشون اين است که «إلا أنهما يختلفان في أن ترك الاستعمال المذكور في أحدهما- و هو النوم- إنما يكون لعارض خارجي يمنع عن ذلك مع بقاء الاستعداد و التهيّؤ في الحواس،» خب اين رو هم بيان مي فرمايد درسته که هر دوي اين ها يعني هم نوع و هم موت در اين امر شريک اند که حواس ظاهر و آلات طبيعي ديگه کار نمي کنن و استعمال نمي شن استفاده از اون ها نميشه اين در هر دو شريک است اما هر کدام يه منشايي دارد در نوع منشا اين ترک استعمال عوارض خارجيست يعني اون عوارض خارجي مانع است از اينکه اين هواس و اين آلات ظاهره به کار گرفته بشند و ارتباط گرفته بشند در عين حالي که استعداد و تهي در حواس وجود دارد لکن مانع خارجي اجازه استفاده و استعمال داده نمي شود «أنهما يختلفان في أن ترك الاستعمال المذكور في أحدهما- و هو النوم- إنما يكون لعارض خارجي يمنع عن ذلك مع بقاء الاستعداد و التهيّؤ في الحواس» در عين حالي که در حواس اون استعداد و تهيء و آمادگي وجود دارد مثل کاتبي که «بمنزلة الكاتب الذي ادخلت يده في كمّه أو قيّدت بسلسلة،» که مثلا اون نويسنده دستشو در جيبش بذاره يا دستش رو مقيد کنه به زنجير ببنده که اين نتونه در عين حال که اين يد توان داره و استعداد و آمادگي داره اما مانع خارجي در حقيقت اجازه نميده که به کار بيفته «منزلة الكاتب الذي ادخلت يده في كمّه أو قيّدت بسلسلة، و في الآخر» اما اون امري که باعث مي شود در مووت اين حواس استعمال نشود و في الآخر که مووت باشد «و هو الموت- إنّما يكون لأمر طبيعي لازم» که يک امر طبيعي و عارض شده به معناي اينکه راسا ديگه تمام استعدادها و تهي و آمادگي رو از حواس کنده و از بين برده «إنّما يكون لأمر طبيعي لازم،» و اون هم بطلان استعداد هست براي حواسي رأسا به صورت کلي و مطلق مثل «به منزلت الكاتب الذي زمنت يده» در حقيقت مزمن شده و دستش ديگه زمين گير شده و قدرت اينکه ديگه بنويسه رو نداره «و خرجت عن أن يكون لها صلاحيّة الكتابة» و از اين اينکه اين دست بتواند کتابت را داشته باشد شانيت کتابت و صلاحيت و اهليت کتابت رو داشته باش ديگه نداره «فإن معنى «الموت» في الحقيقة زمانة البدن كلّه» يعني باعث مي شود بدن کلا و تماما زمين گير بشه ديگه از کارايي و عمل باز بيفته «فإن معنى «الموت» في الحقيقة» معناي مرگ در واقع «مانة البدن كلّه» که بدن کلا زمين گير ميشه و هيچ کاري از او ديگه ساخته نيست «و أنت تعلم أن زمانة اليد خروجها عن طاعة النفس مع وجود شخصها» شما مي دوني وقتي دست زمين گير شد و ديگه از کار افتاد خارج مي شود اين دست از طاعت نفس و وجود شخصش با اينکه دست ظاهرش هست ولي ديگه فرمانبري از نفس نخواهد داشت به جهت اينکه ديگه قدرت کاراييش از دست مي رود «لبطلان القوّة التي بواسطتها يستعمل اليد» دست يک ابزار ولي اون قوه دست است که در حقيقت اون در دست رو به کار مي گيرد وقتي اون قوه و توان گرفته شد و سلب شد طبعا دست هم از کار خواهد افتاده «لبطلان القوّة التي بواسطتها يستعمل اليد» دست به کار مي افته خب پس بنابراين تفاوت بين نوم و موت در اين است که نه اون امکان و اون بقا و اون استعداد و تحيع رو در حقيقت کاملا از بين مي بره و هيچ قدرتي ديگه براي حواس باقي نمي مونه اما ها اين تهيع و استعداد رو از بين نمي بره بلکه يک مانع خارجي است که با رفع اون مانع خارجي دوباره دست مي تونه کار بکنه و ساير حواس کاراشون رو انجام بدن «فافهم إن كنت من أهله» اگر اهل دقت و نظر هستي اين معنا رو متوجه باش « أن الموت زمانة مطلقة في جميع الأعضاء» مرگ يک امر مضمني است که در تمام اعضا سرايت پيداه و همه اعضا رو از کار ميون ميندازه به بطلان قواها چون آنچه که الان از دست و پا و چشم و گوش وجود دارد يک ابزار است و يک قوا وقتي قوا از کار افتاد ديگه اين ابزار هم ولو هم باشن ديگه استعمال نمي شوند و کارايي نخواهند داشت « فافهم إن كنت من أهله أن الموت زمانة مطلقة» زمين گير مي کنه بدن رو در تمام اعضا بطلان قواها به بطلان قواي اين اعضا « فيسلب الموت منك يدك و رجلك و عينك و سائر حواسّك، و أنت باق» مرگ سلب مي کنه و مي گيره از شما دستت را و پايت را و چشمت را و ساير حواست را در حالي که اين ابزار باقي است « و أنت باق- أعني حقيقتك التي بها أنت أنت» اون چيزي رو که از تو مي گيره اون حقيقت توست اون باطن توست اون قواي توست اون رو ميگيره گرچه اين بدن ابزاري وجود دارد « أعني حقيقتك التي بها» حقيقتي که به وسيله آن تو تو هستي «فإنّك الآن الإنسان الذي كنت في الصبى» از باب تشبيه و تمثيل مي فرمايند که شما الان مثل اون انساني هستي که در دوران صبابت کودکي بودي « و لعلّه لم يبق منك من تلك الأجسام شي‌ء» که ديگه هيچ کدام از اون قواي شما و توانمندي هاي شما وجود نداره که به وسيله اون ها بخواهي در حقيقت کاري رو انجام بدي « و لعلّه لم يبق منك من تلك الأجسام شي‌ء، بل انحلّ كلّها» بلکه تمام اين ها منحل شده و از بين رفته « و حصل بالغذاء بدلها» اگر انسان اون بچه در حقيقت غذايي بخوره يا خود انساني که قواش از بين رفته غذايي رو استفاده کنه بدل مايتحلل در حقيقت حاصل ميشه دوباره قوا حاصل ميشه « و أنت أنت، و جسدك غير ذلك الجسد» اون جسدي که بعد از انحلال به اصطلاح اون قوا و اون توان اين ها دوباره حاصل مي شود اين جسد غير از اون جسد اولي است اون از بين رفته و بدل مايتحلل به وسيله آمدن غذا که غذا و طعام فرق مي کنه غذا يعني طعام تبديل شده به اونچه که به گوشت و پوست و خون و امثال ذلک مي تونه ملحق بشه به هر حال فالحصل اين است که « أن للنفس في استعمالها القوى و الحواسّ الظاهرة حالات أربعة» و نفس براي اينکه قوا و حواس ظاهره خودش رو بتونه به کار بگيره چهار حالت داره و تمام اين حالات براي نفس وجود دارد «حالات الأربعة قوّة، و استعداد، و فعليّة، و بطلان» نفس نسبت به استعمال قوا و حواسش چهار حالت دارد حالت اول نفس بالقوه است حالت ثاني نفس با استعداد است حالت سوم نفس بالفعليه است و حالت چهارم نفس بالبطلان است اما « فالقوّة: كما للجنين» وقتي که جنين در حقيقت در رحم مادر يه قوه اي داره که بر اساس اون قوه مي تونه دست و پاش رو حرکت بده و ميتونه دست و پا رو استعمال کنه و به کار بگيره اون حالتي که براي نفس در دوران جنين وجود دارد ديگر نفس بالقوه است « قبل خروجه إلى الدنيا» در رحم مادر قبل از اينکه از رحم مادر جدا بشه و وارد دنيا بشه اين حالت براي نفس رو ميگن حالت بالقوه و استعداد حالتي که از او به است استعداد ياد مي کنند براي نفس مثل اون حالتي که نائم وستکران و معما عليه نسبت به استعمال حواسشون يا استعمال قواي باصره سامعه اعلام سه و امثال ذلک دارن خب وقتي انسان خوابيده است يا معاذلله مست و مغما عليه به بي هوش افتاده استعداد داره ولکن به کارگيري اون ها جهت وجود مانع امکان پذير نيست اما حالت سومي که براي نفس است فعليت است « كما لليقظان.» انسان يقظان هشيار بيدار هر وقت بخواهد چشم گوش داد دست و پا را به کار مي گيرد اين حالت فعليت است براي نفس و حالت چهارم هم بطلان است کمال للميت که نفس ديگه در اون حالت به هيچ وجه نمي تواند قواي خودش رو به کار بگيره و ابزار رو در حقيقت و حالات حسيه رو به کار مي گيره اين نسبت نفس با قوا و آلات و ابزار ظاهريه که براي بدن وجود دارد بعد مي فرمايند که « و اعلم أن النوم و الموت مشتركان أيضا في بقاء المدارك الباطنيّة للنفس الناطقة» اگر به نصف به حواس ظاهري نفس اين چهار حالت رو دارد اما نسبت به حواس باطني و درک و وهم و خيال و عقل و امثال ذلک در هر حال يعني در حال نوم و هم در حال موت اينار رو مي تونه در حقيقت به کار بگيره و لذا اون ها در اون حالت به توسط نفس مي توانند استفاده و استعمال بشود « و اعلم أن النوم و الموت مشتركان أيضا» همون طوري که در استعمال حواس ناتوان بودن در استعمال وقاياي مدارک باطن توانمندند « و اعلم أن النوم و الموت مشتركان أيضا في بقاء المدارك الباطنيّة» مدارک يعني همون امکانات و ابزاره که انسان به وسيله اون درک مي کنه « في بقاء المدارك الباطنيّة للنفس الناطقة» که وهم انسان خيال انسان عقل انسان که مجاري ادراکي انسان هستن نفس چه در حال مد و چه در حال نو مي تونه اين ها رو به کار بگيره اما تحقيق اين مطلب رو الان دارن بيان مين چطور انسان در حال نوم و در حال موت نفسش مي تواند قواي عقل و خيال و وهم رو به کار بگيرد به اين صورت بيان مي کنند مي فرمايند که « و تحقيق ذلك على أن العوالم بكثرتها ثلاثة» به رغم اين که عوالم بسيار کثير هستند ولي ما مي تونيم اون ها رو به سه دسته کلان و بزرگ تقسيم بکنيم « و المدارك الإنسانية على شجونها ثلاثة» مدارک انساني و مجاري ادراکي انساني به رغم کثرتشون هم مي توانند به سه دسته تقسيم بشوند « و الإنسان بحسب غلبة كل واحدة منها يقع في عالم من هذه العوالم و النشآت» ما بايد ببينيم که اين سه دسته از قواي انسان کدوم هاشون غلبه دارن و فعالن وقتي در نشئه طبيعت هستن حواس ظاهري فعالند و دارند کار مي کنن وقتي از اين نشئه هجرت کردند و سفر کردند ساير قوا در حقيقت به کار ميان الان مي خوان بفرمايند که همونطوري که عوالم رو ما به رغم کثرتشون به سه دسته تقسيم مي کنيم مجاري ادراکي انسان رو هم رغم کثرتشون به سه دسته تقسيم مي کنيم که هر دسته از اين مجاري ادراک مخصوص يک عالمي از عوالم سه گانه هستش « و تحقيق ذلك على أن العوالم بكثرتها ثلاثة» در مقابل « و المدارك الإنسانية على شجونها ثلاثة» به رغم فنون فراوان شجون و فنون فراوان باز اين ها هم سه دسته هستند به رغم اينکه شجون يعني شعبه ها و فنون فراواني هستندن اما در عين حال مي توانيم به سه دسته تقسيم کنيم « و الإنسان بحسب غلبة كل واحدة منها» آيا کدامي يک از اين مدارک انساني الان فعال است و غلبه دارد در اون عالم خاص هم باقي مي ماند « و الإنسان بحسب غلبة كل واحدة منها يقع في عالم من هذه العوالم و النشآت،» اگر مدارک حسي او به کار افتاد و بالحسه يعني مدارک حسي به کار بيفته و غالب باشه « يقع في العالم الدنياوي» و وقتي در اين عالم هست « و به ينال الصور الحسية الكائنة الفاسدة الملذّة و المولمة بحسب الملائمة و المنافرة» انسان اگر حواس ظاهرش فعال باشه در عالم دنيا به سر مي بره و با عالمي که کائل و فاسد است و لذت بخش است و ملم است در حقيقت ارتباط داره اين عالم کائن است و فاسد و اگر ملايمت با طبع براي آدم ايجاد بکنه مولذ لذت بخش است و اگر منافت با بدن ايجاد بکنه مودم و دردآور است و انساني که با حس داره کار مي کنه در عالم دنيايي به سر مي بره که ويژگيش اينه کالن است ف حس فاسد است مودم است و ملايمت و منافت دارد اين نسبت به مدارک حسيه انسان که در عالم دنايي مي زييد « و بالقوّة الباطنيّة الجزئية» در مقابل بالقوه الباطنية الکليه» که بعدا ميگويند اين «بالقوّة الباطنيّة الجزئية» بشه همون قوه خيال قوه وهم « يقع في النشأة الثانية التي هي عالم الصور الأخروية» اون اگر دنياي ديگه بود اين همون برزخيه است و مثاليه است که صور ديگري هستش غير از صور حسيه « التي هي عالم الصور الأخروية المنقسمة إلى الجنّة و الجحيم» که ما در حقيقت اون عالم صورت را که عالم مثال هست به جنت و جهيم در حقيقت تقسيم مي کنيم همونطور که در دنيا مولذ مولن بودن ملايمت و منافرت داشتن در اونجا هم به يک معنا همين طور است جنت مولذ است و مراعم است و جهيم مولم است و ملافرت ايجاد مي کند « التي هي عالم الصور الأخروية المنقسمة إلى الجنّة و الجحيم» اين هم مدارک نوع دوم و ارتباط با عالمه نوع دو ها و اما مدارک سوم که « و بالقوة الباطنة العقلية يقع في النشأة الثالثة التي هي عالم الصور العقليّة الإلهية الأفلاطونيّة.» اگر کسي قوه عقل خودش رو به کار بگيره در به کارگيري اين قوه در حقيقت در نشئه ثالثه زيست مي کنه اون نشئه ثالثه عبارت است از عالم صور عقلي که الهي است ازون جهت که حيثيت هاي وجودي در اونجا قوي است و اون نشئه رو الهي ميدن چون قرب به صاحت اله دارد و جناب افلاطون هم نسبت به اين نشئه بسيار تلاش و کوشش فراواني کردند و جريان موصل افلاطوني در همون عالم اله معناي خاص خودش رو دارد بنابراين « و بالقوة الباطنة العقلية يقع في النشأة الثالثة التي هي» نشئه ثالثه اي که عالم صور عقليه الهيه افلاطوني است از اين نقطه نظر ميفرمايند که خب بايد ديد که انسان ها در کدام صنف هستن و بر اساس اين دسته بندي انسان ها سه صنف اند صنفي در دنيا زندگي مي کنند صنفي در عالم به مثال و عالم برزخ زندگي مي کنند و صنفي هم در عالم عقل زندگي مي کنند که اون هايي که در عالم عقل و عالم اله زندگي مي کنن با افرادي که در عالم حس و عالم خيال زندگي ميکنن متفاوتن « فالناس أصناف ثلاثة: أهل الدنيا- و هم أهل الحس كالأنعام و البهائم أو أضلّ سبيلا، كما قاله تعالى: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ‌» اونايي که با حواس ظاهري دارن زندگي مي کنن در حد انعام هستن و سرر اينکه بعضا اون ها را ازل از انعام مي دانند اين است که به رغم اين اينکه استعداد برتر شدن و راهيابي به عالم خيال بلکه به عالم عقل وجود دارد اين ها خودشون رو به عالم دنيا راضي کرده اند ارضيت بالحيات الديا و در نشئه ي دنيا زندگي مي کنند اين ها يک دسته اند صنف ديگر و اهل الاخره که در حقيقت اون ها هم به کمالات فکر مي کنند اما کمالات برزخي و مثالي « و هم الصلحاء و أهل الاعتقادات التقليدية الظنّية الخياليّة» که در حقيقت اين ها مومن شايستن انسان هاي درست اند ولي بر اساس اعتقادات تقليدي و ظني حرکت مي کند اهل شهود و مشاهده ي حقايق نيستن اهل عقل به معناي ارتباط با جهان خرد جهان اله که با موجودات الهي سرو کار داشته باشن نيستند اينان دست دومند اما صنف سوم « و أهل اللّه- و هم العرفاء باللّه و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر» که همون آيه ي پاياني سوره مبارکه بقره هستش که اين ها کساني هستندن که در حقيقت با اين مجموعه ارتباط دارند با ملاکه الهي کتب الهي رسول الهي و روز قيامت اينا با اون ها مرتبط هستن عارفانه بالله هستن «کما وقع في الحديث: «الدنيا حرام على أهل الآخرة، و الآخرة حرام على أهل الدنيا، و هما حرامان على أهل اللّه تعالى»» در حديث هم اين جور آمده است که يک دسته اهل دنيايند يک دسته اهل آخرت اند و يک دسته اهل الله اند که هر کدام موقعيت وجودي دارن که در ديگري حرام هست اون موقعيت موقعيت اهل الله در حقيقت يک موقعيت استثنايي است که ديگه توجهي به دنيا و آخرت ندارن بلکه همواره متوجه به جانب اله هستند البته مي فرمايند که « و لهذه المعاني بيانات علميّة ذكرناها في تحقيق الآيات المشيرة إلى أحوال القيامة» اين بحث ها بعضا در تفسير سوره مبارکه واقعه که افراد رو به سه دسته تقسيم مي کنن « وَكُنتُم أَزوَجا ثَلَثَة 7فَأَصحَبُ ٱلمَيمَنَةِ مَا أَصحَبُ ٱلمَيمَنَةِ 8وَأَصحَبُ ٱلمَشـَمَةِ مَا أَصحَبُ ٱلمَشـَمَةِ 9وَٱلسَّـبِقُونَ ٱلسَّـبِقُونَ 10أُوْلَـئِكَ ٱلمُقَرَّبُونَ 11» اونجا نکاتي رو بيان فرمودند که در حقيقت شخصيت اين سه صنف رو بيان مي کنند « و لهذه المعاني بيانات علميّة ذكرناها في تحقيق الآيات المشيرة إلى أحوال القيامة و الغرض هاهنا» غرضي که در اونجا داشتيم يعني در اين بخشيد غرضي که در اين مقام داشتيم و اين مسائل رو توضيح داديم « بيان ماهيّة النوم، ليعرف بعد ذلك أنها مما يستحيل على إله العالم» که در حقيقت مي خواستيم اين معنا رو بيان کنيم که سنه و نوم براي حق سبحانه و تعالي که اله عالم هست مقوم عالم هست حي قيوم هست محال خواهد بود و غرض ما در اين مقصد اين مطلب بوده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo